نفس های کسی افتاده اما لنگرش مانده است
دلش راکنده دریا قایقی پشت سرش مانده است
صدای تازه از بادی که می زوزد نمی خیزد
بنفشی بود جیغ زندگی گوش کرش مانده است
نخشکیده است کوهی پچ پچ سبزینه هایش را
صدای خوبی از باران درون باورش مانده است؟
هزاران درد جا مانده به روی سرزمین من
که در آشوب ایرانم تب اسکندرش مانده است
. هوای گرگ و میش این حوالی از توهم بود.
که ماه مهر بانش رفته اما آذرش مانده است
در این پایان باز ی که نشسته رو به روی شهر
فقط از روشنایی ها پلان آخرش مانده است