تن داده ام در این نبرد از پا بیفتم
حتی اگر از چشم خیلی ها بیفتم
دیگر نمی خواهم برای با تو بودن
چون بختکی بر جانِ این دنیا بیفتم
...
وقتی نمی فهمد کسی گنجشکها را
زخمی بزن بر بالهایم تا بیفتم
تا سرنوشتِ ماه در دستانِ برکه ست
هی می پلنگم تا از این بالا بیفتم
ترسی نخواهم داشت از بازیِ تقدیر
از اینکه روزی امتحانم را بیفتم
اصلا چه فرقی می کند وقتی نباشی
بر روی پاهایم بمانم یا بیفتم