در حالی که معدود نویسندگانی از جمله مرحوم گلچین معانی به بررسیِ وقوع و واسوخت پرداختهاند و در این راستا نوشتارهایی در قالب کتب و مقالات گوناگون تنظیم گردیده است؛ امّا میتوان گفت: عمده تمایز این متن با متون دیگر علاوه بر تنوع مثالهای واسوختی آورده شده در آن، به مرکز توجّه قرار دادن اشعار واسوختی وحشی بازمیگردد. بیان نوع ارتباط وقوع و واسوخت، ریشهیابی علّت تمایل شاعران از سوخت به واسوخت، تقسیم بندی انواع واسوخت و بررسی هدف و الگوی شکلگیری آن از دیگر تفاوتهای این نوشتار با متون گذشتهای است که در این خصوص تدوین گردیده است.
عشق در اشعار وحشی
لازمة درکی درست از اشعار وحشی و بررسی جلوههای وقوعگویی و واسوختسراییهای او در گرو بررسی هر چند اجمالی عشق در اشعار وحشی است. او در آغاز داستان فرهاد و شیرین اینگونه به شرحِ عشق میپردازد:
یکی میل است با هر ذرّه رقاص |
|
کشان هر ذرّه را تا مقصد خاص... |
از ابیات ذکر شده مشخّص میشود که وحشی نیز همچون بسیاری از شاعران متفکّر پیش از خود، عشق را نیرویی بالقوه دانسته و همة آفرینش را از اسفل تا عالی بهرهمند از عشق و طفیلی آن میداند. وی معتقد است اساس هر جنبش و حرکتی همین میل است و این میلِ بالقوه بر اثر برخی عوامل که همان عواملِ محیطی است، در انسان به حالت بالفعل درمیآید.
سوالی که در اینجا رخ میدهد این است: به راستی عشقی که وحشی در اشعارش به آن اشاره میکند، حائز چه کیفیّتی است؟ آیا او همچون عارفان به عشق نگرشی عرفانی داشته و معشوق را آسمانی قلمداد میکند؟ یا اینکه عشق را در نهاد معاشیق این دنیایی مییابد؟ و یا همچون حافظ به جمع و تلفیق این دو قطب پرداخته و عاشقانه-عارفانهسرایی میکند؟ نظر نگارنده چنین است که وحشی در اشعارش بازتاب دهندة عشق به معاشیق زمینی است. ولی کیفیّت عشق در وجود این شاعر به گونهایست که وی حقیقتِ عشق زمینیِ خویش را دروغین، کذایی و مجازی نمیداند و بر خلاف آن گروهی که از همان ابتدا عشق را به دو سطحِ کلی یعنی حقیقی و مجازی تقسیم کرده و عشق انسان به انسان را مجازی قلمداد میکنند، معتقد است که عشق حقیقی ولو از نوع انسانی نباید مجازی خوانده شود.
مطلب قابل اشارة دیگر این است: انسانی که با نگرش عشق محور زندگی میکند، در هر مرحله از زندگی دیدگاهی آکنده از عشقِ محض،نسبت به معشوق آن وقتِ خود دارد و انسان تنها با تجربه نمودن و بهرهمندی ازعشق به یک معشوق است که میتواند بفهمد آیا عشق کاملتری میتواند در زندگی او شعله برافروزد یا نه!
نیز باید در نظر داشت بنا به عقیدة وحشی الزام حصولِ تجربه از عشقِ معشوق قبلی آنقدر بالاست که وی همان عشق پیشین را در جایگاه خودش حقیقی میداند. اجتماع این آرای عاشقانه از دیدگاه وحشی در ابیات نخستین یک غزل او به چشم میآید:
اسیر جلوة هر حسن عشقبازی هست |
|
میان هر دو حقیقت نیاز و نازی هست |
وقوع گرایی
اینک بعد از اشارهای اجمالی به عشق در اشعار وحشی نوبت به شرحی مبسوط از اشعار وقوعی و واسوختی این شاعر میرسد. مکتب وقوع «در ربع قرن دهم شکل گرفت و در نیمة دوم همان قرن به اوج خود رسید و تقریباً تا ربع اوّل قرن یازدهم ادامه داشت». (شمیسا، 1382، ص270) این شیوه، چارهای بود که پارهای از شاعران برای رهایی از قید ابتذال و تکرار اندیشیده بودند، تا بدین حربه شعر اندکی از بند جنبههای انتزاعی رها شده و قامت خم شدهاش در زیر بار سنن ادبی با سادهگوییها راست گردد. ازین رو حقیقتگویی آن هم صرفاً بین دو قهرمان اصلی اشعار عشقی یعنی عاشق و معشوق رواج یافت که یکی از جنبههای این واقعگویی انعکاس عشقبازیهای برخی از شعرا در ارتباط با معشوق مذکر است.(همانجا)
جریان وقوعگویی به نحوی تا امروزه هم مورد توجّه شاعران واقع شده است.در حالی که برخی از ادبا و محققین[1] گویند بابافغانی واضع مکتب وقوع بوده، ولی گروهی دیگر معتقدند لسانی شیرازی ایجاد کنندة این مکتب ادبی است و مرحوم گلچین معانی، شهیدی قمی را در این امر متقدّم بر شرف جهان میشمارد. در هر صورت گویند این مکتب بعد از میرزا شرف جهان در میان برخی ادبا شیوع بسیاری یافت؛ چنانکه برخی وقوعی تخلّص کردند.[2] از شاعران معروف این مکتب میتوان به میرزا شرف جهان قزوینی، شهیدی قمی، وحشی بافقی، محتشم کاشانی و ... اشاره کرد.(همان، ص271)
امّا در اصل وقوعسرایی همچون واسوختگویی در خلال ابیاتی پراکنده در دل دیوان شاعران پیش از قرن دهم نیز یافت میشود. وقوعسرایی بیشتر به معنی پیشه گرفتن طریق و شیوهای از سخن است که مخاطب به محض شنیدن، به خاطر ایجاد حس صمیمیّت در لحن، گفتار و بیان پارهای ریزهکاریها در روابط عشقی، آن شعر را باور میکند و حقیقت میپندارد. به طور دقیقتر باید گفت اینگونه اشعار میتواند در عالم واقع برای شاعر افتاده و یا اینکه دستِ کم شاعر آن را در دنیای خیال درک کرده باشد.
رودکی پدر شعر پارسی در یک رباعی میسراید:
آمد بر من که؟ یار، کی؟ وقت سحر |
|
ترسنده ز که؟زخصم،خصمشکه؟پدر (رودکی،1363، ص70) |
و مولانا در دیوان شمس خطاب به محبوب خویش میگوید:
ببستی چشم یعنی وقت خواب است |
|
نهخواباستاینحریفانراجواباست |
و سعدی که به قول آزاد بلگرامی خال خال وقوع سرایی هم دارد، میسراید:
دلوجانمبهتومشغولونظردرچپو راست |
|
تا نگویند حریفان که تو منظور منی (همانجا) |
این اشعار نمونههایی محدود از وقوعسرایی است که پیش از قرن دهم سروده شده. اساساً در شعر وقوعی کلیگوییهای عاشقانه کنار زده میشود و معشوقی توصیف میگردد که سیمایی جزئی و به عبارتی شخصیتر دارد.
نشستم دوش در کنجی که سازم |
|
سرِ َکل را به زیر فوطه پنهان |
در خصوص غزل وقوعی قرن دهم مخصوصاً غزلیّات وقوعیِ وحشی گفتنی است، اگرچه غالباً کاربرد غزل وقوعی بیان ریزهکاریهای روابط عاشقانه است، امّا شاعری همچون وحشی بافقی گاهی و آن هم به ندرت، وقوعسراییهای غیرعاشقانه دارد و در این وقوعسراییها از سیمای ظاهری خود، فقر، غم حاصل از احساسِ تنهایی و روحیة حساسش سخن میگوید. وی که بنا به گفتهها ،سری کَل و سیمایی نازیبا داشته اینگونه در قطعهای از این موضوع یاد میکند:
بر اساس پیشگفتار نسبتاً مفصلی که حسین آذران بر دیوان وحشی بافقی مینویسد، این شاعر گویا در سراسر زندگی خویش همسری نداشته و بیشتر با دلبران پنداری و خیالی، دل را خوش میداشته است! چنان که در غزلی میسراید:
یک همدم و همنفس ندارم |
|
میمیرم و هیچکس ندارم |
وحشی در قصیدهای غم حاصل از فقر و عزلت و تنهایی خویش را به صورت شکایت از روزگار و سرنوشت بیان داشته و میسراید:
ای فلک چند ز دیدار تو بینم آزار |
|
من خود آزرده دلم،بادلخویشم بگذار |
وی در غزلی اینگونه از عُزلت و گوشه نشینی خود یاد میکند:
عزلت ما شده سرتاسر دنیا مشهور |
|
قاف تا قاف ُبوَد عُزلت عنقا مشهور |
همانطور که عیان است وحشی- شاعرِ عشق- تمهید هر سخنش برای عشق و خاتمة هر سخنش با عشق است. وی که دیوانش آکنده از وقوعگراییهای عاشقانه میباشد [3] به سخن گفتن از نیازی که پردهدر حیاست و بیان احساساتش در آغاز عشق ورزی به یک محبوب و شرح دلدادگی تا رسواییِ برملا شدن عشقش پرداخته امّا بیسابقه است که در میان این سخنان جوانپسند، گرهای از راز عشق نگشوده و رهنمودی پیرانه و پخته نکردهباشد.
از آنجا که عمدتاً مضامین شعری مخصوصاً مضامین غزلی، عرصهای برای بروز احساسات پیچیده و تو در توی عاشقانه میباشد؛ هیچگاه نمیتوان مرزبندی و تقسیمبندی بسیاردقیق و جامع و مانعی از عاشقانهگوییها ارائه داد. امّا اگراندکی با تسامح و کلنگری برخورد کنیم، در آن صورت میتوانیم شعر وقوعی عاشقانه را در سه دسته جای دهیم : 1) شعراحساساتِ معتدل 2)شعرسوختی 3) شعر واسوختی.
1) شعر احساسات معتدل
گفتنی است در اشعار احساسات معتدل بیشتر به توصیف زیبایی ظاهری معشوق پرداخته میشود. در اینگونه اشعار چندان از حدّت سوز حاصل از غم عشق خبری نیست و در کل به مضامین سوختی و واسوختی تمایل نشان داده نمیشود. به عبارتی شاعران در آن اهل تهدید یا تملّق نبوده و به هیچ روی از واسوخت سخن نمیرانند؛ بلکه تنها انعکاس دهندة عشقی اعتدالی هستند. وحشی میسراید:
مینماید چند روزی شد کهآزاریت هست |
|
غالباً دلدرکف چونخودستمکاریتهست |
در حالی که در غزلهای سبک عراقی تواضع و اظهار نیاز عاشق موج میزند؛ در اشعار معتدل وقوعی در انعکاس تصویر وقوعی خبری از خاکساری و نیاز وافر عاشقانه و بیتابیهای بیش از حدّ شاعرانه نیست :
رسید و آن خم ابرو بلند کرد و گذشت |
|
تواضعی که به ابرو کنند کرد و گذشت |
2) اشعار سوختی وقوعی:
وحشی در سرودن اشعار سوختی وقوعی مقلّد طرز بابافغانی شیرازی است. «طرز فغانی برزخی است میان سبک هندی و شعر دوره تیموری و سبک عراقی... و همین سبک بود که زمینه را جهت بروز و ظهور سبک هندی توسط صائب آماده کرد».(ذوالفقاری،1369، ص 179)
در زیر نمونههایی از اشعار سوختی وقوعی را ذکر میکنیم:
نوید آشنایی میدهد چشم سخنگویت |
|
گرفته اُنس گویا نرمیایبا تندی خویت کهکردیصدهزارانجانفداییکسرمویت |
اظهار تواضع، عجز و بیتابیهای عاشقانه از موضوعات تکراری اینگونه اشعار وقوعی است و شاید عمده وجه تشابه شعر سوختیِ وقوعی با غزلیّات سبک عراقی در این خصیصه نهفته باشد.برای مثال:
سنایی عارف و شاعر قرن ششم میسراید:
. . . از شیر فلک چه باک داریم |
|
چون با سگ کویت آشناییم |
وحشی نیز به تبعیّت از شاعران سبک عراقی میسراید:
در اینفکرمکهخواهیماندبامنمهربانیانه |
|
بهمنکممیکنیلطفیکهداریاینزمانیانه عزیزمنیقینخواهد شدآخراینگمانیانه... تومیخواهیکهمنباشمسگآنآستانیانه... |
نمونة دیگری از اشعار وقوعی سوختی در غزلیّات وحشی شعر زیر است. وحشی در این شعر به دختری آرزو نام اشاره میکند که گویا وحشی دلباختهاش بوده. نکتة قابل اشاره اینکه: اگر چنین معشوقی در زندگی وحشی قطعیّت حضور داشته باشد و این معشوقِ آرزو نام، صرفاً زاییدة خیال و آرزوهای دوردست شاعر نبوده باشد؛ میشود گفت که غزل زیر حاصل واقعگرایی است تا واقعنُمایی شاعرش:
مصلحتدیده چنینصبر کهسویشنروم |
|
ننشینم به رهش بر سر کویش نروم |
3) اشعار واسوختی
برای ورود به بحث واسوخت و بررسی جلوههای آن در شعر وحشی بافقی، نگارنده ابتدا به تعریفی اجمالی از واسوخت میپردازد و به این سوال پاسخ میدهد: آیا اشعار واسوختی وحشی اساساَ منافاتی با اندیشة عشق محور او دارد یا خیر؟
تعریف واژة واسوخت
واسوخت از مصدر مرکب مُرخّم و به معنی بیزاری و رویگردانی از معشوق میباشد. بنا به فرهنگ دهخدا از نظر ساختاری گاهی پیشوند «وا» بر سر فعل میآید که خلاف و عکس معنی فعل را میرساند. مثلاً «رفتن» و «وارفتن»، «کنش» و «واکنش» و همچنین است «سوختن» و «واسوختن».(رزمجو،1390: ص80)
اگر چه سابقة اشعار واسوختی، به پیش از قرن دهم باز میگردد، امّا در اصل عُمر استعمال واژة واسوخت به قرن دهم میرسد. این واژه مخصوصاً در اشعار سبک هندی به کار رفته است. از نمونههای بهکارگیری واژة واسوخت به معنی بیزاری و اعراض از معشوق، میتوان به اشعار زیر اشاره نمود:
زود واسوزد ز عشق آتشین رخسارِ گل |
|
بلبلاز اینگونه ناز باغبانخواهدکشید |
||
افسرده مکن ز تابِ رشکم |
|
واسوختنم شگون ندارد |
|
|
دلز سودایسرِ زلفتو خواهد واسوخت |
|
از سر مجمرم ایندود بهدر خواهد رفت (کلیم همدانی، 1369، ص300) |
|
|
در شعر کهن فارسی« اعراض اگر از جانب معشوق روی دهد، پسندیده و طبیعی است امّا در ادب پارسی اعراض از جانب عاشق، عجیب و غیر معمول است».( خدیور- فرجیفر، 1391 ، ص160)
الگوی شکلگیری واسوخت
دو جریان سوخت و واسوخت مهّمترین فرزندان وقوعگرایی به شمار میروند. شاعران در خَلق سوخت و واسوخت با دو شیوة حقیقتسرایی و حقیقتنمایی به بیان ریزهکاریهای روابط عاشقانه میپردازند. البته تشخیص اینکه یک شعر حاصل حقیقتسرایی سرایندهاش است یا خیر، وابسته به اطّلاع ما از تاریخ ادبیّات و نیز منوط به شواهد باقیمانده از روابط عاشقانة شاعری با معشوقی مشخّص در طول تاریخ است و این بدیهی است که به دلیل اشراف بیشتر ما بر زوایای زندگی شخصی شاعران معاصر، تشخیص حقیقتسرایی یا حقیقتنمایی بودن شعر معاصر امکان پذیرتر است تا تشخیص این امر در شعر شاعران پیشین. [4] به هر روی، شعری که به بازتاب منصفانة حقیقت- یعنی نشان دادن حقیقت آنگونه که هست- میپردازد دو وجه سوخت و واسوخت به خود میگیرد.البته شایان ذکر است که این جوانب با توجه به خُلق و خوی طرفین، یعنی عاشق و معشوق همواره با شدّت و ضعف سوختی و واسوختی دنبال میشود.
بنا به نظر نگارنده حقیقتسرایی دو وجه دارد. به این صورت که اگر سراینده به این نکته برسد که محاسن معشوق بسیار بیشتر از محاسن خودش (عاشق) است، معشوق را در مرتبهای والاتر و خودش را در پایهای ضعیفتر دیده، ناگزیر وجودش را سراسر نیاز و معشوق را پر از حُسنِ ناز مییابد و در همین جاست که قِسمی از اشعار سوختی شکل میگیرد که معشوق عمدتاً در آن وجهی آسمانی دارد. ولی اگر خود را در برابر معشوقش فاضلتر و در کُل برتر بیابد، آن زمان است که به حقیقت، عرضه کنندة فضایل و برتریهای خود در شعر و نیز منعکسکنندة کاستیها و معایب معشوق در اثرش میگردد. معشوق این نوع شعر اساساً زمینی است و به این شکل قِسمی از اشعار واسوختی شکل میگیرد که مبنایش بر پایة حقیقتسرایی است.
در خصوص حقیقتنُمایی باید بگوییم که در آن شاعر که از قضا عاشق است، در انعکاس رابطهاش با معشوق به آفرینشی اغراقگونه امّا قابل پذیرش دست میزند و شاعر به سبب این که عاشق است، قضاوتش از اعتدال خارج شده و سعی میکند با مَرکبِ اغراق از جادة توصیف روابط عاشقانه بگذرد. در این میان هرچه لهیب و شرارههای آتش عشق در وجود عاشق بیشتر زبانه کشد، او بیشتر در پر رنگ جلوه دادن محاسن معشوق تلاش میکند. از این رو در منظر شاعر، چشم بیفروغِ معشوق، دیدة شهلا میشود و قامتِ پست او رعنا میگردد و تمامی معایبش به هنر و فضل َبدَل میگردد. چنین است که قِسمی دیگر از اشعار سوختی در ادبیّات ما رخ مینماید.
امّا کار به اینجا نیز ختم نمیشود و از آنجا که همواره بشر موجودی چند بعدی و ناشناخته است، و از طرف دیگر صحرای عشق وجنون عرصة عجایب است ، عاشقی که از سوخت به نتیجهای نرسیده، دامنگیر واسوخت میشود. او در بدو رویکردش به واسوخت همچون جولانگه دیرینش یعنی سوخت، در پی جلب نظر و توجّه معشوق به خود میباشد که این امر در بیشتر غزلیّات وحشی به خوبی قابل اشاره است. به بیانی دیگر عاشقی که با کلام سوزناکش نه تنها نتوانسته معشوق را تصاحب کند، بلکه با ترفیع اغراقگونة درجة معشوق، پله پله او را از خود دور ساخته، با عمل واسوخت سعی میکند پله پله به معشوق نزدیک گردد و فاصلهاش را با معشوق از دست رفتهاش کم نماید. از این رو او با انتخاب شیوه واسوخت سعی بر این دارد که با توسّل به آخرین حربهاش دل معشوق را به سمت خویش مهربان سازد .
در بررسی پیوند سوخت و واسوخت باید گفت: در اصل هر کدام از این دو، نوعی جریان قلمداد میشوند که در برخورد با معشوق شکل گرفتهاند .امّا در اصل سوختسرایی ، نسبت به جریان واسوخت ، اصیلتر و ریشهدارتر است و میتوان قبول کرد که واسوخت از دل وقوعگرایی بیرون آمده و سوخت محتملاً در پیدایش نسبت به واسوخت از تقدّم زمانی برخوردار بوده است.
چرا واسوخت سرایی؟
همانطور
که گفتیم حسّ سوختسرایی اصیلتر از حسّ واسوختگویی است. امّا در بررسی
این امر که شاعران از چه رو به سرودن اشعار واسوختی روی میآورند، میتوان
گفت که هر شاعر وقوعی در گام اول وقتی دلبستة معشوقی زمینی میشود، به دلیل
اینکه هنوز چندان در ورطة سوزان عاشقی نیافتاده، کاملاً نسبت به نقایص
ظاهری و باطنی معشوق خود آگاهی دارد. امّا بیشتر میلش بر این است که بر
نقاط مثبّت وجود معشوقش تمرکز کرده و بیاندیشد. مثلاً مُحِّب در برخورد با
معشوقی که نازیبا ولی صاحب معرفت است، تنها به معرفت و خُلق نیک محبوب فکر
میکند تا نازیبایی چهرة او . در مرحلة بعدی که عشق در تمام وجود شاعر
ریشه دواند، همان چهرة نازیبا در برابر دیدگانش به زیبایی بَدَل میشود.
امّا در طی این مدّت اگر بر عاشق محرز شود که معشوق نسبت به عشق او
تعهّدی ندارد، آن زمان است که عاشق به تدریج هشیار شده و عشق در دلش رنگِ
رخ میبازد؛ تا جایی که حتّی ممکن است کار به واسوخت کامل بیانجامد. زمانی
که عاشق در حالِ گذار از مرحلة سوخت به واسوخت است، هنوز واسوختگوییهایی
که بر لب میراند، برآمده از عمق جانش نیست؛ یعنی در آن مرحله دل و زبان
شاعر با هم یکی نیست. وحشی هم اگرچه به ظاهر سرایندة اشعار واسوختی است،
امّا تمایلش به سوختسرایی است. منتها میشود گفت وحشی از رفتار
پر تغافل محبّان به خوبی دریافته است که:
کمینهخاصیّتعشق جذبهایستکهکس را |
|
ز هر دری که برانند بیش، بیشتر آید |
وحشی که بارها اشعارسوختیاش را به درگاه معاشیق عرضهکرده و مکرراً هم جفا دیده است، این بار در شیوهای زیرکانه، انکارِ مهر را مانعی بر سر راه بیوفاییها و تغافلهای گاه و بیگاه معشوقان مییابد:
... انکار مهر، سدّ ره صد تغافل است |
|
امّا چه سود چون دل ما پیشبین نبود |
نکتة قابل اشاره اینکه دو مفهوم انکار مهرورزی با عدم مهرورزی کاملاً متفاوت است.زیرا اگرچه وحشی سرودههایی با مضمون طرد یار دارد و مثلاً میسراید:
ای بیوفا برو که بر این عهدهای سست |
|
نی اندک اعتماد، که هیچ اعتماد نیست |
امّا وی علیرغم این گلایهها و حتّی وانمود کردن به اعراض، آنچه در این دست از غزلها و اساساً در بیشتر اشعار واسوختی به آن میپردازد، اعتقاد به چنین مطلبی است که:
جایی هنوز نیست به ذوق دیار عشق |
|
هرچندظلمهستوستمهست و داد نیست |
به زعم نگارنده، وحشی در روابط عاشقانة خود به دنبال تجربة عشقی همسان [5] است و از این رو نیز متمایل به واسوخت میشود . وی در انتهای غزلی رهگشا به شناخت بهتر وحشی، چنین میسراید:
نه احتراز از آن جانب است همواره |
|
گهی ز جانب وحشی هم احترازی هست |
و این اندیشة عشق همسان با اساس اندیشة مطرح در سبک عراقی که صرفاً اِبراز نیاز را وظیفه عاشق و اظهارِ ناز را کار معشوق میداند، در تعارض میباشد. باید گفت در کل عشق انسان به انسان پدیدهای است که میتواند از شکل سطحی خود یعنی عشق صرفاً جسمانی فراتر رود و حتّی عاشق به درک «رابطهایبیواسطه»[6] با عشق نائل گردد.
اگرچه عاشق به دنبال تجربة عشق همسان است و برای به دست آوردن یاری که ساختار فکریاش بر پایة دگرآزاری[7] نیست، تلاش میکند؛ ولی واقعیت امر چنین است که همیشه همة عاشقان اقبال تجربة عشقی همسان را ندارند.
بدیهی است که عاشقِ واقعی ناگزیر به دنبال رابطهای بیواسطه است. رابطة بیواسطه یعنی کنار زدن و حلّ همة موانع (اعمّ از موانع درونی یا بیرونی) که بر سر راه عشق متعالی قرار دارد. میتوان گفت یکی از موانعی که آدمی ممکن است در چنین مسیری با آن رو به رو شود، وجود معشوقی ناهمگون است که غالباً جفاپیشه بوده و رفتاری خارج از هنجارِ عشق دارد.
از این رو شاعری چون وحشی وقتی در روابط عاشقانة خود با رفتار سرد معشوق مواجه میشود، به دنبال این است که شرایط نامساعد را با چارهاندیشی خود سامان بخشد و از این رو است که واسوخت در اشعار وی بیش از شاعران دیگر نمایان است. وحشی به ظاهر معشوق را میراند در حالی که به هزار ندای پنهان معشوق را به جانب خویش میخواند. او که این بار به بیمرامی معشوقش یقین دارد، امیدوار است به این طریق (واسوخت) جرقة معرفت در وجود محبوبش برافروخته گردد.پس میسراید:
گر طی کنم طریق ادب را چه میکنی؟ |
|
رانم دلیر رخشِ طلب را چه میکنی؟ |
شاعر در این غزل بیان میدارد، همانگونه که عاشق نیازمند ناز معشوق است، معشوق نیز چشمی نیازمندِ طلب به درگاه عاشق دارد. این شاعرِ عاشقمسلک، بارها در قالب اشعار متعدّد یادآوری کرده که بیوفایی نباید سرلوحه و سرمشق کارهای معشوق باشد. زیرا در حقیقت طریق عاشق و معشوق از هم جدا نبوده و گاهی میشود عاشق به ناز و معشوق با نیاز، سالک طریق عشق باشند. البته شرط اعتقاد به این مطلب کنار گذاشتن نوعی اندیشههای قدیمی در خصوص عشق است. وی میگوید:
میان عاشق و معشوق کی دویی گنجد |
|
برو برو که تو پنداری امتیازی هست |
گفتنی است اگرچه در مرحلة انکارِ مهر، آتشِ عشق عاشق در زیر خاکسترِ بیاعتناییهایِ معشوق پنهانگشته، ولی ممکن است با اندکْ وزشِ محبّتی این آتش خاموش، جانی دوباره گیرد و چه بسا پر شورتر از گذشته، جان و دل عاشق را در زبانههای گرم خویش ذوب سازد. در کل اگر در مرحلة گذار، معشوق تغییر مسیر داده و ترک جفاهای گذشته نماید، عاشق مطمئناً از واسوخت، اعراض میکند و روی به طریق سوخت میآورد. امّا اگر او همچنان با بیوفایی و بیمعرفتی معشوق رو به رو شود، آن زمان است که در واسوخت ثابت قدم میشود و دور نیست که از او بری و بیزار گردد. کشمکش روحی شاعر در یافتن فرد مقصّر و راه چاره در این شعر وحشی نمایان است:
صد حیف از محبّت بیش از قیاس ما کفران نعمتش سبب قحط وصل شد |
|
با بیوفایی حقِّ وفا ناشناس ما |
در این غزل شاعر در تشخیص عامل اصلی این نابه سامانی سردرگم است به گونهای که ابتدا معشوق را به دلیل خطایی که مرتکب شده ملامت کرده ، امّا فوراً دلش را چون ناسپاسی کرده مقصّر میداند. در این شعر، شاعر حالتی بین سوخت و واسوخت دارد. البته سرانجام وی تصمیم بر واسوخت و اعراض از معشوق میگیرد.
گونههای واسوخت در شعر شاعران
به طور کلی اشعار واسوختی از گذشته تا کنون به دو دستة زیر تقسیم میشوند:
ا-اشعار گذار(از سوخت به واسوخت) 2- واسوخت تمام عیّار: که این نوع واسوخت خود به دو دسته تقسیم میشود. الف) شعر اعراضی در جهت عشق متعالی ب) شعر نفرت
شعر گذار (از سوخت به واسوخت) شعری است که حال و هوای واسوخت کامل در آن برقرار نیست و شاعر با هدف رام کردن دل معشوق واسوختسرایی میکند. در خصوص شعر اعراضی در جهت عشق متعالی نیز میتوان گقت اینگونه اشعار در جهت رشد و تکامل اندیشة سرایندگان آن در حوزة رسیدن به عشق همسان و درک رابطهای بیواسطه شکل میگیرد؛ در حالی که شعر نفرت تنها از روی هوسجویی و لجبازی یا تسلّا دادن خود در برابر جفاپیشگی معشوق از جانب مدّعی عشق سروده میشود. « شعر نفرت» گونهای دیگر از واسوخت تمامعیار میباشد که این نوع از واسوخت در اشعار و ترانههای امروزی جایگاهی پر رنگ یافته است. شاعرانِ شعرِ نفرت در واگویههای درونی خود رویکردی منفی نسبت به معشوق دارند و از این رو وی را میرانند و این راندن، خواندنی در پی ندارد. بنا بر نظر نگارنده نشانی بارز از شعر نفرت در اشعار وحشی بافقی وجود ندارد.
ویژگی اشعار واسوختی وحشی
اگرچه واسوخت به صورت کمرنگ در شعر شاعران پیش از وحشی وجود دارد[8]، امّا وحشی به صورتی ویژه این شیوه را در غزلیّات خود برجسته ساخت. به طوری که به دلیل بسامد بالای واسوختگویی او را واضع مکتب واسوخت در شعر و ادب فارسی میدانند.
از میان انواع واسوخت که در بالا ذکر گردید، میتوان گفت اگرچه وحشی نمایندة سرایندگان شعر گذار ( از سوخت به واسوخت) است، امّا در انواع دیگر واسوخت بجز شعر نفرت، طبع آزماییهایی نموده. با این حال بنا به نظر نگارنده او را باید شاعر شعر گذار( از سوخت به واسوخت) نامید. گفتنی است شاعری چون وحشی در سرودن این نوع از شعر واسوختی دنبالهرو شاعران پیشین مخصوصاً شعرای سبک عراقی بوده است.
اگرچه از نظر کمّی واسوختگوییهای سبک خراسانی و عراقی در مقایسه با اشعار سوختی رایج در همین دورهها چندان چشمگیر نیست؛ امّا این قبیل اشعارِ محدود، زمینه را برای ظهور واسوختگوییهای وحشی در قرن دهم فراهم آوردند؛ تا جایی که اشعار واسوختی این شاعر واسط العقد سرودههای واسوختی گذار ( از سوخت به واسوخت) گردید.
شاخصههای اصلی شعر گذار از( سوخت به واسوخت) در سرودههای وحشی
چهار نکتة اصلی در اشعار مرحلة گذار (از سوخت به واسوخت) در موارد زیر خلاصه میشود:
1-عاشق بر کردههای پیشین خود افسوس خورده و برای هشیار کردن خود یادآوری میکند که:
بلبل آن به که فریب گل رعنا نخورد |
|
که دو روزی است وفاداری یاران دو رنگ |
2-شاعر در شعر خطاهای معشوق را به یاد او میآورد:
مکن، مباد که عادت کند طبیعت تو |
|
بد استاینهمهعادتبهخشمو ناز مکن |
3-عاشق تهدید به اعراض و رفتن میکند و به این طریق معشوق را انذار میدهد:
پُر است شهر ز نازِ بُتان، نیاز کم است |
|
مکن چنان که شوم از تو بینیاز مکن |
گو مستِ جامِ خوبی، غافل مشو که دارد |
|
ایندست شیشهپر کنسنگ قدح شکنهم (همان، 320) |
4-عاشق در شعر به صورتی پنهانی معشوق را به جانب خود میخواند و به اصطلاح تبشیر میدهد؛ منتها شرط آن، برگشتن معشوق از خطاهای گذشته و طریق وفا در پیش گرفتن اوست:
دل و طبع خویش را گو که شوند نرمخوتر |
|
که دلم بهانهجو شد من از او بهانهجوتر (همان، 278) |
نمونههایی از شعر گذار(از سوخت به واسوخت):
گفتنی است که شعر واسوختی گذار میتواند دارای درجات متفاوتی از واسوخت باشد. در اینجا به ذکر ابیاتی چند از اشعار واسوختی گذار پرداخته و علاوه بر تأکید بر وجوه اعراضی این سرودهها به دلایل خود مبنی بر گذاری بودن آنها اشاره میکنیم:
سوی بزمت نگذرم از بس که خوارم کردهای |
|
تا نداند کس که چون بیاعتبارم کردهای... |
مکن مکن لب ما را به شکوه باز مکن |
|
زبانِ کوتهِ ما را به خود دراز مکن... |
من اگر این بار رفتم، رفتم آزارم مکن |
|
این تغافلهای بیش از پیش در کارم مکن |
عشق ما پرتو ندارد ما چراغ مردهایم |
|
گرم کن هنگامة دیگر که ما افسردهایم |
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم |
|
امید ز هر کس که بریدیم بریدیم |
ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش |
|
یار ما چوننیستیبا هر کهخواهییار باش... |
عشق میفرمایدم مستغنی از دیدار باش |
|
چندگه با یار بودی چندگه بییار باش |
روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر |
|
هوای یار دگر دارم و دیار دگر |
میتوانم بود بی تو تاب تنهاییم هست |
|
امتحان صبر خود کردم شکیباییم هست... |
مصلحت دیده چنین صبر که سویش نروم |
|
ننشینم به رهش بر سر کویش نروم |
مده از خنده فریب و مزن از غمزه خدنگ |
|
روکهمارا بهتومِنبعد نهصلحاست و نهجنگ |
میتوانم که لب از آب خضر تر نکنم |
|
یمیرم از تشنگی و چشم به کوثر نکنم |
هدف وحشی از خلق شعر گذار( از سوخت به واسوخت):
میتوان گفت وحشی به سه دلیل، شعر واسوختی گذار (از سوخت به واسوخت) میسراید:
1)این قبیل اشعار عمدتاً یک مصلحت و چارهاندیشی رندانه بوده که به منظور رام کردن دل توسن معشوق از جانب عاشق سروده میشدهاست . زیرا همانطور که گفتیم:
کمینهخاصیّتعشقجذبهایستکهکسرا |
|
ز هر دری که برانند بیش، بیشتر آید |
و از این رو چنین تفکّری هیچگونه منافاتی با اینکه وحشی شاعری عشق محور است، ندارد.
2) گاهی اوقات اشعار واسوختی گذار به منظور حفظ عزّتِ نفس شاعر سروده میشود؛ امّا ناگهان شاعر در میانه یا انتهای شعر معترف میشود که دوری از معشوق برای او امکانپذیر نیست.
ما گل به پاسبان گلستان گذاشتیم |
|
بستان به پرورندة بستان گذاشتیم |
در شعر بالا، نگهبان یا همان رقیب کسی است که مانع رسیدن وحشی به معشوق است و شاعر که نگهبان را اهریمن و خدانشناس میخواند به خاطر همین بیحرمتیها ابتدا عزم جزم میکند که از معشوقش بگذرد امّا در بیت پایانی کمند عشق را محکمتر از آن میداند که بتواند راه گریزی از آن داشته باشد. پس به ناگزیر خود را بندی و اسیر خانة حرمان و بیبهرگی از عشق یار خوانده و از طریق اعراض برمیگردد.
3) زمانی نیز شعر گذار از سوخت به واسوخت از روی ناچاری و اینکه دیگر عاشق در دل معشوق جایگاهی ندارد سروده میشود. غالباً در پایان چنین اشعاری عاشق بر این معترف میشود که همچنان قادر به ترک عشق معشوقش نیست.
جز غیر کسی همره آن عربدهجو نیست |
|
بد میرود این راه و روش هیچ نکو نیست |
شعر اعراضی در جهت تعالی و رشد
همانگونه که قبلاً نیز اشاره نمودیم اگرچه بسامد اشعار واسوختی گذار در میان سرودههای وحشی بالاست، امّا نوعی دیگر از واسوخت در اشعار این شاعر وجود دارد، که در جهت تعالی و درک رابطهای بیواسطه روی میدهد. این نوع از شعر واسوختی اگرچه با اعراض کامل عاشق از معشوق همراه است؛ امّا معنای آن اعراض، نفرت داشتن از معشوق نیست. برخلاف شعر نفرت که در آن قلب شاعر آکنده از بیزاری و نفرت نسبت به معشوق است شاعر در شعر اعراضی در جهت تعالی و رشد با قلبی که از هر کینه و کدورتی عاری است، به اعراض از معشوق دست میزند. او با این اقدام وجود خود را از تیرگی یک رابطة عاری از عشق، رها میکند.
نفروخته خود را ز غمت باز خریدیم |
|
آن خط غلامی که ندادیم دریدیم |
وفاداری در عشق یعنی مراعات آداب عشق، و شخص وفادار یعنی کسی که به مفهوم عشق کاملاً متعهد است. شاعری مانند وحشی وقتی در برخورد با معشوق متوجّه میشود که محبوبش، پایبند به حقیقتِ عشق نیست، چارهای جز اعراض کامل از او ندارد. وی از آنجا که به دنبال درک رابطهای بیواسطهاست، این بار اجباراً علیرغم ندای احساس و شوق خویش از معشوقی دل میکند که قادر به درک مفهوم والای عشق نیست. از این رو میسراید:
جایی روم که جنس وفا را خرد کسی |
|
نام متاع من به زبان آورد کسی |
آرزومندی او برای یافتن معشوقی که قادر به درک عشقی همسان باشد در برخی از اشعار او به چشم میآید:
تا قسمتم ز میکدة آرزوی کیست؟ |
|
رطلمییکهمستشوم در سبوی کیست؟ |
ای دیده! دشتبان نگاهت به راه کیست؟ |
|
در خاطرت سواری طرز نگاه کیست؟ |
وی همیشه عاشق است و عشق او دور از هرگونه غرض ورزی است . وی در پاسخ به عدّهای که او را هوسباز و غرض ورز میخوانند میسراید:
هرگز به غرض عشق من آلوده نگردد |
|
چشمم به کف پای کسی سوده نگردد... |
تلاش و تکاپوی شاعر برای بیشترمحظوظ شدن از عشق، مثال زدنی است :
خواهمآن عشق کههستی ز سرِ ما ببرد |
|
بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد |
نتیجه
در پایان سخن باید خاطر نشان شویم که بنا به نظر نگارنده، حاصل وقوعگرایی در شعر عاشقانة فارسی سه جریان شعری احساسات معتدل ، سوخت و واسوخت میباشد که هر کدام از موارد یاد شده جریانهای مستقلی در برخورد با معشوق هستند. منتها جریان سوختگرایی نسبت به جریان واسوخت اصیلتر و ریشهدارتر است. وحشی در میان سایر شاعرانی که اشعار وقوعی مخصوصاً واسوختیمیسرایند، شاعری مطرح و زبانزد میباشد. اکثر اشعار واسوختی وحشی از نوع گذار از سوخت به واسوخت است که به نمونههای متعدّدی از آن به علاوة نمونهای از اشعار اعراضی او در جهت رسیدن به تعالی اشاره گردید و نیز عنوان شد که این شاعر هیچگاه سرایندة شعر نفرت نبوده است. نیز یادآور شدیم که وحشی- شاعرِ عشق- تمهید هر سخنش برای عشق و خاتمة هر سخنش با عشق است؛ و سرودن پارهای اشعار واسوختی دلیل نقض سخنان او در باب عشق نیست. زیرا که اصولاً اکثر اشعار واسوختی وحشی یک مصلحت و چارهاندیشی رندانه بوده که به منظور رام کردن دل توسن معشوق زمینی از جانب عاشق سروده شده و دیگر اشعار واسوختیاش -یعنی اشعار اعراضی کامل در جهت تعالی- با هدف شکستنِ رابطة وابستگی یک جانبة عاشق نسبت به معشوق و نیز به سبب بر هم زدن رابطة سلطهجویانة معشوق خلق گردیده است.
پینوشتها
1)شبلی نعمانی نویسندة (شعر العجم)و واله داغستانی(مؤلف ریاض الشعرا)
2)وقوعی شیرازی، وقوعی نیشابوری و وقوعی تبریزی
3) دراین باره نگاه کنید به غزل های 124، 233، 266 و 212 از دیوان وحشی بافقی ویراستة دکتر حسین آذران
4) برای مثال این بیت از حافظ:
این همهشهد و شکر کز سخنممیریزد |
|
اجر صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند |
به طبع داوری در باب این بیت از غزل حافظ که آیا حاصل حقیقتسرایی میباشد یا خیر و تشخیص اینکه آیا واقعاً معشوقی به نام شاخ نبات در زندگی او وجود داشته، به دلیل نبود استنادات کافی برای محققین دشوارتر است تا تشخیص حقیقتسرایی یا حقیقتنمایی بودن یک شعرِ عاشقانة شاملو برای آیدا.
5) برای اطّلاع بیشتر در این خصوص نگاه کنید به کتاب هفتاد سال عاشقانه ص92.
6) برای اطلاع بیشتر در خصوص رابطة بیواسطه نگاه کنید به کتاب هفتاد سال عاشقانه ص92.
7) برای توضیح بیشتر دربارة دگرآزاری (سادیسم) نگاه کنید به کتاب هنر عشقورزیدن، ترجمة پوری سلطانی، ص32.
صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود |
|
وگر امروز شکیبا شد فردا نشود |
8) برای نمونه نگاه کنید به شعر منوچهری شاعر سبک خراسانی که چنین میسراید :
و این شعر از سنایی شاعر سبک عراقی :
ترا دل دادم ای دلبرشبتخوش باد من رفتم |
|
تودانیبادلغمخورشبت خوش باد من رفتم |
منابع:
کتابها:
حافظ شیرازی، خواجه شمسالدّین محمّد،(1379)،دیوان غزلیّات حافظ، به کوشش
خلیل خطیب رهبر ، چاپ بیست و هفتم ، تهران: امیر کبیر.
دهخدا، علی اکبر،(1377)، لغت نامه، چاپ دوم، تهران: دانشگاه تهران.
رودکی، ابو عبدالله جعفر بن محمّد،(1363)، دیوان کامل رودکی، چاپ اول ، تهران: فخر
رازی .
سنایی ، ابوالمجد بن آدم، دیوان سنایی غزنوی ،(1385)، محمّد تقی مدرس رضوی،
چاپ ششم ، تهران: سنایی.
شمیسا ، سیروس، (1382)،سبک شناسی شعر ، چاپ نهم ، تهران، فردوس.
فروم، اریک، (1389)، هنر عشق ورزیدن، پوری سلطانی، چاپ بیست و هفتم ، تهران:
انتشارات مروارید.
کلیم همدانی، ابوطالب، (1369)، دیوان ابوطالب کلیم همدانی، تصحیح و تعلیقات
محمّد قهرمان،چاپ اول.تهران: آستان قدس رضوی.
گلچین معانی، احمد، (1374)، مکتب وقوع در شعر فارسی . چاپ اول. مشهد: دانشگاه
فردوسی.
مختاری، محمّد،( 1378)، هفتاد سال عاشقانه، چاپ اول، تهران: تیراژه
وحشی بافقی، کمالالدیّن ، ( 1384)، دیوان وحشی بافقی ، حسین آذران (نخعی)، چاپ
نهم، تهران: امیر کبیر.
مقالهها:
خدیور، هادی- فرجیفر، شیما ، ( بهار 1391) ، «جلوههای ناز و نیاز در ادب عاشقانه و
عارفانه»، ادب و عرفان، سال سوم، شمارة دهم ، 139-162.
ذوالفقاری، حسن، ( آذر و دی 1369) ، «بابافغانی و مکتب وقوع» ، هلال، سال ششم،
شمارة سی وسوم ، از 179 تا 187.
رزمجو، توران ،( فروردین1390)، «نگاهی به مکتب واسوخت در تاریخ ادبیات ایران»،
کتاب ماه ادبیات، شمارة صد و شصت و دو، از 80 تا 84.