نقد در لغت به مفهوم"نظر کردن در درم ها جز آن و خوب و بد آنها را از هم جدا کردن"است.توضیح اینکه در ایام گذشته پول کلاً دو نوع بوده است. پول نقره(درم) و پول طلا(دینار). گاهی در دینار تقلب میکردند و آن را با مس میآمیختند و در اینصورت عیار طلا پایین میآمد. در روزهای نخست تشخیص مس ممزوج با طلا با چشم میسر نمی شد. البته بعد از گذشت مدتی،مس اندک اندک سیاه میشد، چنان که حافظ می فرماید:
خوش بود گر مِحَکِ تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
درآن زمان به سکه تقلبی زر مغشوش و ناسره و امثال این میگفتند، چنان که حافظ فرموده است:
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زرِ ناسره بفروخته بود
و اما نقد ادبی در گذشته بیشتر به مفهوم بیان نکات ضعف و معایب اثر بوده است.بیان نکاتی در خصوص محتوای متن و اینکه اثر حاصل تجربیات و قلم نویسنده در حوزه مورد بحث بوده یا اقتباسی از آثار دیگر می باشد."چالز برسلر" معتقد است چیزی به نام قرائت بی طرفانه اثر ادبی وجود ندارد. به عقیده او "واکنش های ما به آثار ادبی،خواه غیر ارادی و مبتنی بر احساس باشد،خواه کاملا منسجم و بر پایه استدلال،همگی بر پایه اصلی و بنیادینی استوارند که نحوه واکنش خاص ما را به متن تعیین می کنند.در واقع موضوع اصلی این است که چه چیزی ایجاد کننده این واکنش ها می شود و یا اینکه خواننده چگونه مفهوم یا معنایی را از متن استخراج می کند.نظریه ادبی به واکنش ها،برداشت ها،پیش فرض ها،عقاید و احساساتمان در باره متن می پردازد.نکته دوم اینکه چون واکنش های ما به هر اثر ادبی خواه ناخواه بر مبنای نظری استوار است،بنابر این خواننده در خوانش یک اثر نظریه ادبی ویزه خود را دارد.برسلر معتقد است:هر یک از ما هنگام خواندن هر متن، اهم از رمان ،شعر ،داستان ،داستان کوتاه یا هر نوع متن ادبی دیگری ،به فراخور توقع مان ،به گونه ای خود آگاه یا ناخود آگاه برای خود ذهنیتی می آفرینیم.شیوه ها و فنونی که به منظور چهر چوب بخشیدن به برداشت های شخصی افراد از هر متنی به کار گرفته می شود ما را به حیطه نقد و نظریه ادبی می کشاند و بی آنکه بدانیم ما را در جایگاه یک منتقد ادبی قرار می دهد.نکته سوم انکه:یک نظریه ادبی ناآگاه یا ناقص و فاقد اطلاعات لازم غالبا به تفاسیری نادرست و غیر منطقی و بی حساب و کتاب از متن می انجامد.وجود نظریه ای مشخص و منطقی و عاری از ابهام این امکان را به خواننده می دهد تا شیوه های شخصی خود را در تفسیر به وجود آورد و بتواند به گونه ای مستدل و عاری از تناقض به ساماندهی و تبیین و توجیه ارزیابی های شخصی خود از متن بپردازد.
امروزه نقد به مفهوم علم ارزیابی و سنجش میزان اعتبار علمی یک اثر است که مانند سایر رشتههای علمی، قواعد و اصول خاص خود را دارد که به آن «روششناسی نقد » گفته میشود .آنچه بیشتر از نقد به طور اخص مدنظر است سنجش و ارزشیابی دقیق و علمی درباره آثار و دستاوردهای علمی نویسندگان، هنرمندان و دانشمندان در تمامی حوزههای دانش بشری است. به کمک نقد است که یک اثر اعتبار مییابد و نقاط ضعف و قوت آن عیان و موجب اصلاح مداوم الگوهای دانش بشری میشود.
تفاوت نقد و تحلیل چیست؟
مارتین گرِی در فرهنگ اصطلاحات ادبی مینویسد که تحلیل عبارت است از «بررسیِ مشروح یک اثر ادبی معیّن و تلاش برای تبیین تأثیر آن در خواننده. در تحلیل یک اثر ادبی، معمولاً آن اثر را به عناصرش تجزیه میکنند تا اجزاء تشکیلدهندهاش را مشخص نمایند و دربارهی چگونگی و دلیل ترکیب عناصر نظری ابراز کنند». هُلمن و هارمِن نیز در کتاب راهنمای ادبیات تحلیل را شیوهای از بررسی متن میدانند که طی آن، متن «به اجزائش تقسیم میشود و آن اجزاء از جوانب گوناگون به طرزی منطقی و مشروح مورد موشکافی قرار میگیرند تا در نتیجه، شرحی منسجم و نسبتاً کامل از عناصر اثر و قواعد سامانِ آن به دست داده شود». در فرهنگ تخصصیای که نظریهپرداز و منتقد مشهور کانادایی نورتروپ فرای و همکارانش دربارهی نقد ادبی تدوین کردهاند، «تحلیل» اینگونه تعریف شده است: «تجزیهی متن به اجزائش به منظور تبیین کارکرد کل متن یا بررسی رابطهی بین اجزاء متن». ج.آ. کادن در فرهنگ اصطلاحات ادبی و نظریهی ادبی به نقل از شاعر و منتقد برجستهی آمریکایی ـ انگلیسی ت.س. الیوت متذکر میشود که «مقایسه» و «تحلیل»، دو ابزار ضروریِ نقد ادبی است و میافزاید که منظور از تحلیل عبارت است از: «تقسیم اثر ادبی به جزءجزءِ اجزائش و سپس بررسی آن اجزاء».
آنچه از همهی این تعاریف مستفاد میشود این است که «تحلیل» شیوهای است برای بررسی جنبههای عینیِ متن. برای مثال، زاویهی دید و مکان یا زمان همگی جزو عناصری از داستان کوتاه هستند که در تحلیل میتوان آنها را مشخص کرد. مثلاً میتوان گفت که زاویهی دید این داستان از نوع موسوم به «اولشخص شرکتکننده» است و نه «اولشخص ناظر» یا انواع سومشخص («دانای کل»، «دانای محدود» و «عینی»). یا با بهکارگیری اصطلاحات و تقسیمبندیهای متأخرتر دربارهی زاویهی دید، بویژه تقسیمبندیهای روایتشناسانی مانند ژرار ژنت، میتوان گفت راوی این داستان از نوع موسوم به «درونرویداد» است و نه راوی «برونرویداد». این کار (مشخص کردن جنبهای عینی از متن که در این مثال عبارت است از زاویهی دید)، حکم مقدمهای را دارد برای بررسی کارکرد عنصر مورد نظر در پیوند با سایر عناصر داستان (مانند مکان، زمان، حالوهوا، شخصیت، کشمکش، اوج و گرهگشایی). به بیان دیگر، در گام بعدی باید توضیح داد که چرا این زاویهی دید برای پرداختن به مثلاً کشمکش داستان مناسب است (یا نیست). همچنین میتوان به این موضوع پرداخت که اگر نویسنده زاویهی دید دیگری برای روایت همین داستان برگزیده بود، آنگاه سایر عناصر داستان چگونه تحت تأثیر قرار میگرفتند.
اما این کار، هرچند بسیار مفید و ضروری، به معنای نقد آن داستان نیست. به منظور نقد داستان، منتقد باید نظریهای معیّن (مثلاً فرمالیسم، روانکاوی، نشانهشناسی، مارکسیسم، تاریخگرایی نوین، و غیره) را مبنای خوانش متن قرار دهد و معنا یا معانی تلویحی (تصریحنشدهی) داستان را تبیین کند. این کار البته مستلزم تحلیل موردیِ این یا آن عنصر متن است و لذا «تحلیل» بخشی اجتنابناپذیر ولی ابتدایی از فرایند بررسی متن است که نهایتاً به نقد آن منتهی میشود. در تحلیل، متن نوعی اُبژه تلقی میشود که مستقل از ذهن منتقد وجود دارد. این همان دیدگاهی دربارهی ادبیات است که فرمالیستها (مثلاً «منتقدان نو» در واپسین دهههای نیمهی اول قرن بیستم) آن را ترویج میکردند. به همین سبب، تحلیل متن زمینهساز و در واقع نقطهی آغاز نقدهایی بود که «منتقدان نو» دربارهی متون ادبی (بویژه شعرهای کوتاه و داستانهای کوتاه) مینوشتند. پیشگامان تحلیل متون ادبی در انگلستان، ویلیام اِمپسن و آی. اِی. ریچاردز بودند که اندیشههایشان تأثیر بسزایی در شکلگیری «نقد نو» در آمریکا باقی گذاشت. امپسن در کتاب اصلی خود با عنوان هفت گونهی ابهام (منتشرشده در سال 1930) و ایضاً ریچاردز در کتاب مشهور خود با عنوان نقد عملی (منتشرشده در سال 1929) استدلال میکنند که نقد مترادف ستودن یک اثر ادبی نیست؛ به طریق اولی، کار منتقد این نیست که دربارهی تأثیر متون ادبی در خواننده سخن بگوید. به جای این کارها، منتقد ادبی باید علت گیرایی یک رمان یا یک قطعه شعر یا یک فیلم را با توسل به استدلالهای نقادانه تبیین کند. صِرفِ گفتن اینکه «این رمان براستی یک شاهکار است» یا «این داستان بینظیر است» یا «این شعر انسان را مسحور میکند و به دنیای دیگری میبرد»، در واقع هیچچیز راجع به آن رمان یا داستان یا شعر نمیگوید. در قرن نوزدهم، زمانی که هنوز مطالعات نقادانهی جدید دربارهی ادبیات شروع نشده بود، به منظور بررسی متون ادبی، ویژگیهای سبکیِ این متون صرفاً طبقهبندی و فهرست میشدند. مثلاً در بررسی شعر، به این اکتفا میشد که شعر مورد نظر از نظر عروضی بررسی شود و نوع وزن به کار رفته در آن مشخص شود، یا صنایع بدیعی و لفظی شعر نام برده شوند. آنچه در این نوع بررسی به کلی مغفول میمانْد، عبارت بود از بحث دربارهی چگونگی برآمدن معنای شعر در نتیجهی عملکرد وزن شعر و صناعات ادبیای از قبیل استعاره و تشبیه و جناس و غیره. اما در نقد ادبی هدف دقیقاً تبیین این موضوع است که چگونه جزئیات یا عناصری مانند وزن و صناعات ادبی در شعر، یا زاویهی دید و شخصیتپردازی در داستان، به شکلگیری و القای معنایی خاص منجر میشوند.
منابع:
ا-برسلر، چارلز، درآمدی بر نظریه ها و روش های نقد ادبی. ترجمه مصطفی عابدینی فرد. ویراستار حسین پاینده، تهران: انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۶.
2-پاینده،حسین،تحلیل چه فرقی با نقد دارد؟
3-لغت نامه دهخدا