بخشی از مجموعهی فعّالیتهاى ادبى ایرانیان باستان که به دو صورت شفاهى و نوشته و به همهی زبانهاى ایرانى است، دولتى است، مانند سنگنوشتههاى شاهان و نوشتههاى روى سکّهها و بخشى دیگر، مبتنى بر داستانهاى ملّى، افسانهها و برخی از آداب و رسوم اجتماعى است و پیکرهی اصلى ادبیات شفاهى غیردینى پیش از اسلام را تشکیل مىدهد. امّا بیشتر آثارى که از این دوران به صورت نوشته بر جاى مانده با دستگاههاى دینى زردشتى، بودایى، مانوى و مسیحى مرتبط است و بدنهی اصلى ادبیات دینى ایران پیش از اسلام را مىسازد. در ایران پیش از اسلام، آثار دینى و ادبى معمولن به نگارش درنمىآمده و بیشتر به صورت روایى، سینه به سینه، منتقل و حفظ مىشده است. مثلن کتاب اوستا * ، پس از سدهها انتقال شفاهى، سرانجام در دورهی ساسانى به نگارش درآمد (کلنز، ص. ٣٣ ). پایبندى ایرانیان به حفظ سنّت ادبیات شفاهى و نیز جنگها و تعصّبهای دینى و فرهنگى و تغییر خطّ و زبان و بسیارى عاملهای دیگر موجب نابودى گنجینهی ادبى پرارزش ایران پیش از اسلام شده است.
از اینرو، آنچه از زبانهاى گوناگون ایرانى به صورت نوشته باقى مانده در برابر حجم گستردهی ادبیات ایران باستان بسیار ناچیز است. زبانهاى ایرانى شاخه اى از زبان هند و ایرانى اند که از قدیمترین روزگاران تاکنون درون مرزهاى ایران یا بیرونِ آن رایج بودهاند و زبانها و گویشهایى را دارای مىشوند که از نظر ویژگیهاى زبانى وجههای مشترک دارند. از زبانهاى ایرانى، در طى تاریخى دراز، اسنادى در دست است که چهگونگی تحوّل آنها را نشان مىدهد. تاریخ این تحوّل را مىتوان به سه دورهی اصلى بخش کرد: ١. دورهی باستان ٢. دورهی میانه ٣. دورهی جدید از زبانهاى ایرانى دورهی باستان، که از قدیم ترین زمان تا پایان شاهنشاهى هخامنشى در گسترهی بسیار پهناورى رواج داشته است، چهار زبان مادى، سکایى، فارسى باستان * و اوستایى * را مى شناسیم. در مآخذ باستانى اشارههایی به ادبیات شفاهى این چهار زبان شده است، ولى تنها از دو زبان اوستایى و فارسى باستان آثار ادبى نوشتهاى برجاى مانده است. از زبانهاى ایرانى دورهی میانه، که پس از فروپاشى شاهنشاهى هخامنشى تا پایان حکومت ساسانیان (٦۵١ م) و آغاز دورهی اسلامى در مناطق گوناگون رایج بوده، آثار ادبى عمدهاى در دست است. زبانهاى این دورهی از نظر ویژگیهاى زبانى به دو گروه غربى (دارای زبانهاى پارتىیا پهلوى اشکانى و فارسىمیانهیا پهلوى ساسانى) و شرقى (دارای زبانهاى سُغدى * ، خوارزمى، سکایى و بلخى * ) بخش مىشوند. مانى و پیروان او، برخلاف سنّت ایرانى انتقال شفاهى آثار ادبى، به نگارش آثار خود بسیار اهمّیت مىدادند. از اینرو از آنها آثار ادبى ارزشمندى به زبانهاى ایرانى (فارسى میانه، پهلوى اشکانى و سغدى) برجاى مانده است.
دورهی باستان
الف. ادبیات مادىاز زبان مادى، زبان قوم آریایى ماد، که در غرب و شمال غرب ایران رایج بوده اثر نوشتهای در دست نیست (گرشویچ، «ادبیات کهن ایران»، بند ٢ )، امّا در نوشتههاى مورّخانیونانى مانند کتسیاس ، هرودت و دینون به داستانهاى عشقى و حماسى مادى و شعرهای این دورهی اشاره شده است. مثلن داستان غنایى زَرْیادْرِس و اوداتیس را مىتوان نام برد که در مآخذ متعدّدى دیده مىشود و به نظر بویس («زریادرس و زریر»، ص ٤٧٧-٤٦٣ ) داراى اصل مادى است و بعدها در شاهنامه * فردوسى به صورت داستان «شداسب و کتایون» بازتابیافته است. داستانهاى حماسى مادى،یا داستانهاى مربوط به کورش، شاه هخامنشى، از دیگر آثار ادبى مادى است (گرشویچ، همانجا).
ب. ادبیات سکایىص. ٢٠٣- ٢٢٧ ). گرشویچ (همان، بند ٤ ) احتمال مى دهد که داستان رستم * ، قهرمان نامى شاهنامه ، که فقط در منابع سغدى و فارسى شناخته است، از داستانهاى حماسى سکایى باشد. داستانهاى حماسى زبان آسى، از زبانهاى ایرانى شرقى جدید، و میراث ادبى درخور توجّه این زبان که تا آغاز سدهی نوزدهم م سینهبهسینه روایت و حفظ مىشده است، احتمالن بازتاب بخشى از بُنمایههاى ادبیات شفاهى سکایى باستان است.
ج. ادبیات فارسى باستانمهمترین کتیبههایى که به زبان فارسى باستان نگاشته شده است (براى آگاهى از متن کتیبهها، نک: کنت، ص. ١۵٦-١١٦ ) عبارت است از: کتیبههاى داریوش در بیستون (مهمترین و مفصّلترین کتیبهی داریوش به سه زبان فارسى باستان، اَکَّدى و ایلامى)، فارس (تخت جمشید و نقش رستم)، سوئز و الوند و کتیبههاى خشیارشا در تخت جمشید (که از آن میان سنگ نوشتهی سه زبانه مشهور به دَیوَه از مهمترین کتیبههاى این زبان است)، و الوند (لوکوک، ص ٢٧٧-١٧٩ ). آنچه در این سنگنوشتهها آمده مربوط به سیاست و حکومت است. هر متنى که به نام داریوش اوّل نوشته شده دارای مقدّمه، بخش اصلى و مؤخّره است و سنگْ نوشتههاى جانشینان او، جدا از کتیبهی دَیوَهی خشیارشا (که اندک تقلیدى از عبارت بندیهاى نوشتههاى داریوش در آنها دیده نمىشود و حکایت از تسلّط کافى نویسنده بر نوشتن دارد)، تکرار عبارتهای پیشین داریوش است. طرح اصلى کتیبهها به طور کلّى و با اندکى تفاوت (بسته به مراد نویسنده) به صورت زیر است: ستایش اَهورَمزدا * ؛ معرّفى شاه؛ نام سرزمینهاى خراجگزاریایاد کردن ساختن بنا؛ ذکر فرو نشاندن شورشها؛ دعایا اندرز به شاهان آینده، همراه با شکرگزارى از اهورَمزدا. کوشش داریوش براى تبدیل زبان فارسى باستان به زبانى ادبى هرگز به نتیجه نرسید. او، در سنگنوشتهها، با لحنى به دور از مبالغه، با دقّت بیان، سادگى واژهها و کوتاهى جملهها،یکنواختى زبان آنها را جبران مىکند. این نوشتهها طبعن عارى از تخیلات ادبى و صُوَر خیال است و، بهرغم ارزش آنها از نظر تاریخى و زبانشناختى، فاقد اهمّیت ادبى است (گرشویچ، همان، بند ١۵-۵ ؛ تفضّلى، ص ٢٣ـ٣١؛ زرشناس، زبان و ادبیات ایران باستان ، ص ١۵ـ٢١). بنابر گزارش نویسندگانیونانى، ادبیاتِ حماسى زبان فارسى باستان نیز احتمالن به صورت شفاهى وجود داشته است (همو، میراث ادبى شفاهى در ایران باستان ، ص ٢۵ـ٣٦). افسانهی زوپیر ،یا برخى روایتهای مربوط به کورش و داستانهاى مربوط به بردیاى دروغین، از آن جمله است (کریستنسن، کارنامهی شاهان ، ص ٨٢ ، ٨٧ـ٨٨).
د. ادبیات اوستایىزبان اوستایى که در ایرانویج * ، سرزمینى از نواحى شرق ایران (احتمالن خوارزم،یا مرو ویا بلخ)، بدان سخن مىگفتهاند (آموزگار و تفضّلى، ص ٢١ـ٢٣) زبانى است که کتاب دینى زردشتیان، اوستا، بدان نوشته شده است. از این زبان جز کتاب اوستا و آثار وابسته به آن اثر دیگرى برجاى نمانده است. قدیمترین آثار این زبان به سدههاى دهم.- هشتم ق.م تعلّق دارد، امّا به سبب اهمّیت سنّت شفاهى، کتاب اوستا تا سدهی چهارم.م نوشته و مدوّن نشده بود. در این تاریخ، مقارن پادشاهى شاپور ساسانى (کلنز، همانجا)، و پس از رسمیتیافتن دین زردشتى، این مجموعه با خطّى ویژه به نام «دیندبیرى» (=.خطّ دینى)، که به همین منظور از روى خطّ فارسى میانهی کتابى و خطّ پهلوى زبورى ابداع شده بود، با تلفّظ موبدان اواخر دورهی ساسانى به نگارش درآمد (نک: اوستایى، خطّ و زبان * ). اوستایى که امروز در دست است و به صورت دست نوشته از ١٢٧٨م به بعد نسخهبرداری شده است (گرشویچ، همان، بند. ١٧ ) نزدیک بهیک سومیایک چهارم اوستاى دورهی ساسانى است. اوستاى نوشتهی روزگار ساسانیان، بنابر کتاب دینکرد (کتاب ٨ ، فصل ١ ، بند ١٧-٧ ) در ٢١ نَسْک (=.باب) تدوین شده بود. این کتاب تألیف عظیمى بود، دربر دارندهی مطالبى دربارهی پیدایش جهان و رستاخیز، نجوم و پزشکى، زندگى زردشت و تاریخ انسان، حماسهها و استورههاى کهن و مجموعهاى از دانستنیهاى گوناگون. همهی اوستا از نظر زبانیکدست نیست. این تفاوت را مىتوان ناشى از اختلاف گویشىیا قدمت برخی از بخشهاى آن دانست. متنهاى اوستایى را براساس قدمت زبانى و ویژگیهاى دستورى و زبانشناختى و نیز از دیدگاه آموزههاى بنیادى و محتواى مذهبى مىتوان به دو دستهی اوستاى گاهانى و اوستا ى متأخّر بخش کرد: ١. اوستاى گاهانى.. متنهاى گاهانى، که در حدودیک ششم از اوستاى موجود را دربر مىگیرد، تنها مأخذ معتبر درخصوص زندگى زردشت است و در مجموع آموزهی خالص بنیادگذار آن را باز مىنماید. اوستاى گاهانى دارای این بخشهاست:
الف. گاهان ( گاتهایا گاثاها ) قدیمترین بخش اوستا ظاهرن سرودهی خود زردشت مشتمل بر هفده سرود است که در اوستاى کنونى بخشی ازیسنا * ست. شعرهای گاهان هجایى است و از نظر ساختمانى با شعرهای ودایى مشابهت دارد. متأسّفانه ناآشنایى کامل با اندیشههاى زردشت (مانند رابطهی خاصّ انسان و داناى همه چیز)، مشکلات دستورى (صرفى و نحوى)، ابهامات واژگانى و پیچیدگى زبان شعر موجب شده است که اوستاشناسان در فهم و ترجمهی گاهان با دشوارى روبهرو شوند. ترجمهی گاهان به زبان فارسى میانه (=.پهلوى) نیز کمک چندانى به فهم بهتر آن نمىکند. به نظر گرشویچ (همان، بند. ٢٣ )، به رغم این دشواریهاى زبانى، عقاید رفیع و والاى زردشت از میان این شعرهای غنایى دینى که براى بیان اندیشههاى روشن و انسانى و تحوّلى در اندیشه، در قالبى زیبا و لطیف سروده شده، پیدا است. گاهان را به پنج «گاه» (=بخش) تقسیم کردهاند و هر «گاه» داراى فصلهایى به نام «ها » است.
ب. «یسنهاى هفتها».. این بخش، که به نثر است و پس از گاهان قدیمترین بخش اوستا است، «یسْنهاى هَپْتَنگهایتى »یا «یسْنهاى هفت فصل» نیز نامیده مىشود و مشتمل بریسْنْهاى ٣۵ تا ٤١ است. ج. دعاهاىیسن ٢٧ . در این بخش از اوستاى گاهانى متن دعاهاى معروف زردشتى مانند اَهُونَوَر ، اَشِمْ وُهُو وینْگهِههاتام آمده است. ٢. اوستاى متأخّر.. این بخش از اوستا تقریبن پنج ششم کتاب مقدّس زردشتیان را دربر مىگیرد و اوستاى جوان نیز نامیده مىشود. در این بخش، گرچه دشواریهاى زبانى کمترى وجود دارد، ولی با اشکالات بسیارى در فهم متن روبهرو مىشویم که نتیجهی تلفیق عقاید پیش از زردشت با گفتههاى او و جذب عناصرى از آیینهاى گوناگون در دین زردشتى به سبب گسترش آن در نواحى گوناگون ایران است. اوستاى متأخّر بازنماى دین زردشتى متأخّر و به طور کلّى نمایندهی تفکّر مذهبى ایران پیش از اسلام است. دربارهی تاریخ تألیف و تدوین آن نمىتوان بهیقین سخن گفت. امّا احتمال دارد که یشْتهاى کهن، یعنى قدیمترین بخش اوستاى متأخّر، به سدهی هشتم یا نهم ق.م تعلّق داشته باشد (بویس، تاریخ آیین زردشتى ، ج. I ، ص ١٩ ). اوستا ى متأخّر دارای بخشهاى زیر است که از آن میان فقط ارزش ادبى یشتها را با گاهان مىتوان سنجید و دیگر بخشهاى آن ارزش ادبى چندانى ندارد:
الف.یسْنا ..یسن به معنى «ستایش و نیایش»، مشتمل بر دعاها و سرودهاى دینى و ذکر ایزدانى که براى شرکت در مراسم یسْنَهیایسنا خوانده مىشوند و نثارهایى که به آنان تقدیم مىشود. این بخش از ٧٢ «ها» (=.فصل) تشکیل شده و هر «ها» دارای بندهایى با اندازههاى متفاوت است. گاهان و «یسنهاى هفتها» در میان یسنها جاى دارند؛ از اینرو، این بخش ٤٨ «ها» را دربر مىگیرد.
ب. ویسْپْرَد * . به معنى «همهی ردان =.سروران)»، دارای ٢٤ «کرده» (=.فصل) و مطالب آن اغلب برگرفته از یسْنها و مکمّل آنهاست. که به ویژه در عیدهای مذهبى مانند گاهنبارها (=جشنهاى فصلى) خوانده مىشود.
ج. خُرده اوستا * . این مجموعه، که اوستاى کوچک نیز نامیده مىشود، دربر دارندهی دعاها و نیایشهاى کوتاه ویژهی دینور زردشتى در برابر دعاى خاصّ روحانیان است. آذربادمَهْرَسْپندان، موبد موبدان زمان شاپور دوم ساسانى، این مجموعه را مدوّن کرد و مهمترین بخشهاى آن عبارت است از: نیایش، سى روزه و آفرینگان یا دعاهایى که همراه با اهداى نذورات خوانده مىشود (تفضّلى، ص ٤٣).
د. وندیداد * . صورت قدیمتر واژهی ویدیوداد به معنى «قانون جدایى و دورى از دیوان» است. این کتاب در ٢٢ فَرگَرْد (=.بخش) تدوین شده و در حقیقت رسالهی عملی »ها» است به صورت پرسش و پاسخ (اهورَمزدا به پرسشهاى زردشت پاسخ مىدهد). وندیداد نوزدهمین نَسْک از اوستاى دورهی ساسانى و یگانه نسکى است که از آن دوران به صورت کامل به دست ما رسیده است. پرسشهاى وندیداد در باب قوانین تطهیر و کفّارهی گناهان است. چند داستان استورهاى مانند داستان جم (فرگرد ٢) و بخش جغرافیایى مشروحى دربارهی سرزمینهاى گوناگون (فرگرد ١) از دیگر بخشهاى وندیداد است. گرشویچ این بخشِ اوستا را مهمترین بخش آن و مرجعى آگاهى دهنده دربارهی واقعیتهاى زندگى باستانى شرق ایران مىداند (همان، بند. ٢٧-٢٦ ).
ه...یشْتها * .یشت به معنى «ستایش و نیایش» و از نظر لغوى همریشه با واژهی کهن یسْن و واژههاى «جشن» و «ایزد» در زبان فارسى است. این بخش دارای ٢١ یشت است و هر یشت به چند کرده (=.بخش) تقسیم مىشود. تفاوت یشْتها با یسنا در مضمون آنهاست.یسْنْ نیایشهایى عامّ براى آیینهاى گوناگون ستایش و یشت سرودهایى در ستایش ایزدان است. یشتها از نظر کمّیت و قدمت یکسان نیستند (کریستنسن، مزداپرستى در ایران قدیم ، ص ۵۵ به بعد). هر یشت بزرگ (از جمله یشت ۵، ٨، ١٠ ، ١٣، ١٧، ١٩) که داراى بخشهاى کهن است معمولن دارای وصف، مدح و به یارى خواندن ایزدى است که آن یشت بدو اختصاص دارد و در جاىجاى آن استورهها و حوادث تاریخى به صورت ضمنى و بسیار فشرده و مبهم یاد مىشود. مىتوان گفت که بخشى از تمامىیشتها موزون است. برخى ایرانشناسان وزن آن را هجایى (بر اساس شمار هجاها در هر مصراع)، و گروهى دیگر ضربى (بر اساس تکیه) مىدانند (لازار، «وزن اوستاى متأخّر»، ص. ٢٨٤ ؛ همو «تصنیف و وزن در یشتهاى اوستا »، ص. ٢٢٨-٢١٧ ). برترى یشتها بر دیگر بخشهاى اوستا به سبب پویایى و شاعرانه بودن آن است که با ویژگى آیینى و دینى دیگر بخشهاى اوستا همخوانى ندارد. ایزدان در یشتها از مهارتها و ویژگیهاى حماسى و جذّابى برخوردارند و با زبانى شاعرانه وصف شدهاند. مثلن مهر یشت، در ٣۵ کرده، اثرى برجسته و بدیع از نظر توانایى توصیف و تشبیهات شاعرانه و صوَر خیال در ادبیات متقدّم هند و اروپایى است. قرینه سازى در نقل روایتهاى اساتیرى و حماسى مانند نبرد تیشتر با دیو «اپوش» در تیشتر یشت و کاربرد دو مجموعهی متفاوتِ اسامى و افعال براى موجودات اورمزدى و اهریمنى از دیگر ویژگیهاى یشتها است (گرشویچ، همان، بند. ٢٢-٢١ ). علاوه بر متنهاى نسبتن مشروحى که نام برده شد، متنهاى کوتاهترى نیز در شمار متنهاى اوستاى متأخّر جاى دارند که عبارتاند از هیربدستان و نیرنگستان ؛ هادُخت نَسْک ، اَوْگمَدَیچا ؛ وَیثا نَسْک؛ آفرین پیغامبر زردشت؛ وِشْتاسْپ (=.شداسب) یشت و شمارى واژه و جملهی اوستایى موجود در فرهنگ اویم * ، شایست نشایست * ، پرسشها * و غیره آخرین بخش اوستاى متأخّر را تشکیل مىدهد (براى آگاهى از زبان و ادبیات اوستایى، نک: گرشویچ، همان، بند ٤٣-١٦ ؛ تفضّلى، ص ٣٣ـ٧٢؛ زرشناس، زبان و ادبیات ایران باستان ، ص ٢١ـ٣١).
در میان متنهاى موجود اوستایى، گاهان و یشتها ارزش ادبى ویژهای دارند. این دو بخش اوستا که منظوماند، از نمونههاى والاى ادبیات متقدّم هند و اروپایى و داراى ارزش ادبى درخور توجّهىاند.
دورهی میانه
ادبیات میانهی غربیالف. ادبیات پارتى (پهلوى اشکانى). پارتى، زبان رسمى ایران در دورهی فرمانروایى سلسلهی اشکانى (میانهی سدهی سوم ق.م.ـ ربع اوّل سدهی سوم م)، یکى از زبانهاى ایرانى میانه است. از صورت باستانى این زبان اثرى به دست نیامده است، امّا از دورهی میانهی آن نوشتههایى بر روى سنگ، چرم، سفال، فلز، سکّه، مُهر و جز آنها به خطّ کتیبههاى پارتى و نوشتههایى از مانویان به خطّ مانوى (نک: ادبیات مانوى، همین مقاله) در دست است. سنگنوشتههاى دو یا سه زبانهی شاهان ساسانى، بنچاق اورامان و آثار دورا اوروپوس مهمترین آثار برجاى مانده از این زباناند (تفضّلى، ص.٧٦ـ٧٩). در میان آثار برجاى مانده از زبان فارسى میانه (پهلوى) دو رساله به نامهای درخت آسوریگ * و یادگار زریران * وجود دارد که با توجّه به شواهد زبانشناختى مىتوان آنها را متنهایى دستکارى شده از زبان پارتى به خطّ فارسى میانه دانست. آثار کتیبههاى این زبان از نظر تاریخى، زبانشناختى اجتماعى و گاه دینى دارای اهمّیت بسیارند. امّا از نظر ادبى ارزش و اهمّیت چندانى ندارند.
از ادب پارتى در دورهی پارتیان متنى به شکل اصلى به دست ما نرسیده است، تنها از روى شواهد مىتوان گفت که در دورهی اشکانیان آثار ادبى غیردینى خواه به شعر و یا به نثر موجود بوده است. این آثار به صورت سنّتى شفاهى تا پس از ظهور اسلام نیز ادامه داشته و پیشینهی ادبیات درخشان نوشته شده در صدر اسلام است، گویا ادبیات غیردینى پارتى بیشتر منظوم بوده و قصّهگویان و نقّالان حرفهاى، با همراهى ساز، آنها را روایت کردهاند: گروهى از این خنیاگران حرفهاى گوسان (بویس، «گوسان پارتى و سنّت خنیاگرى ایرانى»، ص. ٤۵-١0 ) نام داشتند. گوسانها شاعران و موسیقىدانانى دورهگرد و در حقیقت حافظ داستانهاى ملّى ایران بودند و آنها را، به ویژه به زبان شعر، نقل مىکردند (همو، «نوشتهها و ادبیات پارتى»، ص. ١١۵۵ ). از این داستانها، بعدها در گردآورى و تدوین خداىنامهی * پهلوى استفاده شده است. ویس و رامین *یکى از منظومههاى عاشقانهی فارسى است که اصل پارتى داشته است. داستان بیژن و منیژه * در شاهنامه نیز شاید داراى اصل پارتى باشد (خالقى مطلق، ص ٢٧٤ به بعد). ب. ادبیات فارسى میانه (پهلوى). فارسى میانه زبان رسمى ایران در دوران ساسانیان و دنباله زبان فارسى باستان بوده است. خطهایى که در نگارش نوشتههاى فارسى میانه به کار رفته است مأخوذ از خطّ آرامى و عبارت است از: خطّ فارسى میانهی کتیبههاى؛ خطّ فارسى میانهی کتابى؛ خطّ فارسى میانهی مسیحى (=.زبورى) و خطّ مانوى (نک: پهلوى، خط و زبان * ).
آثار ادبى برجاى مانده از زبان فارسى میانه به دو گروه دینى و غیردینى تقسیم مىشود. آثار دینى بیشتر در سدههاى سوم و چهارم ق، یعنى زمانى که دیگر دین زردشتى دین رسمى ایران نبود، تدوین نهایى یافت و در طى زمان به سبب تعصّبات دینى، جنگها و ستیزها و به ویژه حملهی مغول نابود شد. امّا آثار غیردینى و ادبى محض و گاه تفنّنى (به شعر یا نثر) به سبب اهمّیت سنّت شفاهى در ایران پیش از اسلام، به صورت نوشتارى درنیامد و سینه به سینه حتا به دوران پس از اسلام منتقل شد و پس از آن رفتهرفته رو به فراموشى نهاد. صورت نوشته آنها نیز با تغییر خطّ پهلوى به عربى و تحوّل زبان پهلوى به فارسى و یا به علتهای سیاسى و مذهبى از میان رفت. البته ترجمهی عربى و فارسى برخى از آنها مانند کلیله و دمنه * در دست است. شعر پهلوى نیز با تحوّل زبان و تغییر وزن هجایى به عروضى و از رونق افتادنِ موسیقى (چون این شعرها غالبن همراه با موسیقى خوانده مىشد)، به وضعى مشابه دچار شد (نک: پهلوى، زبان). آثار برجاى مانده از زبان فارسى میانه عبارت است از
١).آثار کتیبهاى (غیرکتابى)؛
٢) آثار کتابى
٣) زبور پهلوى
٤) برخى جملهها و لغات پراکنده که در کتابهاى عربى و فارسى (به خطّ عربى.ـ فارسى) آمده است؛
۵) آثار مانویان (نک: ادبیات مانوى، همین مقاله).
آثار کتیبههاى فارسى میانه نوشته شده در دوران ساسانیان تنها از نظر زبانشناختى و تاریخى (تنها منبع ایرانى تاریخ ساسانى)، اجتماعى و حتا دینى اهمّیت دارند. این کتیبهها، که متن آنها به دست دبیران ادارى نوشته شده، پر از لفّاظى است. در میان آنها شاید بتوان کتیبهی شاپوریکم در کعبهی زردشت را مستثنا کرد، زیرا بسیار اندیشیده و سنجیده نوشته شده است و علاوه بر آگاهیهاى تاریخى، جغرافیایى و اجتماعى آگاهیهاى ارزشمندى در زمینهی شناخت زبان فارسى میانه به دست مىدهد. آثار کتابى، که بخش بزرگى از آنها در زمرهی ادبیات دینى زردشتى است، داراى ارزش ادبى چندانى نیست و اهمّیت آنها بیشتر از نظر زبانشناسى و ریشهشناسى است. بخش برجسته و متمایز ادبیات فارسى میانه را شعرهای غیردینى تشکیل مىدهد که اساس آنها به گوسانها (نک: ادبیات پهلوى اشکانى، همین مقاله) بازمىگردد و با نگرش پیوندى نداشت. سنّت شفاهى خنیاگرى، که با برافتادن شاهنشاهى ساسانى ضربهی سختى دیده بود، در زمان حکومتهاى محلّى دودمانهاى ایرانى در جامهاى نو حیاتِ تازهاى را آغاز کرد. جوهر شعرى، صوَر خیال و تصویرسازى شعر ساسانى با رنگى غیرزردشتى و با وزن و قافیهی شعرهای عربى به حیات خود ادامه داد.
بهطور کلّى ادبیات غیردینى فارسى میانه را باید در ادبیات اسلامى به زبان فارسى پىگرفت. در مجموع ادبیات فارسى میانه داراى ویژگیهاى ادبیات شفاهى، یعنى گمنامى مؤلّف، اجتماع سبکها، محافظهکارى در موضوع و وفادارى به مطلبى خاصّ همراه با آزادى سرقت ادبى است. ارزش و اعتبار سنّت شفاهى در ایران پیش از اسلام تا بدان حد بود که گرچه نوشتن براى مقاصد رسمى مانند نوشتن اسناد و نامههاى ادارى و دیوانى از سدهی ششم ق.م در ایران آغاز شده بود، امّا آثار ادبى تا دوران ساسانى به نگارش درنیامد، لذا بخش بزرگی از این آثار پس از اسلام به دست فراموشى سپرده شد یا به دلایل گوناگون از میان رفت و آثار ادبى موجود زبان فارسى میانه به نسبت دورانِ طولانى کاربرد آن (بیش از ۵٠٠ سال) اندک است.
ادبیات میانهی شرقى
الف. ادبیات سغدىسغدى زبان مردم سرزمین سغد به مرکزیت سمرقند و درّهی زرافشان (در تاجیکستان امروزى) بود. به علاوه زبان میانگانِ (یا زبان میانجى) جادّهی ابریشم در سدههاى ششم تا دهم.م/ چهارم ق و زبان ادارى، تجارى و فرهنگى در مناطقى مانند واحههاى تورفان در ترکستان چین بوده است. متنهای سغدى شناخته به سه خطّ سغدى، مانوى و سریانى نوشته شده است و آثار به دست آمده از این زبان را در دورهی میانه برحسب موضوع مىتوان به دو گروه غیردینى و دینى بخش کرد. شمار آثار غیردینى که به خطّ خاصّ سغدى نوشته شده بسیار کمتر از آثار دینى به زبان سغدى و دارای سکّه، نامه، سنگنوشته، سند و نوشتههایى بر چرم و کاغذ و پوست است. ولى آثار دینى از نظر تنوّع و حجم، مهمترین بخش ادبیات زبانهاى ایرانى میانهی شرقى و متعلّق به دورانى از سدهى هشتم تا یازدهم.م/ دوم تا پنجم ق است و به پیروان دینهای بودایى، مسیحى و مانوى تعلّق دارد (براى آگاهى بیشتر، نک: قریب، ص نوزده. بیست و چهار).
آثار بودایىکه نوعى ادبیات ترجمهاى و سرشار از اصطلاحهای فلسفى و احکام آیین بوداست، شاید پر حجمترین آثار ادبى زبان سغدى باشد. متنهاى سغدى بودایى که به خطّ سغدى نوشته شده است، بیشتر ترجمههاى متنهای چینى است که بیشتر آنها خود از اصل سنسکریت به زبان چینى ترجمه شده است و محتواى آنها از مکتب مَهایانه بودایى نشأت گرفته است. دو کتاب «وِسَنْتَره جاتَکَه« و «سوتره چم و پادافره کردارها» از مهمترین آنهاست. رسالههاى دیگرى در مجموعهى آثار سغدى بودایى به چاپ رسیده است که متنهاى سغدى، محفوظ در کتابخانهی ملّى پاریس، و متنهاى سغدى کتابخانهی بریتانیا (براى ترجمهی فارسى آنها، نک: زرشناس، شش متن سغدى ، ص پانزدهـ بیست و شش) از آن میان شایان ذکرند.
آثار مسیحىنوعى ادبیات ترجمهاى دارای ترجمهی بخشهایى از کتاب مقدّس، زندگى و کارهای قدّیسان، چندین موعظه و تفسیر، اعمال شهداى مسیحى، آراء بزرگان کلیسا و کلمات قصار و عبارتهای پندآموز است که به خطّ سریانى سترنجیلى و نیز به خطّ سغدى نوشته شده است. این آثار بیشتر از زبان سریانى، زبان دینى مسیحیان نسطورى آسیاى مرکزى، ترجمه شده است (سیمز ویلیامز، «ادبیات مسیحى به زبانهاى ایرانى میانه»، ج. V ، ص ۵٣٩-۵٣٤ ).
آثار مانوىب. ادبیات خوارزمى
خوارزمى زبان قدیم خوارزم (بخشى از ازبکستان و جمهورى ترکمنستان امروزى) بوده که تا اواخر سده چهاردهم.م (٨ ق) زبانى زنده بوده است. آثار بازماندهی آن دارای آثار و مدارک خوارزمى میانه (خوارزمى قدیم) متعلّق به سدههاى سوم یا دوم ق.م تا سدهی نخست ق و به خطّ قدیم خوارزمى، اقتباس شده از خطّ آرامى، یعنى خطّ آرامى.ـ خوارزمى است. سکّهها و کتیبههایى بر چوب، چرم، ظرفهای نقره و دیوار استوانها مهمترین این آثار را پدید مىآورد (همان، ص.١٧٣ـ١٧٤).آثار و مدارک خوارزمى متأخّر متعلّق به دوران اسلامى و به خطّى اقتباس شده از الفباى عربى- فارسى، که معمولن عربى.ـ خوارزمى نامیده مىشود، و دارای جملههایى به خوارزمى است که در برخى از دستنویسهاى دو کتاب فقهى عربى، به نامهای «یتیمهیالدّهر فى فتاوى اهلالدّهر» و «قُنْیهیالمُنیه» (سدهی هفتم ق) آمده است، و رسالهی کوچکى با عنوان رسالهی »اللفظهای الخوارزمیهی الّتى فى قنیهی المبسوط« (سدهی هشتم ق.م) مشتمل بر شرح لغات خوارزمى قنیهیالمنیه، و همچنین برابر واژهها و جملههای فارسى به زبان خوارزمى در نسخهاى از کتاب لغت مشهور زمخشرى، با عنوان مقدّمه الادب * و نیز برابر خوارزمى کلمات عربى آمده در دو نسخهی دیگر این کتاب. (زرشناس، همان، ص.١٧٤ـ١٧٦) جملههاى خوارزمى مقدّمه الادب نسبتن ساده و روان و وفادار به متن اصلى عربى است، ولى با عبارتهایى تکرارى، یکنواخت و ساختارى واحد و کسل کننده؛ با این همه، اطّلاعات کممانندى دربارهی زبان خوارزمى و گنجینهی واژگان این زبان را در دسترس خواننده مىگذارد. در مجموع، آثار برجاى مانده از این زبان را به دشوارى مىتوان ادبیات نامید.
ج. ادبیات سکایىآثار برجاى مانده از زبان سکاها در دورهی میانه، که از سین کیانگ (ترکستان چین) در آغاز سدهی بیستم.م به دست آمده است، شواهدى از دو گویش متفاوت این زبان را ارائه مىکند: گویش شمال غربى (معروف به تُمْشُقى ، که گویش کهنترى است) و گویش شرقى (معروف به خُتَنى). تقریبن تمامى این آثار متعلّق به بوداییان است و از سنسکریت ترجمه شده و گونهاى ادبیات ترجمهاى دینى است. گرچه آثار غیردینى آن نیز رنگ بودایى دارد. گویش ختنى تا سدهی پنجم.ق در پادشاهى ختن کاربرد داشته است. مفصّلترین متن ختنى کتاب زَمبَستَه به شعر است. به طور کلّى متنهاى ختنى شامل تمثیلها، روایتها، توبه نامهها، رسالههای پزشکی، واژه نامههاى چینى.ـ ختنى و واژهنامههاى ترکى.ـ ختنى است، یک متن کوچک جغرافیایى و داستان هندى «رامه و همسرش سیتا» که منظومهاى حماسى با تفسیرى بودایى به این زبان است. نسخههاى موجود ختنى در زمانى میان سدههاى هفتم تا دهم.م به خطّ براهمى، اقتباس شده از خطّ سنسکریت، نوشته شده است (امریک و شرو، ج. IV ، ص. ۵٠۵-٤٩٩ ). آثار ترجمهای بدنهی اصلى ادبیات سکایى را پدید مىآورد. امّا دخل و تصرّف مترجم ختنى زبان، مثلن، داستانى مانند «رامه و سیتا» را به شعر حماسى اصیلى در زبان ختنى مبدل مىسازد و شعرهای غنایى زیبایى پدید مىآورد که بازتاب سنّتى دیرپا و ریشهدار در شعر و اندیشهی دینى سکاهاست. استفاده از واژگانى غنى براى ترجمهی گونههاى گوناگون ادبى مانند شعر، افسانه و حماسه و حتا فلسفه، شاهدى دیگر بر این مدّعاست. در مجموع نوشتههاى موجود زبان ختنى حکایت از گستردگی کوششهاى ادبى و دامنهی ادبیاتى دارد که تنها بخش کوچکى از آن به دست ما رسیده است. این نوشتهها از نظر زبانشناختى نیز دارای اهمّیت بسیار است، زیرا به شناخت ما دربارهی زبانهاى شرقى ایران مىافزاید.
د. ادبیات بلخىبلخى زبان مردم سرزمین بلخ باستانى (شمال افغانستان کنونى) یگانه زبان ایرانى میانه است که نظام نوشتارى آن بر الفباى یونانى بنا نهاده شده است. آثار بازمانده از این زبان که به اواسط سدهی دوم تا اواسط سدهی نهم م تعلّق دارد، اینهاست: سکّههاى شاهان کوشانى، به خطّ تحریرى یونانى.ـ بلخى، چهل مُهر به همان خط، کتیبهی نوکونزوک، در مدخلِ دژـ معبد بَغْلان در سرخ کُتَل (گرشویچ، «ادبیات بلخى») و سنگنوشتهی رَبَتک ، متعلّق به کنیشکهی بزرگ کشفشده در استان بغلان افغانستان (سیمز ویلیامز، «یادداشتهاى دیگرى دربارهی کتیبهی بلخى ربتک»، ص ٩٧-٧٩ )، از مهمترین آثار زبان بلخىاند (نک: بلخى، زبان و آثار * ). اندک شمار بودن متنها، ناقص یا ناخوانا بودنِ آثار موجودِ زبان بلخى و نیز دشوارى خواندن و ترجمهی آنها، ادبیات زبان بلخى را به صورت حوزهاى گسترده براى پژوهش درآورده است که تنها دارای اهمّیت زبانشناختى است.
ه. ادبیات مانوىآثار مانوى قدیمترین آثار ادبى مدوّن به زبانهاى ایرانى (فارسى میانه، پارتى، سغدى و بلخى)، صرفنظر از آثار کتیبهاىاند. این آثار که به خطّ مانوى (اقتباس شده از خطّ تَدمُرى) نوشته شده و متعلّق به دورانى میان سدههاى سوم و نهم است، به صورت قطعههاى پراکنده و آسیب دیده در اوایل سدهی بیستم.م از ویرانههاى صومعههاى مانوى در تورفان، واقع در ترکستان چین، به دست آمده است. محتواى آثار مانوى اساسن دینى و تشکیلشده از عناصر سامى، و سامى.ـیونانى است (زرشناس، «مانویت، آموزهی دو بُن»، ص ٢١٧ـ٢٣٦). ادبیات مانوى مشتمل است بر:
الف. هفت کتاب مانىبه گویش آرامى بینالنّهرین جنوبى، زبان مادرى او که به دست پیروانش به زبانهاى گوناگون ترجمه شده است، شامل: نامهی انجیلِ زنده ، گنجینهی زندگان (ابنندیم: سِفْرالاَحیاء، ص ۵٩٨)، فِرَقْماطیا، رازها (ابنندیم: سِفْرالاَسرار ، ص.۵٩٨)، غولان (ابنندیم: سفْرالجَبابِره )، نامهها ( رسائل ) و زبور . بخش بزرگى از این آثار نابود شده و فقط از انجیل زنده، غولان، نامهها و زبور قطعههایی به زبانهاى فارسى میانه، پارتى و سُغدى در دست است. مانى، افزون بر این هفت اثر، کتاب مصوّرى با عنوان «ارژنگ« و کتاب دیگرى به نام «شاپورگان» به زبان فارسى میانه داشته است.
ب. آثار منثور پیروان مانىکه عبارت است از کِفالایا (مجموعهی روایتهاى منسوب به مانى)؛ شرح حال مانى، داستانهاى تمثیلى (زوندرمان، متنهاى تمثیلى ، ص. ١٠٩-٨٣ )، نامهها، چکیدهی آموزشهای مانوى، مواعظ مَنوهْمِدروشْن و تفسیرجان (بویس، «ادبیات مانوى در ایرانى میانه»، ص. ٧٣-٧٢ ).
ج. شعرهای مانوىکه بخش عمدهاى از ادبیات مانوى را تشکیل مىدهد و اغلب به زبانهاى فارسى میانه و پارتى است. شعرهای مانوى در دستنوشتهها معمولن به صورت نثر نوشته مىشده، امّا پایان بیتها با نقطهاى رنگین مشخّص شده است. متنهاى منظوم مانوى را از نظر صورت ظاهر مىتوان به سه دستهی سرودهاى بلند، مدایح دینى بلند و سرودهاى کوتاه بخش کرد (زرشناس، «بهیاد مانى»، ص ٤٤ـ٦٤). وزن شعرهای مانوى را گروهى هجایى، و گروه دیگر ضربى یا تکیهاى دانستهاند. بنابر آخرین پژوهشها، در وزن شعرهای پارتى، و به احتمال بسیار فارسى میانه، علاوه بر شمار هجاهاى تکیهدار، ضرب وزن نیز ممکن است متفاوت باشد (لازار، «وزن شعر پارتى»، ص. ٣٧١ و بعد). برخى نوشتهها و ترجمههاى منثور مانویان به زبانهاى ایرانى، مانند شاپورگان ، ثقیل و غیراستادانه است و این ویژگى در برخى ترجمههاى منثور به زبان پارتى نیز دیده مىشود. بیشتر نوشتههاى مانوى اکنون ناقص و پراکنده است، امّا این مجموعه نوشتهی بىمانند، که از کهنترین تألیفهاى ایرانى به شمار مىآید، سیر تحوّل سنّت ادبى این سرزمین را نشان مىدهد و نه تنها براى شناخت آیین مانوى، بلکه براى بررسى زبان و ادب ایرانى نیز سودمند است. داستانهاى تمثیلى مانوى به سه زبان فارسى میانه، پارتى و سغدى بخش مهمّى از ادبیات مانوى را تشکیل مىدهد. مانویان در همهی نواحى از امکانات ادبى بیگانه براى تبلیغ آیین خود بهره مىبردند و خود نیز عامل مهمّى در شناساندن داستانهاى شرقى به اروپاییان شدند. آثار منظوم مانوى اغلب بدیع و نومایه است و در آنها از صنایع لفظى و صوَر خیال، بهویژه تشبیه و مجاز، استفاده شده و از این نظر شعرهای پارتى از شعرهای فارسى میانه دلکشتر است. خطّ ویژهی مانویان که براى نوشتن این آثار به کار رفته، تکاملبخش سنّت نوشتارى زبانهاى ایرانى است و مطالعات زبانشناختى را آسانی مىبخشد.
ادبیات ایران پس از اسلامشمارهی آثاری که از دورهی پیش از اسلام به دو زبان پهلوی و دری باقی است بسیار اندک است. مهمترین اثر باستانی به زبان دری دارای متنهای مانوی و ترجمهی بخشهای اوستا به دری کهن معروف به پازند است . زبان دری آن عصر نیز در برخی کتیبههای شاهان ساسانی به کار رفته است. هر دو زبان دری و پهلوی پیش از ورود اسلام دارای ادبیات ویژهی خود بودهاند. این ادبیات بدبختانه به دست ما نرسیده است. تاریخ نخستین سلسلههای ایرانی در دورهی اسلامی از سال ۵٢٠ آغاز میشود. سلسلههایی که در نواحی شرقی ظهور کردند، سیاستهای ملّی خود را بر پایهی زبان بر پای داشتند. از آنجا که زبان این خطّهها «دری» بود، ادبیاتی که به این زبان ایجاد شد ناگزیر ادبیات پهلوی را تحتالشعاع قرار داد. در سال ٤٢٩ ترکان سلجوقی برای یورش به ایران از ترکستان سرازیر شدند. آنان رفتهرفته بر سراسر مملکت غلبه یافتند. چون آنان از سمت مشرق میآمدند و عمّال اداری ایشان نیز به این منطقه تعلّق داشتند، طبیعی بود که فارسی دری را به عنوان زبان دربار خود اختیار کنند، زبانی که آن را تا اقصا نقاط ایران با خود بردند. در نتیجه در ربع اول سدهی پنجم/یازدهم، دری جایگاه زبان ادبی رایج در سراسر کشور را به دست آورده بود. این زبان در مناطق دیگری نیز که پهلوی تا بدان وقت زبان رایج آنها بود برتری یافت. از این تاریخ دری ادبی زبان بلامنازع ایران شد و پهلوی همچون بسیاری گویشهای دیگر که در مملکت شایع بود به حالت یک گویش تنزّل کرد.
آخرین بقایای پهلوی به صورت کتیبهها و مسکوکات موجود در تبرستان واقع در شمال ایران به نیمهی سدهی پنجم/یازدهم باز میگردد. نخستین نمونههای ادبیات پهلوی که به سدههای نخستین هجری تعلق دارد، دارای شماری کتاب با ماهیت مذهبی است که زردشتیان ایرانی دقیقن به قصد حفظ مبانی دینی خویش نگاشته بودند. این کتابها را هنگامی که زردشتیان به شبهقارهی هند مهاجرت کردند، به آنجا بردند. دانشمندان اروپایی از سدهی گذشته تاکنون متنهای آنان را طبع و نشر کردهاند. از این میان در مورد کتابهای معینی چنین ادعا میشود که آنها اصلن متعلق به عصر ساسانیان در پیش از اسلام بودهاند. گو اینکه شواهد فراوان برای اثبات این مدعا وجود دارد که این کتابها در دورهی اسلامی تألیف شدهاند. آنچه اکنون از آثار ادبی پهلوی شناخته شده، محدود به همین کتابها و رسالههاست. اینها نمایانگر آن است که ادبیات پهلوی به هر حال تا اواخر دورهی ساسانی به مقیاس وسیعی رونق داشته است. این حقیقتی انکارناپذیر است که در حالی که زبان دری در طی چهارصد سال مقدم بر عصر سلجوقی به عنوان زبان ادبی کشور شناخته میشد، پهلوی در شمال، جنوب و غرب ایران امروزی رونق داشت. از این زبان فقط شکل خاصّی از شعر، معروف به «فهلویات» به دست ما رسیده که دوبیتیهای باباطاهر عریان همدانی بارزترین نمونهی آن است.
آغاز ادبیات جدید فارسیزبان امروز ایران آخرین صورت تکاملیافتهی دری است و به زبان فارسی معروف است. گو اینکه خود مردم ایران واژهی «فارسی» را همیشه بر هر گونه زبانی که در مملکت رواج داشته اطلاق کردهاند. در گذشته، دو زبان مورد بحث که به طور همزمان رونق داشتهاند به «فارسی دری» و «فارسی پهلوی» مشهور بودهاند. زبان فارسی امروز یعنی دری، همچنان که در بالا گفته شد، در طی دورهی اسلامی در مشرق ایران پرورش یافت. مراکز مهم این زبان ماوراءالنهر و خراسان یعنی سمرقند، بخارا، بلخ، مرو، هرات، توس و نیشابور بود. این مراکز حتا تا سیستان کشیده میشد. این امر بازمینماید که چرا برجستهترین شاعران این زبان تا به عصر سلجوقی از همین شهرها برخاستهاند. زبان دری رفتهرفته از خراسان و ماوراءالنهر به دیگر بخشهای ایران گسترشیافت، به گونهای که مقارن دورهی غزنوی تا گرگان، دامغان و ری گسترش یافت و در عصر سلجوقی تا آذربایجان، اصفهان و همدان نیز سیر کرد. در ولایت فارس حتا در ایام سعدی و حافظ به مقام زبان رایج نایل نشد. هم از این روست که این دو شاعر بزرگ از تسلط بر این زبان و ابراز نبوغ شاعرانهی خویش از طریق آن لذت میبردند. هر دوی آنان به لهجهی پهلوی فارس نیز که به زبان شیرازی شهرت دارد شعر میسرودند.
فاعدههای عروضی شعر عربی به دست خلیل بن احمد تدوین یافت. این قاعدهها را سرایندگان ایرانی در آثار فارسی خود سختکوشانه رعایت میکردند. آثار ادبی زیادی در این باره چه در ایران و چه در شبه قارهی هند پدید آمد. در نتیجه، همان نامهای عربی برای وزنها و قافیههای فارسی باقی ماند، تا بدانجا که حتا همان لغت عربی «افاعیل» در باب تقطیع به کار میرفت. وزنهای شعری را میتوان در سه دسته طبقهبندی کرد، یعنی وزنهایی که در عربی و فارسی مشترک است، وزنهایی که زدهی نبوغ ایرانیان بوده و پیش از آن وجود نداشته است، و وزنهایی که به عکس از ویژگیهای شعر عربی و مختصّ بدان است. از میان وزنهای مختصّ فارسی، معروفتر از همه همان است که در دوبیتیهای باباطاهر عریان همدانی به کار رفته است. در روزگاران پیش از اسلام تا دوران هخامنشی، تنها شعر شناخته شده شعر منثور بود. نمونههای شعری باقی مانده در اوستا و فارسی باستان همگی به صورت شعر منثور سروده شده است. این نوع شعر در پهلوی و دری، یعنی دو زبانی که پیوندی این چنین نزدیک با یکدیگر دارند، نیز رایج بود. همچنین شکلهای شعر فارسی دارای ماهیتی مستقل است و همیشه از الگوی عربی پیروی نکرده است. «مثنوی»، «ترجیعبند»، «ترکیببند»، «مسمّط»، «مثلّث»، «مربّع»، «مخمّس»، «مُستَزاد» و «رباعی» همگی منحصر به شعر فارسی است و تنها از نبوغ ایرانیان مایه گرفته است. شعر فارسی در شعر اردو و ترکی نیز تأثیر کرده است. به همین سان، شعر مقفی و بسیاری از صنایع بدیعی اصل و اصالت خود را مدیون نبوغ خلاّق ذهن ایرانی است. «موشّح» و «ملمّع» نیز اصلن ایرانی است.
دورهیهای گوناگون شعر فارسیقدیمیترین نمونههای موجود شعر فارسی به اواسط سدهی سوم/نهم م باز میگردد. لکن این قطعهها برای آنکه به ما تصویری راستین از شعر فارسی آن روزگار بدهد کافی نیست. البته آنچه از ورای شک و تردید پیدا میشود، این حقیقت است که طاهریان و سپس صفاریان نقشی ارزنده در رهگشایی به عصر جدید ادب فارسی بازی کردند. در سراسر سدهی چهارم ق/دهم م، ادب فارسی در دربار سامانی و در نواحی وسیعی که میان مرزهای چین و گرگان در دریای خزر واقع است، با توفیقی چشمگیر به درخشش خود ادامه داد. به ویژه دربار نصر بن احمد امیر سامانی به سبب شمارهی فراوان شاعرانی که با آن مراوده داشتند، مشهور است. از این پس جریان ادبیات فارسی پیوسته ادامه داشته است.
شعر جدید فارسی در مراحل نخستین خود با صبغهی واقعگرایی مشخص میشود. مکتب واقعگرا این ویژگی خود را به مدت دو سده تا پایان سدهی پنجم/یازدهم م حفظ کرد. بزرگترین شاعران ایرانی در این مکتب که در طی سدهی چهارم/دهم درخشیدند، عبارت بودند از رودکی (٣٢٩/٩٤١)، شهید بلخی (٣٢۵/٩٣٧) و دقیقی (٣٤١/٩۵٢). در اوایل سدهی ششم/دوازدهم م این ویژگی به طبیعتگرایی راه داد. در این میان صوفیان ایرانی شعر را مناسبترین وسیله برای نشر پیام فلسفی خویش در میان مردم یافتند. تصوف یا عرفان اسلامی در اواسط سدهی دوم/هشتم در عراق رایج شد. این مکتب در نخستین مراحل خود فقط بر زُهد و تألّه تأکید میورزید و هنوز هیچگونه نظام دقیقی معمول نشده بود. کوفه و بصره نخستین مراکز این جنبش بودند. اما سپس بغداد این موقعیت درخشان را از آن خود کرد و با نامهای بزرگ در عالم تصوّف قرین شد. این مکتب از بغداد در دو سو گسترش یافت،یعنی از یک سو شمال آفریقا و کشور مغرب و از سوی دیگر شمال شرق ایران یعنی خراسان و ماوراءالنهر در غرب با اندیشهی یونانی، به ویژه با مکتب نوافلاتونی و پارهای نظریات یهود، ارتباط پیدا کرد. در شرق، به ویژه خراسان و ماوراءالنهر، پیوندهای خود را با آموزشهای مانویت و آیین بودا ، که سدهها در این نواحی از رواج فراوان برخوردار بود، افزایش داد. از اینجا به هند رفت و در پوشش آن چیزی که میتوان مکتب تصوّف هندوایرانی خواند گسترش یافت. مکتب تصوف هندوایرانی محبوبیتی شگرف کسب کرد و از طریق ایران به آسیای غربی و حتا شمال آفریقا نشر یافت. این مکتب هنوز در تمامی جهان اسلامی از مرزهای چین گرفته تا مراکش به زندگی خود ادامه میدهد.
متصوّفان بزرگ ایرانی، زبان فارسی را برای ابلاغ اندیشههای اصیل خود به تمام طبقات مردم برگزیدند. به همین دلیل است که بیشتر کتابهای مکتب تصوّف هندوایرانی به نثر یا شعر فارسی نوشته شده و زبان تصوف در شبه قارهی هند همواره فارسی بوده است. زبان رمز (سمبولیسم) در آیین تصوّف به گونهای اجتنابناپذیر از اهمیتی شگرف برخوردار است. شاعران متصوف از بیم مخالفت از جانب مذهبیان ناچار بودند که آراء و معتقدات خود را به زبان رمز بیان کنند. بدینسان آنان به گونهی سخن گفتن به زبان رمز در شعر فارسی کمک کردند. این سنّت هنوز در شعر عارفانه، خواه فارسی و اردو و خواه ترکی، زنده است. نخستین کسی از زمرهی صوفیان بزرگ که به این شیوه شعر سرود، شاعر نامور ابوسعید ابوالخیر (٣۵٧/٩٦٧) بود. سنایی (۵٢۵/١١٣١)، فریدالدّین عطار (٦٢٧/١٢٢٩) و مولانا جلالالدّین رومی (٦٧٢/١٢٧٣) را میتوان بزرگترین شاعران ایرانی دانست که به زبان رمز شعر سرودهاند. حدیقهالحدیقه سنایی، منطقالطیر عطّار و مثنوی مولانا را شاید بتوان مهمترین کتابهای مکتب تصوّف که تاکنون به فارسی تصنیف شده، به شمار آورد. از بابت این سنّت بزرگ، آثار شعری فارسی که در سراسر این دوره در ایران و شبه قارهی هند پدید آمده سرشار از عرفان است. خواندن این نوع شعر در محافل دعا و ذکر در میان فرقههای گوناگون صوفیه، گاهی با نغمهی موسیقی و گاه همراه با رقص، یکی از مهمترین آداب طریقت صوفیانه دانسته شده است. حتا افرادی که به هیچ مکتبی از تصوّف منتسب نبودند، خواه آن را دوست میداشتند و خواه نه، ناگزیر بودند آثار شعری خود به ویژه غزلهایشان را به شیوهای عارفانه بسرایند. شعر عرفانی ایران و شبه قارهی هند موضوعی را تشکیل میدهد که مستلزم بحثی بسیار سنجیده است. در حقیقت، این موضوع یکی از ژرفترین زمینههای ادبی و فلسفی است.
عارفان ایرانی، گذشته از تبیین عقاید بنیادی و اصول اساسی که دارای مفهوم عمیق علمی و فلسفی عرفاناند، به عامهی مردم نیز آنچه را که به نام «فتوّت» شهرت دارد، از طریق فتوتنامهها و فتیان آموزش دادهاند. این آموزشها عمدتن دارای موعظههای اخلاقی و هدف آن این بوده است که احساس مردانگی، دلاوری، گذشت و بخشش را در میان تودهی عوام رسوخ دهد و آن را میتوان با نهاد دلاوری و «شوالیهگری» رایج در اروپای سدههای میانه مقایسه کرد. کتابهای فراوانی دربارهی این موضوع به عربی و فارسی نوشته شد و این آثار به نام فتوّتنامه معروف شده است. این نهاد وبژه از ایران به همهی ممالک اسلامی تا شمال آفریقا و کشور مغرب سیر کرد و هنوز در بسیاری بخشهای این سرزمینها زنده است. میتوان این مطلب را خاطرنشان کرد که شعر عارفانه در زبان فارسی جهاندوستانهترین نوع شعر را برای بشر متمدّن به ارمغان آورده ، و این شاخه از ادب فارسی همهی انواع شعر را هم از لحاظ جنب و جوش و هم از نظر جذابیت به یک سو افکنده است. شعر حماسی و پهلواننامههای ملّی در ایران پیش از اسلام همواره از محبوبیتی گسترده برخوردار بوده است. در دورهی اسلامی، این سنّت نه تنها ادامه یافت، بلکه نیروی محرکهی بیشتری پیدا کرد. این نوع شعر که به دست تنی چند از شاعران متقدم بنیاد نهاده شده بود، در شاهنامه، اثر عظیم ادبی فردوسی (٤١١/١0 ٢0 ) که به عنوان یکی از برجستهترین منظومههای حماسی همهی اعصار همچنان بر جای مانده است به اوج اعتلای خود رسید. او نخستین نسخهی اثرش را در سال ٣٨٤/٩٩٤ و دومین نسخه را در ٤٠٠ /١٠ ١٠ به پایان برد.
ادبیات فارسی در این زمینه نیز همچون بسیاری از زمینههای دیگر بسیار غنی است. چندین منظومهی داستانی در اعصار بعدی در ایران و شبه قارهی هند تصنیف شد و این سنّت تا یک سده و نیم پیش از این برقرار بود. مهمترین آنها به ترتیب زمانی عبارتند از: گرشاسپنامه از اسدی توسی (٤٦۵/١٠٧۵) که به سال ٤۵٨/١٠٦٦به پایان رسید ویس و رامین فخرالدّین اسعد گرگانی (میانهی سدهی پنجم هجری)، و خمسهی نظامی گنجوی که از سال ۵٧٢/١١٧٦ تا سال ۵٩٩/١٢٠٩ وقت خود را وقف سرودن آن کرد. شیوهی داستانسرایی نظامی چه در داخل و چه در شبه قارهی هند با اقبال خاص روبهرو شد و چندین شاعر تحت تأثیر او شعر سرودند که برخی از مهمترین آنها عبارتند از: امیرخسرو دهلوی (٦۵١/١٢۵٣-٧٢۵/١٣٢۵)، خواجوی کرمانی (٦٨٩/١٢٩٩ -٧٦٣/١٣٦٢) و جامی (٨١٧/١٤١٤-٨٩٨/١٤٩٣).
این شیوهی رایج داستانسرایی تأثیری ژرف در زبان ترکی گذارده و بسیاری از شاعران ترک از آن تقلید کردهاند، که برخی از ایشان صرفن عین همان مطالب را به زبان خویش ترجمه کردهاند. از میان آنها میتوان اینها را برشمرد: منظومهی میرعلی شیر نوایی (٨٤٤/١٤٤٠ -٩٦٠ / ١۵٧٠) که به جَغتایی، یعنی لهجهی ترکی مناطق شرقی، سروده شده و منظومهی فضولی بغدادی (٩٧٠ /١۵٦٢) به لهجهی ترکی مناطق غربی. از دیگر ویژگیهای عمدهی شعر فارسی، سرودن شعر فلسفی و مطرح کردن مباحث کلی فلسفی در شعرهایی است که به زبانی ساده گفته شده است.
در منابع مربوط به قدیمترین نمونههای شعر فارسی است که میبینیم شعر و فلسفه از روزگاری که شعر فارسی در خراسان و ماوراءالنّهر ریشه گرفت، بایکدیگر رابطهای نزدیک برقرار کرده بودند. مهمترین اثر دربارهی حکمت عملی که در دورهی نخست اسلامی در میان مسلمانان و ایرانیان معروفیت فراوان کسب کرد کلیله و دمنه بود که ابتدا از متن اصلی سانسکریت پَنچه تَنتره به پهلوی برگردانده شد و به قرار معلوم در سدهی ششم میلادی و در زمان پادشاهی خسرو انوشیروان به ایران آورده شد. این کتاب در همان آغاز از پهلوی به سریانی درآمد. در نخستین دورهی اسلامی، ادیب مشهور ایرانی ابن مقفّع آن را از پهلوی به عربی درآورد. این اثر بعدها به دست رودکی، بزرگترین شاعر دورهی سامانی و یکی از نامآورترین شاعران شعر فارسی منظوم شد.
کتاب دیگری که همچون کلیله و دمنه مربوط به حکمت عملی میشد، اثر مشهور سندبادنامه بود. این کتاب را نیز رودکی به نظم کشید. هم از این روست که نام او از دیرباز با پیشنام حکیم همراه بوده است. این خود گویای آن است که در آثار شعری او عنصر قابل توجّهی از حکمت وجود داشته است. معاصر بزرگ دیگر رودکی ،یعنی شهید بلخی ،یکی از حکمای مشهور عصر خود شناخته میشد. وی همچنین وارد عرصهی جدل با پزشک و فیلسوف شهیر دیگر آن عصر، محمد بن زکریای رازی شد و رسالههایی در ردّ آراء او نگاشت. بعدها بسیاری از شاعران ایرانی به تبیین مطالب ارزشمند فلسفی در آثار خویش پرداختند و به عنوان فیلسوف معروف شدند. کسائی مروزییکی از آنان بود. فردوسی و عنصری نیز به سبب وارد کردن موضوعهای فلسفی در آثارشان از لقب حکیم برخوردار شدند. شاعر بزرگ ناصر خسرو (٣٩٤/١٠٠٤-٤٨١/١٠٨٨) اندیشههای فلسفی را در همهی آثار شعری خود علاوه بر کتابی چند در باب حکمت که به نثر فارسی و از نظرگاه عقاید اسماعیلی نوشت، تشریح کرد.
اسماعیلیان ایران همواره اهمیت فراوانی برای زبان فارسی در نشر و رسوخ فلسفهی فرقهی خویش در بین فرقههای دیگر قایل بودند. هم بدین سبب است که به «تعلیمیان» هم شهرت داشتند. شاعران وابسته به این فرقه همیشه عنصری از فلسفه را در آثارشان مطرح میکردند. از میان فیلسوفان و متفکران ایرانی، شعرهایی به فارسی به اینان نسبت دادهاند: ابونصر فارابی (درگذشته در ٣٣٩/٩۵٠ )، ابن سینا (درگذشته در ٤٢٨/١٠٣٧)، خواجه نصیرالدّین توسی (۵٩٧/١٢٠١-٦٧٢/١٢٧٤)، امام فخرالدّین رازی (۵۵٤/١١۵٩-٦٠ ٦/١٢٠٩)، افضل الدّین کاشانی (درگذشته در ٦١۵/١٢١٨)، شهاب الدّین سهروردی (کشته شده در۵٨٧/١١٩١)، جلال الدّین دوانی (٨٣٠ /٩٠ ٨)، میرسید شریف جُرجانی (٧٤٠ /١٣٣٩-٧١٦/١٤١٣)، میرمحمدباقر داماد (درگذشته در ١٠٤١ /١٦٣١)، صدرالدّین شیرازی یا ملاّصدرا (درگذشته در ١٠۵٠ /١٦٤٠ ) و حاجی ملاّهادی سبزواری (١٢١٢/١٧٩٧-١٢٩۵/١٨٧٨). میتوان گفت کمتر فیلسوفی در ایران بوده که عقاید خود را به زبان شعر بیان نکرده باشد. برخی از آنان همچون افضل الدّین کاشانی مقدار فراوانی نظم سروده است.
همچنین افکار فلسفی در لباس رباعیات عالم و فیلسوف شهیر عمر خیام (درگذشته در ۵١٧/١١٢٣) تجلی کرده است. مجموعهی این رباعیات، امروزه یکی از مشهورترین آثار جهان را تشکیل میدهد و تقریبن به تمام زبانهای دنیای متمدن از جمله بسیاری از گویشها در پاکستان و هندوستان ترجمه شده است. یکی از مهمترین ویژگیهایی که در ادب فارسی، چه نثر و چه شعر، با آن روبهرو میشویم، کوششی است که از سوی فلاسفهی ایران برای ایجاد همسازی نزدیک میان اندیشهییونانی یعنی حکمت سقراط، افلاتون، ارستو، رواقیانی چون زنون، و مذهب شکاکان و همچنین بخشی از آموزشهای فلسفی منتشره در اسکندریه و اِدِسا (= الرّها، = رها) و مبانی اسلام صورت گرفته است. برخی از ایشان تصوف را با فلسفه و احکام الاهی هماهنگ ساختهاند و زبان فارسی در این زمینه اکنون بی تردید غنیترین زبان روی زمین است.
شاعران بزرگ پارسیگوی هنددر سدهی هشتم/چهاردهم، حافظ شاعر بزرگ جاودانی ایران ، در عین پیروی از مکتب ناتورالیسم که در شعرهای مولانا (٦٠٦/١٢٠٠-٦٩١/١٢٩٢) به اوج شکوه خود رسیده بود، مکتب امپرسیونیسم را در شعر فارسی بنیاد نهاد. این مکتب تا حدود یک سدهی در ایران ریشه نگرفت و تنها در پایان سدهی نهم/پانزدهم بود که تنی چند از شاعران بزرگ ایران جاذبه و جلای جدیدی به آن بخشیدند. این همان روزگاری بود که دودمان مغول به برترین درجهی قدرت و جلال خود در شبه قارهی هند نایل شده بود. زبان فارسی از مقام زبان رسمی دربار گورکانی بهرهمند شد. همهی افراد متشخّص در این شبه قاره، فرهنگ ایرانی را در تمام زمینههای زندگی جذب کردند.
همه ساله شمار فراوانی از روشنفکران و هنرمندان ایرانی، خواه برای اقامت دایم و خواه به قصد سکونت موقت، به شبه قارهی مذکور سفر میکردند. این دانشوران همین مکتب شعری را در هند رواج دادند که در آنجا به محبوبیتی شگرف دست یافت. این مکتب برترین جلوهی خویش را در دربارهای جلال الدّین اکبر (سلطنت: ٩٦٣/١٠١٤) و جانشینانش یعنی جهانگیر (سلطنت: ١٤ ١٠ /١٠٣٧)شاجهان (سلطنت: ١٠٣٧ /١٠٦٨) و اورنگ زیب (سلطنت: ١٠٦٩ /١١١٨) یافت. تحت حمایت این دربارها آثار شعری پرمایه و عالی آفریده شد. شمار بسیاری شاعر هستند که در این سبک، که در ایران به سبک هندی شهرت دارد، برجسته شدند. از آن جمله عرفی شیرازی (٩٦٣/١۵۵٦-٩٩٩/١۵٩١)، مانندی نیشابوری (درگذشته در ١٠٢٣/١٦١٤)، ظهوری ترشیزی (درگذشته در ١٠٢٤/١٦١۵)، طالب آملی (درگذشته در ٣٦ ١٠ /١٦٢٧)، قدسی مشهدی (درگذشته در۵٦ ١٠ /١٦٤٦)، کلیم کاشانی (درگذشته در ٦١ ١٠ /١٦۵١)، و صائب تبریزی (١٠١٢ /١٠٨٣) از ایران به هند جذب شدند و اینان هم انگیزه و هم آموزش را برای بسیاری از شاعران معروف هندیتبار فراهم آوردند. درخشانترین اختران این کهکشان شاعران عبارت بودند از: فیضی دَکَنی (٩۵٣/١۵٤٦-١٠٤٠/١۵٩٦)، ابوالبرکات مُنیر لاهوری (١٠۵۵/١٦٤۵-١٠٩٩/١٦٨٨)، غنی کشمیری (درگذشته در ١٠٧٢/١٦٦١)، ناصرعلی سرهندی (درگذشته در ١٠٨١/١٦٩٦)، غنیمت کنجاهی (درگذشته در ١٠٧١ /١٦٩۵)، نعمت خان عالی (١١٢١/١٧٠٩)، عبدالقادر بیدل (درگذشته در ١١٣٤/١٧٢٢)، نورالعین واقف (درگذشته در ١١٩٠ /١٧٧٦)، سراجالدّین علی خان آرزو (درگذشته در ٦ ١٣٠ /١٨٨٩)، غالب دهلوی (١٢١٣/١٧٩٨-١٢٨۵/١٨٦٨)، عبیدی سهروردی (درگذشته در ١٣٠٦ /١٨٨٩)، شِبلی نُعمانی (١٢٧٤/١٨۵٧-١٣٣٢/١٩١٤)، گرامی جالندهری (درگذشته در ١٣٤۵/١٩٢٦)، و بسیاری دیگر. سنّت شعری بازمانده از ایشان هنوز در شبه قارهی هند زنده است.
آخرین شاعر بزرگ زبان فارسی در شبه قارهی هند محمد اقبال لاهوری (١٢٨٩/١٨٧٣-١٣۵٧/١٩٣٨) بود که حیاتی تازه در کالبد شعر فارسی دمید، مکتب امپرسیونیسم را که پیش از او دایر بود به یک سو افکند و سنّت سمبولیسم را با نتایجی عالی زنده کرد. در ایران، در اواخر سدهی دوازدهم/هیجدهم، نهضتی جدید در شعر ظهور کرد که وعدهی تازه کردن آیین گذشته را میداد. در نتیجه، اغلب شاعران به ناتورالیسم بازگشتند. گرایش به تجدید حرکت و حیات نظم فارسی و نزدیک کردن آن به شعر غربی مشخصن در ایران مشهود است. حتا کوششهایی در حرکت به سمت غایاتی از نوع سورئالیسم وجود دارد. گو اینکه نسل جوانتر شاعران ایرانی در حال عبور از دورهیای انتقالی است و هنوز رأی نهایی خود را اختیار نکرده است، با این حال به قطعههای شعری عالی برمیخوریم که برخی شاعران و شاعرگان نسل جوانتر آفریدهاند. این نویدی نیکو از آیندهای بزرگ است. نامحتمل نیست که مکتب شعری جدیدی در آیندهای نه چندان دور سر برآورد.
کسی که میخواهد در باب تحوّل شعر فارسی و مکتبها و اسلوبهای آن پژوهشی همراه با تفصیلهای دقیق بکند، به ناچار میباید پژوهشی ژرف در آثار چند صد تن از شاعران ایران، افغانستان، آسیای مرکزی، پاکستان، هند و ترکیه داشته باشد -یعنی افرادی که این زبان را به عنوان واسطهی بیانی خود اختیار کردند و وابستگی به سنّت شعری ایرانی داشتند. این نکته را بایددر نظر داشت که همهی شاعران مهمّ زبان فارسی، خواه اصل ایرانی یا هندی و پاکستانی داشتند و خواه از مناطقی از آسیای مرکزی و قفقاز که در گذشته بحشهایی از ایران به شمار میآمد، برخاسته بودند، مسلمان بودند. تنها در مورد دقیقی، شاعر برجستهی عصر سامانی، تنی چند از دانشمندان دربارهی اینکه او به آیین زردشتی وابستگی داشته، به مباحثه پرداختهاند. لیکن حتا این امر را نمیتوان مسلم انگاشت. گو اینکه در سدهی هشتم/چهاردهم، شاعری زردشتی به نام بهرام پژدو دو کتاب کیش زردشتی، یعنی زردشتنامه و ارداویرافنامه را به نظم کشید.
نثر فارسیامروزه زبان فارسی جدید یکی از غنیترین زبانهای جهان است. این زبان با تمام زبانهای آریایی، اعم از زبانهای شرق و غرب، رابطهای نزدیک یا دور حفظ کرده است. بنابراین شباهتی نزدیک به همهی این زبانها از لحاظ صرف، نحو و ترکیب دارد. البته زبان فارسی از بابت وابستگی عمیق دانشمندان ایرانی از یک سو به آموزشها و علوم اسلامی و از سوی دیگر به زبان عربی، به گونهی فزایندهای غنیتر و وسیعتر شده است. در میانهی سدهی اول/هفتم، هنگامی که مردم ایران اسلام اختیار کردند، زبان عربی در این سرزمین چیرگی کامل به دست آورد. این زبان را نه تنها به عنوان زبان دین لحاظ میکردند، بلکه آن را به چشم زبان فنون و ادبیات نیز مینگریستند. در طی دورهی اول خلافت عباسی، هنگامی که جنبشی نیرومند برای ایجاد آثار علمی به زبان عربی به راه افتاد، ایرانیان نقشی بس مهم در آن ایفا کردند. همچنین آنان در ارائهی ترجمههای آثار پهلوی، سُریانی و گاه حتا یونانی انگشتنما بودند. شمار فراوانی از آثار اصلی به زبان عربی نیز تألیف کردند. از این پس عربی رواجی بسیار یافت و بر ایران استیلایی آنچنان گسترده پیدا کرد که مهمترین کتابها در زمینهی صرف و نحو و فرهنگنویسی عربی به دست ایرانیان نوشته شد. بسیاری از شاعران ایرانی شعر عربی سرودند و برخی آثار ایشان در شمار زیباترین و عالیترین نمونههای شعر عربی شناخته شده است.
فیلسوفان ایرانی از همان آغاز عربی را به عنوان واسطهی بیانی خود به کار بردند. تنها اندکی از آنان میکوشیدند تا آثار فلسفی خود را به فارسی بنویسند. کتابهایی که دربارهی نجوم، ریاضیات و پزشکی در ایران پدید آمد، غالبن به عربی نوشته شده بود. برخی مورّخان ایرانی نیز عربی را به عنوان وسیلهی بیانی خویش برگزیدند. همچنین اغلب آثار دینی، دارای فقه، حدیث و تفسیر قرآن به زبان عربی ایجاد شد. زبان فارسی از آغاز دورهی اسلامی عنصرهای عربی را به درون خویش راه داد. فارسی بهویژه در قلمرو اصطلاحهای فنّی کاملن در چیرگی زبان عربی قرار داشت. ولی باید گفت که ایرانیان به بسیاری از لفظهای عربی، که با مفهوم تغییریافته و فارسی شده وارد زبان اردو شده است، معنیهای ویژهی خود را دادهاند. نفوذ فراگیر عربی را در زبان فارسی در دورههای گوناگون تاریخ ایران میتوان پیگیری کرد. البته ما می بینیم که برخی دانشمندان ایرانی، مانند ابنسینا، ناصرخسرو، افضل الدّین کاشانی و ابوریحان بیرونی گاهی در آثار فارسی خود گرایشی به وضع واژههای تازهی فارسی به جای بهکارگیری اصطلاحهای فنّی و علمی رایج به زبان عربی را نشان میدهند. برخی نویسندگان دیگر نیز در آثارشان گرایش به کاربرد لقبهای جدید مرکبی که ریشهی ناب فارسی دارد، نشان میدهند. نمونههای برجستهی این جریان در ادبیات فارسی رایج در هند و و پاکستان در آیین اکبری از ابوالفضل دکنی دیده می شود. کاربرد مفرط لفظهای عربی در نثر فارسی در سدهی پنجم/یازدهم آغاز شد. کلیله و دمنه را که نصراللّهبن [محمدبن] عبدالحمید منشی از متن عربی ابن مقفع به فارسی برگردانده بود، میتوان نخستین نمونه از این نگارش دانست.
از کتابهای دیگری که به این شیوه نگاشته شده است، اینها را میتوان برشمرد: مرزباننامه اثر سعدالدّین وراوینی ، تاریخ وصّاف ، تاریخ معجم و درّهی نادره ، که کتاب اخیرالذکر اثر میرزا مهدی خان مورخ دربار نادرشاه است. اما شمار این گونه کتابها بسیار اندک است. در حقیقت نود و نه درصد از آثار فارسی به سبک ساده و روشن نوشته شده و همواره منعکسکنندهی اصطلاحهای زبانی عصر خود بودهاند ، مگر آنجا که نویسنده بهعمد از سبک طبیعی عدول میکند و عبارتهای عربی را به کار میگیرد، یعنی گرایشی که به عنوان یک نوع روش ادبی تلقّی شده است. در نتیجهی گسترش منظم شعر فارسی و کاربرد سمبولیسم، نثر فارسی به صورت اسلوب جدیدی تحول یافت که در آن نویسنده بیش از هر چیز بر کنایهها، استعارهها و صنایع بدیعی تکیه میکرد. ما شاهد همین جریان در شیوههای نثر متأخّر برخی از زبانهای فرنگی هستیم. این اسلوب بسیار فاضلمآبانهی
نثر فارسی که در آن، ابهامهای بیانی و بدیعی و جملههای دراز و مکرر مطالب را گنگ میکرد، در سدهی نهم/پانزدهم و دهم/شانزدهم به اوج خود رسید. این اسلوب در شبه قارهی هند نیز رخنه کرد که در آنجا برجستهترین نمونههای آن را در سه نثر ظهوری و رسائل طغرایی و مشهدی مییابیم. این سبک رواج فراوانی در زمینهی اسناد درباری، فرمانها و منشورهای سلطنتی و مکاتبههابی اداری به دست آورد. این سنّت به شبه قارهی هند منتقل شد و زیباترین جلوهی خود را در منشآت ابوالفضل علاّمی یافت. این شیوه حتا به ترکیهی عثمانی نیز راه یافت و در طی این دوره، مکاتبههای رسمی خلیفههای عثمانی همگی به همان سبکی کشانده میشد که در فارسی معمول بود. این «اسلوب درباری» در ایران در سدهی ششم/دوازدهم ریشه گرفت، از یک دوران طولانی و بیوقفهی اشتهار برخوردار شد و بهترین نمونهایش را در منشآت میرزاطاهر وحید متعلق به سدهییازدهم/هفدهم یافت. البته ضربهی مهلک بر آن از جانب میرزاابوالقاسم قائم مقام فراهانی (١١٩٣/١٧٧٩-١٢۵١/١٨٣۵) که نثر او به سبب سادگی و پیراستگی سبکی آن ممتاز بود، وارد شد.
نثر فارسی معاصر دارای بیانی بسیار ساده، آسانیاب و لطیف است. این نثر خود را از آرایشهای قراردادی و شیوهی پیچیده رها کرده است. امروزه این طرز نگارش بیش از هر زمانی به بیان فارسی مصطلح و محاورهای نزدیک شده است. در طی تاریخ طولانی نثر فارسی، شمار بسیار زیادی کتاب در همهی شاخههای دانش مانند فقه، تفسیر قرآن، علم کلام، عرفان، فلسفه، پزشکی، ریاضیات، نجوم، فنون، اخلاقیات، قصهها و فابلها و حتا موضوعهایی چون هنرهای مستظرفه نوشته شده است. البته بخش عمدهای از آثار منثور در زبان فارسی همواره اختصاص به تاریخ و اخلاق عملی داشته است. این امر همچنین توضیح میدهد که چرا همهی کتابهای دربارهی تاریخ شبه قارهی هند در طی دورهی اسلامی به زبان فارسی آفریده شده است. از همین رو است که مقداری اطلاع از فارسی، پیش شرط اساسی برای آموختن تاریخ برخی از ممالک آسیایی شمرده میشود (م.م.شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، جلد دوم، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ١٣٦٧، صص ١٠٠-٨٧ ) .