در کنار این لب های خشکیده و خزانی روبروی آینه ، ژکند نقاشی میکنم بر دلتنگی ام و هر کس بر من مینگرد ، نمیتواند بفهمد قرارِ نگاهِ مونالیزایی چشم هایم در این بیقراری ها کجاست....
چشم هایم سراغت را میگیرند و من وعده ی رؤیای تو را هرشب به گوش پلکهایم میرسانم ....
برای نیایشم
دنیا برای دوست داشتن های من کوچک است .... من دل م خیلی بزرگ تر از حرف های عاشقانه ی دنیاست ....
برای نیایشم
لب هایت میراث گل سرخ است من شماطه ی پیر ساعاتم من نسل تو را نفس به نفس در تقویم های آویخته بر دیواره های متروک دل م یاداشت کرده ام من در تاریخ قبل از میلاد خاطراتت در رؤیاهای باستانی ام عاشق تو بوده ام من کنار هفت سین هر سال هفت خوشه ی سبز گندم گذاشته ام من هفت هزار سال قبل از میلاد خاطراتت روی سنگها به نشان عشق ، تیر و قلب حک کرده ام میبینی نازنین ؟ دریغ از حوصله ی چشم هایت!!!! حتی هفت ثانیه نگاهی ممتد به چشم هایم ندوختند ... و من و همه ی تاریخ هفت هزار ساله ی عشق م در حسرت هفت ثانیه سوختیم ........
... و تقدیم به تو باد
خیلی از نیست ها هستند که قامت بودنشان از هر هستی هست تر است! خیلی از نیست ها هستند که دل را با قافله ی خود برده اند به آن بعید ها به آنجا که عقل فلج میشود و خیال پا میگیرد خیال ، نا محدودِ قشنگی است سرزمین عجایب نیازهای بر باد رفته است خیال سرشار است از عشق هایی که باید باشند اما بدلایلی نیستند... آنجا که عشق از مرز جامه دری شقایق هجرت میکند ، خیال تسلای مهجوری عاشقانه های شاپرک میشود و خیال تنها بازمانده ی نیست هایی است که فقط خاطره شان در خاطر مانده است خیلی از نیست ها هستند که قامت بودنشان از هر هستی هست تر است ....
آنجا سری بر نیزه رفت و اینجا سالها ، دلها... بگو ما کدامین تعبیر مرثیه هاییم که اینگونه درد ها را آشفته به سوگ نشسته ایم ...
الهی ، در ضیافت حضورت، سخاوتمندانه تر از حاتم ، جان به بذل میسپارم اگر
از جام نگاهت قطره ایی سهم کویر نگاهم باشد که من روییدن در قطره ایی از
حقیقت را دوست تر میدارم تا پوسیدن در دریایی از واقعیت ....
چیزی شبیه افسانه ... یا رؤیایی دور از حقیقت ... چیزی همچون آرزویی بر پرده ی تخیل ... "بایدی " که در تجسم شکل می گیرد ، همچون ابری سترون ... " بهاری سبز " بر روی بوم رنگ و روغن ... من تو را زیبا خلق میکنم ... آنسان که میخواهم ... و زیبا باور میکنم ، آنگونه که دلم ... حتی "مرگ" سرنوشت زیبایی است اگر زیبا باور شود ... و عشق ، جغدی شوم است بر شاخساران سبز اگر ، باوری سیاه بر روح درخت چنبره زده باشد ... و عشق ، عمیق ترین خواب زندگی است وقتیکه چشم ها بر حقیقت بیدار می شوند ...!!!
سکوت خطرناک تر از “حرف هاى نیش دار” است
بدون شک کسى که “سکوت” میکند ،
روزى حرفایش را سرنوشت به شما خواهد گفت . . .
ﺑﺎﯾﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﺭﻓﺖ،ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ..
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻟﺶ ﺑﺮﺍﯼ
ﺻﺪﺍﯼ ﻗﺪﻣﻬﺎﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﻮد.
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻪ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﺭﺍﻣﺸﺖ..
ﺩﻕ ﮐﻨﺪ،
ﺍﯾﻦ ﺳﺰﺍﯼ ﮐﺴﯽ
ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺪﺭ تو ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ…
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه به جز خاطره ای سرد نداشت
یارب که بگوید به حسین ابن علی
کاین شهر هزار کوچه یک مرد نداشت
آدمی که دوستت دارد
خیلی زود برایت عادی می شود ،
حرف هایش، دوستت دارم هایش
..
و تو خیلی زود کلافه میشوی
ازبهانه هایش، اشکهایش، توقع هایش
..
و چون تصور میکنی که همیشه هست،
همیشه دوستت دارد ؛
هیچوقت نگاهش نمیکنی
نگرانش نمیشوی ،
برای از دست دادنش نمی ترسی
او همیشه هست
اما او هم آدم است ..
روزی که کارد به استخوانش برسد
کوله بار اندوهش را برمی دارد
و بی سر و صدا می رود
..
حسی به من می گوید
آن روز، بی اراده صدایش می زنی
اما جوابی نمی آید ..
فقط برایت
جای پایش می ماند
به
آنهایی که دوستشان دارید بی بهانه بگویید: دوستت دارم …
در بزنید و بگویید در این دنیای شلوغ،
سنجاقشان کرده اید به دلتان …
بگویید گاهی فرصت با هم بودنمان،
کوتاه تر از عمر شکوفه هاست …
شما بگویید
حتی اگر نشنوند … !
مرگ در برگ
ها زرد می شود
در آدم ها سفید
و در من، درست رنگ تو را گرفته
پیش از آنکه مشت های گره کرده ام
از پندار زندگی تهی شوند
برگرد
و برایم شعری بخوان
برگرد
تا صدایت در دستم گلی شود
رو به همه تلخی ها
روزی باز می گردی
تا رنگ های رفته را
به زندگی ام بازگردانی
روزی دیر
آنقدر دیر که می ترسم
در میان سطرهای غبار گرفته
از یاد واژه ها هم رفته باشی.
بنشین کنارِ آینه ... یک لحظه دل بدار... من همنوای صحبت عشقم به روزگار ... دلداده بر توام دلتنگ و بی قرار ... چون زُهره ام برابر خورشیدِ روی تو بنشسته ام بناز گمگشته در کشاکشِ گیسوی باز تو آن کهکشانِ راز من همدم ترنمِ صدها ترانه ام از هر شکسته ساز همدست صد کرشمه ی فتان و دلکشم در موسم نیاز ...... با هر تلاطمی که مرا تاب می دهی امواج سرکشم با هر درخششی چو شهابی به آسمان همزاد آتشم تندیس دلربای هلالی شکسته ام مهتاب و مهوشم همچون شراب ناب ز جام نگاه دوست صهبای بیغشم ...... من گوشواره ام ... به کلامم تو گوش کن : خودکامگی گذار و به همت خروش کن یکدم بدون یاد خدا زندگی مکن این مشق عشق را ز ندای سروش کن .
عاشق بودن تنهایی غریبی ست
نه دل می ماند و
نه دلداری
کاغذهایت همه خالی از واژه می شوند
کتابهایت همه سفید
فنجان قهوه ات پراز سرنوشت تلخ
عاشق بودن جهان تنهایی ست
باران تنهایی ست
پیاده روی در شهر تنهایی ست
عاشق بودن
پنجره ای ست روبروی قبرستانی وسیع
که تنها یک گور دارد
آن هم تنهایی ست
هر کســی در انعــکاسِ فــکر خـــود وســـــعتِ اندیشـــه هــای بکـر خود
بالِ پـــروازش، خــــیـالِ مـــعنــوی هـــدیــه اش در واژه گــانِ ذکـر خود
نعــمت پــروردگار اســت این خـیال گـــر تَوَهــم نــآرد انــدر ذهـــن خود
بین وَهـم و مُخـیِلـه صد فاصله است حاصــل این وحشت و آن عشق خود
حاصــل این شـک و آن عـلـم یــقین حاصـــل این دشـــمنی، آن حلـم خود
حاصــل این بی هــــنر، آن باهــــنر حاصــل این بَــرده، آن مــأوای خود
حاصـل این بی خرد و آن با خـــرد حاصــل این درد و آن درمــان خود
قـــدر آن نــعـمـت بدان ای باهـــــنر بی هنر مانده است در صحرای خود
در خـــیال خـــود گشـــایــیـم بــالـها کــالبدِ مــعنای مـاست آن هـوش خود
چون که بی من گشته است افکار ما وســعتِ "هـیـچش" کنیم دریای خود
هنگامی
که سخن از «میراث فرهنگی» به میان میآید، آنچه که بیشتر افراد به آن
میاندیشند، ساختمانها و پلهای تاریخی است. برخی هم اشیاء تاریخی،
کتابهای خطی، لباسهای محلی و میراث ناملموس را به این فهرست میافزایند.
اما یکی از نمودهای ارزشمند میراث فرهنگی که جایگاه ویژهای نزد همه ملتها
دارد ولی کمتر به آن پرداخته میشود «خوراک های محلی یا سنتی» هستند.
هنگام پخت، روش پخت، ترکیبات، نحوه مصرف، آداب و باورهای مربوط به هر غذای
محلی، نکاتی هستند که در راستای حفظ آنها قابل توجه هستند. بنابراین غذاهای
محلی میتوانند و باید در شمار میراث ارزشمند فرهنگی مردم و حتی از
جاذبههای گردشگری یک منطقه به شمار آیند. متاسفانه چون کمتر به این موارد
پرداخته شده است، در گذر زندگی شهری و تغییر آداب و رسوم و ذائقه مردم،
بسیاری از غذاهای محلی ما فراموش شدهاند و جای خود را به غذاهای فرنگی
دادهاند.
یکی از غذاهای سنتی که از دیرباز در نواحی مختلف ایران به روشهای مختلف و با نامهای متنوع و در زمانهای متفاوت پخته و نوش جان میشده است، «آش اسفندی» نام دارد. باید یادآور شویم که تفاوتهایی که در روش پخت غذاهای محلی و از جمله آش اسفندی در مناطق مختلف وجود دارد نه تنها ناپسند نیست بلکه خود یک ارزش به شمار رفته و بر غنای فرهنگی مناطق مختلف و سنتهای کهن آن نواحی میافزاید. اما گاه معرفی ناکامل و شاید نادرست این سنتهای دیرینه، امکان آسیبپذیری و تحلیل رفتن آنها را در هنگامه ورود فرهنگهای دیگر فراهم میآورد. نگارنده در این نوشتار کوشیده است تا با جمعبندی دیدگاه مختلف درباره روش پخت، ترکیبات و زمان مصرف یکی از غذاهای محلی به نام «آش اسفندی» زمینه شناخت بهتر و حفظ این میراث فرهنگی کهن را فراهم آورد.
نام آش اسفندی:
«اسفندی» یکی از مطرحترین نامها برای این آش است که اشاره به زمان پخت آن در اسفندماه دارد. اما این آش، نامهای مشهور دیگری نیز دارد که عبارتند از: آش هفتدانه، آش هفتحبه، آش دانکو، آش دانگو، آش دونکی و آش دونی. در گزارشها و پژوهشهای مردمشناسی جدید به نامهای معادل دیگری نیز در نواحی مختلف ایران برای این آش اشاره شده است که عبارتند از: آش شب اسفندی (دهستان بهادران از توابع شهرستان مهریز استان یزد)، آش دونی (خوانسار و لنجان شهرستانهای استان اصفهان)، آش هفتسین، آش ترش (محلات، روستاهای خراسان، روستای الویر در شهرستان زرندیه در سمت شمال غربی ساوه در استان مرکزی)، آش گندم (شهر مهریز در استان یزد)، آش جهجه (روستای منشاد در جنوب تفت در استان یزد)، آش دونکی (در روستای واران از شهرستان دلیجان در استان مرکزی) و غیره. البته دگرگونیهایی که در روش پخت این آش در نواحی مختلف به وجود آمده، زمینه را برای تغییر نام آن نیز فراهم آورده است چنانکه گاهی دستیابی به ریشههای مشترک این سنتها را دشوار میسازد.
برخی از پژوهشگران فرض را بر این گذاشتهاند که چون این آش به صورت گروهی پخته میشده یا مواد اولیه این آش گروهی تهیه میشده یعنی هرکس برای مشارکت سهمی از مواد لازم را به آن می افزوده، به آن «دانگو» (بر گرفته از واژه دانگ/دونگ =سهم) گفته میشده است و چنین برداشت کردهاند که این نام به جنبه همگانی، اشتراکی یا تعاونی بودن این جشن بازمیگردد.
اما حسن عمید در «فرهنگ فارسی» زیر واژه دانَکوُ (فتحه بر روی نون و نه نشانه ساکن) یا دانک یا دانگو مینویسد: « آشی که با گندم و جو و عدس و ماش و نخود و باقلا بپزند و به آن «آش هفتدانه» نیز میگویند. دانکو به معنی دانه از قبیل نخود و لوبیا و عدس و ماش و باقلا است و دانکوفروش همان فروشنده حبوب یا بُنشنفروش است.» به این ترتیب به نظر میرسد که نام دانگو ارتباطی با واژه دانگ به معنی سهم و بهره ندارد و نام «دانکو» برگرفته از همان هفت نوع دانهای هست که در آش میریختهاند.»
توضیحات دهخدا در لغتنامه نیز این موضوع را تائید میکند: « دانگو. (اِ) آش هفتحبه . (آنندراج). آش مرکب از نخود و باقلی و عدس و غیره که آش هفتدانه و آش عاشورا1 گویند. آش هفتدانه را گویند و آن آشی است مرکب از نخود و باقلا و عدس و امثال آن . (برهان). || نوعی غله باشد. (برهان ). چون دانکو مطلق حبوب است محتمل است که دانگو نیز صورتی و یا لهجهای از دانکو باشد. رجوع به دانکو شود... دانکو. (اِ) حبوب. حبوبات چون نخود و لوبیا و ماش و عدس و باقلا. بنشن : و از وی [از موقان] رودینه خیزد و دانکوهای خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد. (حدود العالم). البقال ؛ تره فروش و دانکوفروش . (مهذب الاسماء). || آشی مرکب از نخود و عدس و امثال اینها و آن را هفتدانه نیز گویند. آش هفتحبه.(انجمن آرا). آشی که از حبوب و گوشت پزند.» بنابراین، گاهی دانگو را به عنوان نامی عمومی برای هر نوع آش که ترکیبات اصلی آن حبوبات و غلات باشد به کار میبردهاند اما منظور از دانگو به صورت خاص برای آش، همان آش اسفندی است که دلایل آن را در ادامه برخواهیم شمرد.
یکی از اهالی لنجان درباره آش اسفندی به ایراننامه میگوید: « تا همین چند سال پیش هم آش اسفندی را میپختیم و هنوز هم برخی از خانوادهها میپزند. به آن، "آش دونی" هم میگفتیم چون در آن انواع دانه یا به قول خودمان دونه یا همان حبوبات میریختیم. دانههایی که در این آش میریختیم گندم، جو، عدس، برنج، لوبیا، ماش و هُلر2 و یا سنگکی3 بودند. در آش اسفندی قلم یا پاچه گوساله و اگر نبود گوشت چرخ شده هم میانداختیم تا خوشمزهتر شود و در سرمای زمستان مقویتر باشد که البته قبل از کشیدن آش در ظرف قلم و پاچه گوساله را خارج میکردیم. اما سبزیجات در آن نمیریختیم. آش اسفندی را از شب میگذاشتیم تا صبح آرام آرام بپزد.»
یکی از بانوان آباده در استان فارس نیز درباره آش اسفندی به ایراننامه میگوید: «آش اسفندی را در شب اول اسفند، زنها و دخترهای خانواده که دور هم جمع میشدند زیر نظر مادربزرگ میپختند و میگذاشتیم تا صبح اول اسفند پخته شود. در آش اسفندی هفت قلم حبوبات میریختیم که عبارت بودند از گندم، جو، عدس، نخود، لوبیا، برنج و ماش. در این آش سبزیجات نمیریختیم اما به دلخواه ادویه اضافه میکردیم و میگذاشتیم تا خوب جابیافتد. آش اسفندی قوامی مثل هلیم دارد. خانواده اعتقاد داشتند که خوردن آش اسفندی به خاطر هفت نوع حبوباتی که در آن هست باعث برکت سال آینده میشود.»
فلسفه برگزاری جشن اسفندی و پختن آش اسفندی
در سالهای نه چندان دور، شب اسفندی را به اسفندیار ارتباط میدادند و باور داشتند که در این شب، «اسفندیارمذ» رویینتن که با اسب سیاه کشته شد، با اسب سفید میآید. اسب سیاه او را به جهان زیرین برد و اسب سفید بازگرداند، پس با چسباندن سبزه به سردر خانه به پیشوازش رفته و در ورودی خانه هم جو میریختند تا اسب اسفندیار بخورد. پس دیگی از آش اسفندی هم شب تا صبح در تنور می گذاشتند تا در آن سال تنور خانه گرم بماند و آش اسفندی را میخوردند تا در طول سال سرما نخورند.
به نظر می رسد که ریشه این باور به نام آخرین ماه سال که اسفندماه یا سپندارمذ نام دارد، بازمیگردد. در این باور اسپندارمذ با اسب سیاه (کنایه از شب/ سرما و زمستان) به زیر زمین رفت و با اسب سپید (کنایه از روز/ گرما و بهار) به زمین بازمیگردد و اشاره به گرم و زنده شدن زمین در اسفندماه دارد که طبیعت سبز و بارور میشود و بر بنیان این باور چون زمین نماد باروری و زندگی است در این روز زنان جشن میگیرند و در آیینهای زنانه شرکت میکنند و یکی از این آیینها پختن آش اسفندی به صورت گروهی است که با شور و نشاط برگزار میشود.
«اسفند» یا « اسپند» در فارسی، «سپندارمت» یا «سپندارمد» در پهلوی و «سپَنتَ آرمَیتی» در گاتها یکی از فروزههای اهورامزدا و در اوستای نو نام یکی از امشاسپندان است که در جهان مینُوی نماد دوستداری و بردباری و فروتنی اهورامزدا و در این جهان نگهبان زمین و باروری و سرسبزی آن است. در گاهشماری ایرانی، دوازدهمین ماه از سال و پنجمین روز از هر ماه «اسفند» نام دارد، از اینروی در آستانه سال نو ، در روز اسفند از ماه اسفند یا پنجم اسفندماه، در آستانه بهار طبیعت و نوشدن زمین «جشن اسفندگان» برپا میشود که جشن ویژه زنان است و به نظر میرسد که جشن اسفندی نیز نمودی از همین جشن اسفندگان است.
زمان پختن آش اسفندی
زمان پختن آش اسفندی را همه منابع موجود همزمان با روز جشن اسفندی نوشتهاند. گفته شد که به نظرمیرسد جشن اسفندی نمودی دیگر از جشن بزرگ اسفندگان است که در روز پنجم اسفندماه برگزار میشده است و در گذر زمان، در برخی نواحی، هنگام برگزاری آن به اول اسفندماه منتقل شده است. اما برخی بر این باورند که جشن اسفندی، جدا از جشن اسفندگان برگزار میشده است. به این ترتیب برای هنگام پختن آش اسفندی نیز زمانهای مختلفی ذکر شده است که عبارتند از: روز اسفند از ماه اسفند یا پنجم اسفندماه، اولین روز اسفندماه، یکی از روزهای نیمه اول اسفندماه، پنج روز مانده به سال نو.
از دیدگاه این نگارنده بهترین زمان برای پختن آش اسفندی، پنجم اسفندماه همزمان با جشن اسفندگان است.
مناطقی که آش اسفندی در آن پخته میشود
گزارشهایی از پختن آش اسفندی به سبکهای گوناگون در برخی نواحی منتشر شده است اما این به آن معنی نیست که در دیگر نواحی پخته نمیشود. بر بنیان گزارشهای در دسترس، در قم، استان مرکزی و به ویژه اراک و محلات، اقلید و آباده فارس، نواحی مختلف استان یزد، لنجان، کاشان و روستاهای اطرافش، برخی از روستاهای خراسان، روستاهای شهرستان دلیجان، مردم با آش اسفندی آشنایی دارند و آن را تهیه میکنند.
ترکیبات آش اسفندی:
آش اسفندی را به این علت که ترکیبات اصلی آن هفت نوع دانه یا حبوبات است به نام دانکو نیز نامیدهاند. البته به نظر میرسد که گاه دانگو را به عنوان نامی عمومی برای هر نوع آش که ترکیبات اصلی آن حبوبات باشد نیز به کار میبردهاند اما منظور از دانگو به صورت خاص برای آش، همان آش اسفندی است چون در بیشتر منابع هرجا که سخن از آش دانکو در میان است اشاره ای به سبزیجات نمیشود و تاکید فقط بر هفتدانه است.
به این ترتیب، تفاوت اصلی «آش اسفندی یا دانکو» با «آش بهمنگان» در این است که در آش اسفندی از سبزیجات استفاده نمیشود و ترکیب اصلی آن حبوبات و آب گوشت یا قلم است و در بعضی مناطق هم در آن سیرابی و شش سین دیگر میریزند که به آن «آش هفت سین» هم میگویند. در اقلید فارس نیز در جشن اسفندی، از گندم نیمکوب و گوشت گوسفندی یا گوساله با چاشنی دارچین و روغن داغ نوعی هلیم گندم میپزند که به آن هلیم اسفندی میگویند. اما ترکیبات اصلی آش بهمنگان، حبوبات و سبزیجات و ساییده گیاه بهمن سرخ یا سپید است و هرچند که در منابع دوره اسلامی به افزودن گوشت در آش بهمنگان نیز اشاره شده است ولی به نظر میرسد که ریختن گوشت در آش بهمنگان دست کم پیش از اسلام متداول نبوده و از اصالت برخوردار نیست.
بنابراین، ترکیبات آش اسفندی در نواحی مختلف متفاوت است و بر همین اساس به سبکهای مختلف پخته میشود و از این روی نامهای مختلف برخود میگیرد. اما با جمعبندی گزارشهای موجود به نظر میرسد که محتویات این آش را میتوان به 3 دسته تقسیم نمود:
1- ترکیبات اصلی یا پایه : گندم یا جو، عدس، نخود، لوبیا ( قرمز یا سفید)، خرده برنج، ماش، باقلای زرد و ریز، قلم یا پاچه گوساله.
2 ترکیبات دلخواه یا افزودنیها: سیر داغ، پیاز داغ، نعناع داغ، زردچوبه، نمک و فلفل سیاه، کشک،کمی آب گوجه فرنگی به عنوان طعم دهنده و رنگ دهنده.
3- ترکیبات فرعی یا سلیقهای: سبزی آش (تره، جعفری،گشنیز، اسفناج)، آجیل (بادام، پسته، نخود، فندق،...)، رشته آشی، برگ چغندر، برگه زرآلو، کشمش، چغندر، مویز و سیب خشکه، کشمش، آلوچه خشک، لواشک، تنده (هسته شیرین شده زردآلو)، و سرکه و شکر به عنوان چاشنی.
نگارنده، افزودن ترکیبات فرعی را توصیه نمیکند چون بر این باور است که ما را از طعم اصلی آش اسفندی دور میکند.
طعم آش اسفندی:
در نواحی مختلف، بسته به ذائقه افراد آن را به صورت ترش، ترش و شیرین، تند، و معمولی مصرف میکنند که به نظر میرسد تُرش یا تند یا ترش و شیرین کردن آن با ذائقه عمومی سازگار نباشد و در مراسم عمومی بهتر است چاشنیها در حد معمول استفاده شود.
مواد لازم و دستور پخت:
خرده برنج 1 پیمانه
لوبیا (سفید یا قرمز) 1 پیمانه
عدس 1 پیمانه
گندم یا جو 1 پیمانه
ماش 1 پیمانه
نخود 1 پیمانه
باقلای زرد و ریز 1 پیمانه
پیاز و سیر به میزان دلخواه
کشک به میزان لازم
نعنا خشک به میزان لازم
روغن به میزان لازم
نمک و فلفل به میزان لازم
آب گوجه فرنگی 3 پیمانه
آب قلم یا پاچه گوساله 6 پیمانه
هفت نوع دانه یا حبوبات را از شب قبل در آب بخوابانید یا بخیسانید. قلم یا پاچه گوساله را همراه با کمی پیاز و سیر و نمک و فلفل از قبل بگذارید تا کاملا بپزد. صبح روز بعد، آب روی حبوبات را خالی کنید و نخود و لوبیا را که معمولا دیرپزتر هستند در آب قلم گوساله یا پاچه گوساله ریخته و بگذارید بپزد تا کمی نرم شوند بعد گندم یا جو پوست کنده، خرده برنج و ماش و عدس و باقلای خیسانده را به آن بیافزاید و بگذارید تا خوب بپزد. قوام آش اسفندی معمولا غلیظ و نزدیک به هلیم است اما تفاوت آن با هلیم در آن است که در آش اسفندی حبوبات نباید له شوند و به اصطلاح به هم دست دهند.
برای بهتر شدن طعم آش اسفندی میتوانید نمک و فلفل سیاه را به دلخواه بر آن بیافزایید اما بهتر است که زیاد آن را تند نکنید چون طعم واقعی حبوبات را احساس نخواهید کرد. همچنین میتوانید از یک تا دو قاشق کشک مایع در آش استفاده کنید اما بهتر است بیش از این از کشک استفاده نکنید چون مزه ای شبیه آش کشک پیدا میکند. افزودن آب گوجه فرنگی نیز در تکمیل طعم و رنگ آش به شما کمک میکند.
برای تزئین روی آش از سیر داغ و پیاز داغ، نعنا داغ و کمی کشک استفاده کنید. برای خوشرنگ و خوش عطر شدن پیازداغ می توانید کمی زعفران ساییده حل شده در آب، به آن بیافزاید.
--------------------------
سپاسگزاری:
از دوستان گرامی آقای حشمتالله انتخابی، آقای محمد سلطانالکتابی، خانم فرشته بهجت و خانم بهجت قریشی که نگارنده را یاریرسان بودند، سپاسگزارم.
همچنین از همه خوانندگان ایراننامه خواهشمندم اگر دانستنیهایی درباره روش پخت و ترکیبات آش اسفندی در شهر یا روستای محل زندگی خود دارند، برای کامل تر شدن این نوشتار به نشانی نگارنده drshahinsepanta@yahoo.com بفرستند.
پی نوشت:
1- آش عاشورا، در ظاهر ارتباطی با آش اسفندی ندارد و آشی بوده است از حبوبات مختلف که در روز عاشورا در شهر شام می پختهاند برای همین آن را در ریف دانکوها برشمردهاند. چنانکه شمس الدین ابوعبدالله محمد بن ابوطالب انصاری صوفی دمشقی معروف به «شیخ ربوه» (727-654 ه.ق)، ، نیز در کتاب «نخبة الدهر فی عجایب البّر و البحر» اشاره میکند: «در شام حبوبات گوناگون را در روز عاشورا میپزند.» البته این امکان وجود دارد که آش عاشورا ریشه مشترک با دیگر دانکوها داشته باشد.
2- به نظر میرسد «هُلر» نام محلی همان ماشک یا (Vicia villosa Roth) یا winter vetch است.
3- به نظرمی رسد سنگکی همان سنگنک یا گاودانه یا vicia tourn باشد
جشنهای ایرانی پیوندی ناگسستنی با طبیعت دارند، از این روی پیوسته شادابی و سرزندگی را برای مردمان به ارمغان میآورند. یکی از این جشنهای زیبا که امروزه کمتر نامی از آن در میان است اما شایسته توجه بیشتر است، «سیر سور» نام دارد.
«سیر سور» یا «جشن سیر» پیش و پس از اسلام در نواحی مختلف ایران در روز چهاردهم دی ماه برگزار میشده است. به نوشته ابوریحان بیرونی1 در کتاب « آثارالباقیه»، ایرانیان جشن سیر یا «سیر سور» را در «روز چهاردهم» یا «روز گوش» از دی ماه برگزار میکنند و در این جشن که از «زمان جمشید» بازمانده بود، ایرانیان همراه با «سیر و شراب» خوراکهایی از «سبزی و گوشت» میخورند تا «اندوه و بیماریها» را از خود دور کنند و خود را «شفا» بخشند.
«ابن خلف تبریزی»2 در «برهان قاطع» «سیر سور» را با « روز گوش» یکی دانسته و آن را نام «روز چهاردهم از هر ماه شمسی» میداند و میگوید که « فارسیان در این روز عید کنند» و «در این روز گوشت و سیر، برادر پیاز، خورند» تا خود را ایمن دارند.
بیرونی در کتاب «قانون مسعودی» نیز به سیرسور اشاره نموده و «گردیزی»3 در کتاب «زین الاخبار» از «سیر سور» یاد میکند و مینویسد که در این جشن «مغان طعامها سازند و بخورند و چنین گویند که آن طعامها مضرت دیوان را دفع کند ... سنت بر آن بود که در این روز از خوردن چربی خودداری کنند...»
نکاتی که از روایات برداشت میشود
نخست: گرچه «ابنخلف تبریزی» سیر سور را نام روز چهاردهم هرماه از سال خورشیدی میداند ولی چنان که دکتر محمد معین در زیرنویس برهان قاطع با استناد به «آثارالباقیه ص266» و «یشتها ص 374» تاکید میکند، «سیر سور» نام روز چهاردهم از هر ماه سال شمسی نیست و جشنی بوده که ویژه روز چهاردهم دی ماه بوده است.
دوم: از دیدگاه مردم، سیرسور از چنان دیرینگی برخوردار بود که آن را به زمان جمشید پادشاه استورهای ایران نسبت میدادند.
سوم: پرهیز ار مصرف چربی و خوردن سیر همراه با سبزیجات و گوشت برای در امان ماندن از دیوان انجام میشده است و به راستی در ستیز با تن و روان انسان کدام «دیو» را پلیدتر از «بیماری» میتوان یافت؟
چهارم: دست کم در زمان بیرونی و گردیزی و ابنخلف تبریزی، در «سیر سور» همه نوع خوراک با استفاده از انواع گوشت و سبزیجات پخته و مصرف میشده است که پایه اصلی همه این غذاها سیر بوده است و همراه با غذا سیر میخوردند یا آن را در میان گوشت نهاده و میپختند. به سخن دیگر، این روز ویژه گیاهخواری یا گیاهخواران نبوده است. البته در این جشن از خوردن چربی پرهیز میشده است.
پنجم: به روایت بیرونی، بر اساس سنتی که میان برخی از بهدینان رایج است، در 4 روز از هر ماه یعنی روزهای دوم (بهمن) و دوازدهم (ماه) و چهاردهم (گوش) و بیست و یکم (رام) از کشتن حیوانات و خوردن گوشت آنان پرهیز میکنند که به این روزها «نَبُر» میگویند. اما او همچنین روایت میکند که ایرانیان در روز «سیر سور» از خوردن گوشت در این روز پرهیز نمیکردهاند و انواع خوراکها را با سیر فراوان و سبزیجات و گوشت میپختهاند. به سخن دیگر در آن زمان مفهوم «روز نبُر» از این جشن برداشت نمیشده است و اگر بنا بود که چنین مفهومی از «سیر سور» برداشت شود این پرسش مطرح خواهد شد که چرا سیر سور در دیگر روزهای نبُر برگزار نمیشده است؟
ششم: از روایات چنین برمیآید که خوردن سیر در این جشن، سنتی همگانی بوده و جنبه نمادین داشته است. شاید این سنت همگانی برای این انجام میشده است که در این روز، بوی تند سیر کسی را نیازارد. چنان که مشهور است اگر کسی سیر خورده باشد از بوی تند سیر که از دهان دیگری برخیزد، آزرده نمیشود.
گیاهشناسی سیر
سیر معمولی یا سیر خوراکی در پهلوی «Sighr» در انگلیسی «Garlic» با نام علمی Allium sativum گیاهی از خانواده Liliaceae یا سوسنیان با گلهای چتری صورتی رنگ است که بُنه و برگهای سبز آن خوراکی است و هر بُنه آن چند دانه یا حبه سیر دارد که با پوست نازک سپید یا صورتی رنگی پوشیده شده است.
نظامی گنجوی نیز در مصرعی به تعلق سیر به تیره سوسنیها اشاره نموده و میگوید: « در سیر نشان سوسنی هست ...». گیاه سیر در نواحی مختلف ایران به ویژه در شمال کشور به طور گسترده کاشته میشود.
اثرات سودمند سیر بر تندرستی
در متنهای کهن دینی نیز از سیر نام برده شده و به خواص درمانی آن اشاره شده است. در باورهای کهن ایرانی، چینی، مصری، و یونانی سیر گیاهی ستوده و درمانگر بوده است. بر بنیان یک استوره کهن ایرانی، در روزی که جمشید کشته شد و دیوان چیره شدند، مردمان برای زدودن پلیدی دیوان همراه با خوراک خود سیر خوردند و در این روز از خوردن چربی پرهیز کردند و این روز بعدها «سیرسور» نامیده شد.
به نظر میرسد که در این استوره مردم بر بنیان تجربه برای در امان ماندن از بیماریها (دیوان) از خوردن خوراکهای چرب پرهیز نمودند و برای بهرهمندی از خواص سیر در درمان بیماریها از جمله کاهش چربی خون همراه با غذای خود سیر مصرف نمودند.
این آزمودهها را پژوهشهای نوین امروزی نیز تائید میکند و سیر «گیاه تندرستی» نامیده میشود. بیشترین پژوهشها بر روی سیر درباره اثرات آن در تنظیم چربیهای خون بوده است. پژوهشهای پزشکی نوین، روشن ساخته است که مصرف سیر اثر قابل توجهی در کاهش کلسترول کل (TC) و تری گلیسرید خون دارد و به ویژه نوع کلسترول LDL یا به اصطلاح چربی بد خون4 را کاهش میدهد و از سوی دیگر مصرف سیر میزان کلسترول HDL (چربی خوب خون)5 را به سطح قابل ملاحظهای بالاتر میبرد. البته پزشکان توصیه میکنند که در رژیم غذایی افزون بر سیر از روغن زیتون، میوهها و سبزیها نیز به مقدار کافی استفاده شود تا در کاهش کلسترول بد خون موثرتر باشد.
مصرف سیر همچنین میزان گلوکز خون را پایین میآورد و فشار خون را کاهش میدهد. اثرات ضد سرطان، آنتی اکسیدان و تنظیم سیستم ایمنی هم از سیر به اثبات رسیده است.
ماده اصلی در سیر، آلئین (alliin) نام دارد که وقتی حبههای سیر کوبیده شوند یا سیر تازه در دهان جویده شود، سلولهایش شکسته شده و آلئین به واسطه آنزیم آلئیناز (alliinase) به ترکیبی ارگانوسولفور (organosulfur) به نام آلیسین (allicin) تبدیل میشود که بسیاری از خواص سیر را باعث میشود. آلیسین ماده فعالی است که بوی سیر از آن ناشی میشود و در پژوهشهای پزشکی خواص ضد باکتری و ضد قارچ آن مشاهده شده است، از این روی از آن با عنوان «آنتیبیوتیک طبیعی» نام میبرند . پس توصیه میشود که بهترین شیوه مصرف سیر، جویدن سیر تازه یا ریختن سیر کوبیده یا له شده در خوراک میباشد. البته بهتر است سیر را در آخرین مراحل پخت خوراک به آن افزود تا خواص آن حفظ شود.
سیر در خوراکهای ایرانی
در مکتب آشپزی ایرانی، سیر جایگاهی ویژه دارد. سیر خام و تازه و یا خشک شده به صورت حبه کامل، رنده شده، پودر شده یا له شده یا تفت داده به عنوان چاشنی در خوراکهای ایرانی همچون «میرزا قاسمی»، «کشک و بادمجان»، «سیرابیچ» در گیلان، «سوپ سیر و سیب زمینی»، «سبزی پلو»، «سیر قلیه» در گیلان، «قلیه ماهی» در جنوب ایران، « بورانی سیر»، «آبگوشت سیر»، « خورش گوجه فرنگی و سیر»، « ماهی پارسی» در میان پارسیان هندوستان، «ماهی سیره داغ» در گیلان، «سیر چخرتمه»، « ژیگوی ایرانی» و دهها خوراک دیگر کاربرد دارد. سیر خوابانده در سرکه سفید یا قرمز نیز به عنوان ترشی سیر مصرف میشود.
بررسیهای باستانشناسی نشان میدهد که مردمان شهر سوخته در پنج هزار سال پیش در رژیم غذایی خود در کنار دیگر مواد خوراکی طبیعی از سیر فراوان استفاده می کردهاند.
به گفته باستانشناسان بررسیها روی مواد مصرفی و ترکیبات غذایی ساکنان شهر سوخته نشان میدهد که آنها از تغذیه سالم برخوردار بودهاند و تمام پروتئینها، ویتامینها و ترکیبات مورد نیاز را در جیره غذایی خود مصرف میکردهاند.
شهر سوخته محوطهای باستانی متعلق به 5 هزار سال قبل است که در 55 کیلومتری جاده زابل به زاهدان واقع شده و از این شهر به عنوان نبض اقتصاد 5 هزار سال قبل شرق فلات ایران یاد میشود.
میرزا قاسمی
زرتشتیان با سیر خوراکی آیینی به نام «سیر و سدو» Sirosedow درست میکنند که از ترکیب سیر و گیاه سداب (Ruta graveolens) و روغن کنجد و سرکه و پیاز و نان تهیه میشود که در گهنبار و مراسم روز و سال درگذشته به کار میرود.
تصویر «سیر و سداب»، برگرفته از تارنمای اشیهن
سیر همچنین یکی از اجزای اصلی سفره هفتسین ایرانیان است. آیین گستردن سفره هفتسین و خوراکیهای گوناگونی که بر آن مینهند، نشانی از سنت گستردن سفره در «بزم مهر» در میان پیروان کیش مهر است. از این روی به نظر میرسد که سیر نیز در بین پیروان آیین مهر نشانی از تندرستی و پاکی درون و برون انسان و دوری از پلیدی و ناراستی بوده است و اکنون نیز با همین انگیزه بر سفره هفتسین نهاده میشود.
سیرسور، جشن ملی تندرستی
انجمن تغذیه ایران، روز 14 دیماه همزمان با سیرسور را به عنوان «روز ملی تغذیه و سلامت» نامگذاری نموده و برای این انتخاب از گروه تغذیه همه دانشگاههای کشور نیز نظرخواهی کرده است که حدود 90 درصد دانشگاهها و دانشکدههای علوم پزشکی با این انتخاب موافقت کردهاند. اگرچه این روز هنوز در تقویم ملی ایرانیان، ثبت نشده است ولی انجمن تغذیه ایران هر ساله این روز را در جمع متخصصان تغذیه جشن میگیرد.
پینوشت:
1- ابوریحان محمد بن احمد بیرونی، دانشمند بزرگ ایرانی، ۱۴ شهریور ماه سال ۳۵۲ خورشیدی (۲۹ ذیقعده ۳۶۲ قمری) در خوارزم دیده به گیتی گشود.
2- محمدحسین بن خلف تبریزی متخلص به برهان، واژهنامه «برهان قاطع» را به سال ۱۰۳۰ خورشیدی (1062 هجری قمری) در حیدرآباد هندوستان نوشت.
3- ابوسعید عبدالحیّ بن ضحاک بن محمود گَردیزی تاریخنگار ایرانی کتاب «زین الاخبار» مشهور به «تاریخ گردیزی» را حدود سال ۴۴۰ هجری قمری نگاشته است و زادگاه وی «گردیز» در نزدیکی غزنین است.
4- Low-density lipoprotein (LDL) so-called "bad" cholesterol".
5- High-density lipoprotein (HDL), so-called "good cholesterol".
خاستگاهها:
1- آثار الباقیه، ابوریحان بیرونی، ترجمه: اکبر دانا سرشت، انتشارات ابن سینا، تهران، 1352خورشیدی.
2 - زین الاخبار، ابوسعید عبدالحی گردیزی، به کوشش عبدالحی حبیبی، دنیای کتاب، تهران، 1363 خورشیدی.
3 - برهان قاطع، محمد حسین بن خلف تبریزی، به کوشش دکتر محمد معین، ج 2، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1362 خورشیدی.
4- گاهشماری و جشن های ایران باستان، هاشم رضی، انتشارات بهجت، تهران، 1380 خورشیدی.
5- فرهنگ بهدینان، جمشید سروش سروشیان، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1384 خورشیدی.
6- کتاب مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز، نجف دریابندری، نشر کارنامه، تهران، 1379 خورشیدی.
7- فرهنگ نامهای گیاهان ایران، ولی الله مظفریان، ناشر: فرهنگ معاصر، تهران، 1386 خورشیدی.
8- لغتنامه دهخدا، علی اکبر دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1372 خورشیدی.
9- Ursell, Amand: The Complete Guide to Healing Foods, Nutritional Healing for Mind and Body; DK ADULT; London, 2000.
10- http://en.wikipedia.org/wiki/Allicin
11- ماه خرداد ماه سیرچینی، دکتر بهار مختاریان، در تارنمای "انسان شناسی و فرهنگ":
http://anthropology.ir/node/5267
12- سـیـر (Garlic) در پایگاه الکترونیکی خدمات پزشکی ایران:
www.iranems.com/pages/detail.aspx?Id=17477
«شهریور» در فارسی، «شهرور» در پهلوی و «خشترویریه» در اوستا به معنای «شهریاری آرمانی»، در گاتها یکی از فروزههای اهورامزدا
و در اوستای نو، یکی از امشاسپندان است و او را مینوی جوانمردی نیز
خواندهاند. در گاهشماری ایرانی، ششمین ماه سال و چهارمین روز از هر ماه
«شهریور» نام دارد، از اینروی در روز شهریور از شهریور ماه یا چهارم شهریورماه «جشن شهریورگان» را برپا میکنیم. جشن شهریورگان پیوندی نیز با استوره نبرد نخستین بشر (کیومرث)، با اهریمن دارد. در این استوره، کیومرث با یاری امشاسپند شهریور بر اهریمن پیروز شده و دوران پیروزی و شهریاری بشر بر زمین
آغاز شده است. روز جشن شهریورگان از سوی انجمن موبدان به نام « روز پدر
ایرانی» نام گذاری شده است. در اندرزنامه «آذرپاد مهر اسپندان» نیز آمده
است : « در شهریور روز شاد باش زیرا که شادی ویژه مردمانی ست که شهریار
گزیده خوب داشته باشند.» بیرونی همچنین روایت می کند که «...در شهریورگان
آتش های بزرگ می افروختند و عبادت خدا و ستایش او را زیاد میکردند و برای
خوردن و دیگر شادمانیها به گرد هم جمع میشدند». در کتاب پهلوی «بندهش»، آنجا که «درباره چگونگی گیاهان» سخن به میان میآید، از میان گلها،
« شاه اِسپَرغم » گل ویژه شهریور معرفی شده و آمده است: «... این را نیز
گوید که هر گلی از آن امشاسپندی است؛ و باشد که گوید: شاه اِسپَرغم، شهریور
را ... خویش است...» که بر این اساس از میان گلها، شاه اسپرغم نمادی زیبا برای شهریورماه و جشن شهریورگان خواهد بود.
اما پرسش اینجاست که بر اساس دانش گیاهشناسی امروز، منظور از گل شاه اسپرغم نامبرده شده در متون کهن ایرانی کدام گل است؟
در کتاب بندهش « اسپرغم» چنین تعریف شده است: «هرچه را برگ بویا و به دستورز مردمان کاشته شود و همواره هست، اسپرغم خوانند.» سپس «شاه اسپرغم» گل ویژه شهریور امشاسپند معرفی شده است.
ولی «شاهاسپرغم» نام گیاهی خاص است که در کتابهای گوناگون به صورتهای مختلف همچون «شاهسپرهم»، «شاهاسپرم»، «شاسپرم»، «اسپرهم»، «شاسپرغم»، «سپرغم»، «سپرهم» و «سپرم» نوشته شده است. البته این نام نیز گاه به صورت عام به معنی «گیاه خوشبو» در ادب فارسی به کار رفته است.
افزون بر ساقه کشیده و برگهای سبز و گلهای کوچک سپید یا صورتی روشن، برجستهترین ویژگی «شاه اسپرغم» در متون کهن ایرانی، «بوی خوش» این گل زیباست؛ چنان که در متن پهلوی «خسرو قبادان و ریدکی»، «ریدک» در پاسخ به پرسش «خسرو قبادان» درباره گلها و کیفیت بوی آنها، در مورد شاهاسپرغم میگوید: «... شاسپرم را بوی چون بوی عزیزان ]بود[ ...»
در متون ادب فارسی، سرایندگانی همچون منوچهری دامغانی، عثمان مختاری، بهرامی سرخسی، مسعود سعد سلمان، لامعی گرگانی و قطران تبریزی در سرودههای خود «شاه اسپرغم» را معمولا مترادف «گیاه خوشبو» به کار بردهاند اما گاه نیز با توصیف دقیقی که ارائه دادهاند، روشن کردهاند که نام گلی خاص مورد نظرشان بوده است. چنان که منوچهری دامغانی، «شاسپرم» را با ساقه کشیده و برگهای اطرافش چنین توصیف می کند :
آن برگ های شاسپرم بین و شاخ او / چون صد هزار همزه که بر طرف مَد بود
اما «بهرامی سرخسی» شاعر دوره غزنوی، توصیف دقیقتری از این گیاه ارائه می کند. او «شاه اسپرم» را به گنبدی سبز از جنس زمرد که بر شاخه ای نازک و ضعیف قرار گرفته است و یا کسی که تنپوشی سبز بر تن داد و دامان آن را بر روی بدن خود جمع نموده، مانند کرده است:
شاه اسپرم، چو شاخ کشیده به گرد خویش / چون قبه زمرد بر شاخکی نزار
یا سبز جامه ای که چو بر ما کند گذر / از ساق برکشد به کتف دامن ازار
ابوریحان بیرونی در کتاب «صیدنه» گل شاه اسپرم را یکی از گیاهان خوشبو می داند و میگوید که عربها آن را «ریحان» می نامند اما یکی از انواع ریحان است: « شاه اسپرم را عرب، "ریحان" گویند و شاه اسپرم از انواع ریحان است که برگ او خُرد باشد و نبات او خوشبوی بود...»
در متون ادب فارسی، سرایندگان پارسگوی همچون سعدی، سیف فرقانی، نظامی گنجوی، عطار نیشابوری، فیض کاشانی، سلمان ساوجی، بیدل دهلوی، عبدالواسع جبلی، امیرخسرو دهلوی، منوچهری، رودکی، فرخی سیستانی، عنصری بلخی، حسن غزنوی، قطران تبریزی، عرفی شیرازی، شاه نعمتالله ولی، قاآنی و اقبال لاهوری، رنگ و رُخ و موی یار را به شادابی و خوشبویی «ریحان» همانند کردهاند و «ریحان» یا جمع آن «ریاحین» را به صورت عام و به معنی هرگونه گل و گیاه خوشبو و خوشرنگ که در بهار رنگ و بویی به بوستان و گلستان می دهد، به کار بردهاند. چنان که سعدی شیرازی می فرماید:
وقتی دل سودایی میرفت به بُستانها / بیخویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
اما گاه سرایندگان «ریحان» را نه به صورت عام بلکه به عنوان نام خاص یک گل به کار بردهاند، چنان که فرخی سیستانی در دو بیت زیر از 6 گل نام می برد که یکی از آن ها «ریحان» است:
باغها داشتم پُر از گل سُرخ / دشتها پُر شقایق نعمان
از چپ و راست سوسن و خیری / وز پس و پیش نرگس و ریحان
و نمونه دیگر، در منظومه «رمز الریاحین» که توسط «محمد هادی کاشانی» مشهور به «رمزی کاشانی» از شاعران دوره صفوی و همدوره شاه عباس دوم، در وصف اصفهان و مناظره گلهای باغ هزارجریب نوی اصفهان سروده شده است، از گل ریحان نام برده میشود. رمزی کاشانی در این منظومه و در بخشی با عنوان «گفتگوی گل ریحان در تعریف رنگ و بوی خویش» از گل ریحان که در آن زمان در باغ هزار جریب اصفهان کاشته میشده، نام میبرد:
منم از مجمع خوبان سرافزار / سزد کو برهمه گلها کنم ناز
مرا نسبت به خط یار کردند / شما را زینت دستار کردند
اگر از خویش گویم نیست پنهان / مثل باشد به خوبی خط ریحان
منم کو سبزی و حُسن و صباحت / سراپا گشته ام کان ملاحت
چو بخت خویش سرتاپای سبزم / مبین بر پستی بالای سبزم
نیم از سبزی رخسار دلگیر / ملاحت باشد از سبزان کشمیر
به خاکستر از آنم روز و شب یار/ کزو یابم صفا آیینه کردار
به معنی گلشن پر رنگ و بویم / نکوبینی اگر بینی نکویم
Ocimum Basilicum شاه اسپرغم یا ریحان یا نازبو یا
به این ترتیب، ویژگیهای «شاه اسپرغم» یا «ریحان» به عنوان یک گل خاص، همخوانی دارد با Ocimum Basilicum یا Sweet basil از خانواده Lamiaceae یا تیره نعناییان، گیاهی یکساله و معطر که برگهایش سبز روشن و بیضوی است و گلهای خوشبویش به رنگ های سفید و گُلی و گاهی بنفش به صورت مجتمع در کنار برگهای انتهایی ساقه قرار دارند.
شاه اسپرغم را در برخی متون، «سلطان الریاحین» ترجمه کرده و نوشتهاند. این گیاه امروز نزد عموم مردم با نامهایی دیگر همچون «ریحان سبز» یا « نازبو/ نازبوی/ نازبویه» نیز نامیده میشود. گاهی هم تخم آن را که در آب لعاب فراوان میدهد برای خوشبوی شدن در شربت میریزند که به آن «تخم شربتی» گویند. این گیاه در بسیاری از نقاط ایران به صورت خودرو، میروید و گاه جنبه زینتی دارد ولی به طور معمول به عنوان «سبزی خوردن» کشت میشود و بسیار محبوبیت دارد.
برگ انواع نازبو یا ریحان به عنوان «سبزی خوردن» استفاده می شود
خاستگاهها:
1- اوستا (کهنترین سرودهای ایرانیان)، گزارش و پژوهش دکتر جلیل دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران، 1375 خورشیدی.
2- بندهش، فرنبغ دادگی، گزارش و برگردان دکتر مهرداد بهار، انتشارات توس، تهران، 1385 خورشیدی.
3 - بندهش هندی، گزارش و برگردان: دکتر رقیه بهزادی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران 1388 خورشیدی.
4- فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایه متون پهلوی، خسرو قلی زاده، نشر کتاب پارسه، تهران ، 1387 خورشیدی.
5- گاهشماری و جشن های ایران باستان، هاشم رضی، انتشارات بهجت، تهران، 1380 خورشیدی.
6- فرهنگ رستنی های ایران، دکتر هادی کریمی،انتشارات پرچم ، تهران ، 1381 خورشیدی.
7- گل و گیاه در هزار سال شعر فارسی، دکتر بهرام گرامی، انتشارات سخن، تهران، 1386 خورشیدی.
8- گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی تا ابتدای دوره مغول، دکتر غلامحسین رنگچی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، 1389 خورشیدی.
9- صیدنه، ابوریحان بیرونی، ترجمه: ابوبکر بن علی بن عثمان کاسانی، به کوشش: دکتر منوچهر ستوده و ایرج افشار، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران، 1387 خورشیدی.
10 – الصیدنه فی الطب، ابوریحان بیرونی، تصحیح: دکتر عباس زریاب، ناشر: مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1370 خورشیدی.
11- لغت نامه، علی اکبر دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1372 خورشیدی.
12 – فرهنگ نامهای گیاهان ایران، ولی الله مظفریان، فرهنگ معاصر، تهران، 1386 خورشیدی.
13- تطبیق نامهای کهن گیاهان دارویی با نام های علمی، دکتر احمد قهرمان و احمد رضا اخوت، انتشارات دانشگاه تهران، 1383 خورشیدی.
14- متون پهلوی، گزارش دکتر سعید عریان، ناشر: کتابخانه ملی ایران، تهران، 1371 خورشیدی.
15 – فرهنگ گیاهان ایران، احمد ماهوان، انتشارات ماهوان، مشهد، 1381 خورشیدی.
16 – پزشکی در ایران باستان، دکتر موبد سهراب خدابخشی، انتشارات فروهر، تهران، 1376 خورشیدی.
17- منظومه رمز الریاحین ( در وصف اصفهان و مناظره گلها)، رمزی کاشانی، به کوشش ایرج افشار، مجله وحید، سال سوم، شماره 5-1
18- فرهنگ فارسی معین، دکتر محمد معین، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1381 خورشیدی.
http://en.wikipedia.org/wiki/Ocimum_basilicum
http://www.missouriplants.com/Whiteopp/Ocimum_basilicum_page.html