ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

مسککککککککککککن مههههههههههههههههههههر!

نقدینگی سرگردان ، پس از بازار سکه و ارز وارد بازار مسکن شد. فعالان امر مسکن مدعی هستند در چند هفته اخیر قیمت مسکن متاثر از بازار ارز و سکه 20 در صد افزایش قیمت داشته است.( اطلاعات – 13 دی 90)
یکی از مظاهر تمدن و شهر نشینی تغییر کاربری اموال و منقولات می باشد و کشور ما هم بالطبع از این قاعده جهانی مستثنی نیست. به عنوان مثال در سال های اخیر از دماغ به جای نفس کشیدن برای پز دادن و خود نمایی استفاده می شود و کسانی هم که برای تخریب این اضافه بنا شهرداری هم به آنها مجوز نمی داد ، ادعای خوش تیپی می کنند! این داستان در مورد سکه و دلار و مسکن هم صدق می کند. البته مولوی خدا بیامرز در مورد سکه و نقدینگی و وقوع اتفاقات عجیب و غریب پیش بینی هایی کرده بود ولی هیچکس فکر نمی کرد ملت برای خرید و فروش خانه بخرند و آن را خالی رها کنند تا قیمتش افزون شود. « بر نقد سخن جانا هین سکه مزن دیگر / چشم از پی آن باید تا چیز عجب بیند »
من فکر کنم اگر شایعه شود که قیمت جهانی خر رو به افزایش است ، ملت تمام پارکینگ ها و انباری ها را به استراحتگاه این دراز گوش های وفادار تبدیل کنند. علی ایحال با توجه به این که به جز مرگ هر پدیده ای را چاره ای است ، چند پیشنهاد عملی و کاربردی در خصوص کنترل قیمت مسکن و اجاره بها ارائه می شود:
الف) دولت با همکاری و مشارکت مردم در اطراف شهر ها آپارتمان به صورت مجتمع بسازد و به صورت اجاره به شرط تملیک یا قرارداد های 99 ساله به مردم تحویل دهد و می توان اسم این طرح را هم مسکن مهر گذاشت.
ب) به منظور جلوگیری از خرید و فروش ساختمان به نیت کسب در آمد و ایجاد نوسان و قیمت کاذب در بازار مسکن ، دولت از خانه های خالی مالیات اساسی و تُپل دریافت کند تا دیگر کسی هوس خرید و فروش خانه خالی نکند.
ج) تولید انبوه و صنعتی سازی مسکن به منظور متعادل نمودن عرضه و تقاضا در این بخش از دیگر راهکارهای مهم و اساسی  کنترل بازار مسکن است.
د) قرار داد های اجاره به صورت دو ساله تنظیم شود. البته باید قرار داد ها روی کاغذ یک رو سفید ثبت شوند تا از تمدید قرار داد در پشت برگه جلو گیری به عمل آید.
ه) واگذاری1000 متر زمین به هر خانواده ایرانی برای احداث باغ ویلا نیز در کاهش قیمت مسکن و اجاره مسکن موثر است.

اشتغال زایی یا ایجاد شغل دوم!
در سال های اخیر بحث واگذاری شرکت های دولتی به بخش خصوصی و اجرای اصل 44 قانون اساسی بیش از گذشته پیگیری می شود و مسئولین کشوری و لشگری دست در دست هم به مهر در صدد تقویت بخش خصوصی هستند.
حتی آقا رسول هم که از پیشگامان خصوصی سازی در کشور است و روزگاری در یک نانوایی غیر انتفاعی ( قبل از هدفمندی) پاچال دار بود نیز موافق سر سخت توسعه بخش خصوصی است.
چند روز قبل آقا رسول از من خواست تا برای تاسیس یک شرکت تعاونی به او کمک کنم. شب در منزل ایشان ، فرم ها را با هم پرکردیم و روز بعد با اسناد هویتی اعضا به اداره متبوع رفتیم. آقا و خانمی پشت میز هایشان مشغول انجام امورات بودند. بعد از انجام مراحل اولیّه کار ، جناب آقای کارمند فرمودند: برای انجام باقی امورات دارای باید به چند اداره و نهاد دیگر بروید که با توجّه به آشنا نبودن به روال اداری و بوروکراسی موجود ، مسلماً وقت شما گرفته خواهد شد. اما یک شرکت وابسته به بخش خصوصی در ازای گرفتن مبلغ 100 هزار تومان این کار را برایتان انجام خواهد داد. آقا رسول گفت : « صد تومنش مهم نیست ، چون همین طوری رئیس اداره با ما کارد و پنیره ، اگه چند روز دیگه هم مرخصی بخواهیم احتمالاً کار به زد و خورد هم بکشه. فقط شما بفرمائین این شرکت قابل اعتماد هست که شناسنامه و کارت ملی هفت هشت نفر را بهشون بسپاریم؟» مرد لبخندی زد و گفت: « نگران نباشید ، من و همکارم خانم .... برای سریع تر انجام شدن امور و جلوگیری از اتلاف وقت مراجعین ، این شرکت خصوصی را راه انداخته ایم!» آنجا بود که ما تازه شستمان خبر دار شد که این بخش خصوصی ، چندان هم خصوصی نیست و گاهی اوقات خیلی خصوصی است و برای خدمت به خلق ا... چه مرارتها که تحمّل نمی شود. البتّه گمان نکنید که در همه ادارات و سازمان ها واگذاری امورات به بخش خصوصی به این صورت است و برای کارمندان همان شرکت نون دونی باز شده است.نه خدا وکیلی این طور نیست. به عنوان مثال در یکی از استان های شمالی کشور ( چه کار دارم بگم گلستان ، دو روز دیگه سعدی هم با ما چپ بشه ) کارگران رسمی یکی از ادارات برای تعویض لامپ های دکل های مخابراتی بالای 50 متر ،  مبلغ هنگفت یک و نیم میلیون تومان مطالبه کردند ولی ریاست محترم آن شرکت با دور اندیشی و درایت مثال زدنی ، از حیف و میل بیت المال جلوگیری نمود و تعویض لامپ ها را به یک شرکت خصوصی سپرد و با پرداخت مبلغ ناچیز 9 میلیون تومان لامپ ها تعویض شدند!
تکریم ارباب رجوع و دزدیدن مناره !
« آغاز بررسی صلاحیت بانکداران»( دنیای اقتصاد- بیستم آذر 90) « آغاز بررسی لغو چند بانک خصوصی در شورای پول و اعتبار » ( خراسان – هشتم دی 90)
این چند سالی که ما در ایران سکنی گزیدیم طرح های ریز و درشت فراوانی به اجرا در آمد که حقیقتاً برخی از آنها منحصر به فرد بودند. از آب پاشی تهران با هواپیما گرفته تا خیرات سکه پشت در بانکها و بسیاری طرح های حساب شده و حساب نشده  دیگر . اما از چند سال قبل اجرای طرحی به نام « طرح تحول اداری » در ایران آغاز شده است که یکی از بارز ترین شاخص های آن تکریم ارباب رجوع می باشد که با تمام شدت و قوا در حال پیگیری است تا جایی که حتی نمی گذارند در ادارات قند در دل ارباب رجوع آب شود.( مگر قند در دل آب می شود؟ اساساً قند در بدن می سوزد و در لیوان آب می شود!) بگذریم. مصداق بارز این مشتری مداری و تکریم ارباب رجوع در بانک ها دیده می شود و به قولی چیزی که عیان است چه حاجت به چاخان است .در ایران بانک ها مبنا را بر صداقت و درستی افراد می نهند مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. بنابراین هر کس که تقاضای تاسیس بانک کند ، اول مجوز صادر می شود تا کار مردم لنگ نماند بعد در صورت نیاز ، صلاحیت بانکدار بررسی می شود . دریافت وام نیز به همین صورت است و چون کار ها بر مبنای اعتماد دو طرفه ( گاهی اوقات چند طرفه!) استوار است ، نیازی به دریافت وثیقه و ضامن و این سوسول بازی ها نیاز نیست و با داشتن یک برگ کپی از هر چیز که دم دستتان باشد ، وام در اسرع وقت پرداخت می شود. ( البته این داستان در مورد وام های درشت صدق می کند و گرنه برای وام های معمولی ، داشتن دو ضامن کارمند درست و حسابی ، سفته ، چک کارمندی ، قبض آب و برق و تلفن ، جواز کسب ، جواز دفن ،  کارت پایان خدمت ، سپرده تپل ، کار کرد حساب ، سفارش پارتی و .... مربوط به یک وعده از هفت خوان بهمن است!)
در ضمن این ماجرای عدم رعایت تقدم و تاخر برخی امور بانکی در ایران نظیر اعطای مجوز در ابتدا و بررسی صلاحیت در وهله دوم ریشه در اعصار و قرون گذشته دارد و فقط مختص بانکها نیست. ظاهراً در ازمنه بسیار دور افرادی بودند که مناره می دزدیدند ، سپس دنبال سوله یا انبار خالی برای مخفی آن می گشتند که یک ضرب المثل با این مضمون اختراع شد : « اول چاه بکن بعد مناره را بدزد!»
برگرفته از ماچین تا ایران در 80 روز

شرکت تجاری بدتر یا برتر؟!

در روز های اخیر که همه ملت حتی آقای علم تاج هم حسابی سرگرم سکه و دلار و ارز و ... بودند ، اتفاقات ریز و درشتی اتفاق افتاد. پیراهن و کفش زاید حماسه ساز داربی 74 را به مزایده گذاشتند ، یک شیر دریایی به نامزد پیکه بازیکن بارسلونا حمله کرد ، با وجود گذشت چند ماه از رکورد شکنی بهداد سلیمی صداو سیما باز هم تصاویر رضازاده را در کلیپ ها پخش می کرد و قس علی هذا القیاس...
اما رویداد مهم دیگری که رخ داد برگزاری همایشی جهت تجلیل از 400 شرکت تجاری موفق بود که طبق معمول ایران خودرو برای دومین سال متوالی اول شد.
این شرکت در بخش میزان فروش با مبلغ 136 هزار و 875 میلیارد در سال 89 در رتبه نخست قرار گرفت. از قدیم گفته اند ، هر که بامش بیش ، پول آسفالتش بیشتر ... ما که حسود نیستیم.
البته در حاشیه همین مراسم جناب غضنفری وزیر صنعت ، معدن و تجارت از افزایش خودسرانه قیمت برخی خودرو های داخلی خبر داد. چند وقت پیش هم دو شرکت بزرگ خودروسازی کشور به دلیل افزایش قیمت بدون دریافت مجوز از کمیته خودرو و سازمان حمایت و عرضه خودرو بالاتر از سود محاسبه شده ، جریمه شده بودند!
خیلی جالب است ؛ در ایران شرکتهای خودرو سازی بدون مجوز قیمت ها را بالا و پائین می کنند ، روی هر ماشینی که صلاح بدانند ، کیسه هوا و ترمز ضد قفل نصب می کنند ، برای بقیه خودرو ها هم تقاضای مهلت می کنند که این مهلت چند بار هم به سلامتی تمدید می شود. در نهایت هم از جای دیگر می زنند و کیسه هوا و ترمز ضد قفل نصب می کنند. در واقع سلامتی و امنیت مردم در آپشن های این دو شرکت جایی ندارند. اما در زمینه اقلام دیگر، غیراستاندارد بودن و گرانفروشی، علاوه بر معرفی شرکت های متخلف ، جریمه‌های پیش‌بینی شده تا دینار آخر دریافت می شود.
یعنی مردم مثلا حق دارند بدانند کدام سوسیس و کالباس یا خیار شور را با چه قیمتی نباید می‌خریده‌اند، اما در مورد خودرو داستان فرق می کند و هر سازی که این دو شرکت بزنند ، ملت باید خودشان را با آنها هماهنگ کنند!
برگرفته از کتاب از ماچین تا ایران در 80 روز
نوشته: پطروس ماچینیان

هر 1892روز یک کتاب!
هر ایرانی در 1892 روز یک کتاب می‌خواند!( روزنامه همشهری)
یکی از دلایلی که ما شیفته آمار و بر و بچه های آمارگیر هستیم ، این صداقت و دقت نظر دوستان در ارائه آمار است. هیچ فرقی هم نمی کند که این آمار مربوط به چه مقوله ای باشد ؛ ضریب نفوذ اینترنت ، تعداد مسافران نوروزی ، تعداد تماشاگران ورزشگاه ها ، سرانه روزانه مطالعه کتاب و ... آنچه مسلم است این است که در زیر و بم این آمارها ، کرور کرور دقت نظر ،  مطالعات اولیه و نظر سنجی رویت می شود که جای بسی خرسندی است. البته ما که تا بحال موفق به زیارت کسی نشده ایم که از ایشان در خصوص موارد بالا یا مشابه سوالی شده باشد یا فرمی پرکرده باشد! حالا این آمار ها چطور با این دقت تولید می شوند ، زیاد مهم نیست ، مهم دقت نظر است که در همه آمار ها به وفور دیده می شود.
و اما کتاب ... مطالعه روزانه و خواندن کتاب یکی از رموز موفقیت انسان های فرهیخته و متمدن است. البته ما هم برای اینکه خودمان را جزو آدم های مترقی نشان دهیم و خدشه ای هم به میزان آمار مرکز ملی آمار ایران در خصوص سرانه مطالعه وارد نشود ، روزانه 17 دقیقه و 37 ثانیه و 9 صدم ثانیه مطالعه می کنیم ( سرانه مطالعه ایرانیان) که گاهی اوقات نا پرهیزی کرده ، این عدد نا خواسته تا 20 دقیقه پیش می رود که همین جا از مسئولین زحمتکش آمار به علت اعشاری شدن آمارشان عذر خواهی می کنیم! بگذریم.
با بروز و ظهور دانش ها و تفکرات نو ظهور ، چاپ و نشر کتب با قطع کبریتی با اسامی عجیب و غریب قوت گرفت. کتاب هایی نظیر « پروانه ات را قورت بده» ، « چه کسی بستنی مرا جابجا کرده ؟» ، « خب دیگه چه خبر؟» ، « من خوبم ، شما خوبی » ، « پولدار شدن در هشت دقیقه » ، « موفقیت در سه روز و نصفی» و ... بخشی از کتابهایی هستند که در سال های اخیر به وفور چاپ شده و با استقبال مردم نیز روبرو شده اند. تا جایی که آقا رسول عنوان کرده که روزی 4 تاکتاب می خواند! علی ایحال با عنایت به ابعاد کتب موجود در بازار و اهمیت آمار و سرانه مطالعه ، پیشنهاد می شود تا جای ممکن حجم کتابها را پائین بیاوریم و منبعد به جای اعلام سرانه مطالعه کتاب به صورت دقیقه ای ، مثل روزنامه  همشهری کتابی محاسبه کنیم! با این روش هم آمار فروش بالا می رود و هم سرانه مطالعه!

آئین نامه جوش !
در چند سال اخیر که ساخت و ساز و بساز بفروش حسابی رونق گرفته و نیمی از خلق الله مال الاتجاره خود ( حتی مال الاتجاره همسایه ، خویشاوندان و آشنایان ) را در این امر خجسته به کار گرفته اند ، شائبه ساخت ساختمان های بی کیفیت و به اصطلاح بساز بنداز قوت گرفته است ؛غافل از اینکه این وصله ها و اَنگ های تقلبی و چینی ، به پیمانکاران محترم نمی چسبد ؛ چرا که بر و بچه های استاندارد مثل عقاب مراقب اوضاع هستند و اجازه نمی دهند حتی یک آجر خلاف مصالح ملت روی آجر دیگری گذاشته شود. چه رسد به سایر تخلفات و مخلفات ریز و درشت که اصلاً محال است. (حالا اگر چهار تا ساختمان هم گوشه و کنار مملکت چپ می شن ، به پای همه پیمانکارها ننویسید!)
مصداق این مدعا نیز سخنان رئیس محترم سازمان ملی استاندارد و تحقیقات صنعتی ایران است: « از سال آینده پایان کار ساختمان بدون برگه گواهی جوشکاری از سازمان استاندارد ، صادر نمی شود!» ( روزنامه جوان – 25 بهمن 1390)
البته آقای نظام الدین برزگری فرموده اند: این سازمان در یک ماه آینده با کمک سازمان نظام مهندسی آئین نامه جوش در ساختمان را تهیه و پس از تصویب در هیات دولت ابلاغ می کند!
بعد از اعلام این خبر در جراید کلیه جوشکاران و متولیان امر جوش و خروش در کشور موضع گرفته و اجرای این طرح را خدشه دار کردن وجهه جامعه جوشکاری کشور دانستند. اسد خال جوش با سابقه سی ساله در امر جوشکاری سازه های بالای صد متر  بعد از شنیدن این خبر گفت: « اشکال نداره. من فقط می خوام بدونم کدوم مهندس جرات داره به ارتفاع 110 متری بیاد و خال جوش هایی که به این تیر آهن ها می زنم رو بررسی کنه و نظر بده! یعنی با تصویب این آئین نامه تمام هویت و اعتبار سی ساله ما را عین چای نپتون زدن تو نفت سیاه و در آوردن!»
البته استاد اسد حق دارد ، راستش ما هم سر در نیاوردیم آیا فقط آئین نامه جوشکاری در حال تدوین است یا سایر آئین نامه ها هم در دست تدوین هستند مثل آئین نامه حفاری ، پی کنی ، آجر چینی ، سیمانکاری ، گچ کاری ، سفت کاری ، نقاشی و قس علی هذا القیاس...
اگر قرار باشد بابت هر کاری آئین نامه تصویب شود و گواهی صادر کنند فکر کنم ساخت هر ساختمان چند سالی طول بکشد ، اگر هم فقط جوشکاری ساختمان اصل است ، پس مابقی قصه را از کی بشنویم؟!  شب به خیر!

سیگار هم سیگار های قدیم!
دکتر محمد رضا معدنی دبیر اجرایی جمعیت مبارزه با استعمال مواد مخدر : بر اساس پژوهش انجام شده در یکی از کشور های پیشرفته سیگار های خارجی به ماده رادیو اکتیویته پلونیوم – 210 آلوده اند! ( روزنامه جوان)
آقای معدنی داشتیم... لوطی ... با مرام ... با همه آره با هم بله ...  بابا دستخوش ... گلی به گوشه جمالت! از شما دیگه انتظار نداشتیم دکتر جون. حالا دیگه سیگارا هم آلوده به رادیو اکتیو شدن ؛ آره...
رادیو اکتیوتو بخورم سالار! شُش طلا ، اکسیژن خالص ، ای دبه پلونیونم – 210 ، ای مبارزه کننده با دود و دم! شما دیگه چرا ؟
چند وقت قبل کار شناساتون کاشف به عمل آوردن آب تهرون آلوده ست. نمی دونم نیترات داره ، کلر داره ، جیوه داره. کم مونده بود یک آفتابه آب ده بیست هزار چوق واسمون آب بخوره با این همه مواد معدنی و آلی که می گفتن توشه!
بعد هم نوبت به این هندی های بد بخت رسید که گفتن توی برنجشون نمی دونم براده آهن داره ، فلزات سنگین داره. ولی قیمت تیر آهن بالا رفت!؟ حالا هم گیر دادین به این سیگارای خارجی! مرد حسابی اول که رو پاکتای سیگار نوشتین سرطان زاست ، توفیری نکرد ، بعد هم عکس دل و روده چار تا مفنگی رو روی پاکتا چاپ کردین تا ملت بترس ، اوضاع بدتر شد ؛ حالا دارین مردم رو با رادیو اکتیو می ترسونین. ای ول بابا دمتون گرم... واقعاً که ...
در ثانی می شه بگی این پژوهش در کدوم کشور پیشرفته انجام شده؟ اصلاً این کشور کجا هست؟ این ور جوبه یا اون ور جوب ؟ تو چی پیشرفت کرده؟ نکنه مثل افغانستان توی صنعت نئشه جات پیشرفت کرده که میگن سیگار بده؟! راستی این همه پلونیوم از کجا آوردن به سیگارا مالیدن؟
علی ایحال خدمت آقای خودم عرض کنم اینکه مردم رو بترسونیم تا طرف سیگار نرن ، جواب نمی ده برادر من. چرا که از سال 85 تا بحال مصرف سیگار از 50 میلیارد نخ در سال به 62 میلیارد نخ در سال رسیده که خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
فقط اینو گفته باشم تا بحال طرح هایی که اجرا کردین از تعداد سیگاری ها کم نکرده که بماند ، بیشتر هم شدن. فقط تو رو خدا یه کمی هم به فکر آلودگی هوا هم باشین. چرا به گفته محققین! دود سیگار برای اطرافیان از خود افراد سیگاری مضر تر است. از قدیم هم گفتن آدم سیگاری مرضش مال خودشه ، دودش واسه مردم. به فکر سیگاری ها نیستین لااقل به ما فکر ما باشین ، سیگار خوب بدین دست مشتری! از ما گفتن بود.

گدایان صاحب منال

به حق چیز های ندیده و نشنیده؛ مافیای گدایی! دیگر بعضی ها شورش را در آورده اند. من فکر کنم اگر خدا نیامرز سالواتوره لو پیکولو مخترع مافیا در جهنم بشنود که چه بلایی بر سر مافیا آمده و هر ننه قمری کلمه مافیا را لقلقه زبان کرده ، و این اسم را که زمانی برای خودش ابهتی داشت لجن مال کرده ، استخوان هایش در گور بلرزد. در این چند سال اخیر همه رقم مافیا دیده بودیم ، از مافیای فوتبال گرفته تا مافیای خیار شور و آفتابه! الا « مافیای گدایی و تکدی گری.»  چندی قبل آقای مرتضی تمدن استاندار تهران از وجود باندهای مافیایی متکدیان خبر داد و گفت : « مافیای تکدی گری در تهران ، برخی از اتباع بیگانه را که نقص عضو داشته و یا وضعیت ظاهری مفلوک دارند گزینش کرده و پس از دوره های آموزشی به خیابان ها می فرستند!»
در ضمن ایشان فرموده فقط بیست درصد از گدایان تهران نیازمند هستند. حالا چطور این بیست در صد نظر سنجی شدند ، و کجا فرم پر کردند ، الله و اعلم...
والله ما دبیرستان که درس می خواندیم ، درس خواندن که چه عرض کنم ، دبیرستان می رفتیم ، استادی داشتیم که توفیق مسافرت به کشور اشباح سرگردان ، افغانستان خودمان را داشت. ایشان می گفت: در بدو ورود گدای خردسالی به سمت ما آمد و در خواست کمک کرد. دوستش با عصبانیت به او گفت : « شرمت باد ، از بیگانه دریوزه می کنی!» منتهی قضیه الان دریوزه از بیگانه به یک صنعت تجاری بین المللی تبدیل شده و برای خودش کُلی هم کلاس دارد.
قدیمی ها می گفتند: « آدمِ گدا ،این همه ادا؟ » که ظاهراً این بار دیگر ادا و اطوار در کار نیست و گدایان جدید به صورت مادر زاد دارای آپشن های خاص گدایی هستند و مربوط به میمیک صورت شان می باشد و نباید به گیرنده ها دست زد. بنابراین دیگر از این انگ ها به این گدایان وارداتی نمی چسبد.
نکته بعد اینکه « اگر ریگ بیابان دُر شود/ چشم گدایان پر نشود » و علی رغم وجود در آمد چند میلیون تومانی برخی از این گدایان صاحب منال ، ( طبق آمار منتشره در جراید ) باز هم به حرفه شریف گدایی اشتغال داشته و اساساً « از گدا چه یک نان بگیرند و چه یک نان بدهند یکسان است.»
در خاتمه خاطر نشان می سازیم که گدایی یک صنعت نو پدید و نو ظهور نیست و ریشه در ته اعماق اعصار و قرون گذشته دارد و مبارزه با آن به سادگی مبارزه با پولشویی ، قاچاق کالا و ارز ، مکاتب جدید اعتیاد و تخلفات رانندگی نیست! و کمی دنگ و فنگ دارد!
رابطه سرفه و انحلال خانه سینما!
راستش را بخواهید ما شخصاً از سینما خوشمان می آید و از بچگی عاشق سینما بودیم. هنوز بعد از 30 سال صحنه های فیلم بینوایان ، اولین فیلمی را که در سینما دیدیم مو به مو در خاطرمان مانده است. اینکه چطور ژان وال ژان ارابه را از روی پای کشیش بلند کرد و ایشان هم آینه شمعدان عروسی اش را به ژان وال ژان هدیه داد! در مورد انحلال خانه سینما هم باید به عرض برسانم اساساً خانه را منحل نمی کنند ، بلکه خراب می کنند تا چند واحدی بسازند. حالا اینکه چرا یا چطور خانه سینما را منحل کردند ، بنده زیاد اطلاعات ندارم. فقط این نکته را اشاره کنم که در سینما به علت تاریکی بیش از حد ، بعضی ها زیر آبی می روند و کار های نا شایست انجام می دهند. دبیرستان که بودیم یک روز با بچه ها به سینما رفتیم و یکی از بچه های بد به دوستمان بهروز سیگار تعارف کرد. بهروز اولین پک را که زد ، عین خر شروع کرد به سرفه کردن که خدا بیامرز مصیب سبیل هم گوشش را گرفت و با اردنگی از سینما بیرون انداخت. بنابراین آقای سلحشور پر بیراه صحبت نمی کند و اینکه برخی از هنر پیشگان زن ایرانی که به جهت حفظ آبرو! از ذکر نامشان هم خود داری می کنیم ، اجازه می دهند که روی جلد مجلات خارجی ، عکس های خاک بر سری شان چاپ شود و از فرنگی مآبی فقط همین کار را آموخته اند ، ریشه در همین تاریکی سینما دارد.
چندی قبل هم بیانیه ای خطاب به نخبگان ، مسئولان و مردم ایران با عنوان « مخالفت 2 هزار نفر از سینما گران ایران با انحلال خانه سینما » در برخی سایت های ضد انقلاب منتشر شد که در میان اسامی ارائه شده افرادی دیده می شدند که سال های پیش از دنیا رفته اند مثل مرحوم علی قربان ترابی ، برخی سالهاست در خارج از کشور زندگی می کنند و برخی نیز امضای بیانیه مذکور را تکذیب کرده اند. » ( روزنامه جوان- 11 بهمن 90)
عرض نکردم علت برخی گرفتاری های موجود در سینما ، تاریکی بیش از حد است. تازه این نکته را روزنامه جوان از قلم انداخته است که تعدادی از این دو هزار نفر هم سینما گر بودنشان ، مثل فوتبال بازی کردن آقا رسول است و از قاطرچی گری فقط کفر گفتنش را یاد گرفته اند!

من زوجم و تو فردی

در این دیار ســـربی، یک استکان، هـوا نیســــــت
                          درد و غم و مرض هست؛ یک جرعه ی دوا نیست
مــعشوقه هـــای این شهر بر چهره، مــاسک دارند
                         احــــــــوال عــــــــاشقان نیز، چندی است روبِه را نیست
فرهـــــــــاد آسم دارد، خسرو ســـــــــــــیاه سرفه
                        هیچ آدمی به فـــــکرِ شــــیرین بینوا نیســـــت
"اطفــــــــال و ســــــالمندان" در خــــانه ها اسیرند
                        ویران شود هر آنجا، غوغـــــای بچه ها نیســــت
تـــــاوان دیـــــــدن تو، سنگینتر از جریمه است
                       من زوجم و تو فردی، این شهر جــــای ما نیست  

 

...

مانطور که هیچوقت آدمهایی را که عاشق و دلباخته هارر فیلمز (همان فیلمهای ترسناک) هستند درک نکرده و نمی‌کنم، آدمهایی که عاشق غذاهای تند تند آتشین هستند را هم درک نمی‌کنم! آخر آدم مگر مرض دارد که خودش را تا سر حد مرگ بترساند یا غذایی را بخورد که از فرط تندی و آتشینی بخار را از سرش بلند کند! اصلا می‌خواهم بدانم پرز زبانشان از بین نمی‌رود از خوردن غذاهای اینچنینی؟! 

من تا قبل از ازدواج با محمد غذاهایی را می‌خوردم که همه چیزش متعادل بود و دل را نمی‌زد؛ نمک و فلفل و ادویه‌جاتش به اندازه‌ای بود که غذا را خوشمزه کند همین، وگرنه تو نه تندی فلفل را حس می‌کردی و نه نمک غذاها را... هرچند دستپخت مامان جانم بسیار بسیار خوب است و غذاهای لذیذی همیشه برایمان پخته و می‌پزد، اما جوانترهای فامیل مثل بهنام و بچه‌های خاله و دایی و عمه و دوستانم، دستپخت مرا بیش از مامان دوست داشتند تا اینکه گذشت و گذشت و بنده همسر آقامحمدخان قاجار که البته نه ولی به هر حال همسر آقامحمدخانی شدم که عاشق و واله و شیدای غذاهای تند تند تند تند است؛ یعنی تند که می‌گویم یک چیزی می‌گویم یک چیز می‌شنویدها! آن اوایل که هنوز خوب نمی‌شناختمش هرگاه با هم می‌رفتیم فست فودی جایی و محمد بی برو برگرد پیتزای مکزیکی یا پپرونی سفارش می‌داد، فکر می‌کردم همینجوری انتخاب کرده است آن غذا را ولی بعدها فهمیدم زهی خیال باطل!!! حتی بعدها هم که در کمال تعجب می‌دیدم از غذاهایم ایراد می‌گیرد نفهمیدم اشکال کار درکجاست تا اینکه یک روز (که چشمت روز بد نبیند) دعوت شدیم منزل ژیلی جان خواهر بزرگ محمد... تازه آن روز بود که من معنی یک غذای سوپر خوشمزه را از نظر محمد فهمیدم... غذای خوشمزه از نظر او یعنی غذایی که سراسر فلفل تازه داشته باشد در واقع تو بخوان فلفل تازه به همراه مقداری گوشت و یک نموره هم بادمجان و اینها وگرنه غالب غذا باهاس فلفل تازه ی تازه ی تازه باشد، از آن پپرونی چیلیهاش! و جوری باشد که افراد عامی نتوانند اصلا آنرا بخورند مگر به همراه یک پاتیل ماست! یعنی به ازای هر قاشقی که در دهان می‌گذاری باید دو قاشق ماست بخوری البته بهتر است اول یک قاشق ماست بگذاری دهانت و بعد یک قاشق غذا و بعد دوباره یک قاشق ماست (یک جورایی شبیه لقمه ی ماست می‌شود)! آن خورشت بادمجان تندترین و آتشین ترین غذایی بود که من به عمر ۳۰ ساله‌ام خورده بودم؛ و این تشویقها و به به گفتنهای محمد عاملی شدند تا ژیلی انگیزه پیدا کند و غذای بعدی را تندتر از غذای قبلی درست کند و پدری از من درآورد آن سرش ناپیدا! آن خورشت کرفس هم تندترین خورشتی بود که به عمرم خورده بودم و بعد از آن دیگر هرگاه قرار باشد ژیلی آشپز باشد، من هم کنارش می‌ایستم و التماسش می‌کنم که جان مرگ من فلفل تازه نریز تو غذا، یا حالا که داری میریزی یک دانه بریز...تو را به دو دست بریده ی حضرت ابوالفضل کمتر تند کن غذا را... البته از حق نگذریم دستپخت ژیلی واقعا خوشمزه است به قدری که آدم نمی‌تواند نخورد از آن حالا هرچقدرم که تند باشد!

بعد از آن سعی کردم دستپختم را جوری کنم که محمد دوست دارد ولی ایشان همچنان ه غر زدنشان ادامه دادند... البته خانواده محمد می گویند که دوست دارند دستپختم را مثلا من میدانم آزی خورشت قیمه و کشک بادمجانم را دوست دارد، سارا رشته پلویم را که در آن زیره ریخته باشم دوست دارد، سهیلا از آلو اسفناجم خوشش می‌آید و ژیلی غذاهای خارجکیم را دوست دارد؛ در این مدتی که غذاها را به شیوه ی محمد تند می کردم، از یک طرف دیگر هم دچار مشکل شدم و آن خانواده ی خودم بودند چون هرگاه که آنها میهمانم بودند داد همه شان درمی‌آمد که چرا اینقدر تند میکنی غذا را ولی حالا... فهمیده‌ام محمد علاوه بر اینکه فقط غذاهای تند را می‌خورد، تنها عاشق خورش قیمه و قورمه است ولاغیر! یعنی هرچی ذوق و هنر آشپزی در من بود این بشر کشتش! یک روز کشک بادمجان فرداعلی پختیدم برایش ولی با اه و پیف و یک نیمرو بده بخورم مواجه شدم، برایش زرشک پلو پختم جای دستت درد نکنه فرمودند مرغ باید سرخ شود نه آبپز، ماکارونی پختم فرمودند من ماکارونی دوست ندارم همه اش خمیر است، خورش کرفس پختم فرمودند خورش سبز فقط قورمه سبزی، قیمه پختم اظهار کردند قیمه فقط قیمه مامانم و ژیلا، قورمه پختم فرمودند سبزیهایش باید از فرط سرخ شدگی به سیاهی بزند، کتلت پختم فرمودند من از کوکو و کتلت خوشم نمی‌آید و خلاصه همینجور بگیر برو تا آخر! خلاصه وقتی دیدم او همچنان غر می‌زند که دستپختت را دوست ندارم، تصمیم گرفتم به شیوه ی خودم غذا بپزم که حداقل یک کداممان از این غذای آماده شده لذت ببریم، والا! حالا... یک روز دلمه می‌پزم، یک روز باقالی پلو، یک روز هویج پلوی شوشمزه ی شوشمزه، یک روز رشته پلو، یک روز کوفته و خلاصه در این میان اگر فرصت شد و توانستم، یک خورش قورمه سبزی یا قیمه هم می‌پزم به تلافی آنهمه غذای خوشمزه‌ای که پختم و نخورد 

* بچه که بودم با مامانم رفته بودیم پیتزاخوران... در رستوران با یک خانم ایتالیایی روبرو شدیم که داشت سفارش میداد بعد نمی‌دانم چه شد که خانمه با مامانم شروع کردند به صحبت کردن بعد به مامانم گفت من پیتزا پپرونی دوست دارم ولی اینجا آن پیتزایی را که من دوست دارم، ندارند. مامانم گفت ولی این پیتزاها خیلی تندند منکه اصلا نمی‌توانم بخورم. ولی خانمه گفت: نه نه نه... اینا پپرونی نیست... من دوست دارم پپر از درون بسوزاند و آتشت بزند... اینهایی که شما می‌خورید اصلا پپر ندارد!!! و اینجور شد که بنده اولین لغت انگلیسیم را یاد گرفتم==> پپر یعنی چیزی که شکمت را بسوزاند! بعدها فهمیدم پپر به زبون ما یعنی چیزی که اول زبان را بسوزاند و وقتی یک بار زبانت را سوزاند تو دیگر ازش نمی‌خوری و وقتی نخوردیش دیگر جاییت نمی سوزد!!! و بعدترها فهمیدم پپر می‌شود همان فلفل خودمان!!!

چهارشنبه سوری

 

روزی روزگاری در زمان‌های قدیم، مردم سرزمین مرا رسم بدین‌گونه بود که واپسین سه شنبه سال را بهانه‌ای قرار دهند برای دور هم جمع شدنهای دوباره و رقص و پایکوبی و آجیل خوردن و ووو. روزی روزگاری در زمان‌های قدیم، مردم سرزمین من گرد هم آمدند تا فکرهایشان را روی هم بریزند و ببینند چه کار کنند که این آخرین چهارشنبه سال بهشان بیشترتر خوش بگذرد پس به این نتیجه رسیدند تا بوته‌ها را روی هم انباشته و سپس آتششان زده و بعد مردم سرزمین من چون کودکان شیطان و بازیگوش از روی آن شراره‌های آتش بپرند و نیز هنگام پریدن، اصواتی از خود دربیاورند و جملاتی بگویند نظیر: زردی من از تو، سرخی تو از من؛ یا زردی من مال تو سرخی تو مال من یا یک چیزی در همین مایه‌ها! و بعد برای جذابتر شدن این گردهمایی تصمیم گرفتند زن و مرد، کوچک و بزرگ، چادر بر سر گذارده و تغییر قیافه داده و به همراه یک فروند کاسه و یک فروند قاشق، بروند درب خانه ی همساده‌هایشان قاشق زنی و از آنها آجیل و نقل و نبات و میوه طلب کنند و بعد همگی با هم هرهر بخندند به این همه مسخره بازی! 

روزی روزگاری در زمان‌های قدیم، به مردم سرزمین بسیار بسیار زیاد خوش می‌گذشت در این آخرین سه شنبه ی سال که نامش را گذارده بودند «چهارشنبه‌سوری»... در این روز نه از آتش گرفتن خبری بود نه عربده‌کشی نه آژان و آژانکشی... تنها خنده بود و شادی و حال خوش. 

سالها گذشت و گذشت و من نمی‌دانم چطور گذشت که مردم سرزمین من تغییر عقیده دادند و تصمیم گرفتند به جای اینکه خودشان بالا و پایین بپرند، تنها زنان و دخترکان جوان را از جایشان بپرانند آنهم نه یک ذره و دو ذره که میزان پراندنشان باید حتما حتما به نیم متر برسد!  و از آنجا که کم کم تنبلی و تن پروری در این سرزمین مد گردید، احدی را نا و توان پریدن از روی آتش نماند و همگان تصمیم گرفتند تنها آتشی بی‌افروزند و همگی به دورش یا در کنارش بایستند و شعله‌های آتش را نظاره کنند که چقدر شرارهایش بلند و بلند تر می‌شوند!!! برای مفرح‌تر و جذابتر شدن ماجرا هم تصمبم بر آن گرفتند تا کپسولهای گاز و پیک نیکی را سر دستها بلند کرده و گروپی بیندازندش در آتش و بعد به آن صدای مهیب وحشتناک و دهشتناک ناشی از انفجار آن کپسول بخندند و بخندند... بعد ترقه اختراع شد و پس از آن سیگارت و نارنجک و فشفشه و خلاصه کم کم جشن چهارشنبه‌سوری تبدیل به میدان جنگ شد... جنگ بین این محله و آن محله... جنگی که هرچه مهماتت بیشتر صدا کند و بیشتر زمین را بلرزاند پس بهترتر است و محله‌ات خیلی باحال تر است!  

 

حالا، برعکس قدیم هیچ خانواده‌ای جرات نمی‌کند در این روز از خانه بیرون رود... از مراسم قاشق زنی و خنده و شادی خبری نیست... تا دلت بخواهد در خیابانها پلیس و آژان و داروغه می‌بینی... بیمارستانها و درمانگاهها پر می‌شوند از افراد حادثه دیده‌ای که یا نارنجک در خانه‌شاند منفجر شده یا در جیب شلوارشان یا اینکه در حین عبور از خیابان همچون تیری از غیب یک نارنجک بر فرق سرشان نشسته و آن حادثه دیده نگونبخت را روانه بیمارستان، بلکه هم قبرستان کرده است! در این سه شنبه آخر سال تمام ادارات و شرکتها ساعت ۲ بعدازظهر تعطیل می‌شوند تا همگی قبل از شروع جنگ در خانه باشند و طبیعتا در امان! 

ولی با تمام این تفاسیر، آخرین چهارشنبه سال روزی است که نامش شور و هیجان در دل ایرانی جماعت راه می‌اندازند و همگان دوستش دارند فراوان! 

امیدوارم این روز و شب به تو دوست خوب من حسابی خوش بگذرد و حین گذر از کوی و بزرن خطر هیچ ترقه و نارنجکی تهدیدت نکند! 

مادر

تو را می سرایم ،تو ماه منی

تو در امتداد نگاه منی


نگاهم نوازشگر روی تو

دو دستم پر از بوی گیسوی تو


دلم قاصدک چین کویت هنوز

دلم عاشق ماه رویت هنوز


تو ای عشق من! خوب ِ خوب منی

صفای طلوع و غروب منی


تو پرچین سبز بهاری مگر  

و با لاله از یک تباری مگر


که چشمم به تو اقتدا می کند 

و در بهت با لاله «ها» می کند


تو ای چشمه سار زلال عطش

تو ای عشق من!آبسال عطش


برایم کمی روشنی پست کن

و یا بوی آویشنی پست کن

برایم بمان ای همه بود من

برایم بمان مایه ی سود من


کویری شده ست آه قلبم! ببار

برایم کمی آب و ایمان بیار


برایم کمی میخک و اطلسی

و مقداری از بوی ریحان بیار


اگر وقت کردی دو یاس سپید 

درون خزان زا ر قلبم بکار


تو شبنم فروشی بیا آب شو

بیا در ضمیرم بیا ناب شو


بیا تا تورا خوب معنا کنم

و در تو خودم را هویدا کنم


بیا در نگاهم پر از ناز شو

و در دست من رمز پرواز شو


بیا آب ها را زلالی ببخش

کویر مرا آبسالی ببخش


بیا لحظه های مرا ناب کن

و روح مرا چشمه ی آب کن


بیا«قحط سالی شد اندر دمشق »     

و «یاران فراموش کردند عشق»


بیا با من ای فصل رنگین کمان

بیا تا همیشه برایم بمان


بیا عشق و شوری به جانم بریز

شعور و سروری به جانم بریز


بهشتی نشینم مرا خواب کن

و در لحظه هایت مرا ناب کن


و در لحظه هایی که من نیستم

بدون من چیستم؟کیستم؟


بدون تو من ابر بی بارشم

سپندانه بر اخگر و آتشم


 تو عطر نماز غروب منی

تو ای مادرم ! خوبِ خوبِ منی


تو ای مادرم!عشق من! خوب من!

خدای من و صبر ایوب من!


خدای منی ،با خدا دیدمت

و در لابلای دعا دیدمت


و دیدم که با یاس هم خانه ای

تو با یاس از یک گل ودانه ای


نمی دانم امشب کجا جویمت

ولی در گل یاس می بویمت

نجابت

خیلی وقتا که دلم تنگ نگاه تو میشه

یا دلم تنگ سر زلف سیاه تو میشه



میرم و یه گوشه ای هق هقم و داد می زنم

توی هق هق صدام اسمتو فریاد می زنم


اسم تو نجابت چشمه ی کوه یخیه

اگه باز نبینمت دست و دلم برزخیه



این دل برزخیم و بردار و با خودت ببر

بذارش یه جای امنی شبی که می ری سفر 



بذارش تو بقچه ی خاطره های کودکیت

یا هواش کن مثه روزای خوش بادکنکیت


***

من اگه جای تو باشم ،دلم و بر می دارم

می برم یه جای دوری تک و تنهاش می ذارم


می برم یه جایی تا یک شبی ققنوسی بشه

بسوزه،شعله بشه،رو دستا فانوسی بشه...