ادبیات امروز ایران خصوصا در حوزه ی شعر آنطور که باید نتوانسته است در جذب مخاطب عام موفق عمل کند و این شاید به دلیل عدم ارتباط مؤثر ما بین هنر و مخاطب باشد و تمام این مصیبت نامه ی ادبیات معاصر ما آن هم در این اواخر ناشی از برداشت های غلط شاعر از نیاز های مخاطب در بحث زیبایی شناختی و تجربه ی حالات روانی به روزمرگی رسیده از یک سو و نیز زور آزمایی شاعر در باز تعریف فضایی جدید و به دور از قید و بند های فخامت، صلابت و پرمایگی در شعر از نظر محتوا و قالب، ورود کلماتی با درجه ی فخامت بسیار پایین صرفا با شعار اینکه، این شاعر است که به کلمات شخصیت می بخشد، عدول از قید های اخلاقی، بر هم زدن دستور زبان و به چالش کشیدن صرف و نحو (با این عقیده که این دستور و این صرف و نحو جواب گوی احساسات شاعر نمی باشد) و در نهایت ورود و خروج بی رویه ی ایده های نو در سرایش شعر است. ایده هایی که به هر عنوان در مسیر توجیه تجربه های جدید از هیچ تلاشی فروگذار نمی باشند.
بعد از تجربه ی نیما و درخشش شاملو در عرصه ی شعر نو تلاش های گسترده ای جهت ایجاد فضاهای جدید در بیان و فرم صورت گرفت که برای نمونه می توان به موارد ذیل اشاره داشت:
شعر فرم
شعر حجم
شعر موج نو
شعر موج سوم
شعر متفاوت
شعر پست مدرن
تمام تلاش های صورت گرفته در چه نقطه ای مشترک هستند و این که به چه قیمتی پا به عرصه ی ادبیات می گذارند از جمله ی سئوالاتی هستند که امروزه منتقدین از خود می پرسند. در مورد تجربه های نوین در خلق قوالب شعری، باید گفت حساسیت چندانی وجود ندارد و با نیما این حساسیت شکسته شد. چرا که تعریف قدیم از شعر دیگر در مقابل نیازهای شاعر و مخاطب جواب گو نبود و تعریف المعجمی از شعر (شعر عنصریست موزون، مقفی و مخیل) دیگر کارائی خود را از دست داده بود و آنچه بیشتر به نظر مهم می رسید عنصر خیال در شعر بود که امروزه از آن با افزودن معیارهایی نه چندان شاعرانه به شعریت نام می برند.
از خصوصیات بارز شعریت در شعر معاصر، با در نظر گرفتن انواع شعری از نظر محتوی ظهور و حضور رئالیسم و کم رنگ شدن رمانتی سیسم است که در ادبیات کلاسیک خواسته یا ناخواسته تأکیدی عمیق بر آن می گردید (البته اگر شاعرانی چون سهراب سپری را در زمره ی کم رنگ شده ها حساب کنیم آنهم تا قبل از دهه ی هفتاد). همچنین با رویکرد ادبیات معاصر به واقع گرائی و دوری از استعارات و تشبیهات و دیگر ملزومات شعر کلاسیک به خصوص بعد از دهه ی هفتاد، فضا برای ساده گوبی در لفظ و پیچیدگی در ساختمان مفهوم بیش از پیش آماده شد. احساس نیاز در فضای ادبی جدید برای ارتباط معنا دار اجزاء در کلیت شعر و دوری از انقطاع در سخن، شعر معاصر را به سمت روایی نمودن سوق داد و به این ترتیب در شعر معاصر ارتباط های عمودی جای روابط افقی در شعر را گرفتند. شاعر امروزی با تکیه بر ایجاز در کلیت و حفظ ارتباط ما بین ابیات و بندها درست در نطقه ی مقابل شعرای کلاسیک قدم برداشت. شعرای کلاسیک سعی در ایجاز سخن در ابیات و بندها داشتند و تأکیدی بر ارتباط معنا دار روایی ما بین ابیات نداشته و فقط سیر ابیات در فضایی کلی و مشترک را با مد نظر قرار دادن سوژه کافی می دانستند. البته در این میان نباید روایت در شعر را که در شعر کلاسیک جایگاهی بس عظیم دارد را با شعر روایی یکی دانست.
تفاوت های زیادی را می توان ما بین شعر معاصر و شعر کلاسیک بدور از تفاوت مابین انواع شعر معاصر برشمرد؛ لیکن بحث حاضر بررسی آسیب شناسی شعر معاصر می باشد و عنایت به این موضوع تا به این حد مکفی خواهد بود.
اگر چه شعر معاصر با در نظر گرفتن پارامترهای فوق الذکر توانست از خلعی که مدت ها بر ادبیات راه به بیراهه برده حاکم بود رهایی یابد؛ لیکن خود در دام کج رویی هایی افتاد که شناخت این کج روی ها و بحث در محور علل آن ها می تواند در جهت روشنگری سودمند افتد.
و اما نقطه ی مشترک در اشعار فوق از نظر محتوا چیست؟ باید چنین گفت که در تمام اشعار فوق از فرم تا پست مدرن یک عنصر مشترک وجود دارد که باعث دوری همه ی آنها از شعر کلاسیک می گردد و آن چیزی نیست جز تحول در ساختار و نحوه ی تأویل، تفسیر و ارجاعات متن و به چالش کشاندن آن و در بسیاری موارد شکستن ساختار که با پر رنگ شدن آشنا زدایی خود را به نمایش گذاشت. آشنایی زدایی هنجار شکنی و ساختار شکنی که با کاستن فخامت زبان و و استفاده از ادبیات محاوره به اسم ارتباط بهتر با مخاطب از ویژگی های انواع شعری فوق می باشد. البته باید اذعان داشت که گاها آثار خوبی نیز تولید شده اند ولی این آثار نیز بدون توجه به برخی فاکتورهای قدیم به نظر می رسد که توان بوجود آمدن نداشتند.
امروزه با کثرت شاعران و بالطبع تولید انبوه شعر در ایران این گونه برداشت می شود که شعر یکی از دوران طلایی خود را سپری می کند اما با کمی دقت این نکته آشکار می شود که بسیاری از شعرهای تولیدی از ساختار کامل و از محتوای خوبی برخوردار نیستند ... تأویل و تفسیر هایی که امروزه از رسالت هنر و به ویژه ادبیات و شعر می شود نشان دهنده ی این مدعا است. امروزه کمتر شاعری معتقد به رسالتی حتی جزئی برای هنر است و خردگرائی در هنر را رفته رفته خرافه ئی بیش نمی داند. باید گفت در دوره ی معاصر اصالت و رسالت ادبیات نه در خرد گرائی و کمال که در لفافه ای از بازی های زبانی آنگونه که شفیعی در شعر جدولی بیان می دارد خلاصه گردیده و بدین گونه شعر اتفاقی می گردد که در زبان می افتد و هرمنوتیک نوین در نزد شاعران معاصر زبان فارسی زیبا شناختی و خرد گرائی را کم کم به فراموشی می سپارد.
بحران در شعر معاصر تنها در محتوا و مفاهیم مندرج در آن رخ نداده است بلکه قسمت اعظمی از این بحران در شکل و قواعد زبان و بیان اتفاق افتاده است.
اگر بخواهیم بحران در شعر امروز ایران را بیابیم باید اولاً در شکل و زبان و ثانیاً در محتوا آن را جست و جو کنیم. بعد از تحولاتی که نیما در شکل و زبان شعر ایران ایجاد کرد این جسارت به شاعران دیگر نیز منتقل شد و آنها نیز دست به تجربه هایی زدند که بعضی موفق و بسیاری ناموفق بودند. این تجربه ها چه در شکل و چه در زبان هنوز ادامه دارد. به ویژه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی همزمان با دگرگونی های اساسی که در بخش های مختلف جامعه روی داد حرکت های نو و تازه ای توسط برخی شاعران صورت گرفت که امروز این حرکت ها روند تکاملی خود را ادامه می دهند. بنابراین به خاطر نوآوری هایی که با سرعت انجام می گیرد شکل و زبان خاصی بر شعر امروز ایران حاکم نیست و هیچ کس و هیچ گروه حاکم بلامنازع شعر و ادبیات ایران نمی تواند باشد. از این رو شعر ایران از لحاظ زبان و ساختار به ثبات و یگانگی نرسیده است و شاعران هنوز در حال تجربه اند. محتوای شعر بستر دیگری است که بحران شعر امروز را می توان در آن یافت. با پیشرفت روزافزون و شتابنده ی جامعه در صنعت، فرهنگ، اجتماع، سیاست و ... شعر نیز پیشرفت متناسبی را می طلبد که این بر عهده ی شاعر است. این پیشرفت نه تنها در شکل و زبان بلکه خاستگاه واقعی آن در محتواست. نیاز انسان امروز و جامعه امروز به شعر با نیاز انسان قرن پنجم، ششم، هفتم و ... به شعر متفاوت است. ذائقه ی انسان ها، محیط زندگی و گرفتاری های جدید، شاعر امروز را مکلف می کند تا به این نیازها آن گونه که باید پاسخ دهد.
با توجه به آنچه که گفته شد می توان آسیب شناسی در شعر معاصر ایران را از زاویه ی لزوم تجربه پذیری های جدید و عدم ثبات در این عرصه، بررسی کرد. تجربه هایی که بیشتر در محتوی، محتوا، زبان، اندیشه و ... رخ داده و در حال تکرار است.
از طرف دیگر شتاب فزاینده ی تغییر و تبدل ها و تحول در محیط خارجی و آشفتگی در پردازش آنها در محیط درون ذهن و عین شاعر را به چالشی عظیم فرا خوانده است و درست به همین دلیل شناخت جامعه و مردم از یک سو و انتخاب ابزار مناسب برای ارتباط با آنها و درک نا متوازن از شرائط موجود یا مورد علاقه شاعر و به طور عموم هنرمند را با مشکل اساسی مواجه کرده است و به طور کلی « فقدان جهان بینی و ایدئولوژی شفاف و عمیق بسیاری شاعران را گرفتار دور و تسلسلی نفس گیر کرده و شعر آنها را فاقد اندیشه و تفکری مانا و ژرف.
از دیگر دلائل عدم موفقیت شاعر امروز در برقراری ارتباط مؤثر و ماندگار با مخاطب را شاید بتوان در یک مسئله ی کلیشه ای عنوان نمود که برای بسیاری از اصحاب سخن سطحی به نظر می رسد و آن مسئله ی معاش و گذران زندگی است. امروزه مسئله ی معاش به امری بسیار پیچیده و نیازمند برنامه ریزی و مدیریت تبدیل شده است. تعارض زمانی در زنجیره ی رفتارهای روزمره به عنوان حلقه ی مفقود بسیاری از کنش های اجتماعی مطرح گردیده و زمان مناسب برای اقدام در معرض تحدید واقع شده است. در این باره پرویز بیگی حبیب آبادی در نشستی که با عنوان «آسیب شناسی شعر امروز ایران» با تأکید بر اینکه در شعر ما «بحران مخاطب» وجود ندارد؛ دلائل عدم موفقیت در عرصه ی شعر را در خود شاعران جستجو کرده چنین عنوان می دارد که:
شاعران درباری در دوران های گذشته به خاطر این که دغدغه های معطوف به معیشت و گذران زندگی را نداشتند و همواره مورد حمایت سلاطین بودند؛ آثاری خلاق و پربار از خود به جا می گذاشتند
دغدغه ی معاش و تعارض و تناقض در دریافت، پردازش و ارائه و نیز فرسودگی و عدم رضایت شاعر امروز را دچار تخیلات انفرادی و عدم اشتراک پذیری ایده نموده است. دست یازیدن به مفاهیم انتزاعی حاصل این تجربه های متناقض فردی است که گاه با عدم درک و استقبال مخاطب رو به رو شده و در پاره ای موارد به دلیل حجم مجاز گوئی های شاعرانه رشته ی ارتباط شاعر با مخاطب کلا منقطع می گردد.
در هم ریختگی ساختمان کلمات و جملات با عنوان رسیدن به مفاهیم و تجربه های جدید لزوما به جذب مخاطب نیانجامیده و بازی با کلماتی که گاه به کاریکلماتور ختم می گردد در جذب مخاطب مؤثر واقع نگردیده است.
شفیعی کدکنی در این باره عنوان می دارد که:
وقتی هنرمندی (و در اصل جامعهای که هنرمند در آن زندگی میکند) حرفی برای گفتن ندارد، با درهم ریختن نظام خانوادگی کلمات سر خود را گرم میکند و خود را گول میزند که: من حرف تازهای دارم!" و ظاهراً نیز چنان مینماید که حق با اوست و این خطا را از نزدیک کمتر میتوان مشاهده کرد؛ تنها با فاصله گرفتن و دور شدن میتوان به حقیقت این امر پی برد
14- سخن و سخنوران، فروزانفر، بدیع الزمان.
۱) تعریف غزل و تغزل
به شهادت پیشینه هزار ساله ادب پارسی، غزل یکی از فاخرترین، غنی ترین و باشکوه ترین قالب های ادبی است که ظرفیت والایی برای بیان مضامین غنایی و عاشقانه دارد.
تاریخ سرایش اولین غزل پارسی- به معنای اصطلاحی آن- به قرن های سوم و چهارم هجری برمی گردد و نام شاعرانی همچون شهید بلخی (متوفی ۳۲۵ هـ.ق) و رودکی سمرقندی (متوفی ۳۲۹ هـ.ق) در شمار اولین غزل سرایان به ثبت رسیده است.
پژوهش گران تاریخ ادبیات بر این عقیده اند که اولین غزل زبان پارسی، غزل معروف شهید بلخی با مطلع زیر است:
مرا به جان تو تو سوگند و صعب سوگندی
که هرگز از تو نگردم، نه بشنوم پندی
بررسی سیر تکوینی و روند تکاملی قالب غزل خود محتاج نگارش مقاله ای جداگانه است. ولی همین اندازه کافی است بدانیم که عده ای بر روی این نظریه پای می فشرند که غزل در سیر تکاملی خویش از قصیده جدا شده و به عنوان یک قالب ادبی مستقل تا به امروز به زندگی خود ادامه داده است. دیگر این که گفته اند شعر پارسی بعد از اسلام، اصول وزن های خود را از شعر عربی گرفته و ممکن است که غزل پارسی از غزل عربی اقتباس شده باشد. در این مورد مطالعه کتاب «المعجم» نگارش «شمس الدین محمد قیس رازی» خالی از فایده نیست.
و اما به زعم من، غزل شکل تکامل یافته و پیراسته تغزل است. تغزل یا «پیش قصیده» گونه ابتدایی و ناقص غزل استقلال یافته امروزی است. برای مثل قصیده رودکی از سه قسمت تشکیل می شده است:
۱) پیش قصیده، یعنی همان «تشبیب» و «تغزل»
۲) موضوع که شامل ستایش و یا مرثیه می شده است.
۳) بخش پایانی، اشعاری مشتمل بر دعای ممدوح (شریطه)
تفاوت عمده غزل با تغزل در این است که غزل به عنوان یک قالب تکامل یافته ادبی از قابلیت های والایی برای بیان مضامین گوناگون عرفانی، حماسی، سیاسی و اجتماعی برخوردار است، در حالی که تغزل به اقتضای وابستگی خود به قصیده، صرفا برای بیان مضامین عاشقانه- عشق مجازی و زمینی- به کار می رفته است.
وزن، ایجاز، عشق و زیبایی جز لوازم ذاتی یک غزل خوب است و به کلام غیرموزون، مطول، غیرعاشقانه و نازیبا نمی توان نام غزل نهاد. با عنایت به این نکته، شاعر غزل پرداز باید به هستی نگاه عاشقانه داشته باشد و به همه چیز رنگ عاشقانه بزند، حتی به مضامین سیاسی و حماسی:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
۲) غزل، قالب محوری شعر پارسی
و اما علت این که غزل به قالب محوری شعر پارسی تبدیل شده است، به خاطر وجود شاعری رند و قلندر به نام «حافظ» است که به خاطر طراوت و حلاوت غزل هایش، هم چنان شاعری بی بدیل و معاصر است! آری، حافظ هم روزگار ماست، چرا که بیش از هر شاعر دیگری- عوام و خواص- شعرهایش را زمزمه می کنند و هنوز بعد از گذشت چند قرن، غبار فراموشی و کهنگی بر جان غزل هایش ننشسته است.
من شک ندارم که بدون حافظ «غزل» این اقبال عمومی را پیدا نمی کرد که به عنوان محوری ترین قالب ادبی تا به امروز به حیات خود ادامه بدهد. حافظ با نبوغ ادبی شگفت خویش به غزل رنگ جاودانگی زده است. امروز ما برای تشخیص سره از ناسره، شعر همه شاعران را با شعر حافظ محک می زنیم و اغراق نیست اگر بگوییم که طلای ناب شعر حافظ، ما ایرانی ها را در شعر مشکل پسند و سخت گیر کرده است.
و اما این که آیا غزل خواهد توانست در آینده هم این محوریت را حفظ کند یا نه، مشروط به تحقق چند چیز است؟
الف) اجتهاد پویا در حوزه غزل در ادامه سیر تکوینی و روند تکاملی غزل پارسی صورت گیرد.
ب) رفتار شاعران هر عصر با غزل، رفتاری «فراهنجار» باشد.
ج) شاعران غزل پرداز قدرت انعطاف و انطباق شکنی و محتوایی غزل را متناسب با تحولات فرهنگی و اجتماعی داشته باشند.
۳) گونه های مختلف غزل
با پذیرش این تعریف که غزل شعری است بین پنج تا ۱۲بیت که مصراع اول و مصراع های زوج آن هم قافیه است، می توان در محتوا و مضمون قایل به گونه های غزل عاشقانه، عارفانه، سیاسی، حماسی، اجتماعی و... شد. ولی یادمان نرود که در تمام این گونه ها، تعریف غزل باید حفظ شود، وگرنه نام آن شعر راباید چیز دیگری گذاشت، چیزی غیر از غزل.
غزل به هرشکلی که جلوه کند، باز هم غزل است. یعنی درهیچ شرایطی نمی توان از جوهره ذاتی و فطرت اصلی خود که «ایجاز» و «زیبایی» است، جدا شود. ولی باید قبول کرد که درهر عصری به جلوه ای ظاهر می شود برای مثال درعصر سعدی، کار غزل عاشقی کردن است و بس. اما در زمانه حافظ، غزل به رند قلندری می ماند که در پناه عرفان، با دورویی و نفاق و ریا و... می جنگد. در دوران مشروطه، غزل در نقش یک مصلح اجتماعی و سیاسی، شمشیر زبان سرخ خویش را علیه استبداد از نیام روشنگری و آزادی خواهی برمی کشد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در دوران دفاع مقدس- همچنان که شاهد بودیم- غزل در کسوت یک رزمنده، لباس رزم بر تن می کند و برای دفاع از آب و خاک و ناموس این ملت به جبهه می رود، و اما امروز، به نظر من رسالت غزل در شرایط حاضر، عدالت گستری و مهرورزی است، غزل امروز بار دیگر باید عاشقی کند و برای تقسیم عشق و عدالت و لبخند به پاخیزد.
اجازه بدهید این بحث را به طور مبسوط تر در عنوان بعدی دنبال کنیم.
۴) غزل و نوبت عاشقی
طفیل هستی عشق اند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
عشق عطیه ای الهی و گرانبهاترین گوهر وجودی انسان است که در ادبیات عرفانی ما از جایگاه ویژه ای برخوردار است.
عشق، عمود خیمه و آفرینش و شیرازه بند عالم هستی است. آدمی بدون عشق، به یتیمی می ماند که در برزخ غربت و تنهایی گرفتار است و «مرگ» نیز سرانجام محتوم اوست.
هرآن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
ولی ره سپر راه عشق، ره سپر وادی جاودانگی است و دست «مرگ» از دامن او کوتاه:
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
همچنان که اشاره شد، اگر به سیر تکوینی غزل از مقطع تاریخی مشروطه تا به امروز نگاه کنیم؛ خواهیم دید که غزل به هزار و یک دلیل از ذات فطری و جوهره اصلی خویش به دور مانده است! در دوره مشروطه به خاطر تحولات سیاسی و اجتماعی شاهد شکل گیری «غزل سیاسی» هستیم. یعنی در این دوران، ما غزل را در هیئت یک سیاست مدار می بینیم که دم به دم بیانیه های سیاسی آمیخته با شعار صادر می کند. شاخص ترین چهره این نوع از غزل «فرخی یزدی» شاعر آزادیخواه زبان بریده است:
آن زمان که بنهادم، سر به پای آزادی
دست خود زجان شستم، از برای آزادی
تا مگر به دست آرم، دامن وصالش را
می دوم به پای سر، در قفای آزادی
با عوامل تکفیر، صنف ارتجاعی باز
حمله می کند دایم، در بنای آزادی
در عصر انقلاب اسلامی، به خصوص سال های دفاع مقدس، شاهد شکل گیری گونه دیگری از غزل با نام «غزل حماسی» هستیم، در این دوران غزل به حکم تکلیف لباس رزم بر تن می کند و مثل یک مجاهد در جبهه های نبرد حق علیه باطل، همپای رزمندگان می جنگد. شاخص ترین چهره این گونه از غزل در دوران دفاع مقدس زنده یاد «نصراله مردانی» است:
ای یلان صف شکن! اسطوره شد ایثارتان
کوه آهن آب شد در عرصه پیکارتان
تندر تکبیرتان توفان سرخ روزگار
نعره های نور جاری از گل رگبارتان
گونه را در شط خون شویید رو در روی خصم
تا شود گلگون تر از روی شفق رخسارتان
(نصراله مردانی، قانون عشق، یلان صف شکن، ص ۲۲۱)
بعد از پذیرش قطعنامه و پایان جنگ تحمیلی، گونه دیگری از غزل شکل می گیرد که به «غزل اعتراض» معروف می شود. هدف شاعرانی که به این نوع روی می آورند، نقد سیاسی و اجتماعی و به نوعی آسیب شناسی سیاسی جامعه است. درواقع این گونه از غزل اعتراضی است به «بحران هویت» و فریادی است علیه تبعیض ها و نابرابری های اقتصادی و اجتماعی که چهره شاخص آن «علیرضا قزوه» است:
دسته گل ها، دسته دسته می روند از یادها
شمع روشن کرده ای در رهگذار بادها؟
سخت گمنامید اما، ای شقایق سیرتان
کیسه می دوزند با نام شما، شیادها!
با شما هستم که فردا کاسه سرهایتان
خشت می گردد برای عافیت آبادها
غیر تکرار غریبی هان! چه معنا می کنید
غربت خورشید را در آخرین خردادها
(علیرضا قزوه، از نخلستان تا خیابان، غزل دسته گل ها، ص ۵۱)
و اما امروز که به لطف الهی، ما بحران ها را پشت سر گذاشته ایم و به ثبات و صلح و آرامش رسیده ایم، وقت آن است که از غزل، غزل بودن را انتظار داشته باشیم. امروز غزل باید به فطرت و ذات اصلی خود رجعت کند و از «عشق» بگوید. رسالت امروز غزل- در آوار سرب و سیمان و آهن- ابلاغ عشق، مهرورزی و «دوست داشتن» به جهانی است که به جز زبان اسلحه و خشونت را نمی داند و رفته رفته می رود تا در تسخیر کامل صنعت و فناوری، به دست روبات ها و آدم های ماشینی اداره بشود! و سهراب سپهری چه زیبا این دغدغه مقدس را فریاد کرده است:
در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم.
من از سطح سیمانی قرن می ترسم.
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی، در این عصر معراج پولاد.
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
(سهراب سپهری، هشت کتاب، به باغ همسفران، ص ۳۹۶)
آری، امروز نوبت عاشقی غزل است، چرا که تنها هنر از «عشق سرودن» می تواند انسان را در عصر حاضر به صراط مستقیم رستگاری و سعادت هدایت کند. عشق حیاتی ترین نیاز امروز ماست. ما باید به نسل مضطرب و وحشت زده امروز «هنر عاشقی» را بیاموزیم.
امروز مهربانی، دوست داشتن و عاشقی کردن رسالت همه ماست و حنجره روشن و لطیف غزل، بهترین محمل برای ابلاغ این پیام انسانی است:
ای عشق! ای ترنم نامت ترانه ها
معشوق آشنای همه عاشقانه ها
ای معنی جمال به هر صورتی که هست
مضمون و محتوای تمام ترانه ها...
(قیصر امین پور، دستور زبان عشق، غزل معنی جمال، ص ۵۱)
۵) و اما غزل امروز...
بدون تعارف باید گفت که نسبت غزل امروز با غزل اصیل پارسی، - در بسیاری از موارد- نسبتی ظاهری و تصنعی است. چیزی که امروز در بعضی از صفحات ادبی مطبوعات می بینیم، تنها در صورت به غزل شبیه است و در سیرت هیچ نسبت معقول و مقبولی با غزل ریشه دار و اصالت مند پارسی ندارد.
باید قبول کرد که رفتار گروهی از شاعران دهه های ۷۰ و ۸۰ با غزل، رفتاری پدرسالارانه بوده است. یعنی گروهی به اسم نوآوری با استبداد رأی خواسته اند غزل را به عقد ازدواج کسانی درآورند که عروس غزل هیچ نسبتی با آن ها نداشته است: نحله هایی همچون غزل آوانگارد، پست مدرن، غزل زبان و... به همین خاطر غزل امروز به اصلاح نژاد نیاز دارد. زیرا در این سال ها به خاطر اختلاط و آمیختگی غزل با تیره ها و نژاد های غیراصیل، غزل به موجودی هولناک و تحمل ناپذیر تبدیل شده است.
غزل امروز «مسخ» شده است و اگر برای اصلاح نژاد آن چاره ای نیاندیشیم، دیگر آینده ای برای آن متصور نیست. البته هنوز جای امیدواری هست، چرا که هنوز این عرصه از حضور یلان و رویین تنان نام آوری که از نسل حافظ، عطار و مولانا هستند خالی نشده است و به خاطر حضور روشن این نسل غیرت مند، فردا خورشید غزل هم چنان پرفروغ در آسمان ادبیات ایران خواهد تابید و بار دیگر رو سیاهی به زغال خواهد ماند و بس.
کنون رزم ویروس و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو
که اسفندیارش یک دیسک داد بگفتا به رستم که ای نیکزاد
در این دیسک باشد یکی فایل ناب که بگرفتم از سایت افراسیاب
چنین گفت رستم به اسفندیار که من گشنمه نون سنگک بیار
جوابش چنین داد خندان طرف که من نون سنگک ندارم به کف
برو حال می کن بدین دیسک هان! که هم نون و هب باشد در آن
تهمتن روان شد سوی خانه اش شتابان به دیدار رایانه اش
چو آمد به نزد مینی تاوراش بزد ضربه بر دکمه پاور اش
دگر صبر و آرام و طاقت نداشت مَر آن دیسک را در درایو اش گذاشت
نکرد هیچ صبر و نداد هیچ لفت یکى لیست از نقشه دیسکت گرفت
در آن دیسک دیدش یکی فایل بود بزد اینتر آنجا و اِجرا نمود
کز آن یک دموشد پس از آن عیان ابا فیلم و موزیک و شرح و بیان
به ناگه چنان سیستمش کرد هنگ که رستم در آن ماند مهبوت و مَنگ
چو رستم دگر باره ریست نمود همى کرد هنگ و همان شد که بود
تهمتن کلافه شد و داد زد ز بخت بد خویش فریاد زد
چو تهمینه فریاد رستم شنود بیامد که لیسانس رایانه بود
بدو گفت همه مشکلش وز آن دیسک و برنامه ى خوشگلش
چو رستم بدو داد قیچی و ریش یکی دیسک راه انداز آورد پیش
یکى تول کیت اَندر دیسک بود بر اورد آنرا و اِجرا نمود
همى گشت تول کیت هارد اَندرش چو کودک که گردد پى مادرش
به ناگه یکى رمز ویروس یافت پى حذف اِمضاى ایشان شتافت
چو ویروس را نیک بشناختش مَر از بوت سکتور بر انداختش
یکى ضربه زد به سرش تول کیت که هر بایت آن گشت هشتادبیت
به خاک اَندر اَفکند ویروس را تهمتن به رایانه زد بوس را
چنین گفت تهمینه به شوهرش که این بار بگذشت از پل خرش
دگر باره امّا خریت مکن ز رایانه اصلاً تو صحبت مکن
اسفندیار
به معنای آفریدهی مقدس. لقب آن تَهْم یعنی دلیر است. پسر گشتاسب. او برای گسترش دین بهی بسیار میکوشد و جنگها میکند. از جمله، ارجاسب، شاه هونها را شکست میدهد. به واسطهی دانهی اناری که زرتشت به او میدهد، روئین تن میشود. اسفندیار جوانی شایسته و نیرومند است که حسادت اطرافیان خود را برمیانگیزد و از او نزد پدر بدگویی میکنند. گشتاسب به خاطر سعایت اطرافیان به اسفندیار بدگمان میشود و به خیال اینکه او در فکر تاج و تخت است دستور میدهد پسر را در غل و زنجیر به دژ گنبدان ببرند و در آنجا او را به چهار میخ آهنین ببندند. ارجاسب، شاه هونها که از تغییر دین گشتاسب آگاه شده به بهانهی بازگرداندن دین قبلی به حمله میبرد. در این نبرد بسیاری کشته میشوند و سپاه ایران شکست میخورد. گشتاسب کسی را نزد اسفندیار میفرستد و عذر گذشته میخواهد و از او میخواهد به کمکش بیاید. اسفندیار که ابتدا از پدر دلآزرده است نمیپذیرد، اما سرانجام قبول میکند و نزد پدر میاید و ارجاسب را شکست میدهد. اما گشتاسب اهدای تاج و تخت خود به او را منوط میکند به نجات دو خواهر اسفندیار که نزد ارجاسب اسیرند. اسفندیار میپذیرد و در راه رسیدن به روئین دژ که کاخ ارجاسب است از هفت خوان میگذرد. خوان نخست، کشتن دو گرگ غول پیکر؛ خوان دوم، کشتن دو شیر غول پیکر؛ خوان سوم، کشتن اژدهای کشف رود، که اسفندیار برای از بین بردن این اژدها درون صندوقی آهنی پنهان شد و بعد از اینکه اژدها صندوق را به دندان گرفت از آن خارج شده و اژدها را کشت. خوان چهارم، کشتن زن جادو؛ خوان پنجم، کشتن سیمرغ و دو فرزند او، که اسفندیار برای کشتن سیمرغ در صندوقی پنهان شد که روی یک گردونه بود و گرداگرد آن را شمشیر نشانده بودند. بال سیمرغ به هنگام حمله به صندوق در شمشیرها گیر کرد و زخمی شد. اسفندیار نیز از صندوق درآمده و او را به قتل رساند؛ خوان ششم، گذشتن از بیابان پر از برف؛ و خوان هفتم، گذشتن از صحرای سوزان بود. او پس از گذار از هفت خوان، لشکر ایران را به روئین دژ میرساند، اما در مییابد که با جنگ نمیتواند وارد دژ شود. بنابراین به جامهی بازرگانان درآمده، هشتاد جفت صندوق بر پشت هشتاد شتر استوار میکند و 160 دلاور را در آنها پنهان میسازد. بیست دلاور دیگر نیز به جامهی ساربانان درمیآیند. بقیهی لشکر نیز تحت فرمان پشوتن منتظر علامت اسفندیار میمانند. او بر بیست شتر نیز حریر و ابریشم و گوهر بار میکند و وارد دژ میشود. چند روز بعد اسفندیار ساکنان دژ را به مهمانی دعوت میکند و به بهانهی مهرگان آتشی برپا میسازد. پشوتن با دیدن آتش لشکر را به سمت دژ میکشد و به نبرد با سرداران ارجاسب میپردازد. ارجاسب نیز به خیال آنکه دژ در امان است، تمام لشکر را برای کمک به سربازان بیرون میفرستد. با خالی شدن دژ، اسفندیار دلاوران را از صندوقها درآورده و دژ را تسخیر میکند، خواهرانش را نجات میدهد و گنج های دژ را برداشته و به نزد پدر میرود. اما گشتاسب حاضر نمیشود سلطنت را به او واگذار کند و او را به سیستان میفرستد تا رستم را دست بسته به نزد او بیاورد. اسفندیار از رستم میخواهد که خود را دست بسته تسلیم گشتاسب کند، اما رستم این خفت را نمیپذیرد و اسفندیار مجبور به نبرد تن به تن با او میشود. رستم که پیرمردی است، چون میبیند که نزدیک است از اسفندیار شکست بخورد، از سیمرغ کمک میطلبد و او راز روئینتنی و نقطهی ضعف اسفندیار را به او میگوید و تیری از گز به رستم داد تا به کمک آن اسفندیار را نابود کند. در نبرد بعدی رستم تیر گز را به چشم اسفندیار میزند که تنها نقطهی آسیبپذیر اوست و باعث مرگ او میشود. پس از آنکه اسفندیار تیر را از چشم بدر میاورد، بهمن پسر خود را به رستم میدهد تا او را بپرورد.
سهراب
پسر رستم و تهمینه. رستم قبل از تولد سهراب با شنیدن خبری از ایران زمین ناچار رخت سفر بست. او قبل از آنکه سفر را آغاز کند سفارشهای لازم را به همسرش نمود: بدو داد و گفتش این را بدار گرت دختری آید از روزگار ورایدونکه آید ز اختر پسر ببندش به بازو نشان پدر.
سهراب، پدر و نسب خود را نمیشناخت. سهراب در همه کار از همگنانش برتر بود و این امر توجه او را به خودش جلب کرد. به همین دلیل نسبش را از مادرش پرسید و مادر به ناچار حکایت ازدواجش با رستم را برای او تعریف کرد. وقتی بزرگتر شد خواست به ایران رَود و کیکاووس را از تخت بردارد، پی توس را ببرد و رستم را پادشاه کند. چون افراسیاب از این قضیه آگاه شد، هامان و بارمان را به نزد سهراب فرستاد تا او را همراهی کنند و نگذارند رستم را بشناسد. به همین سبب سهراب به ایران حمله کرد و در دژ سپید با دلاوران ایرانی جنگید. کیکاووس نیز رستم را به مقابله با آنها فرستاد. چون دو سپاه به نزدیک هم رسیدند، رستم شبانگاه به اردوگاه سهراب رفت و ژندهرزم را که برای کاری از بزمگاه سهراب بیرون آمده بود به قتل رساند. در نتیجه تنها کسی که رستم را میشناخت از بین رفت. روز بعد رستم و سهراب با هم نبرد کردند، اما هیچکدام نتوانست دیگری را شکست دهد. سهراب از شباهتش با حریف متعجب شد و موضوع را با هامان در میان گذاشت، اما هامان به او اطمینان داد که او رستم نیست. روز بعد دوباره دو حریف رزم آزمودند و این بار سهراب بر رستم چیره شد، اما رستم گفت در ایران حریف را در مرتبهی اول نمیکشند:
دگرگونه تر باشد آیین ما جز این باشد آرایش دین ما
کسی کو به کشتی نبر آورد سر مهتری زیر گرد آورد
نخستین که پشتش نهد بر زمین نَبُرد سرش گرچه باشد به کین
اگر بار دیگرش زیر آورد به افکند ش نام شیر آورد
روا باشد از سر کند زو جدا بدینگونه برپا باشد آیین ما.
سهراب قبول کرد و دوباره کشتی گرفتند. این بار رستم سهراب را زمین زمین زد و پهلویش را درید. آنگه سهراب گفت که پدرم رستم انتقامم را خواهد گرفت.
رستم دریافت که پسر خود را کشته است:
کنون گر تو در آب ماهی شوی و یا چون شب اندر سیاهی شوی وگر چون ستاره شوی بر سپهر بپری زِ روی زمین پاک مهر بخواهد هم از تو پدر کین من چو بیند که خشت است بالین من.
رستم پیکی فرستاد و از کیکاووس نوشدارو خواست. اما کاووس از ترس اتحاد رستم و سهراب نوشدارو را نفرستاد.
خلاصه داستان:
روزی رستم « غمی بد دلش ساز نخجیر کرد.» از مرز گذشت، وارد خاک توران شد، گوری شکار و بریان کرد و بخورد و بخفت.
سواران تورانی رخش را در دشت دیده به بند کردند. رستم بیدار که شد در جستجوی رخش به سوی سمنگان رفت. شاه سمنگان او را به سرایش مهمان کرد و وعده داد که رخش را مییابد.
نیمه شب تهمینه دختر شاه سمنگان که وصف دلاوریهای رستم را شنیده بود، خود را به خوابگاه رستم رساند و عشق خود را به او ابراز کرد و گفت آرزو دارد فرزندی از رستم داشته باشد.
زمانی که رستم تهمینه را ترک میکرد، مهرهای به او داد تا در آینده موجب شناسایی فرزند رستم گردد.
نه ماه بعد تهمینه پسری به دنیا آورد. « ورا نام تهمینه سهراب کرد.» سهراب همچون پدر موجودی استثنایی بود. در سه سالگی چوگان میآموزد؛ در پنج سالگی تیر و کمان و در ده سالگی کسی هماورد اونبود زمانی که سهراب دانست پدرش رستم است، تصمیم گرفت به ایران رفته، کیکاووس را برکنار و رستم را به جای او بنشاند. سپس به توران تاخته و خود به جای افراسیاب بر تخت بنشیند. «چو رستم پدر باشد و من پسر، نباید به گیتی کسی تاجور»
سهراب سپاهی فراهم کرد. افراسیاب چون شنید سهراب تازه جوان میخواهد به جنگ کیکاووس رود، سپاه بزرگی به سرکردگی هومان و بارمان همراه با هدایای بسیار نزد سهراب فرستاد و به دو سردار خود سفارش کرد تا مانع شناسایی پدر و پسر شوند و پس از آن که رستم به دست سهراب کشته شد، سهراب را نیز در خواب از پا درآورند.
سهراب به ایران حمله میکند. نگهبان دژ سپید در ناحیة مرزی، هجیر، با سهراب میجنگد و اسیر میشود. سپس گردآفرید دختر دلیر ایرانی با سهراب میجنگد. پس از جنگی سخت، سهراب میفهمد او دختر است و دلباختة او میشود اما گردآفرید با حیله به داخل دژ میرود، همراه ساکنان آن جا، دژ را ترک و برای کیکاووس پیام میفرستند که سپاه توران به سرکردگی تازهجوانی به ایران حمله و دژ سپید راگرفتهاست.
نامه که به کیکاووس میرسد، هراسان گیو را به زابل میفرستد تا رستم را برای نبرد با این یل جوان فرابخواند.
گیو وصف سهراب را که میگوید، رستم خیره میماند. سه روز با گیو به شادخواری میپردازد و پس از آن به درگاه شاه میرود.
کیکاووس که از تأخیر رستم خشمگین است، دستور میدهد رستم و گیو را بر دار کنند. رستم با خشم درگاه را ترک میکند و میگوید اگر راست میگویی دشمنی را که دم دروازه است بر دار کن.
کیکاووس که پشیمان شده، گودرز را از پی رستم میفرستد و او با تدبیر رستم را باز میگرداند.
سپاه ایران و توران در برابر هم صفآرایی میکنند.
شب رستم با لباس تورانیان به میان آنها رفته و سهراب را از نزدیک میبیند. هنگام بازگشت، زند را که ممکن بود پدر و پسر را به هم بشناساند، ناخواسته میکشد.
روز بعد سهراب از هجیر میخواهد رستم را به او نشان دهد اما هجیر از ترس آن که رستم به دست این سردار تورانی کشته شود، رستم را نمیشناساند.
جنگ تن به تن مابین رستم و سهراب در میگیرند. دو پهلوان تمام روز با نیزه و سنان و شمشیر و عمود گران به جنگ پرداختند. سپس با تیر و کمان به جنگ هم رفتند و زمانی که هر دو از شکست حریف درمانده شدند، هر کدام به سپاه دیگری حمله و بسیاری از ایرانیان و تورانیان را به خاک افکندند. پس از چندی به خود آمدند و جنگ تن به تن را به روز دیگر موکول کردند.
شب رستم به برادرش زواره وصیت کرد و سهراب از هومان پرسید آیا پهلوانی که امروز با او جنگیدم رستم نبود که هومان همان طور که افراسیاب از او خواسته بود، رستم را به او نشناساند.
روز دیگر دو پهلوان کشتی گرفتند. پس از چندی سهراب رستم را بر زمین زد و تا خواست سرش را با خنجر از تن جدا کند، رستم گفت در آئین ما کشتن در نخستین نبرد رسم نیست. سهراب او را رها کرد.
بار دیگر رستم و سهراب به کشتی گرفتن پرداختند و این بار رستم سهراب را بر زمین زد و با خنجر پهلوی او را درید.
سهراب گفت کسی پیدا خواهد شد تا به رستم خبر ببرد که تو فرزند او را کشتهای. آن وقت اگر ماهی شوی و به دریا بروی یا ستاره در آسمان، رستم ترا خواهد یافت و به کین پسر ترا خواهد کشت.
رستم از هوش رفت (مبهوت شد!؟) و چون به خود آمد، از او پرسید چه نشانهای از رستم داری؟ سهراب بازو بندش را با همان مهره به رستم نشان داد. رستم خواست خود را بکشد که بزرگان نگذاشتند. سهراب از او خواست از سواران توران کسی را هلاک نکنند که پذیرفته شد.
رستم به یاد نوشدارو افتاد و کسی را نزد کیکاووس فرستاد تا اگر اندکی از نیکوییهای او را به یاد میآورد، نوشدارو را برای درمان فرزندش سهراب بفرستد.
کیکاووس از ترس آن که با زنده ماندن سهراب پدر و پسر او را از تخت به زیر آورند، از دادن نوشدارو خودداری کرد و بدینسان سهراب بمرد.
نظریه ها در باره ی پدیده های ادبی، با دو شیوه ارائه می شود؛ یکی نظریه هایی که به عنوان "اصل" پنداشته می شوند و در واقع ساختار شکلی - و تا حدی محتوایی - اثر را می سازند و دیگر نظریه هایی "فرضی" اند که بر عکس نظریه هایی به حیث "اصل"، به عنوان "فرضیه" های ادبی، در تفسیر و شناخت محتوایی و شکلی پدیده های ادبی مطرح اند:
1- نظریه های به عنوان اصل:
همان گونه که در نخست گفته شد، نظریه های مبتنی بر "اصل" در باره ی اثر ادبی، به عنوان اصلی، برای حدود و ثغور و ساختار شکلی و محتوایی آثار ادبی دانسته می شود. بسیاری از سنت گرایان سنت ناشناس در حوزه ی ادبی، در برداشت شان از نظریه های "اصل" هیچ گاهی تغییر نمی کنند و تمام نظریه های تئوریک ادبی را در شناخت از پدیده های ادبی به حیث "اصل تغییر نا پذیر" می پذیرند وراه ورود بر هرگونه نظریه ی جدید را می بندند.
این سنت گرایان، باورشان این است که نظریه های ادبی در مورد پدیده های ادبی، به حیث یک اصل دایمی همیشه حاکم است و هرگز هم این اصل ها تغییر نمی کنند (که این باور افزون بر سنت زده گی مزمن، .... تحجر فکری هم است) به گونه ی مثال: این گونه افراد، هنوز در توجیه، تعریف و تبیین ذهنی شان از شعر، دنبال تعریف "کلام مُخیل، موزون، متساوی و مقفا" می گردند و از آن شمار، فقط بر پوسته ی "تساوی و قافیه" می چسبند و عنصر مهم "خیال" را ازیاد می برند.
پنداشت این دسته از سنت گرایانٍ آن است که کوچکترین تخطی به عنوان تحول و تغییر از قبض و بسط های تئوریک" شمس قیس رازی"، بدعتیست در برابر نظریه ی "اصل" پذیری که به هیچ روی نمی توان آن را برتافت.
نظریه های تئوریکی که به حیث "اصل" های ساختاری، ماهیت پدیده های ادبی را می سازند، تاحدی برای توجیه و شناخت از آثار ادبی مهم است؛ اما ذکر این مسأله به معنای نبود تحول و باطل شدن آن اصل ها نیست؛ زیرا همان سان که انسان در فرایند فکر و تجربه تحول می کند و تغییرات اساسی در عرصه ی اجتماع به وجود می آید، اصل های حاکم و ضوابط بر پدیده های ادبی نیز، باطل می شوند، تحول می کنند، باز با طل می شوند و دوباره ساخته می شوند؛ یعنی هیج اصلی به حیث نظریه ی "اصل" و غیر قابل تغییر و تحول باقی نمی ماند (باتوجه به این که هر تغییری تحول پنداشته نمی شود) مهم این است که ما بدانیم، که هر اصلی در حوزه ی نظریه های ادبی، هیچ گاهی، صد در صد ثابت نیست، هر نظریه ای با توجه به مفهوم "نسبیت"، نسبی است و بحث نظریه های اصل نیز می تواند، صد در صد ثابت و ماندگار نباشد.
2- فرضیه های ادبی:
برای جلو گیری از تحجر فکری و دوری از "اصل" پنداشتن نظریه های ادبی، بهتراست به جای چسبیدن به اصل های نظری که هر لحظه امکان باطل شدن آن ها موجود است، فرضیه های نظری در باره ی پدیده های ادبی را بپذیریم، تا از یکسو با مسأله تغییر و تحول همگام باشیم و از جانب دیگر در شناخت از پدیده های ادبی، دچار روش های پوسیده و دست و پاگیر نشویم.
فرضیه های ادبی، نظریه های تئوریک فرضی است که به حیث نظریه های "اصل" در مورد آثار ادبی ارائه نمی شوند و هر گز حکم قطعی در تعریف از آن ها را ارائه نمی دهند.
فرضیه های ادبی، جانشین خوبی برای جلوگیری از "قطعی انگاری مطلق" است و هر چیز در این فرایند به عنوان فرضیه مطرح می شود و هیچ گاهی هم بحث مطلق بودن آثار ادبی در میان نیست. هرپدیده ای مبتنی برنظریه های فرضی و از متن خودش تو جیه و تفسیر می شود و هیچ چیز در حوزه ی این فرضیه ها، "اصل مطلق" نیست.
نظریه های مبتنی بر فرضیه های ادبی، این امکان را به ما می دهد تا با فهم نسبی، آثار ادبی را بشناسیم و این شناخت را با دیگران نیز قسمت کنیم؛ اما باید محتاط باشیم که در شناخت مان از مقوله ی فرضیه ها دقیق باشیم و هیچ گاهی فرضیه های ادبی را به جای نظریه "اصل" ارائه ندهیم.
نتیجه ی بحث:
در مبحث نظریه های "اصل" گفته شد که آسیب کلان این گونه نظریه ها، مطلق انگاری "وعدم پذیرش موارد تغییر و تحول در آثار ادبی است که باید به جای نظریه های "اصل"، فرضیه ها مطرح شوند؛ زیرا فرضیه ها، قطعی انگاری و مطلق بودن نظریه ها در باره ی پدیده های ادبی را رد می کنند و هر نگرش و نظریه ای را به حیث فرضیه (و نه اصل) ارائه می نمایند.
چیزی که در فرایند این بحث یادمان باشد اینست که بدانیم هر اصلی درنظریه ی ادبی، امروز اگر هست، فردا باطل می شود، اصل ها تغییر می کنند؛ این تغییرات گاهی با تحول همراه است و زمانی هم چیزی جز نشخوار اصل ها نیست؛ اما باید به این مسأله معتقد باشیم که زمانی می توانیم از جزم اندیشی در نظریه های ادبی جلوگیری کنیم که هیچ اثری را با اصل های مطلق ارزیابی نکنیم و از ارائه ی نظریه های مبتنی بر ا صل، بپرهیزیم.
ارائه ی فرضیه ها به جای نگرش ثابت اصل ها در نظریه های ادبی، این ظرفیت را می آفریند تا ما با محدودیت به پدیده ها ننگریم و هر چیز را با توجه به برداشت ما از متن، به عنوان فرضیه ها مطرح کنیم.
هدف از اصل و جلو گیری از ارائه نظریات مبتنی برآن، پرهیز از داوری های قطعی انگارانه در مورد پدیده های ادبی است؛ زیرا تأکید برنظریه ای اصل دانستن دیدگاه ها و تئوری ها و نپذیرفتن تغییراتی که باعث پیدایی تحول در آثار ادبی می شود، چیزی جز جزم اندیشی محض نیست.
هرنظریه و دیدگاهی، زمانی می تواند برای رشد پدیده های ادبی اثر گذار باشد که از قطعی انگاری بپرهیزد و هر چیز را به حیث فرضیه، مطرح کند.
صدقهوه عشق حل شد، یکدم میان چایت"
بحث درباره ی "تبار شناسی غزل امروز"، با چشم انداز زیر، می تواند دسته بندی شود:
1- داشتن قرائت جدید از غزل
2- کاربرد زبان نو
3- درک ودید پست مدرنیستی
4- آگاهی از روند تحوالات ادبی
نوشتن در باره ی این اجزای چهار گانه ، مستلزم گستره ی و سیع نقد و بررسی است که در این جا به منظور آغاز بحث، به بررسی این اجزا می پردازم و در فرصت های پسین، شگردهای دیگر این اجزا را مطرح می کنم:
1- داشتن قرائت جدید از شعر:
عمده ترین مشکل شاعران غزلسرای افغانستان- به دلیل ناآشنایی از روند تحولات ادبی- نداشتن قرائت جدید از محتوای غزل امروز است. بسیاری از این شاعران، هنوز هم، به دنبال بافت ها وترکیب های کلیشه ای و تکراری سرگردان اند و حتا برخی از این به اصطلاح سبکبازان "هندی زده، عراقی زده، خراسانی زده و...." بادید پنجاه – صد سال پیشین، بر قد و قامت اندیشه ی شان، لباس های قصیده و مسمط و مسدس به سبک کهن می دوزند و تمام عصاره ی جهانبینی قرض گرفته ی خودرا- باسماجت- در پیمانه ی شکسته ی "عنصری" و "ظهیر" می ریزند و یاهم به تقلید میمون وار از "صائب"، می پردازند و به صفت " ارسال المثل" های سبک هندی، دل خوش می نمایند، در حالی که رویکردهای جدید در حوزه ی غزل امروز، با درک و در یافت تازه تراز آن چه فکر می شود، مطرح است.
ویژه گی مهم در غزل امروز، عوض شدن سرشت و تبارغزل در ماهیت وجودی آن – ازلحاظ تبار شناسی- است.
مولفه های ساختاری غزل امروز، مضاف برنوگرایی در زبان، مبتنی بر نحوه ی دید جدید و برقراری رابطه ی حسامیزی با خواننده ی شعر است. بدون تردید ایجاد ورابطه ی حسامیزی مدرن، روشی است که مفهومش بر می گردد به ویژه گی قرائت فردی شاعراز ماهیت شعر.
غزل امروز، باآن که در کار بردمحتوایی و شکلی خود، زبان را به حیث مهمترین مقوله ی پویابه کار می گیرد. به همین روی، خواستار قرائت جدید شاعرازماهیت وجودی شعراست. نکته ی مهم (و نخست) برای شاعر در غزل امروز، منوط به درک کشف جدید او از مفهوم غزل است؛ ولی به روشنی باید گفت که این درک و کشف جدید، مستلزم تغییرعمدی از قرائت های کهن در شعر است.
2- کاربرد زبان نو:
همان سان که در بحث نخست اشاره شد، زبان مهمترین عامل عنصر پویایی در غزل است. مولفه ی مهم در غزل امروز، فراگیری شگردهای تازه و سامانمند زبان، به عنوان ابزاری برای ارائه ی محتوااست. این شگرد ها به گونه ی زیر است:
- آگاهی از میزان تحول زبان در متن معاصرش
- بافت واژه گانی واژه ها از لحاظ کاربرد در ساختار
- رعایت روش ساده سازی زبان (اجتناب از آوردن تعقیدات لفظی ومعنوی)
- شالوده شکنی (Deconstructions)
- ارزش تأویل پذیری و پرهیز از محور گرایی (Centralism)
نکته ای را که در کاربرد "زبان نو" در غزل امروز می خواهم مطرح کنم (تامغالطه صورت نگیرد) بر خود شاعر در درک درست از ماهیت زبان – به حیث پدیده ای جدید- است. یادمان باشد که تنها به کارگیری زبان مدرن_ بدون اعتقاد و فهم موضوعی شاعر از ماهیت زبان و بدون دید جدید وی در محتوا- غزل نمی تواند، "بوی بد کهنه گی" را از خودش دور کند؛ زیرا اگر محک در یافت مان را در بررسی از غزل امروز، تنها فراگیری قاموسی شاعر از واژه های جدید بدانیم، این روش- به صورت فردی- نمی تواند شعر و شاعررا متحول بسازد. به کار گیری و چیدن چند واژه ی نو پشت هم، به آن می ماند که عجوزه ای پیری را مثل نو عروسی جوان آرایش کنیم؛ به کارگیری واژه های جدید بدون درک و دید تازه در غزل، درست شبیه آرایش همان عجوزه ای پیر است.
3- درک و دید پست مدرنیستی:
یکی از روش های ویژه در غزل امروز، داشتن درک و دید پست مدرنیستی (فرامدرنیستی) است*
مشخصه ی دیدگاه پست مدر نیستی در غزل امروز، خود آگاهی، گسیختگی و انفصال (مخصوصاً در ساخت های روایی) ابهام، هم بودی و همزمانی و تاکید روی ساختار شکنی و کانون زدایی است.
غزل امروز با توجه مولفه های تفکر پست مدرن، خاستگاهش منوط برداشتن درک و دید پست مدر نیستی است؛ اما ما باتوجه به جامعیت مقوله پست مدرن و مفهوم کانون زدایی در بحث فرامدرن، داشتن درک و دید پست مدرنیستی، نمی تواند به صورت قطعی و جزمی مولفه ی نخست برای درک ما از مقوله ی غزل امروز باشد؛ اما به طور نسبی می تواند قرائت تازه از یک شگرد مدرن باشد.
4- آگاهی از روند تحولات ادبی:
آگاهی از روند تحولات ادبی – به ویژه در زمینه ی شعر- از فرضیه های مهم در شکل گیری "غزل امروز " است. آشنایی بامقوله ها و داده های جدید در عرصه ی شعر، باز خوانی متن های دستیاب با روش هرمنوتیکی و بحث در حوزه ی " چیستی شعرامروز"، فرصتی است که هم شاعر را متحول می سازد و هم غزل را. آشنایی زدایی از برداشت های کهنه و "این زمانی فکر کردن" در چارچوب ذهنی برای سرایش غزل امروز، مسأله ی در محور تأمل است.
با استناد بر این مولفه ها، در بحث تبار شناسی غزل امروز، می توان نخستین گامهارا به خاطر متحول ساختن غزل برداشت و از شهادت بیشتر "کلمه وکلام" جلوگیری نمود.
پانوشت:
*- پست مدرنیسم (فرامدرنیسم) مقوله ی پیچیده است. این اصطلاح در وسط سال 1980 میلادی، در حوزه ی پژوهش های دانشگاهی شکل یافت. در مورد پست مدرنیسم دشوار است که تعریف جامع و مانع ارائه داد؛ زیرا حوزه های گسترده ای مانند: موسیقی معماری، فلم، ادبیات، جامعه شناسی، ارتباطات، سبک شناسی، تکنولوژی و... را در بر می گیرد.
به نقل از پروفیسور "ماری کلیجز (Mary Kliegs) در بحث "مدرنیسم رد روایت های کلان" فرقی که مدر نیسم با پست مدر نیسم دارد این است که: "سوگوارانگاره ی فروپاشی و گسیختگی نیست؛ بلکه ترجیح می دهد آن را جشن بگیرد. آیا جهان پوچ و بی معنی است؟ وانمود می کند که هنر می تواند معنی آفرینی کند. اما قابل یاد آوری است که همه ای این نظریه ها، به حیث فرضیه ای در حوزه ی پست مدرنسیم مطرح هستند و هیچ نظریه ای حکم قطعی بودن را ندارد.
مراسم آیینی به عنوان یک صورت بندی و نوعی تمرکز بر اعمال و فعالیت های بنیادین در حیات انسانی - تولید نسل، باروری ، مرگ - انسان را در تماس، ارتباط و برخورد با نیروهایی قرار می دهد که او درکی از آنها ندارد.
این نیروها، چرخه ها و حلقه های جهان خاک و حیات فرد را کنترل می کنند. مراسم آیینی به ذات نه فقط امور شناخته شده بلکه امور ناشناخته را نیز جشن می گیرند.
برخی بر این باورند که یک گذر و انتقال آرام و ناگزیر از مراسم آیینی به هنر صورت گرفته است که بر برگشتی از امور عملی به سمت امور تامل برانگیز دلالت می کند.
هدف از مراسم آیینی، پیدا کردن یقین از طلوع خورشید، دوری فراوان، تسکین دریا یا آسمان خشمگین بوده است. انسان با زندگی و بقا در یک جهان عموما خطرناک درگیر است. گذر از مراسم آیینی به هنرس، گذر از عمل به تامل است. مراسم آیینی از دل نیازهای بی واسطه حیات بیرون می آیند. هنر معرف فاصله ای ضروری میان زندگی و حیات معنوی است. آنچه برای افراد بشر به نحو مشترک باقی می ماند نیاز به مواجهه و سروکار داشتن با نیروهای رمزی و جادویی است، خواه از طریق عمل و خواه از طریق تامل.
آنچه برای ما مجموعه ای سطوح کاملا جدا و منفک است، برای انسان ابتدایی و بدون به صورت حلقه هایی متحد المرکز تجلی می کرده است. ولی تحت تاثیر سنگینی فرهنگ نوین وحدت حیات انسانی از میان رفته و دیگر بهبود پذیر نیست.
دین و شعر
هیچ کس نمی تواند ادعا کند که دین و شعر هویتی یگانه دارند، ولی رابطه میان آنها حتی با ظهور نظریه های جدید در مورد شعر نیز اغلب مورد تایید و تاکید قرار گرفته است. امروزه دیدگاه های مربوط به این رابطه، از اختصاص شعر به خدمت برای عقاید مذهبی تا تایید این مطلب که شعر هویتی مستقل دارد و در جهانی مستقل می زید را می پوشانند.
ذخیره و منبعی دیگر نیز از شعر وجود دارد که گرچه آشکارا و بنا به اقرار اهل فن دینی نیست، اغلب به این صورت تلقی شده است. این شعر ممکن است نشانگر امور الهی نبوده و بر مسائل معنوی دلالت نکند یا مستقیما تجربه ای انسانی از خداوند را مورد بررسی قرار ندهد.
به عنوان مثال قطعه با شکوه نزول هایپریون اثر کیتس و کوه سفید اثر شلی و بخش زیادی از شعر رمانتیک تحصیلات مابعدالطبیعه در فاوست اثر گوته، تا تاملات سوء تعبیر شده و سرکش بودلر از این جمله هستند. این گونه شعر، در دوران های پیشین در آثار حماسی هومر ارائه می شده است. در حماسه های هومری وقایع و حوداث انسانی، دارای علل متناظر و غایی در اعمال اولمپی ها هستند، نمونه دیگر بی اوولف است که خواه در ابعاد کفر آلود و خواه در ابعاد مسیحی اش مطرح شود، در نزاع با نیروهای نهایی جهان است، نمونه دیگر شاید افسانه های کانتربری اثر چاوسر باشد که در آن سنت مسیحی به عنوان یک نگارخانه نامتناظر از چهره های انسانی است.
بخشی جدی از شعر نوین در غرب را می توان به این مفهوم، دینی تلقی کرد. بررسی های شکاکانه و طاعنانه رابرت فراست تاملات ماندگار رابرت لاول قطعیت ها و عدم قطعیت های دبلیو اچ، اودن نظرات ما بعدالطبیعی والاس استفن و تخیلات رمزی و جادویی ویلیام باتلرییتس از این گونه هستند.
صورت های شعر
شاید از پیش، این نکته روشن باشد که در واقع هیچ صورت و شکل شعری وجود ندارد که برای بیان تجربه دینی مورد استفاده قرار نگرفته باشد. به عنوان مثال در کتاب مقدس می توان به سرودهای مراسم آیینی (مزمور 100) مرائی (سوگنامه داود در کتاب اسموئیل بنی) آوازهای مراسم ازدواج امثال (کتاب الامثال) غیب گویی ها (اشعیا) نیایش ها (یونس) تسبیحات (آواز سیمون در لوقا) و تخیلات نمادین (کتاب وحی) اشاره کرد.
صورت های طولانی تر شعری نیز بالاخص ابزارهای مفیدی برای بیان احساسات مذهبی و دینی بوده اند حماسه عامیانه بابلی گیلگمش و حماسه های هندی رامایانا، حماسه های ادبی تر مثل بهشت گمشده میلتون، سوگنامه های متفاوت مثل پلی اوکت از کورنل و آتالی از راستین دکتر فاستوس از مالو، دردکشان سامسون اثر میلتون، جنایت درکاندرال اثر تی اس الیوت مثنوی های بلندی مثل شعر فارسی مولانا جلال الدین رومی به نام مثنوی که جست و جو و طلب نفس برای وحدت با خداوند را گرامی می دارد. مجموعه سرودهایی مثل ریک وادی هند باستان، مرائی تفضیل یافته ای مثل دریابور اثر تنیسون و حکایاتی از انواع متفاوت مثل شخم زنان شیارها در قرون وسطی و گوزن و پلنگ اثر دریدن.
بیشتر صورت های شعری کوتاه تر نیز برای بیان احساسات و الهامات دینی استفاده شده اند ولی در میان آنها - سرودها و آواها - غزل و قصیده بسیار مورد توجه بوده اند.
قصیده برای سخنان عمومی تر استفاده می شده که نمونه های آن بامداد ولادت مسیح اثر میلتون و آوازی برای روز سیسلیای مقدس اثر دریدن هستند و غزل نیز برای بیان احساسات شخصی استفاده می شد که نمونه های آن غزل های مقدس، جان دون و غزل های جی ام هاپکینز هستند.
نظریه های ادبی
در سنت غربی، نظریه ای انتقادی وجود دارد که با توسعه شعر متناظر بوده و بر رابطه میان شعر و دین تاثیر می گذارد. ام اچ برامز در کتاب آینه و فانوس نظریه رمانتیک و سنت نقادی پیشنهاد کرده است که چهار مولفه را باید در نقادی یک اثر هنری در نظر گرفت. خود اثر هنرمند موضوع اثر و مخاطب هر یک از این عناصر در یک دوره از تاریخ نظریه شعر تقدیم داشته اند. از افلاطون تا رنسانس، دوره نظریه تقلیدی در غرب است که بر ارجاع یک اثر به موضوعی که از آن تقلید می کند تاکید دارد.
رنسانس بر نوعی گذر از دیدگاه تقلیدی نسبت به شعر به آنچه آبرامز دیدگاه عملگرایانه می خواند، دفاعیه ای برای شعر اثر سرفلیپ سیدن است. این اثر در واقع نوعی تحول و تغییر ازتاکید بر موضوع اثر به تاکید بر مخاطب آن است.
هدف نزدیک تر شعر، ایجاد لذت و فرح در خوانندگان است، ولی هدف نهایی و غایی آن آموزش به ویژه آموزش وجهی خاص از کنش است و به این ترتیب بعد اخلاقی شعر اهمیت اصلی و ابتدایی پیدا می کند. این دیدگاه در مقاله ای در باب شعر دراماتیک اثر جان دریدن و آثار انتقادی ساموئل جانسون به ویژهدر اثر مشهور او به نام درآمدی بر شکسپیر تداوم می یابد.
سومین مرحله آبرامز نظریه احساس گرایانه است که در دوره رمانتیک ظهور می کند. در این نظریه خود هنرمند به مسئله اصلی تبدیل می شود. احساسات، شور و اشتیاق ها و الهامات هنرمند، نقش اساسی و جدی در شعر دارند به این ترتیب تحقیق و در پی استعلا بودن در ابعاد مذهبی آن - خواه از طریق کشف خود درونی و خواه از طریق کنش خود با طبیعت - اهمیتی بنیادین پیدا می کند. نظریه پردازان فلسفی بزرگ در این دوره دژرولو، فردریش شلگل و کولریج هستند ولی آثاری مثل پیش درآمد اثر کتینس و دفاع از شعر شلی ایجاد دینی شعر رمانتیک را روشن می کنند.
مرحله آخر به نظریه عینی تعلق دارند که فراتر از همه چیز برخود اثر تاکید می کند. آموزه هنر برای هنر که در پایان قرن نوزدهم توسط نمادگراهای فرانسوی و افراد دیگر حمایت می شد، بیانی از این دیدگاه است. مرحله تقلیدی که بر موضوع اثر تاکید دارد کاملا برای بیان دامنه گسترده ای از ایده آل ها تاریخ و تجربیات دینی مستعد است. احساس گرایی، سخن گفتن از احساسات و باورهلست که الهامات دینی خود شاعر را تقویت کرده و پرورش دهد. این چنین باریک بینی هایی معمولا با مقاومت رو به رو شده است ولی درست به همان ترتیب که دیدگاه ها و روش های احساس گرا در مورد رمانتیسم، گاه با تاکید بر نقادی خود اثر همراه بود هاند.
این رهیافت عینی نیز به نوبه خویش در دوران نوبت توسط انواع گسترده تر عبارتند از: نقد کلیشه ای، نور تروپ فدای، رهیافت فرهنگی گسترده ادموند ویلسون اثر تاریخی و عمیق داگلاس بوش و نقد انسان گرایانه لیونل تریلنیگ پراکندگی و تنوع دیدگاه ها د رتاریخ ادبیات میراث غنی و ماندگاری از رهیافت ها را برای نقادان نوین بر جای گذاشته است. نتیجه آن که خطر اندکی در از کف رفتن بصیرت نسبت به ابعاد مذهبی و دینی شعر وجود دارد.
ده زبان ِ خاموش
1 به جان ِ او، که َگرَم عمر ِ جاودان بودی،
کمینه پیشکش ِ بندگانش ، آن بودی
2 اگر دلم نشدی پای بند ِ ُطرّه ی ِ یار،
َکی ام ، قرار ، در این تیره خاکدان، بودی
3 به رخ،چو ِمهر ِ ّ فلک ،بی نظیر ِآفاق است
به دل، دریغ ، که یک ذرّه، مهربان بودی
4 بگفتمی که، بها چیست خاک ِپایش را،
اگر ، حیات ِ گرانمایه ، جاودان بودی
5 در آمدی ،ز َدَرم ، کاجکی، چو لَمعه ی ِ نور
که بر دو دیده ی ِ ما ،ُحکم ِ او، روان بودی
6 به بندگی ّ ِ قَدَش ، سرو ، مُعتر ِف گشتی ،
َگرَش ، چو سوسن ِ آزاده ، صد زبان بودی
7 ز پرده، ناله ی ِ حافظ ، برون کی افتادی ،
اگر نه ، همدم ِ ُمرغان ِ صبح خوان، بودی
+ در برخی نسخه ها ،این دو بیت ،افزوده شده است:
· به خواب نیزنمی یبینمش ،چه جای وصال
چو این نبود و ندیدیم، باری ، آن بودی (خانلری 883)
· اگر نه دایره ی عشق ، راه بر بستی،
چو نقطه ، حافظ بیدل ، نه در میان بودی ( نیساری1434)
اختلاف نسخه ها
1- *ک: فدای پیشکش
2- ک: .گر دلم نبدی * ط،ل،م: کیش قرار ک: دراین دیر خاکدان
3- ب:بی نظیر آفاق است ه: بی نظیر آفتاب است
4- ک: توگفته یی که بها ک: گرم حیات
5- ط،ل،م: کاشکی ه: چو قطرهی نور
6- *ب،ه،ز،ی،ک: اگر چو سوسن ب،ه،ی: آزاده اش زبان
1- ساختار غزل
الف : موسیقی بیرونی غزل:
مفاعلن فعلاتن،مفاعلن فع لن.
حر مجتث مثمّن مخبون اصلم.در هر مصراع این غزل، 14 هجا وجود دارد که 8 هجای آن،بلند است و 6 هجا، کوتاه.
ب : موسیقی کناری غزل :
از غزلهای ردبف دار حافظ است که ردیف آن،
" بودی" است وقافیه ی شعر نیز درکلمات جان،آن،خاکدان و...قرار دارد .
ج : موسیقی درونی غزل :
قرار گرفتن مصوّت بلند"آ" در قافیه ی این غزل،سبب شده است تا این صدا در همه ی محورهای شعر به گوش برسد و در بیت نخست و پنجم، 4بار،در بیت دوم و سوم وششم ،3بار،در بیت چهارم ، 9بارودر بیت هفتم، 5بار ،تکرارشود.
در واج آرایی صامتها ،صدای "د" از بسامد بیشتری بر خوردار است و در بیت اوّل وششم و هفتم،4بار،در بیت دوم،6بار، در بیت سوم،3بار،دربیت چهارم، 2بار،شنیده می شود. به لحاظ موسیقی معنایی ،دراین غزل ،ازاستعاره،کنایه، تضاد و تقابل ،زنده انگاری و تشخیص وتشبیه و انواع مجاز،استفاده شده است.
2- نوع غزل
از غزلهای غنایی عاشقانه و فراقی حافظ است که می توان آن را صورت تجربی یا وبرایش دیگری از غزل قبلی (432) خواند که روان تر و پرداخته تر و در برخی از مضامین عاشقانه ، منسجم تراز غزل قبلی است ودر ارتباط عمودی معنایی آن ،انسجام و پیوستگی بیشتری وجود دارد ،هرچند غزل قبلی ، به لحاظ فنی ، آراسته تر و گاهی دارای مضامینی پیچیده تر است.
این غزل ،قاعدتا باید، همزمان یا اندکی پس یا پیش ازعزل 432 ، سروده شده باشد وبا آن از نظر لفظ و معنا و حتی تکرار بر خی از مصراعها،وجوه مشترک دارد.،به عنوان مثال:
غزل 432:
گرم زمانه سر افراز داشتی و عزیز سریر عزتم ،آن خاک آستان بودی
غزل 432:
بگفتمی که چه ارزد نسیم طر،ه ی دوست گرم به هر سر ِ مویی ،هزار جان بودی
که هردوبیت در غزل بعدی ،در یک بیت ادغام شده اند:
غزل 433:
بگفتمی که بها چیست خاک پایش را
اگر حیات گرانمایه ، جاودان بودی
و دربیت ششم غزل 433 ،فقط ترکیب " لمعه ی نور" به جای " قطره ی اشک " نشسته است:
غزل 432:
ز پرده کاج برون آمدی چو قطره ی اشک که بر دو دیده ی ما حکم او روان بودی
غزل 433 :
در آمدی زدرم کاجکی چو لمعه ی نور که بر دو دیده ی ما حکم او روان بودی
و بخشی از بیت ششم غزل 432(بیت بالا) را در غزل 433 به این صورت آورده است:
ز پرده ،ناله ی حافظ برون کی افتادی
اگر نه همدم ، مرغان صبح خوان بود
غزل 432:
اگر دلم نشدی پای بند طره ی او کی ام قرار ،در این تیره خاکدان بودی
و بیت فوق الذکر در غزل 432، در غزل 433 به صورت زبر ، بازآفرینی شده است:
غزل 433:
زپرده ناله ی حافظ برون کی افتادی اگر نه همدم مرغان ِ صبحدم بودی
شاید شاعر می خواسته است که یکی از این دو غزل را جایگزین دیگری سازد ،امّا به هر حال و به دلائل مختلف، هر دو ،در دیوان حافظ باقی مانده و به عنوان دو غزل مستقل از هم ،به شمار آمده اند که ما در مقدمه ی کتاب به این نوع غزلها پرداخته ایم.
شاعر، در این غزل ، آن قدر عاشق ومشتاق و اسیر یار است که اگر روزی به دیدار وی - که چون جان ،برایش عزیز است ،- توفیق یابد ،کمترین هدیه یی را که بنده وار، نثار آن خداوند گارخود می کند ، جان ناقابل خویشتن است که به فرمان محبوب ، بر دو دیده می گذارد و تقدیم وی می کند.ولی،در هما ن حال،یقین دارد و می داند که این عشق به طره ی گیسوی یار است که قرار و توان زیستن در این جهان خاکی را به وی می بخشد ، و بیش از هر چیز دیگر در این عالم،برای او ارزشمند است به طوری که خاک در گاه دوست را چون آب زندگی جاوید ،گرانقدر می شناسد ولی دریغ که معشوق ،همچنان که در زیبایی بی همتاست ،در نا مهربانی نیز بی نظیر و یگانه ی آفاق است و سرو بلند بالای خوش قد و قامتی است که سرو بوستانی ،باید چون سوسن آزاده، به ده زبان ، به سخن درآید و بر بتری آن قد و فامت ، بر بلند بالایی خویش،اعتراف کند و مجموعه ی این خصوصیات است که حافظ را در عاشقی مشهور خاص وعام ساخته و اورا همدم و همنشین ناله ی مرغان سحرگاهی ساخته است وراز عشق اورا فاش ساخته و او رارسوای شهر کرده است.
ادبیات تطبیقی یا Comparative literatur که گاهی به آن «ادبیات همگانی» نیز گفته می شود، علمی است اساساً فرانسوی و به زبان ساده عبارت است از: «مطالعه و بررسی مقایسه ای آثاری که برخاسته از زمینه های فرهنگی گوناگونند.»
ادبیات تطبیقی کدام آثار را با کدام آثار تطبیق می کند؟ ادبیات دو کشور یا چند کشور را با هم مقایسه می کند یا ادبیات یک دیار را با همه کشورهای جهان؟ دوره های مختلف ادبیات را در یک کشور مقایسه می کند یا شیوه های مشابه در کشورهای مختلف را؟ شاید بتوان گفت ادبیات تطبیقی به نوعی همه این موارد را دربرمی گیرد. ادبیات تطبیقی تنها مجموعه ای از متون نیست، بلکه چشم اندازی است از بررسی و تحقیق درباره هر چیزی که بتوان گفت ادبیات است و کشف ارتباط آن با دیگر عناصر تشکیل دهنده یک فرهنگ. ملت ها از ادبیات یکدیگر الهام می گیرند. ادبیات روز به روز در حال جهانی تر شدن است.
ادبیات شرق و ادبیات غرب مدام در حال تاثیر و تاثرند و اما چه چیز باعث این جهانی شدن است؟
به قول برخی صاحب نظران شاید بتوان زمینه های تاریخی آن را در جنگ های صلیبی جست وجو کرد. 9 دوره جنگ های صلیبی که حدود دو قرن به طول انجامیده، قطعاً در امتزاج ادبیات غرب و شرق مؤثر بوده است. مقوله «مهاجرت» هم خود باعث تعامل بین فرهنگها و پیدایی ادبیاتی جدید می شود. و همچنین نیاز ادبا به یکدیگر و ادبیات غیر از خود؛ به جهانی شدن و تزاید ادبیات کمک می کند.
و اما درباره تولد این علم
شاید اگر راه و روش تحقیق در دو رشته «نقد ادبی» و «تاریخ ادبیات» متحول نمی شد، «ادبیات تطبیقی» هم به دنیا نمی آمد. از ابتدای قرن نوزدهم این علم بسیار هدف بحث و مطالعه قرار گرفت و اندک اندک متکامل شد و در اوایل قرن بیستم، با گشایش رسمی دروس این رشته نوپا و با ارائه رساله های ارزشمند، هویتی مستقل یافت. به نظر می رسد اولین بار عبارت «ادبیات تطبیقی» در سال 1816 به کار رفت ولی نفس موضوع این علم، قطعاً قدیمی تر است. گویا اولین بار «فرانسوا ویلمن» بود که این عبارت را به هنگام تدریس ادبیات بیگانه در سال 1828 در سوربن به کاربرد و مورخان تاریخ این رشته، آن را مبنای کار قرار دادند. هر چند بودند کسانی که دیگران را مقدم می دانستند. در اواخر قرن نوزدهم بود که چندین اثر تطبیقی مهم ارائه شد و این آثار نیز، پژوهش های دیگری را تا اواسط قرن بیستم سبب شد. فرانسه پیش گام این علم است و نخستین کنگره آن را در سال 1878 به مدیریت ویکتورهوگو در پاریس و کنگره بعدی را در سال 1900 در همین شهر برگزار کرد. نخستین کتاب شناسی ادبیات تطبیقی هم به همت «لویی پل بتز» در 1897 تهیه و به وسیله بالدنسپرژه در فرانسه منتشر شد. اکنون ادبیات تطبیقی با تاریخی حدوداً 200 ساله در کنار نقد ادبی و تاریخ ادبیات در دانشگاه های دنیا تدریس می شود و به ابزاری برای شناخت ادبیات ملت های مختلف تبدیل شده است.
از نخستین صاحب نظران این حوزه در ایران، می توان دکتر فاطمه سیاح - دانش آموخته ادبیات اروپا از مسکو- را نام برد. او که سالها در دانشکده های مسکو تدریس کرده بود، به ایران آمد و به تدریس زبان و ادبیات روس و فرانسه در دانش سرای عالی مشغول شد. سیاح که از نخستین اساتید دانشگاه تهران به شمار می رود، در مباحث «انتقادسنجشی و تفسیری» صاحب نظر بود و شاگردانی چون ابوالحسن نجفی ، حسین خطیبی ، احمد سمیعی و سیمین دانشور را تربیت کرد. سیاح پس از 9 سال تدریس در دانشگاه تهران، در سال 1326 به سبب بیماری درگذشت و پس از او در آن سالها این رشته در ابتدای راه تقریباً بی متولی ماند. از دیگر کسانی که در این رشته فعالیت کرده اند، می توان از «مجتبی مینوی» به عنوان نخستین ادیب و منتقد ایرانی نام برد که از طریق نقد تطبیقی به بررسی تاثیر ادبیات شرق به ویژه ادبیات فارسی بر ادبیات انگلیسی پرداخت.
اما اینکه تاثیرگذاری ادبیات فارسی بر ادبیات غرب از چه زمانی و چگونه بوده است، باید به قرن هفدهم برگردیم. در قرن هفدهم، عده ای از سیاحان فرانسوی از جمله تاورنیه ، تونو و شاردن به ایران مسافرت می کنند و مشاهدات خود را در سفرنامه هایی می نویسند که هر چند جذابیت و گیرایی چندانی ندارد، اما بستری فراهم می آورد برای آشنایی فرانسوی ها با ادبیات ایران. همچنین ترجمه گلستان سعدی و «انوار سهیلی» واعظ کاشفی ، دو رویداد پردامنه ادبی در قرن هفدهم محسوب می شود که بازتاب های ادبی بسیاری در فرانسه و به تبع آن در اروپا دارد که زمینه ساز «رنسانس شرقی» و آشنایی غرب با ادبیات ایران می شود. (ویکتور هوگو بعد از مطالعه ترجمه مطالبی از مولانا ، عطار و فردوسی ، در «شرقیات» خود می گوید: «ایرانی ها، ایتالیایی های آسیا هستند!)
به این شکل کم کم مبحث تازه ای پررنگ می شود: ادبیات ترجمه. بررسی تطبیقی ترجمه های یک اثر و همچنین مجموعه ترجمه هایی که از ادبیات بیگانه در کشوری انجام می شود، ذیل این مبحث قرار می گیرد. از آنجایی که کم اند کسانی که ادبیات بیگانه را به زبان اصلی بخوانند و معمولا شناخت ادبیات بیگانه از طریق ترجمه هاست تا زبان اصلی، ترجمه هم راهی ساده برای تحقیق در ادبیات تطبیقی محسوب شد. در ایران ترجمه آثار انگلیسی به فارسی از اواخر قرن 19 و ترجمه آثار آمریکایی از اوایل قرن 20 و بعد از جنگ جهانی شروع شد و آثار تازه ای در داستان نویسی ایران پدید آورد. با گسترش مضمون ها در این نوع ادبی، نقد ادبی نیز در ایران شکل گرفت. برخی از داستان نویسان از طریق ترجمه با «رمان» آشنا شدند و ساخت و فرم آن را به کار گرفتند.
از سوی دیگر نویسندگان انگلیسی از قرن شانزدهم میلادی و نویسندگان آمریکایی هم از قرن هجدهم به وسیله ترجمه با فرهنگ، تمدن و ادبیات ایران آشنا شده بودند.
ترجمه «هزار و یک شب» در اوایل قرن 18 توسط «آنتوان گالان» فرانسوی و تأثیر بسیار آن بر نویسندگان اروپایی. ترجمه رساله الغفران «ابوالعلاء معری» و الهام بخشی این اثر برای دانته در کمدی الهی و اینکه هر دو اثر به کتاب «ارداویرافنامه» نظری داشته اند. (ارداویرافنامه سفر روحانی یکی از موبدان زرتشتی به نام ارداویراف است به دوزخ و اعراف و بهشت)
یا مثلا قصه سمبولیک «حی بن یقظان» (زنده بیدار) نوشته ابن سینا که «ابن طفیل اندلسی» با الهام از آن کتابی به همین نام نوشته و «ادوارد پاک» آن را به لاتین و «جرج کیت» به انگلیسی ترجمه کرده است. (برخی از اهالی ادبیات، به شباهت شخصیت حی بن یقظان و رابینسون کروزوئه اثر دانیل دوفو معتقدند.)
دراین بین ترجمه کلیله و دمنه هم بسیار مهم است.
می دانیم که «انوار سهیلی» ترجمه ای است آزاد به نثر از کلیله و دمنه به قلم واعظ کاشفی. انوار سهیلی به دست «ژان دولافونتن» می رسد و او این حکایت های به زبان حیوانات را وارد فایل ها و قصه های پندآموز خود می کند.
ترجمه رباعیات خیام توسط فیتز جرالد انگلیسی و ادگار آلن پو آمریکایی و نیز الهام «پو» از قرآن کریم در سرودن شعر ، تاثیرپذیری گوته از دیوان حافظ در سرودن دیوان شرقی خود، اقتباس موریس مترلینگ بلژیکی در نمایشنامه پلئاس و ملیزاند از شاهنامه فردوسی، رمان ده جلدی خانم مادلن دواسکودری با نام «کوروش کبیر» و نقد نظام حکومتی زمان خود زیر پوشش نقل این داستان ایرانی و بسیاری موارد از این دست همه از تاثیر و تاثر این دو ادبیات حکایت می کند.
در همه جای دنیا انسانها شعر گفته اند قصه گفته اند و در همه زمان ها از گذشته های دور تا امروز با ادبیات زندگی کرده اند. ادبیات دارای موجودیتی زنده و پویاست و درمسیر روییش خود ناگزیر از اقتباس، ترکیب، تأثیر و بازآفرینی است. بسیار شنیده و خوانده ایم که دیگر حرفی باقی نیست. همه چیز گفته و نوشته و خوانده و شنیده شده.
مگر اینکه همان حرفها را از پنجره ای دیگر با صدایی تازه، با نگاهی نو بشنویم.
فردیناند برونتیه (1849- 1956) استاد زبان و ادبیات فرانسه می گوید: «
ما هرگز خودمان را نخواهیم شناخت، اگر فقط خودمان را بشناسیم.»منابع:
1- ساجدی، طهمورث، «از ادبیات تطبیقی تا نقد ادبی»، تهران، 1387، مؤسسه انتشارات امیرکبیر
2- شورل، ایو، «ادبیات تطبیقی»، ترجمه دکتر طهمورث ساجدی، تهران، 1386، مؤسسه انتشارات امیرکبیر
3- نجفی، ابوالحسن، «ادبیات تطبیقی چیست؟» ماهنامه آموزش و پرورش، شماره 7، ج 41 (1351) صص 435- .
«آ»
«اَ،اِ،اُ»
«ب»
«پ»
«ت»
«ث»
«چ»
«خ»
«د»
«ر»
«ز»
«س»
«ش»
«ف»
«ک»
«گ»
«م»
«ن»
«و»
«ه»
«ی»
در حوزه ی نقد ادبی، « مطالعات منتقدان تقریباً به این نتیجه رسیده است که
هیچ اثری منحصراً از قلم و فکر امضاءکننده ی آن تراوش نمی کند » ( زرّین
کوب، 1373: ص 98 ) شعر رودکی را - با وجود اندکی آثار برجا نمانده ازو -
مؤثر در شعر فرخی سیستانی می بینیم؛ با تأثیرپذیری شعر معزّی از فرّخی و
عنصری روبروییم؛ انوری را متأثر از ابوالفرج رونی می یابیم؛ سعدی را از
انوری، حافظ را از سعدی؛ و بسیاری دیگر را وامدار شعر حافظ. آنچه در بحث از
منبع الهام شاعران اهمیت دارد، مرزی است که منتقدان میان تقلید و اقتباس (
تقلید همراه با نوآوری ) قائل شده اند. از این رو اگر در دوره ای شکسپیر
را به خاطر الهام از برخی داستان های عامیانه، مولیر را به جهت گرفتن
مطالبی از سیرانودوبرژراک، گوته را در درام فائوست از کریستوفر مارلو، و
... متهم به سرقت کرده بودند (1)، امروزه اصالت آثار ادبی را در گروه صورت و
شکل آن می دانند، نه ماده و مضمون آن. از این جهت است که حافظ را با همه ی
رندی در اخذ و اقتباس از شعر معاصران و متقدمانی چون خواجو، سعدی، و حافظ
می دانند و او را بر بلندای شعر می بینند.
مسأله پژوهش
مسأله ی تأثیر و نفوذ آثار ادبی در ذهن و زبان معاصران و متأخران از مباحث مهم در نقد ادبی به شمار می رود. اگرچه مسأله ی تقلید را - که انگیخته ی فطری بشر است - در حوزه ی نقد ادبی گونه ای از سرقات ادبی می دانند؛ اما آنگاه که این تقلید با ابداع و تصرّفی هنرمندانه همراه باشد، شکلی ارزشمند به خود خواهد گرفت و امکان درک و داوری بهتر دو اثر را برای خواننده ی منتقد فراهم می آورد. و راستی جز قلم صنع، کدام اثر بدون نظر به آثار پیشین خود و الهام از آنها آفریده شده است؟پیشینه
اگرچه بیشتر به تأثّر حافظ در این غزل ملمّع از سنائی اشاره شده است (1)، اما نه تنها بررسی انتقادی این دو غزل، بلکه - به گواه کتابشناسی سنائی (2) - تاکنون تحقیقی مستقل درباره ی تأثیر سنائی بر حافظ انجام نشده است؛ اما لازم است به سه دسته تحقیق که به کار ما مربوط می شود، اشاره کرد:1- تأثیر سنائی بر معاصران و متأخّران
سنائی از نوادر شاعرانی است که هم در روزگار خود وی، شعر و اندیشه اش در آثار معاصران وی تأثیر گذاشته است. از جمله کتب نثر می توان به دو کتاب تفسیر کشف الأسرار میبدی و کلیله و دمنه ی نصرالله منشی اشاره کرد. بیشترین شواهد شعری این دو کتاب از سنائی است. در شعر شاعران معاصر و متأخّر وی نیز می توان به خوبی ردّ پای شعر سنائی را دید؛ تأثیر اندیشه ی سنائی بر خاقانی، تأثیر قلندریات سنائی بر غزلیات عطار، تأثیر موسیقی شعر سنائی بر موسیقی غزل مولوی نمونه هایی انکار ناکردنی از این دست است.2- تأثّر حافظ از معاصران و متقدّمان
با وجود این که حافظ شاعر پرگویی نبوده و غزلیّات بسیاری ازو برجا نمانده است، تضمین و اقتفا و استقبال و نقل معانی و مضامین از سروده های پیشینیان و معاصران در شعر او بسیار دیده می شود. تتبع مداوم حافظ در شعر پیشینیان خود مانند رودکی، معزّی، انوری، امیرخسرو، سعدی، عماد فقیه، خواجو، رکن الدّین صائن هروی و ... مسلّم است (3)؛ « اما همیشه در این گونه اقتباسات کلام حافظ به مراتب بلیغ تر، پاکیزه تر و زیباتر است، و چنان است که گویی وی از روی قصد به اقتباس و نقل از آثار شاعران دیگر پرداخته است تا قدرت و برتری هنر و ذوق خود را نمایان سازد » ( مجتبائی، 1385، ص 21 )3- سنائی و حافظ
نشان دادن میزان توجه و تأثّر حافظ از سنائی خود مجال جداگانه ای می طلبد (4)، اما برای ورود به بحث از ارائه ی نمونه هایی چند ناگزیریم:1-1 واژه یا اصطلاح
در دیوان سنائی با برخی واژه ها مانند « قلّاش » روبروییم که با وجود استفاده ی مکرّر سنائی، مورد توجه حافظ قرار نگرفته است:2-1 ترکیب
سنائی برخی ترکیب ها و مرکبات را بارها استفاده می کند، مانند: سلمان و بذر ( سنائی، 1362، ص 984 ).جمع و پریشان
(نیز: زلف و پریشان)ناخلف پسر
سنائی: پدران را خدای مزد دهاد *** نه چو ما کس که ناخلف پسریم3-1 موسیقی
نمونه هایی از تشابه موسیقی در دیوان سنائی و حافظ را بنگرید:وزن و آغاز غزل
سنائی: ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست *** برگرد بنده وار به گرد مقام دوستوزن و ردیف
سنائی: ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست *** برگرد بنده وار به گرد مقام دوستشباهت قافیه و بخشی از ردیف:
سنائی: ای به رخسار کفر و ایمان هم *** وی به گفتار درد و درمان همبحر عروضی (5) و قافیه:
سنائی: ای بت سنگدل سیم تنک *** دلبر خوشک شیرین سخنکبحر عروضی (6) و قافیه و ردیف:
سنائی: عاشقم بر لعل شکّر خای تو *** فتنه ام بر قامت رعنای تووزن و ردیف و قافیه:
سنائی:موسیقی در همنشینی کلمات
سنائی: بر آتش تیزم بنشانی بنشینم *** بر دیده ی خویشت بنشانم ننشینی4-1 مضمون و محتوا
پشیمانی از توبه
من توبه کرده بودم زین هرزه ها ولیکن *** چون حکم تو بیامد زین توبه توبه کردمروی معشوق و بهشت
روی تا دارم به کویش در بهشتم در بهشت *** چون زکویش بازگردم در سقر گردم همیحجاب نفس
سنائی: پرده منم پیش چو برخاستم *** از پس آن پرده وصالست و بسشباهت محتوای کلّی غزل
- غزل سنائی با مطلع: خیز تا می خوریم و غم نخوریم *** وانده روز نامده نبریمبندگی جام شراب
سنائی: مولای پیاله ی بزرگم *** فرمانبر دور بی شمارمتحصیل عشق
- سنائی: عشق را بوحنیفه درس نگفت *** شافعی را درو روایت نیستفرضیه
به نظر می رسد تتبع حافظ در اشعار پیشینیان خود از سر تقلید و نظیره گویی نبوده، بلکه سعی داشته تا ضمن نشان دادن پختگی و کمال خود در عرصه ی شعر، غزل فارسی را نیز به اوج خود نزدیک کند. بررسی این اخذ و اقتباس ها و از جمله غزل ملمّع سنائی و حافظ، ما را در شناختن توانمندی های دو شاعر در اندیشه، زبان و بیان یاری خواهد داد. آیا انگیزه ی منقدان پیشین عرب در « موازنه »های میان شعرا جز این بوده است؟بحث و نظر
شکل شناسی غزل
شباهت های این دو غزل به اندازه ای است که توجه هر خواننده ای را به خود جلب می کند و همین نکته گمان تعمّد حافظ را در اقتباس از غزل سنائی بیشتر تقویت می کند. مشترکات شکلی دو غزل را می توان چنین برشمرد:موسیقی
موسیقی بیرونی این دو غزل یکسان است. وزن هر دو غزل از اوزان دوری است و در بحر مضارع مثمّن اخرب ( مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن ) سروده شده اند. از منظر موسیقی کناری نیز هر دو غزل مقفّی و غیر مردّف اند؛ افزونی زیبایی موسیقایی این دو غزل در گرو اشتراک حروف قافیه ( ام ) و حرف الحاقی ( ـه ) است.زبان
اشتراک واژه های این دو غزل را در دو محور افقی و عمودی می توان دید؛ شباهت و یکسانی برخی واژه ها و عبارت ها را در محور افقی دو بیت زیر ببینید:محتوا
شکل، موسیقی و زبان این دو غزل چنان به هم نزدیک است که هیچ جای تردیدی در تأثیرپذیری حافظ و بلکه تقلید او از سنائی برجا نمی گذارد؛ آن چه که هست تفاوت ظریف محتوای این دو غزل است که مجال مقایسه و نقد این دو غزل را برای خواننده فراهم می آورد:نتیجه
1- هیچ اثری بدون نظر به دیگر آثار برجسته و تأثیر از آنها به وجود نمی آید.
1. موسیقی شعر حافظ: دانش گسترده و آگاهی بیمانند حافظ بر رموز و اسرار موسیقیِ شعر و روابط آوایی کلمات همچنین شوق و شیفتگی وی نسبت به موسیقی واژهها و وقوف کامل و شگرفی که بر اسرار حروف از نظر موسیقایی داشته است، ضرورت بحث و بررسی موسیقی شعر او را روشن میکند. در شعر فارسی هیچ شاعری به اندازۀ حافظ به راز و رمز این موسیقی و نظام آوایی واژهها آگاهی نداشته است. حافظِ قرآن بودن، مسبوق به انس با آواشناسی و علم تجوید است و تأمل در اسرار بلاغت قرآن ــ که بحث کشف کشاف اشارهای بدان است (غزل 44، بیت 2) ــ موسیقیدانی و خوشآوازی او ــ که خود نیز بدان تصریح کرده است (غزل 374، بیت 8) ــ افزون بر غریزه و نبوغ هنری بیتردید موجب آن همه دانش و دانایی وی نسبت به موسیقی شعر شده است (شفیعی، زمینه ... ، 339). بسیاریِ تشابهات، ویژگیها، و عناصر همانند نیز بر پیوند استوار شعر او و موسیقیگواهی میدهند. شعر و موسیقی دو هنر صوتیاند که تنها ناهمسانیشان در زبانِ آنها ست، که یکی متکی به الفاظ است و دیگری متکی به اصوات. به دیگر سخن، آنها دو همزادند که در دامان دو دایه بالیدهاند. یکی به زبانی سخن میگوید که عناصر سازندۀ آن الفاظ است، و زبانِ تکلمِ دیگری را اصوات میسازند (ملاح، پیوند ... ، اول).
برپایۀ یکی از کهنترین تعاریف که به نقل از محمد بن احمد خوارزمی از موسیقی به عمل آمده، «معنی موسیقی تألیف الحان است»؛ و لحن2 را «اجتماع اصوات مطبوع و متوالی با زیر و بمیِ خاص و ترتیبی معین» تعریف کردهاند. به گفتۀ محققان، موسیقی با شناخت صداهای خوشایندی آغاز شده است که قدما از آنها با نامهای «متفق» و «ملایم» تعبیر میکردهاند؛ همین آواها زیرساخت موسیقی را تشکیل میدهند. بنابراین، موسیقی یا صداهای موسیقایی3 مجموعۀ صداهای خوشایندی است که از شنیدن آنها لذت میبریم؛ همچنانکه شنیدن صداهای متنافر (= غیرموسیقایی) را ناخوشایند مییابیم (بینش، 3-4، 15؛ ملاح، حافظ ... ، 184).به اعتقاد ارسطو منشأ پیدایشِ شعر غریزۀ تقلید، محاکات و استعداد ادراکِ وزن و آهنگ است (ص 22)؛ و موسیقیِ شعر حافظ در حقیقت بیان و تفسیر دیگری است از وزن در معنای عام آن و آهنگین شدنِ شعر در پرتو ردیف و قافیه از یکسو، و تناسبهای لفظی و معناییِ ناشی از بهرهگیری از صنایع بدیع لفظی و معنوی از سوی دیگر؛ بنابراین، میتوان بحث موسیقی شعر حافظ را در 3 مقوله طبقهبندی کرد: موسیقی بیرونی، موسیقی درونی، و موسیقی کناری:
الف ـ موسیقی بیرونی: مقصود از موسیقیِ بیرونیِ شعرْ وزنِ عروضی شعر است که بارزترین و مهمترین جلوۀ موسیقی شعر بهشمار میآید و اساس آن بر کمیت هجاها از لحاظ کوتاهی و بلندیِ آنها ست. این نوع موسیقی بر تمامی شعرهایی که در یـک وزن سـروده شـدهاند، قـابـل تطبیق است (نک : شفیعـی، موسیقی ... ، 391؛ میرصادقی، 302). اگرچه بهگفتۀ نصیرالدین طوسی وزن نزد اهل منطق عنصر ذاتیِ شعر نیست، بلکه از اعراضِ شعر و به مثابۀ غایت آن است (ص 159)، نزد اهل شعر و ادب، وزن زمزمۀ جادویی شعر یا موسیقیای است که کلمات شعر به ضرب و آهنگ آن میرقصند و از شعر جدا نمیشوند (مصفا، «ج»). به عقیدۀ نیما یوشیج، در طبیعت هیچچیز بیریتم نیست و هر ریتمی موجد ریتم دیگر است؛ ریتم موجود در شعر را «وزن» نامیدهاند (ص 434).
اساساً ساختمان کلمات زبان هر ملتی، مقتضیِ ایجاد نوعی وزن برای شعر آنان است که با وزن شعر ملتهای دیگر قابل تطبیق نیست (شفیعی، همان، 40). در توضیح وزن به زبانی ساده گفتهاند: اگر تألیف کلمات در مجموعهای از واژهها به نحوی باشد که از شنیدن آنها نظم و تناسب خاصی استنباط شود، آن نظم و تناسب را وزن مینامند و یکی از انواع چهارگانۀ آن، وزنِ کمّی (وزن عروضی) است که در آن نظم اصوات بر حسب امتداد زمانی آنها ست؛ وزن مخصوصی را هم که مؤلَّف از ارکان خاص باشد، بحر مینامند (آملی، 1/130؛ خانلری، 43-44؛ میرصادقی، 340).
حافظ در زمینۀ وزن، ذوقی بسیار لطیف و احساسی سخت نیرومند داشته، و غزلهای او دارای فرم غنایی پراحساسی است که خاص شعر او ست. به یقین این گونه شعرها ازجمله با هدف انطباق بر دستگاههای آواز سروده شده، و سرایندۀ آنها بیگمان موسیقیشناس و یا موسیقیدان بوده است. بهعلاوه در الفاظ زیبا و اوزان مطبوع شعرهای حافظ قرائنی هست که از صوت خوش حافظ حکایت میکند و مؤید آشنایی او با گوشههایی از موسیقی ایرانی است (پورنامداریان، 95؛ نیز نک : معین، 2/533؛ ملاح، همان، 8؛ سودی، 1/31؛ ختمی، 1/26).
از ابداعات بزرگ حافظ یکی آن است که هرچند وزن عروضیِ بیشتر اشعارش به 3 یا 4 وزن محدود میشود، این محدودیت را به مناسبتهای مختلف عاطفی و با استفاده از امکاناتِ آهنگ کلمات و شیوۀ تقطیع افاعیل عروضیِ مرتبط با کلمات و حروف شعر، جبران کرده، و در تنگنای محدودیت، تنوع آفریده است. با امعان نظر در مصراعهایی که نقل میکنیم، دانسته میشود با آنکه هر 4 مصراع در وزن هزج (4 مفاعیلن) سروده شده است، آهنگی که موقع خواندن شعر از آنها احساس میشود، تفاوت دارد: 1. دمی با غم/ به سر بردن/ جهان یکسر/ نمیارزد (غزل 151)؛ 2. اگر آنتر/ ک شیرازی/ به دست آرد/ دل ما را (غزل 3)؛ 3. مدامم مس / ت میدارد/ نسیم جع/ د گیسویت (غزل 95)؛ 4. که عشق آسا (ن)/ نمود اول/ ولی افتا/ د مشکلها (غزل 1).
نمونۀ اول که در آن مقاطع هر 4 رکنِ مفاعیلن بر مقاطع کلمات منطبق میشود و درنتیجه تکیه بر مقاطع کلمات و ارکان میافتد، نسبت به 3 نمونۀ بعدی؛ و نمونۀ دوم که در آن 3 رکن مفاعیلن بر مقاطع کلمات منطبق است، نسبت به دو مثال بعدی، ریتم و آهنگی ضربیتر و سنگینتر بر خواندنِ خواننده تحمیل میکند؛ درحالی که نمونههای 3 و 4، هنگام خواندن ریتم و آهنگی نرمتر و ملایمتر میطلبد (پورنامداریان، 100-101).
همچنین گفتهاند که حافظ در بهکارگیری زبان ادبی، یعنی استفادۀ کامل از بدیع و بیان، و ایجاد روابطِ گوناگون موسیقایی و معنایی بین کلمات از همگان گوی سبقت ربوده است (شمیسا، سبکشناسی، 243). بدیهی است که یکی از عناصر مهم شعر و ادب، جنبۀ لفظی آن است؛ زیرا لفظ موجد صورت و هیئت هر اثر ادبی است که بیآن شکلگیری اثر ادبی ناممکن است. نه تنها از لحاظ ارتباطی که لفظ با معنا دارد، بلکه از جهت وزن و آهنگی که در آن هست، باید لفظ را از اجزاء اصلی هر اثر ادبی، خاصه شعر شمرد (زرینکوب، نقد ... ، 1/80).
اگر ــ چنانکه مؤلف کتاب پیوند موسیقی و شعر گفته است ــ از موسیقی به «زیر و بمی،کشش، و زنگ کلام» تعبیرکنیم (ملاح، 70-91)، این عوامل خاصیتی میآفرینند که در مجموع به آن «آهنگِ کلام» میگویند. وجودِ این اجزاء همراه با عواملی چون وقف، وصل، تکیه، و وزن سبب میشود که شنونده به نحوی آشکار در بسیاری از آثار شعری موسیقی را احساس کند (همان، 75)؛ مانند این بیت حافظ که به مثابۀ مشتی است از خروار: من که شبها ره تقوا زدهام با دف و چنگ/ این زمان سر به ره آرم، چه حکایت باشد؟! (غزل 158).
برخی ادبشناسان هم در باب رابطۀ شعر و موسیقی از «بافت» ــ اصطلاحی رایج در نقد ادبی ــ سخن گفتهاند. بهنظر آنان بافت مجموعۀ عناصر و جزئیاتِ تشکیلدهندۀ شعر جدا از مضمون آن است. این عناصر عبارتاند از موسیقی، لحن، وزن، تصویر و قافیه. از میان عناصر سازندۀ بافت، عناصر صوتیِ کلمات، بافت لفظی شعر را میسازند که از آن، گاه به «طنین» یا «زنگ صدا» تعبیر میشود. در موسیقی، صدای هر دستگاه زنگ و طنین مخصوص خود را دارد؛ در شعر، این طنین فقط با صدای انسان، ویژگیهای شنیداری، عاطفی، نوع صامتها و مصوتهای کلمات، و طرز تألیف آنها آشکار میشود. هر کلمه در ارتباط و تناسبی که از نظر موسیقایی با دیگر کلمات ایجاد میکند، میتواند در ساختن فضای کلی شعر مؤثر باشد. دقت و توجه شاعر در انتخاب کلمات و ایجاد بافت لفظی مناسب باعث میشود که گاه دو شعر با مفهوم واحد و حتى وزن یکسان تأثیر متفاوت داشته باشند، چنانکه در بسیاری از ابیات حافظ وزن، تکیهها، و صداهای حروف و کلمات حرکت و جنبش و حالت نشاط و رقص را القا میکند (میرصادقی، 48- 49). مثال: اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد/ من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم (غزل 374)؛ یا: چو در دست است رودی خوش، بزن مطرب سرودی خوش/ که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سراندازیم (همانجا).
وزن در شعر حافظ: اوزان بیشتر اشعار حافظ را میتوان در دوگونۀ کلی جای داد: 1. وزنهای جویباری، که ترکیب افاعیل آنها ناهمسان و متنوع است و درنتیجه، گوش از شنیدن آنها احساس یکنواختی وتکرار نمیکند؛ و اغلب خوشآهنگ و گوشنوازند. شفیعی مینویسد که من اینگونه اوزان را به اعتبار استمرار ملایم و خوشآهنگی که دارند، جویباری میخوانم (موسیقی، 395-396). مثال: دیدار شد میسر و بوس و کنار هم / از بخت شکر دارم و از روزگار هم (غزل 362: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن؛ نیز نک : میرصادقی، 343-344). در استقصایی که مؤلف کتاب موسیقی شعر در 100 غزل آغاز دیوان حافظ کرده، 78٪ آن غزلها را سرودهشده در4 وزن جویباری یافته است. 2. وزنهای خیزابی، وزنهای تند و متحرکیاند که اغلب نظام ایقاعی افاعیل عروضی در آنها به گونهای است که در مقاطع خاصی نوعی نیاز به تکرار را در ذهن شنونده ایجاد میکند. در بدیع سنتی شعری را که در این وزنها ساخته شده باشد، شعر مسجع یا مسمطِ مجزا نامیدهاند (شفیعی، همان، 393)، مانندِ «پشمینه پوشِ تندخو، از عشق نشنیده است بو / از مستیاش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند// چون من گدای بینشان مشکل بود یاری چنان / سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند» (غزل 191: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن؛ نک : میرصادقی، 343).
ب ـ موسیقی درونی: تناسبی که بر اثر وحدت یا تشابه یا تضادِ موجود در صداهای مصوتها و صامتهای کلماتِ شعر به وجود میآید، سبب ایجاد موسیقی درونی شعر میشود (همو، 302). از آنجا که مدار موسیقی، به معنای عام کلمه، بر تنوع و تکرار استوار است، هریک از جلوههای تنوع و تکرار در نظام آواها که از مقولۀ موسیقی بیرونی (عروضی) و کناری (قافیه) نباشد، در حوزۀ مفهومیِ این نوع موسیقی قرار میگیرد؛ یعنی مجموعۀ هماهنگیهایی که از رهگذر وحدت یا تشابه یا تضاد آواها در کلمات یک شعر پدید میآید، جلوههای این نوع موسیقی است و جناس از انواع شناختهشدۀ آن است. قلمرو موسیقی شعر مهمترین قلمرو موسیقی است و استواری و انسجام و مبانی جمالشناسی بسیاری از شاهکارهای ادبی در همین نوع از موسیقی نهفته است (شفیعی، همان، 392). عوامل ایجاد موسیقی درونی شعر حافظ عبارتاند از:
یک ـ بهرهگیری از کلمات مختلفالمعنایی که در حروف و حرکات مانندِ هم، یا مشابه باشند. حافظ برای ایجاد موسیقی درونی شعر خود از این شیوه بسیار سود جسته است. آنچنان که انواع جناس را در شعر او میتوان یافت (نک : شمیسا، نگاهی ... ، 39-50، نیز 87): جناس تام: از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز/ کنار دامن من همچو رود جیحون است (غزل 54)؛ جناس ناقص یا محرّف: ای گدایان خرابات خدا یار شما ست/ چشم اِنعام مدارید ز اَنعامی چند (غزل، 182)؛ جناس زاید: زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست/ راه هزار چارهگر از چار سو ببست (غزل 30)؛ جناس لفظی: عاشق روی جوانی خوشِ نوخاستهام/ وز خدا دولت این غم به دعا خواستهام (غزل 311)؛ جناس اشتقاق: رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس / گویی ولیشناسان رفتند ازین ولایت (غزل 94)؛ جناس مرکب: سرشک گوشهگیران را چو دریابند، دُر یابند/ رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند (غزل 194).
دوـ هماوایی، یا انتخاب کلماتی که در حرف آغازین مشترک، یعنی دارای نغمۀ حروف باشند؛ و این نیز یکی از طرق ایجاد یا افزون ساختن موسیقی در شعر حافظ است (نک : خانلری، 103- 108)، چنانکه حرف «ک» در این بیت: که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند/ که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد (غزل 101).
سه ـ تکرار یا تکریر، از دیگر محسنات بدیع لفظی است و آن تکرار کلمهای با معنی واحد در یک بیت است (شمیسا، همان، 57)، چون: دل و دینم، دل و دینم ببرده است/ بر و دوشش، بر و دوشش بر و دوش// دوای تو، دوای تو ست حافظ/ لب نوشش لب نوشش لب نوش (غزل 282).نوع دیگر تکرار چنان است که در اول ابیات کلمه یا عبارتی ــ همانند ردیف ــ تکرار شود مانند «یاد باد آنکه» در صدر همۀ ابیات این غزل (نک : شمیسا، همان، 58): یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود / رقم مهر تو بر چهرۀ ما پیدا بود// ... یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس/ جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود// یاد باد آنکه ... (غزل 231). اوج تکرار در سؤال و جواب است که آغاز مصراعهای اول بهگونهای، و آغاز مصراعهای دوم به گونهای دیگر تکرارشده، و ردیف هم در پایان شعر، به موسیقی سخن افزوده است (شمیسا، همانجا)، مانند این غزل: گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید/ گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید// گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز/ گفتا ز خوبرویان این کارکمتر آید// گفتم ... (غزل 231).
چهار ـ تکیه: تلفظ کلمات به اقتضای تکیه یا تأکیدی که بر هریک از هجاهای آنها میافتد، باعث میشود که آن کلمات معانی دیگری بیابند، مثلاً کلمۀ 3 حرفیِ «بیا» فعل امر از مصدر «آمدن» را با دو هجای «بی» و «یا» درنظر میگیریم که هجای اول آن کوتاه، و هجای دوم بلند است. همین کلمه هنگام تلفظ از نظرآنکه برکدامیک از حروف سازندۀ آن تکیه شود، معنای خاصی مییابد. چنانکه اگر تکیه و کشش بر هجای «بی» باشد و هجای دوم کوتاه ادا شود، دلالت بر خشم گوینده دارد؛ و اگر تکیه بر هر دو هجا باشد، چنان ماند که کسی را به زور ببرند؛ تکیه بر روی هجای دوم مفید معنای تمنا و پرسش است؛ اگر هردو هجا با تکیهای که ازنظر شدت مساوی است، ادا گردد، دلالت بر تمنای خفیف دارد، یعنی ناز مکن؛ و چنانچه هجای نخستین کوتاه، و کشش بر هجای دوم همراه با تکیهای خفیف بـاشد، بیـانگر تشویق و اندرز است (ملاح، پیوند، 76-77؛ نیز نک : خانلری، 70-77): بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم (غزل 374). طرز ادای متفاوت یک کلمه که معانی متفاوت را به ذهن القا میکند، در این بیت آشکارتر است: نه من از پردۀ تقوا به در افتادم و بس/ پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت (غزل 81).
پنج ـ استفاده از کلمات زنگدار یا کلماتی که در آنها بر یکی از حروف پرطنین تکیه و تأکید شود. این قبیل کلمات زنگ و طنین (موسیقی) خاصی به سخن میدهند (ملاح، همان، 80): مهر رُخَت سرشت من، خاک درت بهشت من/ عشق تو سرنبشت من، راحت من رضای تو (دیوان، چ خانلری، غزل 403).
شش ـ ازدواج یا بهکارگیری کلماتی که با یکدیگر سجعی همسان یا همسو میسازند و بدین طریق بر موسیقی شعر میافزایند (ملاح، همان، 81): اگر رفیق شفیقی، درستپیمان باش/ حریف خانه و گرمابه و گلستان باش (غزل 273).
هفت ـ تتابع اضافات، بهشرطی که هنرمندانه باشد، مطبوع و مفید عنصر موسیقایی است: به صفایِ دلِ رندانِ صبوحیزدگان/ بس درِ بسته به مفتاح دعا بگشایند (غزل 202).
ج ـ موسیقی کناری: این موسیقی شعر شامل عناصری است که اثر موسیقایی آنها در پایان بیت یا مصرع ظاهر میشود و عمدهترین آنها قافیه و ردیف است:
یک ـ قافیه: در اهمیت خاص قافیه تمام شعرشناسان همداستاناند و هر یک به نوعی بر این اهمیت تأکید ورزیدهاند، چنانکه به نقل از ابنسینا گفتهاند: هرچه قافیهدار نباشد، شعر نیست (شفیعی، موسیقی، 352). نیما نیز شعر بیقافیه را مانند حباب تو خالی، یا آدم بیاستخوان میداند و هنر و توان شاعر را در قافیهسازی او معرفی میکند (ص106). بعضی دیگر گفتهاند: قافیه با پایان جمیل و با صفا و شکوهمند خود موقوف و تکیهگاه وزن است (مصفا، «ج»ـ «د»). محمدتقی سپهر نیز شعر را از قافیه ناگزیر میداند (ص 1).
مهمترین نقش قافیه علاوه بر تکمیل وزن و آهنگ شعر، سهمی است که در ایجاد موسیقی دارد. تعریفهایی که اروپاییان از قافیه بهدست دادهاند و نیز ارتباط معنوی کلمۀ انگلیسی rhme، به معنی قافیه، با rhythm، به معنای ضرباهنگ نشان میدهد که ادبای آنان به تأثیر موسیقایی قافیه و ارتباط آن با وزن شعر بیشتر از تأثیرهای دیگر آن توجه داشتهاند (میرصادقی، 236-237؛ شفیعی، همان، 67). در حقیقت اعادۀ قافیه ــ یعنی بازآوردن صامتها و مصوتها ــ لذت موسیقاییای را که از آهنگ کلمهای داشتهایم در خاطر ما تجدید میکند و این همان خصوصیتی است که نیما از آن به «وزن مضاعف» تعبیر کرده است.
سخن ناقدان امروز حاکی از رابطۀ استواری است که میان قافیه و موسیقی وجود دارد (شفیعی، همانجا). یکی از موجبات ضرورت وجود قافیه آن است که با تکرار و تراجعِ اصواتِ آخرِ کلمه، حالتی به کلام میبخشد که موسیقیِ وزن را تکمیل میکند (زرینکوب، شعر ... ، 102). میتوان گفت: قافیه نوعی زمینهسازی برای القای موسیقی شعر در ذهن است. تکرار الفاظی که از لحاظ معنا و احتمالاً ازنظر شکل ظاهری با هم متفاوتاند، اما از لحاظ لحن و آهنگ همنوا هستند، چنان لذتبخش است که استماع یک نغمه دقت در این شعر حافظ مثبِّت این مدعا تواند بود: دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش/ کز شما پنهان نشاید کرد سرّ میفروش// گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع/ سخت میگیرد جهان بر مردمان سختکوش// ... نوش// ... خروش// ... سروش// ... هوش// ... گوش// ... خموش// ... پوش (غزل 286).
نوع قافیه و صامتها و مصوتهای آنها میتواند مایۀ موسیقاییِ شعر را متناسب با حال و هوای عاطفی آن تغییر دهد و تأثیر مفاهیم و حالات عاطفی شعر را به کمک موسیقی مناسب تشدید کند و زمینۀ ذهنی مخاطب را برای تأثیرپذیریِ بیشتر آماده سازد؛ چنانکه در غزل 378، کلمات قافیه به صوت « ـَ ق» ختم میشود و کلمۀ «نکنیم» به عنوان ردیف به دنبال آن تکرار میگردد؛ گویی صدای ضربۀ مشت گوینده یا صدای خطیب خشمناک و معترضی است که در پایان هر اعتراض به شدت در فضا پرتاب میشود (پورنامداریان، 98- 99): ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم/ جامۀ کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم// ... مطلق نکنیم// رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم/ سرّ حق برورق شعبده ملحق نکنیم// ... مروّق نکنیم// ... // مغرّق نکنیم// ... معلق نکنیم// ... احمق نکنیم// ... حق نکنیم.
قافیه را به منزلۀ دستگاه مولد صوت دانستهاند، زیرا اگر دو غزل یا دو قصیده با وزن و موضوع یکسان، اما با قافیۀ متفاوت را با یکدیگر بخوانیم، تأثیر آنها متفاوت خواهد بود و این اختلافِ تأثیر ناشی از اختلاف قافیهها ست که از نظر موسیقایی هریک آهنگ مخصوص به خود دارد. برای نمونه 3 غزل حافظ را با هم میسنجیم. نوع آهنگهایی که از آنها احساس میکنیم، متفاوت است؛ زیرا دستگاه مولد صوت در هرکدام حرفی مخصوص است که نغمهای خاص خود دارد (شفیعی، همان، 63-65). مطلعهای این 3 غزل بدین قرار است: یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش/ میسپارم به تو از چشم حسود چمنش (غزل 281)؛ من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم/ لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم (غزل 328)؛ ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی/ بیزر و گنج به صد حشمت قارون باشی (غزل 458).
اگر شاعری بتواند در قوافی، با حفظ معنی دلخواه این نکته را رعایت کند که حرف روی را تا اولین متحرک ــ و نه تا اولین حرکت ــ بعینه تکرار نماید، کلام او از لحاظ موسیقی و دلفریبی به حد کمال خواهد رسید (حمیدی، 50). غزل 318 به عنوان نمونه حاکی از اوج کمال هنری حافظ در این زمینه است: مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم/ ترا میبینم و میلم زیادت میشود هر دم// بسامانم نمیپرسی نمیدانم چه سرداری/ به درمانم نمیکوشی، نمیدانی مگر دردم// ... .
دوـ ردیف، تکرار کلمه یا کلمات مستقل با معنی واحد پس از قافیه است. برخی از محققان ردیف را اختراع ایرانیان دانسته (رشید، 79؛ شمسالعلماء، 316) و در ضرورت وجود آن گفتهاند: چون کلمات فارسی فاقد اعراباند و نمیتوانیم با آنها هیچگونه کشش صوتی ایجاد کنیم، برای تکمیل موسیقی از راهی دیگر که همانا بهکارگیری ردیف است، سود میجوییم تا حروف مشترکِ پایان مصراع یا بیت را که یکی دو حرف بیشتر نیست، فزونی بخشد و موسیقی شعر را تکمیل کند (شفیعی، موسیقی، 137؛ محسنی، 31-32).
کاربرد هنرمندانۀ ردیف از عوامل موسیقی شعر و تأثیرگذاریِ آن است و گاه موجب ایجاد معانی و مضمونهای تازه و بدیع در ذهن شاعر میگردد. ردیف ملازم قافیه است و به آن زیبایی و غنا میبخشد و کاربردِ آن بیشتر در غزل است. تکرار ردیف در پایان بیت، آهنگ گوشنوازی بهبار میآورد که اگر از روی تصنع نباشد، در غنی ساختن موسیقی کناری شعر بسیار مؤثر است: روز وصل دوستداران یاد باد/ یاد باد آن روزگاران یاد باد// کامم از تلخی غم چون زهر گشت/ بانگ نوش شاد خواران یاد باد// ... (غزل 103).
ردیف را از نعمتهای بزرگ شعر فارسی دانستهاند، به شرطی که مخلّ معانی و احساسات شاعر نباشد. حدود 80٪ غزلهای خوب زبان فارسی دارای ریفاند و غزلی که بدون ردیف دارای لطف و زیبایی باشد، استثنایی است (شفیعی، همان، 138). محققان 98٪ غزلهای حافظ را دارای ردیف دانستهاند که بالاتر از آن قابل تصور نیست (همان، 409). گاه ردیف و قافیه چنان مکمل یکدیگر میگردند که یادآوری و تداعی هرکدام از آن دو بدون دیگری میسر نیست (نک : دادجو، 147): گر بود عمر به میخانه رَسَم بار دگر/ بهجز از خدمت رندان نکنم کار دگر (غزل 252).
گاه نیز ردیف با سهم بسیاری که در ایجاد یا افزونی موسیقی شعر دارد، چنانکه مرکب باشد نمود بیشتری مییابد (دادجو، 150)، مثلاً در این غزل: حال دل با تو گفتنم هوس است/ خبر دل شنفتنم هوس است // طمع خام بین که قصۀ فاش/ از رقیبان نهفتنم هوس است// ... خفتنم هوس است// ... سفتنم هوس است// ... شکفتنم هوس است// ... رفتنم هوس است// ... گفتنم هوس است (غزل 42)، به دلیل تکرار آوای «س» که بدون فاصله در کنار یکدیگر آمده، خودبهخود صفیرِ این آوا را در پایان بیت با وضوح منعکس میسازد و چون آوای «ت» به عنوان آخرین آوا شنیده نمیشود و گویی در صفیر «س» گم میشود، لاجرم تکرار صفیر «س» در ردیفها با قافیههایی مانند شنفتنم، انعکاس آوای «س» را فزونی میبخشد و بیت را موسیقاییتر میکند (دادجو، همانجا).
گاه نیز ردیف در شعر حافظ در معانی مختلف و متعدد به کار رفته است، مثلاً «میزدم» در این غزل: دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم/ نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم / ابروی یار در نظر و خرقه سوخته/ جامی به یاد گوشۀ محراب میزدم// ... خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام/ بر نام عُمر و دولت احباب میزدم (غزل 320).
برپایۀ یکی از بررسیها که در بسامد انواع ردیفهای اشعار حافظ به عمل آمده است، بیشترین واژهها بهترتیب چنین است: «است» 15 بار، «بوده» 10 بار، «دارد» 9 بار، «کرد» و «را» هریک 7 بار، «دوست»، «نکرد»، «کنند» و «من است» هریک 3 بار؛ و در باب ردیفهای فعلی اینگونه است: فعل مضارع 83 بار، فعل ماضی 46 بار، فعل امر 13 بار، فعل مستقبل 5 بار، فعل نهی 4 بار (محسنی، همانجا).
ازجملۀ هنرهای حافظ آن است که ضمن حفظ فایدۀ محدودیت وزنهای گوشنواز برای همۀ غزلها، لحن و توان آنها را از طریق آهنگ حاصل از حروف کلمات و قافیه و ردیف برای القای احساسی خاص تغییر میدهد یا تشدید میکند؛ مثلاً غزل او به مطلعِ «الا یا ایهاالساقی ادر کاساً و ناولها/ که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» که مایۀ معنوی آن شرح دشواریهای طریق عشق الٰهی و عرفانی است و سرشار است از تحمل رنج و اندوه، در بحر هزج (4 مفاعیلن) است. این وزن را برحسب تکیهها و تأکیدهایی که کلمات آن در هنگام خواندن شعر خودبهخود ایجاد میکنند، میتوان به خط موسیقی، هم به صورت دوضربی و هم به صورت 3 ضربی نوشت؛ اگر این بحر بهطور طبیعی برای بیان غم و اندوه باشد، برای بیان عواطف مخالف با آن مثلاً شادی و امید نباید مناسب باشد. اما حافظ با استفاده از خاصیت صوتی و حروف کلمات و بهخصوص قافیه و ردیف در آخر ابیات، موفق شده است آهنگ این بحر را به اقتضای عواطف بشری تغییر داده و با آن سازگار نماید؛ چنانکه تکرارِ «ها» موسیقیِ وزن را در جهت عاطفۀ غالب در شعر تقویت میکند، زیرا در این غزل وقتی به هجای آخر کلمات قافیه (مشکل، دل، منزل، ساحل و ... ) میرسیم، زبان به پشت دندانها و لثۀ فوقانی میچسبد و صدا قطع و بسته میشود و بهدنبال آن برای تلفظ «ها» دهان باز میشود و جریان نفس و صدا آزاد میگردد و میتوانیم مانند آهِ ممتدی صدا را هر اندازه لازم است، بکشیم وگویی که بیان درد و اندوه و گرفتاری را در پایان هر بیت با آه غمباری بدرقه میکنیم؛ در حالیکه در غزلهای دیگر در همین بحر هزج سالم و باعاطفهای تقریباً مخالف، به سبب نبودِ مصوت بلند «آ» عملاً امکانی چنین به وجود نمیآید (پورنامداریان، 96-97): «دمی باغم به سر بردن جهان یکسر نمیارزد/ به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمیارزد» (غزل 151)و یا: سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد/ به دست مرحمت یارم در امیدواران زد (غزل 153).
همچنین باید از وجود موسیقی معنوی در شعر حافظ سخن گفت که بازتابی است از جهانبینی خاص او که برخاسته از ارادۀ معطوف به آزادی است. حافظ در آن میکوشد که انسان را در نقطۀ کمال آزادی قرار دهد؛ جایی که نهتنها در پهنۀ دیوان او و فضای هنرش احساس دسترسی به هر دو سوی مفاهیم متناقض را داشته باشد (مثلاً طاعت و عصیان)، بلکه حتى در داخل یک بیت با یک مصراع و حتى یک تعبیر یا ترکیب نیز میکوشد که این آزادی و اختیار را تصویر کند.
نخستین جلوۀ موسیقی معنوی حافظ تنوع تقابلهای صوری است؛ خواه این تقابل، تقابل تضاد باشد یا از دیگر مقولات. فیالمثل در غزلِ «من و انکار شراب این چه حکایت باشد/ غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد// ... » (غزل 158)، مجموعۀ تقابلهای صوری در آن را میتوان چنین ملاحظه کرد: 1. من (و) انکار شراب؛ 2. عقل (و) کفایت؛ 3. دف (و) چنگ؛ 4. زاهد (و) عجب؛ 5. من (و) مستی؛ 6. مستی (و) نیاز؛ 7. تو (و) من (یا) زاهد؛ ... . این تقابلها خودبهخود مایۀ پیوند نهانی اجزاء یک کل هنری است و جلوهای از جلوههای تنوع و وحدت. دومین جلوۀ این موسیقی معنوی درکیفیت یا نوع تقابلها ست؛ که در غزل یادشده، تقابل تضاد وتناقص است و در حدی است که در تاریخ شعر فارسی نه مقدم دارد و نه تالی.سومین جلوه را میتوان کمیت تقابلها دانست؛ چنانکه در همان غزل اشاره شده شمار این تقابلها را تا 33 مورد مشخص کردهاند (شفیعی، موسیقی، 455-461).
غیر از تقابلها، وجود کلیۀ تناسبها، تقارنها و تشابهاتی که از نظر معنا در شعر حافظ میتوان دید، ایجادکنندۀ موسیقی معنوی در شعر او هستند. همچنین تناقضنمایی، حسآمیزی و بسیاری از صنایع معنوی بدیع از قبیل مطابقه، ایهام و مراعات نظیر جلوههایی از موسیقی معنویاند که دراینجا برای هریک از آنها نمونهای آورده میشود:
1. بیان متناقضنما: اگرچه مستی عشقم خراب کرد ولی/ اساس هستیِ من زان خراب، آباد است (غزل 35).
2. حسآمیزی: کس نیارد برِ او دم زند از قصۀ ما/ مگرش باد صبا گوشگذاری بکند (غزل 189).
3. مطابقه: جانا ترا که گفت که احوال ما مپرس/ بیگانه گرد و قصۀ هیچ آشنا مپرس (دیوان، چ خانلری، غزل 264).
4. مراعات نظیر: ما قصۀ سکندر و دارا نخواندهایم/ از ما بهجز حکایت مهر و وفا مپرس (همانجا).
5. ایهام: دی گلهای زطرهاش کردم و از سر فسوس/ گفت که این سیاه کجگوش به من نمیکند (غزل 192).
مآخذ: آملی، محمد، نفائسالفنون، به کوشش ابوالحسن شعرانی، تهران، 1377ق؛ ارسطو، فن شعر، ترجمۀ عبدالحسین زرینکوب، تهران، 1353ش؛ بینش، تقی، شناخت موسیقی ایران، تهران، 1376ش؛ پورنامداریان، تقی، گمشدۀ لب دریا، تهران، 1382ش؛ حافظ، دیوان به کوشش پرویز خانلری، تهران، 1359ش؛ همو، همان، به کوشش محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران، 1381ش؛ حمیدی، منوچهر، فنون شعر و کالبدهای پولادین آن، تهران، 1363ش؛ خانلری، پرویز، دربارۀ وزن شعر، تهران، 1367ش؛ ختمی لاهوری، عبدالرحمان، شرح عرفانی غزلهای حافظ، به کوشش بهاءالدین خرمشاهی و دیگران، تهران، 1374ش؛ دادجو، دُرّه، موسیقی شعر حافظ، تهران، 1386ش؛ رشیدوطواط، محمد، حدایق السحر فی دقایق الشعر، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1308ش؛ زرینکوب، عبدالحسین، شعر بیدروغ شعر بینقاب، تهران، 1355ش؛ همو، نقد ادبی، تهران، 1361ش؛ سپهر، محمدتقی، براهین العجم، به کوشش جعفر شهیدی، تهران، 1351ش؛ سودی، محمد، شرح بر دیوان حافظ، ترجمۀ عصمت ستارزاده، تهران، 1372ش؛ شفیعیکدکنی، محمدرضا، زمینۀ اجتماعی شعر فارسی، تهران، 1386ش؛ همو، موسیقی شعر، تهران، 1370ش؛ شمسالعلماءگرکانی، محمد حسین، ابدع البدایع، به کوشش حسین جعفری، تهران، 1377ش؛ شمیسا، سیروس، سبکشناسی شعر، تهران، 1382ش؛ همو، نگاهی تازه به بدیع، تهران، 1383ش؛ محسنی، احمد، ردیف و موسیقی شعر، مشهد، 1382ش؛ مصفا، مظاهر، قند پارسی، تهران، 1352ش؛ معین، محمد، حافظ شیرینسخن، به کوشش مهدخت معین، تهران، 1369ش؛ ملاح، حسینعلی، پیوند موسیقی و شعر، تهران، 1367ش؛ همو، حافظ و موسیقی، تهران، 1351ش؛ میرصادقی، میمنت، واژهنامۀ هنر شاعری، تهران، 1385ش؛ نصیرالدین طوسی، اساس الاقتباس، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1355ش؛ نیما یوشیج، دربارۀ شعر و شاعری، به کوشش سیروس طاهباز، تهران، 1368ش.
2ـ تحول سرشت و جایگاه شعر پس از مشروطیت
تحول سرشت و جایگاه شعر پس از مشروطیت از چند جهت بود:3ـ شاعران بزرگ پس از مشروطه
بلافاصله پس از مشروطیت چهار شاعر را می توان بزرگترین دانست: ملک الشعرأ محمد تقی بهار خراسانی، ادیب الممالک امیری فراهانی، ایرج میرزا جلال الممالک و محمدهاشم میرزا افسر. از این میان دیوان بهار و ادیب الممالک، پرمحتواترین منبع منظوم است. ارزش اشعار اختصاصی این دو سرایندهٌ نامدار در این است که لحن و سبک این هر دو نمایندهٌ برتر ادبیات بعد از مشروطیت، پخته، فخیم و سنگین است. در حالی که شعر اکثریت شاعران مردمی عصر مشروطه امثال سروده های سید اشرف الدین گیلانی، عارف قزوینی، میرزاده عشقی وفرخی یزدی از جهت بار ادبی سبک و تنک است. هم از سوی دیگر، هویت علمی و ادبی بزرگانی همچون ادیب پیشاوری و ادیب نیشابوری و علی اکبر دهخدا از هویت شاعرانه شان بیشتر است.4ـ تحول در شعر امروز
شاید مهم ترین موضوع در تحولات ادبی این قرن، ظهور شعر نو در ادبیات فارسی است که فصلی نو در زبان و ادبیات فارسی گشوده است. به عقیدت ما درخت تنومند شعر فارسی، اکنون دوشاخه ی قوی دارد و از این هر دو شاخه ی بس پربار و پرثمر یکی شاخه ی شعر نو است که بزرگانی چون نیما، شاملو، اخوان ثالث و شفیعی کدکنی و. . . را به ادبیات ایران زمین ارمغان کرده است و دیگری شاخه ای که ملک الشعرای بهار را که بزرگترین شاعر فارسی زبان چند سده ی اخیر است پروریده. ما در شعر پس از مشروطه ـ با فاصله ی زیادی پس از بهار ـ شاعران ارزشمند دیگری نیز داریم که به اقتفأ شعر کلاسیک رفته اند: قصیده سرایان توانایی همچون ادیب الممالک فراهانی، امیری فیروزکوهی، مهدی حمیدی شیرازی، مهرداد اوستا و… غزل سرایانی همچون رهی معیری، شهریار، سیمین بهبهانی، حسین منزوی، عماد خراسانی و محمد سلمانی. از این نکته نیز نباید گذشت که بعضی از نوآمدگان غزل خوان اگرچه در قالب کلاسیک شعر می گویند، شعرشان شعر نو بلکه نیمایی است؛ به قول محمدعلی بهمنی:5ـ زنان شاعر
از عناصر مهم در تحول شعر معاصر، ظهور زنان شاعر است. ما در کل تاریخ ادبیات فارسی از آغاز تا مشروطیت تعداد بسیار اندکی زن شاعر داشته ایم؛ یعنی از عصر باستان تا پایان عصر رضاشاه، نامدارترین و بزرگترین زن شاعر ایران، پروین اعتصامی بود. اما امروز تعداد زنان شاعر کمتر از مردان نیست و البته شاعران زن بسیار خوبی هم داریم که شعرشان خواندنی و ماندنی است.6ـ نشر دفترهای شعر
نشر دفترهای شعر معاصران به طورعام در سال های اخیر ـ اغلب به هزینهٌ خود شاعران ـ رو به افزایش داشته و این نیز به چند دلیل قابل توجیه است.پی نوشت
1ـ شیخ المشایخ امیر معزی، نوادرالامیر، چاپ سیدعلی آل داود، تهران، نشر تاریخ ایران، 1731، ص 972.
درباره چیستی شعر و موسیقی و اصول فنی حاکم بر هر کدام بسیار سخن به میان آمده است و این قلیل مقال هم در صدد پرداختن به مسائلی از این دست به صورت جامع نیست. کتابهای "موسیقی شعر" نوشته استاد محمد رضا شفیعیکدکنی با محوریت شعر، و "سرگذشت موسیقی ایران" به قلم استاد روح اله خالقی با محوریت موسیقی و "پیوند شعر و موسیقی آوازی" اثر استاد حسین دهلوی با محوریت تلفیقی از شعر و موسیقی و آثار دیگر بزرگان ادب و هنر چنانکه در منابع پیوست آمده است هر کدام از زاویه ای حق مطلب را ادا کردهاند، در عین حال مطالعات میانرشته ای در این باب کمتر صورت پذیرفته و به دو دلیل پرداختن بیش از پیش به این نوع مطالعات ضروری مینماید؛ یکی ایرادات تخصصی وارد بر آثار طبع شده موجود-که بعضا بدلیل مشابهت برخی اصطلاحات در هر دو هنر به لحاظ لفظ و متفاوت بودن به لحاظ معنی است- و دیگر اینکه مطالعه تخصصی گرچه عمیق است اما نقطهای عمل میکند و مطالعات میانرشتهای میتوانند به موضوع، وسعت و جامعیت ببخشند و در موضوع مورد بحث ما جنبههای اجتماعی و فرهنگی را نیز به چالش بکشند. بخش اول این مقاله به تعریف واژگان موسیقی و شعر و مروری بر نمونههای پیوند این دو هنر قبل و بعد از اسلام میپردازد و در بخش دوم انواع ممکن پیوند موسیقی و شعر تشریح خواهد شد. این پژوهش درصدد است کلیت ارتباط موسیقی و شعر و تأثیرپذیری متقابل این دو عنصر را طی یک فرآیند تاریخی مورد اهتمام خود قرار دهد و محصولات تولید شده از کارگاه خیال هنرمندان در هر دو عرصه را طی ارزیابیهایی که در پی میآید تشریح نموده و به راهکارهایی برای گرم نگه داشتن کانون خانوادهی شعر و موسیقی اشاره نماید. شایسته است از سرور گرامی جناب آقای امین اسکندری بهخاطر مشاوره در مورد نکات فنی موسیقی سپاسگزاری و قدردانی به عمل آید.
مبانی نظری
تعریف موسیقی
ابوعلیسینا در کتاب شفا در شش بخش موسیقی را تشریح مینماید و میگوید: "موسیقی یکی از علوم ریاضی است که منظور آن مطالعه صداهای موسیقی و بحث در ملایمت و عدم ملایمت و همچنین کشش آنها و قواعد ساختن قطعات آن است. بنابراین علم موسیقی شامل دو بخش است: علم ترکیب نغمات مربوط به صداهای موسیقی و علم اوزان مربوط به زمانهایی که صداهای یک نغمه را از یکدیگر جدا مینماید. پایه این دو قسمت بر اصولی استوار است و از علومی خارج از موسیقی اخذ میشوند که بعضی از این اصول از ریاضی و بعضی دیگر از فیزیک و علوم طبیعی و برخی از هندسه گرفته میشوند"(برکشلی، 24،1383). در لغت نامه دهخدا به نقل از خلاصهالافکار فی معرفهالادوارشهاب صیرفی آمده است: "موسیقی علمی است که بدان احوال نغمات و ازمنه آن توان دانست. به عبارت دیگر، موسیقی دو فناست فن اول از او ملایمت نغمات معلوم شود و آن را فن الحان گویند و از فن دویماوزان ازمنه معلوم گردد و آن را فن ایقاع خوانند(دهخدا،19257،1373)."عبدالحمید لازقی" در رساله "زین الالحان فی علم التالیف والاوزان" تعبیر جالبی در مورد موسیقی دارد. وی گفته است : " موسیقی مرکب از " موسی " و " قی " است که " موسی " در لغت یونانی نغمه و سرود و " قی " به معنی موزون و دلپسنداست. "ابونصرفارابی" هم در کتاب "الموسیقی" گفته است: لفظ موسیقی، یونانی و معنی آن الحان است (انتظاریون و دیگران،1386، بی جا). دیگر بزرگان موسیقی و اغلب فلاسفه، هرکدام تعریفی از این واژه ارائه دادهاند اما جهت پرهیز از اطالهی کلام باید گفت واژهی "موسیقی" در این پژوهش -به زبان ساده- دو بار معنایی متفاوت ولی مرتبط را بر خود حمل می نماید: 1) فن الحان و ایقاع که در لباس آواز و تصنیف و ترانه[1] ظاهر میشود؛ هم می تواند با کلام درآمیزد(موسیقی باکلام) و هم می تواند به تنهایی نواخته شود(موسیقی بی کلام). 2) وزن هجایی، عروضی و درونی نهفته در شعر
تعریف شعر
شعر در لغت نامه دهخدا اینگونه تعریف شده است:"شعر کلامی است مرتب معنوی موزون، خیال انگیز و بهقصد، فرق بین شعر و نظم آن است کهموضوع شعر عارضه مضمونی و معنوی کلام است ، در حالی که موضوع نظم عارضه ظاهری کلاممی باشد، به عبارت دیگر موضوع شعر در احساس انگیز و مبین تاثیرات بی شائبه شاعربودن خلاصه می شود و در حقیقت همانگونه که سخنموزون مقفی را که احساسانگیز نباشد نظم می نامیم نه شعر، سخن خیال آفرین و احساسانگیز را نیز که عاری از وزن و آهنگ باشد نثر مسجع شاید نامید نه شعر، زیرا موزونی، خود یکی از برترین شرایط تأثیر شعر است"(دهخدا،1373،12608) ."شعر در حقیقت موسیقی کلمهها و لفظهاست و غنا، موسیقی الحان و آهنگها و جمع میان شعر و موسیقی جمع میان موسیقی الفاظ و موسیقی الحان است"(شفیعیکدکنی،44،1386). "اصولا شعر برای این بوجود آمده که بتوان با آن تغنّی کرد و عرب نیز می گوید: انشدّ شعرا یعنی فلانی شعر را تغنّی کرد و سرود. در فارسی هم شعر "سرودن" اصطلاح است"(همان،45). امروزه شعر را کلامی که دارای عناصر زبان، موسیقی و تصویر است می شناسند و علاوه بر شعر کلاسیک، شعرهای نیمایی و سپید و هر نوع کلامی که از حالث نثر خارج شده و بهرهای از مؤلفههای یاد شده را برده باشد نیز در دایره این تعریف قرار میگیرد. انواع(ژانرهای) اصلی شعر در ایران "تعلیمی و اخلاقی"، "حماسی" و "غنایی" بوده است و انواع عرفانی، مدح، حبسیه، مرثیه، طنز، هجو، هزل و ... را نیز میتوان به آنها اضافه نمود.
موسیقی و شعر قبل از اسلام
ایران قبل از اسلام تمدنهای ایلام، ماد، هخامنشیان، سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان را به چشم خود دیده است. اسناد بدست آمده از دوران یاد شده درباره موسیقی و شعر، بسیار اندک و بعضاً مخدوش است چنانکه امروز نوشتهی آهنگهای هیچ یک از اساتید هنر موسیقی ایران (چه قبل و چه بعد از اسلام) از جمله باربد، نکیسا، بامشاد، رامتین، زریاب، اسحاق موصلی، رودکی، ابونصر فارابی، ابوعلی سینا، عبدالقادر مراغه ای و صفی الدین ارموی و دیگر بزرگان در دست نیست و انتقال تجارب موسیقایی به صورت سینه به سینه صورت پذیرفته است. "دکتر طه حسین میگوید: بهتر و درستتر اینست که بگوییم موسیقی و شعر در آغاز با هم بودند و سپس از یکدیگر جدا شدند. وی در التوجیهالادبی آورده است این طور به نظر می آید که در آغاز اصواتی آهنگین و فاقد معنایی خاص وجود داشته است و بعد ها کوشیده شده است که جای آن را با کلماتی مفهومدار و دارای معنا پرکنند و از این رهگذر شعر به وجود میآید و مطابق گفتهی احمد الشایب در اصول النقد الادبی چون در این رهگذر نمی شد کلمات را چنان که هستند در تمام موارد با آهنگ تطبیق داد، بعضی از ضرورت های شعری بوجود آمد و ناگزیر شدند که در وزنها تصرفی ایجاد کنند که منبع زحافها شد، و از اینجا بود که شعر از موسیقی جدا شد و شاید بتوان گفت که شعر آمیزهی دو هنر بود هم موسیقی و هم شعر. از همین پیوستگی تاریخی شعر و موسیقی است که بعضی معتقدند شاید بحور عروضی، یادگار باقیمانده الحان معروفی باشد از روزگارانی که شعر و موسیقی با یکدیگر پیوند داشتهاند"(همان،46). استاد خالقی در کتاب"نظری به موسیقی" معتقد است قدیمیترین آثار موسیقی نژاد آریا "وداها" و "اوستا" است. کهن ترین بخش اوستا – گاثاها- را هنگام نیایش اهورامزدا به آواز میخواندند. از روز شانزدهم ماه هفتم سال(ماه مهر) به مدت شش روز جشن بزرگی برپا می شد که "مهرگان" نام داشت و پس از نوروز مهمترین جشن ایرانیان محسوب می شد. سرایندگان موظف بودند برای هر روز آهنگی نو بنوازند و با سروده شاعران درآمیزند."مهرگان بزرگ " و "مهرگان خردک" که نام دو لحن از موسیقی قدیم و اصیل ایرانیست از یادگارهای آن دوره است. بعید نیست مقام "مهرگانی" بعدها به نام "مهربانی" تغییر نام داده باشد و اکنون لحنی به نام "مهربانی" در دستگاه ماهور و همان آهنگ با مختصر تغییر حالتی به نام های "چهارپاره" و "چهارباغ" در ابوعطای شور متداول است. گوشههایی از دستگاههای موسیقی در زمان ساسانیان هنرنمایی می شد که اکنون نیز نواخته می شوند از جمله "خسروانی"، "اورامن" و "پهلوی". هنر موسیقی از زمان اردشیر بابکان مورد حمایت و توجه قرار گرفته بود و در زمان بهرام گور و خسروپرویز رو به پیشرفت و ترقی نهاد. برای اطلاع از چگونگی موسیقی در این دوره باید به ادبیات و رکن اساسی آن یعنی شعر پرداخت چرا که در قدیم شعر و موسیقی توأم بوده است. ازجمله آثار برجسته ادبی ساسانیان ، سرود "کرکوی" با (وزن هجایی و) مضمون زیر بوده است:
"شاها ، خدا یگانا – به آفرین شاهی
افــروخـتـــه بادا روشنـــایی
عالمگیر باد هوش گرشاسب
همی پــــر است ازجـــــوش
نـــــوش کـــن ، مـــــی نوش
همیشه نیکی کن نیکوکارباش
که دیـروز و دیشب گـــذشت
شاها ، خدا یگانا – به آفرین شاهی"
از موسیقیدانان بزرگ زمان خسروپرویز می توان باربد ، نکیسا ، رامتین ، آزاد وارچنگی و کوسان نواگیر را نام برد. نظامی درباره نکیسا اینچنین سروده است :
نکیـــسا نام ، مردی بود چنــــــگی
ندیــم خاص خســـرو بیدرنــــگی
از او خوش گوتری در لحن و آواز
ندید این چنگ پشت ارغنـــونساز
چنــان می ساخت او الحان موزون
که زهره چرخ می زد گرد گردون
در تأثیر و نقش موسیقی در دربار نقل می کنند روزی اسب خسروپرویز میمیرد و اهل دربار که بیم جان خود داشتهاند هیچ کدام راضی به گفتن این موضوع به پادشاه نمیشوند. از باربد میخواهند که این خبر را به گوش پادشاه برساند. باربد نیز آهنگی میسازد و برای خسرو پرویز مینوازد؛ پس از اتمام قطعه، پادشاه از باربد می پرسد: آیا شبدیز مرد و بدین صورت از کیفیت حادثه باخبر میشود. کورش کبیر نیز در مواقع جنگ –قبل از آغاز جنگ- سرود جنگ میخوانده است تا با استفاده از موسیقی سرود جنگ، احساسات سپاهش را برای جنگیدن تحریک کند و برای این کار از آلات موسیقی مانند شیپور و طبل و نیز از سرودهای رزمی برای برانگیختن حس شجاعت و دلیری سربازان و کامیابی آنها در میدان نبرد استفاده میکرده است (خالقی،1377، بی جا). به نظر میرسد بخشی از مطالب تاریخی یاد شده بیشتر بر حدس و گمان استوار باشند و بررسی صحت و سقم آنها طبیعتا در حوصلهی این پژوهش نیست اما استاد شفیعیکدکنی به صورت مستند کهنهترین نمونه شعر فارسی دری را که تا به حال بدست آمده است شعربا وزن هجایی ذیل مربوط به دوران خسرو پرویز(590-627 م.) میداند که مسعودی آن را در مروج الذهب از زبان باربد نقل نموده است(یکی از هفتادوپنج خسروانیهای باربد):
عسا[2] زیاره قیصر و خاقان کسری ابرویز[3]
قیصر ماه مانذ و خاقان خرشید
ان من خذای ابر مانذ کامغاران
کخاهذ ماه بوشذ کخاهد خرشید(شفیعیکدکنی،572،1386)
موسیقی و شعر پس از اسلام
استاد جلال الدین همایی معتقد است: تا پیش از حافظ نوع غزل مانند ترانه با طرب و آهنگ خوانده میشد و این نوع غزل را با "قول" به معنی سرود و آوازخوانی تردیف کردهاند و اصطلاح"قوّال" به معنی غزلخوان و سرایندهی مجلس سماع را هم از کلمه قول گرفتهاند (برخان،1386، بی جا). ابوعبداله جعفربن محمد رودکی که نزد شاعران بعد از خود به "پدر شعر فارسی" شهرت یافت را در نواختن چنگ توانا دانستهاند چنانکه نقل میکنند: امیر نصربناحمد در سفر خود زمستان را در مهرگان سپریکرد و بهار را در بادغیس و مالن و چون تابستان فرارسید گفت: تابستان کجا رویم که از این خوشتر مقامگاه نباشد، مهرگان برویم. همراهان او آرزوی دیار خود بخارا را داشتند و خود جرأت گفتن به شاه نداشتند، به رودکی متوسل شدند و رودکی نیز قصیده ای سرود و وقتی که امیر صبوح کرده بود چنگی برگرفت و با آوازی خوش در "پرده عشاق" اینچنین خواند:
بوی جوی مولیان آید همی
بوی یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شادباش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
چون رودکی بدین بیت رسید، امیر احمد چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد و روی به بخارا نهاد(عروضی سمرقندی،1388).
از جنبههای موسیقی شعر فردوسی استحکام بینظیر قافیههاست و مقایسه قافیههای مورد طبع فردوسی و دقیقی ، اقتدار فردوسی در این عرصه را به خوبی نشان میدهد. در مورد مولانا همین بس که تمام اشعار خود را با رقص و سماع و نوای چنگ و رباب میسروده است (برخان،1386، بی جا). به جرأت میتوان گفت: "از عصر شاعر- خنیاگران باستانی ایران- تا امروز آثار بازمانده هیچ شاعری به اندازه جلال الدین مولوی با نظام موسیقایی هستی و حیات انسانی هماهنگی و ارتباط نداشته است( شفیعیکدکنی،390،1386). اما حافظ نیز اشارات بسیاری دارد که -علاوه بر وجه موسیقایی قدرتمند غزل ها و موسیقی معنوی اشعارش- دلالتی است بر آشنایی نزدیک او با موسیقی از جمله:
" ساقی به صوت این غزلم کاسه می گرفت
میگفتم این سرود و می ناب میزدم"(حافظ،248،1377)
که "کاسه گرفتن" کنایه از "ضرب گرفتن بر لب جام یا کاسه" است. یا
" مغنّی نوای طرب ساز کن
به قول غزل قصه آغاز کن
که بار غمم بر زمین دوخت پای
به ضرب اصولم بر آور زجای"(حافظ،395،1377)
که "ضرب اصول" میتواند اشارهای باشد به قطعه ضربی "ضرب اصول" که هنوز هم در ردیف موسیقی دستگاهی امروز موجود است(برخان،1386،بی جا). و یا
"این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت
وآهنگ بازگشت به راه حجاز کرد "(حافظ،104،1377)
که حجاز نام پرده ای از دوازده پرده موسیقی و عراق نیز نام پرده ای است در موسیقی که به وقت چاشت سرایند. در بیت
"سرو ساقی و ماه رودنواز
پرده بربسته در ره شهناز"(فرخی،201،1349)
"رود" نام ساز و "رودنواز"، موسیقیدان و نوازنده و مراد از "پرده بربستن" کوک کردن ساز است و "ره" یا "راه" نیز در معنای مقام، لحن، نوا، آهنگ، گوشه، پرده و نغمه بهکار رفته است(کی منش،129،1387).
انواع پیوند موسیقی و شعر
1) پیوند موسیقی و شعر در آوازخوانی
در مورد رابطه شعر و موسیقی، فرصت الدوله شیرازی ( قرن 13 هجری قمری) در بحورالالحان آورده است:" بحور از آن ها ترتیب مییابد همان سبب و وتد و فاصله که در شعر است در ایقاع موسیقی نیز هست»(مهاجری،1386، بی جا). استاد روح اله خالقی در کتاب "سرگذشت موسیقی ایران ج اول" میگوید: "موسیقی و شعر از دیرباز با یکدیگر توأم بوده اند. هر چه فن موسیقی ترقی کند، احتیاجش به شعر کمتر می شود تا وقتی که بتواند بیکمک آن از عهدهی بیان منظوری برآید. ولی هیچ گاه از آن بینیاز نخواهد بود، به خصوص در کشور ما که هنوز شعر جزء لاینفک موسیقی است و همواره کلمهی ساز و آواز با هم به کار برده میشود"(خالقی،285،1381). اما "موسیقی سمفنیک اروپایی هیچ احتیاجی به شعر ندارد و کسانی که این نوع موسیقی را خوب درک میکنند، میتوانند ساعتها خاموش بنشینند و تنها به نواهای ارکستر گوشدهند و هزاران مناظر زیبا و حکایات شیرین از خلال زیر و بمهای آن بشنوند و ببینند"(همان ،286). ایرج برخوردار در کتاب "موسیقی سنتی ایران" انواع موسیقی را به هشت دسته تقسیم مینماید: موسیقی نظامی، مذهبی، فولکلوریک، پاپ، کلاسیک، مدرن، الکترونیک و کامپیوتری. وی خصوصیات فنی موسیقی سنتی ایران را ملودیک بودن، یک صدایی، عدم نوانس، وابستگی و تناسب بین موسیقی و شعر، تکرار، تزیین، بدیهه نوازی و قرینه سازی یا تکرار جمله های شبیه به هم میداند(برخوردار،1386، بی جا). به طور کلی موسیقی آوازی توأم با کلام به چهار روش ساخته میشود؛ 1) موسیقی آوازی بر روی شعر ساخته میشود. 2) آهنگساز نغمهای برای موسیقی آوازی تصنیف میکند و سپس شاعر بر روی آن، شعر میسراید. 3) آهنگ و شعر در آن واحد باهم ساخته میشوند. 4) ترکیب روش اول و دوم که مستلزم همکاری نزدیک شاعر و آهنگساز است. از بین روشهای یاد شده در روش اول، امکان بیشتری برای رعایت اصول و قواعد پیوند شعر و موسیقی آوازی وجود دارد. بنابراین تطابق شعر و موسیقی در موفقیت یک آهنگ بسیار مهم و مؤثر است و نخستین گام در پیوند شعر و موسیقی آوازی دستیابی به عوامل مشترک این دو هنر است(دهلوی،1385،22). استاد دهلوی اعتقاد دارد ریتم، نخستین و مهمترین عامل مشترک بین شعر و موسیقی آوازی است. وی ضمن تشریح هجابندی کلمات در شعر (هجای کوتاه، هجای بلند و هجای کشیده) میگوید:"با شناخت صحیح ارزش هجاهای مختلف میتوان در برابر امتداد هر یک از هجاهای شعر، ریتم مناسبی را درموسیقی آوازی (با علائم چنگ و دولاچنگ و سیاه) در نظر گرفت"(همان،70). در مجموع از فحوای نظرات ایشان در این باب مشخص میشود که می توان برای هر شعر در یک وزن عروضی خاص، میزانبندیهای متفاوتی را در نظر گرفت اما نباید از نظر دور داشت که برخی بحور، مفاهیم خاصی را به ذهن متبادر میکنند مثلا در بحر متقارب که عمدتا بحری رزمی و حماسیست استفاده از یک میزانبندی آرام و بدون ضربه مقبول نیست یا در شعری که دارای مفهوم غم و اندوه است شایسته نیست از میزانبندی 6:8 که یک میزان بندی طربانگیز است استفاده نمود پس بایستی ملودی و (معنای)کلام با هم تناسب داشته باشند و حتیالامکان موسیقی و شعر هیچکدام فدای دیگری نشود. نکتهی دیگر اینکه در عین لزوم تناسب و هماهنگی کامل شعر و ملودی در یک قطعه آوازی، ملودی بایستی دارای احساس موسیقایی باشد تا اگر در شرایطی امر براجرای ملودی بدون شعر و آواز دائرشد دارای بیان کامل موسیقایی باشد. جلوهی دیگر پیوند موسیقی و شعر را می توان در موسیقی فولکلوریک مشاهده نمود که نقش شاعران نامدار ایران در این نوع موسیقی محوریست چنانکه "هنرمندان محلی بلوچستان که به "صاحبدل" شهرت دارند با سازهای "بنجو، زباب و تنبک" اشعار حافظ را سر میدهند و در شروه خوانی جنوب ایران نیز علاوه بر شعر های فایز دشتسانی و باباطاهرهمدانی از اشعار حافظ بهره میبرند" (صحت،116،1386).
در کنار مطالب فوق باید اضافه کرد امروزه با توجه به نزدیکتر شدن موسیقی فرهنگها و تمدنهای مختلف به هم و همچنین ارائه ترکیبی موسیقی (ترکیب دستگاههای موسیقی غربی و ایرانی و عربی و ...)، همراهی شعر و موسیقی به ظرافت بالاتری نیازمند است گرچه همین ارتباط تنگاتنگ فرهنگها و تأثیرپذیریشان از یکدیگر خود عاملیست برای پذیرش سریعتر آهنگهای ترکیبی توسط مردم. این مهم زمانی آشکارتر میشود که در آهنگهای جدید (بر خلاف خصیصه تک صدایی موسیقی سنتی[4]) قرار نیست ملودی و شعر در یک قطعهی آوازی به طور کامل بر هم منطبق باشند و یکدیگر را همراهی کنند بلکه ضمن وجود یک هارمونی کلی حاکم بر آهنگ، ملودی و شعر هر کدام کار خود را انجام میدهند و تنها در لحظاتی خاص به هم گره میخورند و لذت شنیداری را برای مخاطب دوچندان میسازند. نباید فراموش کرد که اگر جایگاه اصلی موسیقی قدیم، بعضاً در دربار پادشاهان و خانواده های اشراف بود و پشتوانهی حکومتی داشت، دنیای امروز با نوعی موسیقی اعتراض مواجه شده است که در لایههای زیرین اجتماع سرچشمه دارد و عناوینی چون موسیقی زیرزمینی بر خود نهاده است و عمدهی موسیقیهای زیرزمینی از همان روش یاد شده یعنی عدم انطباق کامل ملودی و شعر بر هم تبعیت میکنند. نمونهی معاصر این نوع از موسیقی علاوه بر سبک "پاپ[5]" که سابقهی دیرینهتری در ایران دارد، موسیقی رپ فارسی میباشد که عمدتاً در ایران خوانده میشود و زمان شکلگیری آن به اواخر دههی 1370 برمیگردد. طبیعیست این نوع آهنگها صرفا حاصل تأثیرپذیری فرهنگ ایران از غرب نبوده و همانطور که اشاره شد اولین شعرهایی که در دربار شاهان ساسانی خوانده میشده به زبان دری بوده و از وزن عروضی بیبهره بودهاند در نتیجه احتمالا آهنگ و شعر به طور کامل بر هم منطبق نمیشده است. از طرفی اشعار مورد استفاده در این نوع موسیقی به "بحر طویل" در ادبیات فارسی -که قدیمی ترین نمونهاش متعلق به حدود نیمهی اول قرن نهم میباشد- نزدیک است. "بحر طویل اسم نوعی شعر غیر رسمی است که در آن تعداد ارکان، حد معینی ندارد و لذا شعر یک نفس خواندهمیشود مثل: رنگ رخسار و دو گوش و خط و خد و قد و عارض و خال و لبت ای سرو پریروی سمن بر، شفق و کوکب و شام و سحر و طوبی و گلزار بهشت است و هلال و طرف چشمه کوثر"(شمیسا،82،1386). فارغ از جنبههای مثبت یا منفی موسیقی یاد شده، ظهور و بروز این نوع آهنگها در جامعهی ما و جلب نظر مخاطبانی در داخل کشور که بعضا نوجوان و جوان هستند خود دلیل بر حرکت روانی جامعه به سمت این نوع از آهنگها است و به طبع مقابله جامعه موسیقی رسمی کشور با این نوع موسیقی صرفاً باعث ازدیاد طرفداران و ای بسا کج رویهای ذوقی ناخواسته خواهدشد. لازم به ذکر است گروههای موسیقی رپ[6] و راک[7] و جاز[8] و بلوز[9] در اروپا و آمریکا به راحتی اجرای عمومی دارند و گاهی از گروههای رسمی معروفتر میشوند و موضوعی که در این میان مهم است جریان سازی این گروهها است و پاک کردن اصل مسأله در کشور ما به معنای پذیرفتن فرهنگ بیگانه بدون پوشش فرهنگ اسلامی-ایرانی خواهدبود. فرهاد مجذوب می گوید:"در کشور مکزیک کارلوس سانتانا، موسیقی ملی آن کشور را به صورت راک اجرا کرد و در نتیجه سبک لاتین راک بوجود آمد. مارک نافلر موسیقی فولکلوریک یعنی محلی را به صورت راک اجرا کرد و سبک کانتری راک بوجود آمد. گروه پینکفلوید موسیقی توهمانگیز و رؤیایی را به صورت راک اجرا کرد و سبک اسپیسراک بوجود آمد"(مجذوب،48،1388) و همهی اینها یعنی اینکه امکان جرح و تعدیل و تبدیل هنرهای بیگانه به هنری بومی، غیر ممکن نیست بلکه به راه صواب نزدیکتر است.
2) موسیقی در شعر
الف) وزن، قافیه، ردیف و بحر
دکتر پرویز ناتل خانلری میگوید: «وزن نوعی تناسب است. تناسب کیفیتی است حاصل از ادراک وحدتی در میان اجزاء متعدد. تناسب اگر در مکان واقع شد آن را قرینه میخوانند و اگر در زمان واقع شد وزن خوانده میشود»(خانلری،24،1386). وی وزن را به چهار نوع تقسیم مینماید: 1) وزن ضربی(نظم اصوات به حسب شدت و ضعف)، 2) وزن کمّی یا عروضی(نظم اصوات به حسب امتداد زمانی)، 3) وزن آهنگی(نظم اصوات به حسب زیر و بمی) و 4) وزن طنینی(نظم اصوات به حسب زنگ و طنین) (همان،26). ازطرفی نیما رابطهی وزن و شعر را به حدی میدانست که میگفت: شعر بی وزن شباهت به انسان برهنه و عریان دارد (شفیعیکدکنی،51،1386). در واقع"نیما شعر فارسی را به نظام و موسیقی نزدیکتر کرد"(همان، بیست و سه).
در مورد "قافیه" تعریفهای متعدد و متفاوتی شده است، برای مثال نسفیلد می گوید:"قافیه بازگشت و تکراریست در صداهای مشابه پایان دو مصراع یا چند مصراع"(همان،59). همچنین دکتر خانلری می گوید: "قافیه عبارتست از تکرار حرف واحد در محل خاصی از آخر شعر"(همان،57). نیما هم معتقد است:"شعر بی قافیه مثل آدم بی استخوان است"و "قافیه زنگ مطلب است"(نیما،70،1351). از نظر تاریخی گمان میرود در شعر روزگار ساسانی قافیه وجود داشته است و پیدایش قافیه را در شعر این روزگار باید در اواخر دوره ساسانی دانست(شفیعیکدکنی،110،1386) اما قافیه در زبان پهلوی و آثار دوره ساسانی به نظم و ترتیب و اصول دقیق قافیهی عربی نبوده که شاعر التزامی به آوردن آن داشتهباشد و شاید این خصوصیت هم، بستگی به نوع ساختمان طبیعی زبان داشتهباشد که زبان عرب برای آوردن کلمات هماهنگ و مشابه آمادهتر است(همان،112). قافیه تأثیرهای متفاوت و متعددی در شعر دارد از جمله: 1- تآثیر موسیقایی(شدت، امتداد، زیر و بمی، زنگ یا طنین(خانلری،25،1386)). 2- تشخصی که قافیه به کلمات خاص هر شعر می بخشد، 3- لذتی که قافیه از برآورده شدن یک انتظار به وجود میآورد، 4- زیبایی معنوی یا تنوع در عین وحدت، 5- تنظیم فکر و احساس، 6- استحکام شعر، 7- کمک به حافظه و سرعت انتقال، 8- ایجاد وحدت شکل در شعر، 9- جداکردن و تشخص مصراعها، 10- کمک به تداعی معانی، 11- توجه دادن به زیبایی ذاتی کلمات، 12- تناسب و قرینه سازی، 13- ایجاد قالب مشخص و حفظ وحدت، 14- توسعه تصویرها و معانی، 15- القاء مفهوم از راه آهنگ کلمات(شفیعیکدکنی،62،1386). بین شاعران قدیم ایران بیش از همه مولوی از قابلیتهای قافیه بهره جسته است و علاوه بر قافیه اصلی از قافیههای درونی نیز استفاده نمودهاست:
"رندان سلامت می کنند جان را غلامت میکنند
مستی ز جامت می کنند مستان سلامت میکنند
در عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتر
وز دلبران خوشباشتر مستان سلامت میکنند"(مولانا،205،1377)
"ردیف" به نقل از دره نجفی:" عبارتست از کلمهای یا بیشتر که مستقل باشد در لفظ و بعد از قافیه اصلی به یک معنی تکرار یابد"(شفیعی کدکنی123،1386). "از بررسی شعرهای فارسی و عربی و ترکی بهخوبی دانسته میشود که ردیف، خاص ایرانیان و اختراع ایشان است"(پیشین،124،1386). در بیت
"آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند باشد که گوشه چشمی به ما کنند"(حافظ،151،1377)
"کنند" ردیف شعر محسوب میشود و در بیت زیر از معزی
"ای شاه زمین بر آسمان داری تخت
سست است عدو تا تو کمان داری سخت"(معزینیشابوری،1386، بی جا)
"داری" حاجب یا مستحسن است و قافیه را در این نمونه اشعار محجوب مینامند. حاجب نیز از ابداعات ایرانیان است. "در علم عروض اجناس وزن را "بحر" مینامند. اوزانی که در عربی و فارسی به کار رفته 19 جنس شمرده به هر یک نامی دادهاند و اوزان دیگر را از متفرعات آن بحور نوزدهگانه دانستهاند"(خانلری،165،1386). برخی از وزنهای عروضی معروف طبق تقسیم بندی زیر به صورت موجز قابل ارائه است:
الف: بحر "متقارب" که از تکرار فعولن به دست میآید (فعولن/ فعولن/ فعولن/ فعل):
"برآری یکی را به چرخ بلند
سپاریش ناگه به خاک نژند"(فردوسی،8،1374)
تمامشاهنامه با این وزن سروده شده است (متقارب مثمن مقصور). قابل ذکر است پیش ازنو آوریهای غزل معاصر که پس از خانم سیمین بهبهانی رواج یافت، درشعر هزار ساله فارسیهیچ بیتی پیدا نمیکنید که از 4 رکن کمتر و از 8 رکن بیشتر باشد.
ب: بحر "هزج" از تکرار مفاعیلن به دست می آید (مفاعیلن/ مفاعیلن / مفاعیلن/ مفاعیلن)، همچون مطلع شعر حافظ:
"اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را"(حافظ،2،1377)
وزن شعر هزج مثمن سالم است.
ج: بحر "رجز" ازتکرار مستفعلن به دست می آید (مستفعلن/ مستفعلن/ مستفعلن/ مستفعلن):
"ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خودداشتم با دلستانم میرود"(سعدی،526،1377)
وزن این شعر رجز مثمن سالم است.
د: بحر "رمل" از تکرار فاعلاتن به دستمیآید (فاعلاتن/ فاعلاتن/ فاعلن).
"بشنو این نی چون شکایت میکند
وز جدایی ها حکایت میکند"(مولانا،5،1378)
وزن شعر رمل مسدس مقصور است.
ه: بحر "مضارع" (مفعول/ فاعلات/ مفاعیل/ فاعلن)
"دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند"(حافظ،155،1377)
وزن شعر مضارع اخرب مکفوف محذوف میباشد.
و: وزن"دوبیتی": تمام دوبیتیها با این وزن سروده میشود (مفاعیلن/ مفاعیلن/ مفاعیل)
"بگو با دلبر ترسایی امشب
چه میشد گر که بیترس آیی امشب" (فایز،17،1387)
ز: وزن "رباعی": تمام رباعی ها با این وزن سروده شدهاست (لا حول ولاقوه الا باالله)
"این کوزه چو من عاشق زاری بودهاست در بند سر زلف نگاری بودهاست
این دست کهدر گردن او می بینی دستی است که بر گردن یاری بودهاست"(خیام،24،1380)
ح.وزن شعر "نو یا نیمایی": شعر نو یا نیمایی تنها تفاوتی که با شعرکلاسیک دارد این است که در شعر نو ملزم به رعایت تعداد ارکانها نیستیم. به عبارتدیگر شعر نیمایی شعری عروضی است که تعداد رکنهای آن به هم ریخته و مصرعها کوتاه وبلند شدهاست. به شعر ذیل از نیما توجه نمائید:
"آی آدم ها که در ساحل نشسته شاد و خندانید" (فاعلاتن/ فاعلاتن/ فاعلاتن/ فاعلاتن/ فع)
در همین شعر میخوانیم:
"می زند فریاد و امید کمک دارد" (فاعلاتن/ فاعلاتن/ فاعلاتن/ فع)
همانطور که دیدید مصراع بالا 5 و مصرع پایین 4 رکن دارد که درشعر کلاسیک چنین چیزی غیرممکن است(مطلق،1387، بی جا).
ب) انواع موسیقی در شعر
موسیقی شعر به چهار دسته تقسیم میشود: موسیقی بیرونی، کناری، درونی و معنوی(شفیعی کدکنی،391،1386) که درباره آنها توضیحی مختصر خواهمداد:
1. موسیقی بیرونی(وزن و تناسب هجاها): منظور از موسیقی بیرونی همان وزن عروضی است که در بالا شرح دادهشد.
2. موسیقی کناری(قافیه و ردیف): موسیقی کناری تنها در قافیه و ردیف قابل تطبیق است چه قافیه و ردیف در آخر مصراع ها قرارگیرد و چه در داخل مصراعها واقع شده باشد مثل "یار مرا" و "غار مرا" و "یار تویی " و"غار تویی" در این بیت مولوی:
"یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا"(مولانا،27،1377)
3. موسیقی درونی: موسیقی درونی از تناسب حروف و اصوات حاصل میشود و بر تنوع و تکرار تکیه دارد.
تمامی انواع جناس(ترصیع، تجنیس تام، تجنیس ناقص، تجنیس زائد، تجنیس مرکب،
تجنیس مزدوج، تجنیس مطرف، تجنیس اشتقاق، تکریر، رجع و اعنات یا لزوم مالم
یلزم)، وحدت، تشابه و یا تضاد صامت و مصوت کلمات، از باب موسیقی درونی به
حساب میآیند. به موارد یاد شده میتوان "واج آرایی" (تکرار واج های صامت و
مصوت در کلمات) را نیز اضافه نمود مانند بیت ذیل از مولانا:
"که در باغ و گلستان ز کر و فر مستان
چه نورست و چه شورست چه سوداست خدایا"(مولانا،47،1377)
که واج آرایی صامت "س" قابل ملاحظه است. "ناقدان شعر، در تبیین جلوههای آن(موسیقی درونی) از اصطلاحاتی نظیر خوشنوایی(euphony) و تنالیتی(tonality ) و موسیقائیت(musicality ) که هر کدام در دانش موسیقی مفهومی خاص دارد، استفاده میکنند و صورتگرایان روسی آن را ارکستراسیون(orchestration) میخوانند"(شفیعی کدکنی،392،1386)
4. موسیقی معنوی: این نوع موسیقی از تناسب معنایی کلمات بدست میآید و جلوههای آن در تضاد، طباق، ایهام، مراعاتالنظیر و سایر صنایع معنوی و ارتباط پنهانی کلمات،ظهور مییابد. همانند این قطعه:
"...نه با تولد، مرگ
نه با طلوع، غروب
نه با بهار، خزان
که هر چه هست در او، عمر جاودان دارد"(مشیری،178،1379)
میان "تولد" و "مرگ"، "طلوع" و "غروب"، "بهار" و "خزان" تضاد برقرار است و میان "تولد"، "طلوع" و "یهار" همچنین میان "مرگ"، "غروب" و "خزان" ارتباط معنوی حاکم میباشد.
موسیقی معنوی جدا از اینکه به شعر زیبایی و لطافت میبخشد، از رهگذر بافت کلی و استحکام زبانی نیز آن را در مرحله عالیتری قرار میدهد(تاتارخانی،1384، بی جا). مهمترین نکتهای که در خواندن درست شعر (مخصوصا اشعار غیر کلاسیک) باید بدان توجهکرد ،کشف موسیقی ذاتی هر شعر است. به دیگر سخن ، کشف موسیقی ذاتی شعر ، چگونه خواندن را به ما میآموزد و چگونگی رفتار زبانی و منازل بین راهی، اینکه کجا باید درنگ کرد و کجا باید شتاب افزود را نیز به ما میگوید(دفتر برنامهریزی و تالیف کتب درسی، بی تا) .
بحث و نتیجهگیری:
شاید جستجوی نقطهی آغازین زمانی و مکانی موسیقی و شعر، دشوار و غیر ممکن بنماید اما نیک میدانیم هر دو آغاز و آبشخوری نزدیک به هم بل واحد دارند و از همآغوشی تاریخیشان، ازدواجی میمون به وقوع پیوسته است و این زوج خوشبخت دریایی شدهاند به عمق تاریخ و وسعت روحهای هنرمند. امیر خسرو دهلوی شعر را به عروس تشبیه کرده است و موسیقی را به زیورعروس؛
" نظم را حاصل عروس دان و نغمه زیورش
نیست بیعیب ار عروس خوب بیزیور بود"(امیر خسرو دهلوی،1361)
اگر چه امیر خسرو بیبهره بودن شعر را از موسیقی عیبی نشمرده و قصد داشته است ترجیح شعر را بر موسیقی بیان نماید قدر مسلم بزرگترین شاعران و مفاخر ادبی ما از جمله خود امیرخسرودهلوی دستی در موسیقی داشتهاند و تأثیر موسیقی بر شعر و شاعران ایران و جهان انکارناپذیر است. به زبان دیگر حتی شاعرانی که عروض و وزن را به کناری گذاشته و شعر منثور را ارج نهادهاند، هم به وجود موسیقی درونی و موسیقی معنوی در شعر خود معترفند هم اینکه خود با موسیقی انس داشتهاند و با پشتوانهی همین قرابت توانستهاند به خلق آثار ماندگاری نائل آیند. مطالعهی تاریخ سیر تطور شعر پارسی از سرچشمههای وزن هجایی گرفته تا قابلیت بالای زبان شعر در تطابق با وزن عروضی عربی و در پی آن مرور بر مؤلفههای اصلی شعر که همانا زبان و تصویر و وزن و قافیه و ردیف و صناعات ادبی بودند ما را بدین مفهوم رهنمون میکند که، "وزن عروضی" پل ارتباطی شعر و موسیقی آوازی(آواز و تصنیف و ترانه) است -چنانکه در سطور قبل به میزانبندیهای مختلفی که بر یک وزن عروضی خاص قابل اجرا است اشاره شد و دریافتیم با تسلط بر مفهوم شعر و فن موسیقی میتوان ملودیهای دلنوازی را خلق نمود- و نکته جالبتر اینکه "وزن درونی" که به موسیقی سحرآمیز نهفته در واژه ها اشاره دارد – حتی در اشعاری که بهرهای از وزنعروضیندارند – میتواند حلقهی اتصال اشعار منثور و موسیقی در آوازخوانی محسوب شود و جمله زیر از نیما ناظر بر این استنتاج ماست؛ «تمام کوشش من این است کهحالت طبیعی نثر را در شعر ایجاد کنم. در این صورت شعر از انقیاد با موسیقی مقید ما رهامیشود. شعر جهانی است سوا و موسیقی سوا. در یک جا که به هم میرسند می توان برایشعر آهنگ ساخت، اما شعر آهنگ نیست. همچنین میتوان برای آهنگی شعر به وجود آورد، اما شعر موسیقی نیست...»( نیما یوشیج،85،1351). شعر نیما و نیماییسرایان، واقعاً از موسیقی متداول ما با جملهبندیها و سرضربهای معمولش فاصله میگیرند، اما اتفاق از آن سو پیش میآید، موسیقی ما به سمت شعر نیما حرکت میکند. این اتفاقی شگفت و خجسته است. (محمودی،1387، بی جا).با اینکه از عمر آشنایی موسیقی آوازی با شعر نیمایی چندی نمیگذرد اما آثار ارزشمندی در این زمینه توسط استاد محمدرضا شجریان و خصوصا استاد شهرام ناظری خلق شده است و از قضا این آثار جزء بهترینهای هنرمندان یادشده است. پیوند موسیقی و شعر همیشه شکل تعریفشده ای نداشته است و بنابر دگرگونیهای صورتپذیرفته در زبان-که این دگرگونیها نیز به نوبه خود نتیجه تغییرات ایجاد شده در فرهنگ و سیاست و اقتصاد حاکم بر جامعه است- مقدرات این پیوند رقم میخورد و هر جا که نخبگان هنر جامعه، دستشان در نوآوری و آسیبشناسی تغییرات یاد شده باز بوده است، با خلق ماندگارترین آثار، مبارک ترین پیوند بین موسیقی و شعر پا به عرصهی وجود نهاده است.
سخن آخر اینکه: 1) پیوند موسیقی و شعر لااقل در فرهنگ ایرانی-اسلامی ما ناگسستنی است و خصیصه انتزاعی بودن موسیقی و قابل فهمتر شدن آن در پیوند با شعر بر لزوم به رسمیت شناختن این پیوند و در پی آن بها دادن به هر دو هنر در جامعه تصریح مینماید.2) گاهی اوقات ساختارشکنی در موسیقی و شعر به آشناییزدایی در برخی مفاهیم روزمره میانجامد و هر دو هنر را از بنبست سکون و رخوت رهایی میبخشد پس الزاما حرکت های ساختارشکنانه همیشه مذموم نیستند و بایستی با نگاهی غیرحذفی به تعدیل و تدوین آنها پرداخت. 3) آمیزش موسیقی سنتی و شعر نو در دوران معاصر پدیدهای فرخنده است اما این آمیزش و این آشتی بایستی از دو جهت صورت پذیرد یکی تلاش برای هر چه نزدیکتر شدن موسیقی سنتی و شعر نو که به زنده نگه داشتن موسیقی سنتی در بین نسل جوان منجر خواهد شد و دیگری کوشش برای به کارگیری اشعار کلاسیک در موسیقی پاپ و سبک های موسیقی نوظهورتر که به پویایی شعر قدیم و آشناشدن هر چه بیشتر نسل جوان با معارف و فرهنگ غنی اعقاب خود میانجامد. 4) جنبش سیستماتیک آموزشی ایران در واقع با تأسیس مدرسه موسیقی کلنلوزیری شکلگرفت. سیستم آموزشی یاد شده گرچه پس از انقلاب اسلامی 57 به صورت آکادمیک در دانشگاهها و مراکز موسیقی تداوم دارد اما مشخصا جوابگوی پتانسیل موجود در نسل جوان نیست. اگر با این بخش از اندیشهی سیاستگذاران فرهنگی کشور که قریب به مضمون اعتقاد دارند موسیقی یک هدف نیست و صرفا یک وسیله است موافقت نماییم باز هم نمیتوان قبول کرد که این وسیله و ابزار به خوبی مورد استفاده واقع شدهاست. شک نباید کرد تحدید مرزهای آموزش موسیقی به انواعی خاص و مکانهایی خاص و زمانهایی خاص، از احاطه و اشراف متصدیان فرهنگ و هنر کشور در مدیریت و کنترل امور هنری جامعه به صورت فراگیر خواهد کاست و منجر به پایین آمدن سطح ذوق و سلیقهی مخاطب و در دام ابتذال افتادن اقشار مختلف جامعه (در مواجهه با هنر موسیقی) خواهدشد. به نظر میرسد در این زمینه راهی جز رجوع به روشهای آموزش ریشهای از جمله تأسیس مدارس موسیقی و آموزش موسیقی به کودکان و پرورش ایشان در سایه مفاهیم مذهبی و ملی نباشد. 5) رسانه صدا و سیما نقشی محوری در معرفی جلوههای مثبت پیوند موسیقی و شعر در دوران معاصر دارد و برخورد خنثی و یا بعضا حذفی با موسیقی آوازی و تصنیف و ترانه (تا حد منع پخش تصاویر آلات موسیقی) راه را برای گرایش نسل جوان به شبکههای ماهوارهای و دسترسی از طریق اینترنت بدون پیشزمینه های آموزشی هموار مینماید و به طبع نتیجهی عدم پاسخگویی بهموقع به نیازهای فرهنگی، گرایش به مسیرها و رسیدن به مقصدی ضدفرهنگی خواهد بود.
پی نوشتها:
[1] کارشناس ارشد پژوهش هنر ، Email:shekarook@gmail.com،
[1] منظور از ترانه قالبی از شعرست که برای اجرا با موسیقی سروده می شود و بعضا شکل محاورهای داشته و اغلب در موسیقی پاپ کاربرد دارد
[2] شاید: عند زیاره، یعنی به هنگام دیدار...
[3] این مصراع، عنوان شعر محسوب می شود و شعر بعد از این عنوان شروع شده و در واقع سه مصراع دارد.
[4] موسیقی سنتی در سالهای اخیر سعی در دور شدن از خصیصه تک صدایی دارد و این رویّه در ملودیهایی که بر شعرهای نو نواخته میشوند مشهودتر است
[5] نوعی از موسیقی که در همه جای دنیا رده های سنی بیشتری را در برمیگیرد و خواننده نقش اساسیتری در آن ایفا می نماید
[6] نام اصلی آن موسیقی هیپهاپ می باشد
[7] نام راک کوتاه شده عبارت راک اند رول است و از فعل to rock در زبان انگلیسی به معنای جنباندن و تکان خوردن میآید(در این سبک سازها نقش اساسیتری نسبت به خواننده دارند).
[8] جاز یا جَز: (Jazz)، یکی از گونههای موسیقی است که از مشخصات آننتهای آبی، مکث و ضدضرب، ضربهای تابدار و خرامان (سوینگ)، پرسشوپاسخخوانی،چندضربی بودن و بداههنوازی است. و آنرا نخستین گونه هنری پدید آمده در ایالاتمتحده آمریکا (توسط سیاه پوستها)میدانند
[9] بلوز گونه موسیقی سازی و آوازی است که ریشه در آوازهای مذهبی و آوازهای کار وفریادها و همخوانیهای سیاهان آمریکا دارد و اصل آن به فرهنگ و موسیقی غرب آفریقامیرسد. علت اینکه این سبک به بلوز معروف شد این بود که پیشگامان این سبک ( بردههای سیاه) با غم این موسیقی را اجرا میکردند و Blue در زبان انگلیسی به معنای غمنیز میباشد.
منابع و مآخذ:
انتظاریون و دیگران(1386)، شعر و موسیقی و رابطه آنها، سایت سازمان آموزش و پرورش استان خراسان،http://khschool.ir/article
- برخان، محمد(بی تا)، جوشش شعر در آینه ی اعجاز موسیقی، http://www.freewebs.com/poemj/barkhan.html
- برخوردار، ایرج(1386)، موسیقی سنتی ایران، نشر طرح آینده، تهران
- برکشلی، مهدی(1383)، ابداعات ابن سینا در موسیقی، ماهنامه هنر موسیقی، شماره 54، ص 23- ص25
- تاتارخانی،م(1384)، موسیقی در شعر،سایت هفته نامه مشارکت ملی،http://mosharekat.wahdat.net/
- تبیان، سایت(1388)، http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=109830
- حافظ، شمس الدین محمد(1377)، دیوان حافظ نسخه محمد قزوینی و قاسم غنی، نشر پارسا، تهران
- خالقی، روح اله(1377)، نظری به موسیقی، انتشارات محور، تهران
- __________ (1381)، سرگذشت موسیقی ایران، انتشارات محور، تهران
- خیام، عمر(1380)، رباعیات حکیم عمر خیام، هنرسرای گویا، تهران
- دهخدا، علی اکبر(1373)، لغت نامه دهخدا، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران با همکاری انتشارات روزنه،تهران
- دهلوی، امیر خسرو(1361)، دیوان امیرخسرو دهلوی(به کوشش م.درویش)، سازمان انتشارات جاویدان،تهران
- دهلوی، حسین(1385)، پیوند شعر و موسیقی آوازی، مؤسسه فرهنگی-هنری ماهور، تهران
- سایت دفتر برنامهریزی و تالیف کتب درسی(بی تا)، نقد و تحلیل شعر "بابا آمد"، http://literature-dept.talif.sch.ir/?id=101
- سعدی، مشرف الدین مصلح ابن عبداله(1377)،کلیات سعدی(تصحیح محمد علی فروغی)، انتشارات سوره، تهران
- شمیسا، سیروس(1386)، آشنایی با عروض و قافیه، نشر میترا، تهران
- شفیعیکدکنی، محمد رضا(1386)، موسیقی شعر، مؤسسه انتشارات آگاه، تهران
- صحت، صادقه(1386)، نقش شاعران نامدار در موسیقی فولکلوریک، فصلنامه نجوای فرهنگ، شماره3، ص115-ص125
- عروضی سمرقندی، نظامی(1388)،مجمع النوادر(چهارمقاله)،انتشارات زوار،تهران
- فایز دشتستانی(1387)، ترانههای فایز دشتستانی(دکتر کاظم محمدی)، انتشارات نجم کبری، کرج
- فرخی سیستانی(1349)، دیوان فرخی سیستانی(به کوشش دکتر محمد دبیر سیاقی)، انتشارات زوار، تهران
- فردوسی، ابوالقاسم(1374)،شاهنامه فردوسی(نسخه موزه بریتانیا-به کوشش روشن و قریب)، نشر فاخته، تهران
- کیمنش، عباس(1387)، فرخی کیمیاگر شعر و موسیقی، پژوهشنامه ادب غنایی، شماره 100،ص93-ص110
- مجذوب، فرهاد(1388)، نگاهی به سبک موسیقی راک در ایران، ماهنامه هنر و موسیقی، شماره 100، ص 48
- محمودی، سهیل(1387)، شجریان و شعرامروز،وبلاگ بیداد
- مشیری، فریدون(1379)، گزیده اشعار، انتشارات نگاه و انتشارات مهرآئین، تهران
- مطلق، محمد(1387)، آنچه باید از موسیقی شعر بدانیم، وبلاگ آرشیو کادوس http://kmotlagh1.blogspot.com/2008/01/blog-post.html
- معزی نیشابوری، امیر(1386)، کلیات دیوان امیر معزی نیشابوری(تصحیح محمد رضا قنبری)، انتشارات زوار، تهران
- مولانا،جلال الدین محمد بلخی(1377)، کلیات شمس تبریزی(بدیع الزمان فروزانفر)، انتشارات سنائی و نشر ثالث،تهران
- مولانا،جلالالدین محمد بلخی(1378)، مثنوی معنوی(تصحیح عبدالکریم سروش)، انتشارات علمی و فرهنگی،تهران
- مهاجری، شاهین(1386)، وزن خوانی یادیاری وکاربرد آن در موسیقی، سایت گفتگوی هارمونیک http://www.harmonytalk.com
- ناتل خانلری،پرویز(1386)، وزن شعر، انتشارات توس ،تهران
- نیما یوشیج(1351)، حرفهای همسایه،انتشارات دنیا، تهران
موسیقی و ادبیات
موسیقی و ادبیات به عنوان دو فصل جدا نشدنی از دیرباز مورد توجه خاص قرار گرفته اند تا جایی که نمیتوان مرزی واقعی بینشان قرار داد و این در حالیست که این دو مقوله با توجه به بسترهای گوناگون دارای استقلال و شخصیتهای خاص خود هستند. وقتی به ادبیات کلاسیک ایران رجوع میکنیم می بینیم اکثر شاعران فارسیزبان موسیقیشناس هم هستند و بعضا نوازندگی و خوانندگی هم میکنند، اما نه بهعنوان موزیسین، بلکه بهعنوان شاعرانی که از موسیقی استفادهی ابزاری میکردند، به این ترتیب که شعرهای خود را با توجه به محتوای آن، در مقام به خصوصی که هماهنگی کامل با هم داشتند، به همراه ساز و با آواز اجرا میکردند، با این هدف که اثر شعری خود را بهتر و با قدرت بیشتری به مخاطب خود ارائه کنند. موسیقی به عنوان هنری که بیواسطه و از بکرترین راه، با مخاطب برخورد میکند، به نسبت و با توجه به شرایط گوناگون، تاثیر عمیق تری از سایر هنرها دارد.
سابقه موسیقی در ایران
هنر
موسیقی در ایران در دوره ساسانی در اثر تشویق شاهان رونق گرفت . در دوره ی
اردشیر موسیقی دانان طبقه ی جداگانه ای را تشکیل داده و به مقام ویژه ای
نایل شده بودند
و در دوره ی خسرو پرویز موسیقی پیش رفت بسیار کرد. از
نوشته های شاهنامه فردوسی و خسرو شیرین نظامی برمی آید که «باربد» بزرگ
ترین موسیقی دان این زمان بوده است. از دیگر موسیقی دانان این دوره می توان
از «نکیسا»، «بامشاد» ، «رامتین» و «آزادوار چنگی» را نام برد. در دوره ی
ساسانی ۷۲
نغمه از نغمه های موسیقی رواج داشته است. از آن جمله : پالیزبان ، سبزه،
باغ سیاوشان، راه گل ، شادباد، تخت درویش، گنج سوخته، دل انگیزان، تخت
طاقدیس ، چکاوک، خسروانی، نوروز، جامه دران، نهفت ، گلزار، در غم، گل نوش و
زیرافکن که هنوز برخی از این اصطلاح ها در موسیقی امروز ما رایج است.
این
نغمه ها از سده ی چهارم به بعد بیش تر می شود. در زمان ساسانیان برای
اوستا، کتاب مقدس زردشتیان تفسیری به نام «زند» نوشتند و آن را هنگام
مناجات با لحن موسیقی خواندند. شاید بتوان گفت نخستین ارتباط شعر و موسیقی
ما از همین جا سرچشمه گرفته است؛ چنان چه حافظ آن را مطلع یکی از غزل های
معروف خود قرار داده است:
بلبل ز شاخ ســـرو به گلبانگ پـهلوی
می خواند دوش درس مقامات معنوی
موسیقی در شعر
از پیش از اسلام که شعر به صورت هجایی بود نوع یهماهنگی میان هجاها انرااز نثر متمایز می کرد سپس یا پدیدآمدن شعرموزون، قواعدی نیز برای برابر ساختن هجاهای شعر با موسیقی متداول گردید .
"برابر کردن هجاها یا سیلاب های کلام را با اصوات در قدیم تقطیع می گفتند و معروف است که برای اولین بار این رسم توسط نکیسا یکی از خوانندگان و نوازندگان نامدار عصر خسرو پرویز ساسانی معمول گشته است ."(طهماسسبی 40)
شعر و موسیقی هر دو بر وزن و تخیل و آهنگ استوارند و بر روح تاثیری مشترک دارند."خواجه نصیر الدین از همین اتحاد، منشا و منظور رابطه قطعی این دو پدیده روانی بشر را با روش منطقی به اثبات می رساند ."(رازانی 107)
"علم عروض معرف رابطه شعر وموسیقی است به همین جهت شاید بتوان گفت که نیاکان ما عروض را از کسی تقلید نکرده اند چه شعر و موسیقی از خواص طبیعی و غریزی بشر است و غریزه از کسی و چیزی جز فطرت تبعیت نمی کند خاصه که شعر و رقص وموسیقی زاده طبیعت و فرزند یک مادرند یا به عبارت دیگر تناسب در وزن وقتی به قالب الفاظ در اید شعر است و هر گاه به صورت نغمه جلوه گر شود موسیقی واگر به شکل حرکت و جنبش خارجی بیرون اید رقص است ."(همان)
شعر رودکی «بوی جوی مولیان آید همی/ یاد یار مهربان آید همی» غزلی است که بنا بر روایت چهار مقاله ی نظامی عروضی رودکی همراه با چنگ آن را در پرده ی عشاق نواخت.
در اشعار مولانا جلالالدین بلخی نیز گاهی به موسیقی محض بر میخوریم.
هجاها و حروف تبدیل به کاراکترهای ریتم و ملودی میشوند. حروف با رنگآمیزی و توالیها و تکرارها به ایجاد ریتم میانجامد.
ای عشق هرجا می روی ما را مکن ازخود جدا
گوشم بکش گوشم بکش بهر خدا بهر خدا
همچنین
است حافظ که برخی واژه های شعر او به دلیل حروف زنگ دار و صدادار نوعی
موسیقی دارند. حافظ چنین هنری را داشته است که واژه هایی برگزیند که احساس
موسیقی را در انسان بیدار کند. از این رو سروده های او ناخودآگاه گذشته از
نظم یک قطعه ی موسیقی است:
عشق تو سرنوشت من، خاک درت بهشت من
مهر رخت سرشت من، راحت من رضای تو
تکرار
حرف «شین» و «ت» در این بیت و زنگی که از ادای آن حاصل می شود، برای گوش
آشنا به موسیقی در حکم طنین ساز "سنج" در یک قطعه موسیقی است پس می توان
گفت حافظ موسیقی شناس و یا موسیقی دان بوده است.
نسبت شعرو موسیقی
در این که کدام از دو هنر موسیقی و شعر به هم محتاج تر هستند قدما زیاد بحث کرده به این نتیجه رسیده اند که شعربی آهنگ کامل ولی موسیقی بدون شعر از بیان مطلب عاجز است ؛ چنانکه امیر خسرو دهلوی شعر را به عروسی تشبیه کرده و نغمه را زیور ان دانسته است.
نظم را حاصل عروسی دان و نغمه زیورش
نیست بی عیب ار عروس خوب بی زیوربود (طهماسبی 39)
قدما معتقد بوده اند موسیقی به تنهایی قادر به توصیف عواطف نیست وتنها برای زینت کلام بادی به کار رود امیر خسرو دهلوی قطعه ای در این زمینه سروده است که همین برتری شعر بر موسیقی را نشان می دهد و در انتها می گوید
گر کند مطرب بسی هان هان و هون هون و سرود
چون سخن نبود همه بی معنی و ابتر بود
(رازانی 90)
فردوسی شاعر بزرگوار ملی ایران نیز رامشگران را شعر خوان و شعر دان به شمار اورده و غزل و موسیقی را هم عنان قلمداد کرده است :
بر آمدخروش از دل زیر و بم فراوان شـــــده شادی اندوه کم
نشستند خوبان بــربــــط نـــواز یکی عود سوز و یکی عود ساز
سراینده ای این غزل ساز کرد دف و چنگ و نی را هم آواز کرد
همچنین"کانت در مقایسه شعر وموسیقی برتری را از ان گوینده می پندارد و شاعر را ازآهنگساز بالاتر می شمارد . او گوید گر چه موسیقی از سایر هنر های زیبا مطبوع تر است ولی چون چیزی نمی اموزد و شعربه منزله غذای روح است کلام مقدم بر صوت می باشد ."(همان 88)
تاثیر موسیقی در شعر
تاثیر شعر و موسیقی بر انسان به حدی است که در گذشته نازک طبعی وعواطف را با این دو ابزار می سنجیدند کسی که در برابر شعر و موسیقی دگرگون نمی شد و به جذبه و لذتی وافر نمی رسید در شمار ادمیان نبود. به گفته سعدی
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب
تو خود چه آدمیئی کز عشق بی خبری
کلام پیش از اواز ابداع شده و آواز پیش از ساز . نیازهای بشری هموازه موجب ابداع و اختراع و تغییر عادت ها بوده است و آواز مکمل شعر و موسیقی است به موجب همین احساس نیاز پدید آمده است. " در بعضی از ممالک شرقی مانند افغانستان ساز و آواز هر دو از شعر پیروی می کنند و برای جلوه گرساختن ان به کار می روند. "(رازانی 213)
حکایات فراوانی که در برخی کتب ادبی و تاریخی می خوانیم حکایت از تاثیر عمیق شعر در هنگان تلفیق آن با موسیقی دارد.حکایاتی نظیر شعر بوی جوی مولیان که رودکی برای تحریک امیر سامانی و بازگشت وی به بخارا سرود ونتیجه ای چنان عجیب یافت، صله های باور نکردنی که شعرایی نازک طبع به مدد موسیقی و نوازندگی گرفته اند همچنین داستان اسب خسرو پرویز نمونه ایی از معجزه وحدت شعر و موسیقی است .چنانکه گویند:
"خسرو پرویز به اسب بادپای خود شبدیز سخت دلبستگی داشت و سوگند یاد کرده بود اگر روزی کسی خبر مرگ این مرکب راهوار را بیاورد بی درنگ سر و کار وی به دژخیمان سپرده خواهد شد قضا را اسب ناتوان شد و جان داد کسی را یارای اخبار نبود همه به باربد توسل جستند تا شاید راه نجاتی بیاندیشد او نیز آهنگ جاودان مرگ شبدیز را ساخت و با طرزی موثر در مجلس خسرو اجرا کرد شاهنشاه ساسانی چنان تحت تاثیر قرار گرفت و صحنه ای شگفت دید و نغمه ای گویا شنید که خود گفت کمگر شبدیز جان سپرده است و چون خود این خبر را نخست بر زبان اورد همه از کیفر رستند ."(رازانی 93)
اصولا موسیقی نیز مانند شعر توصیف صحنه های مختلف زندگی بیان اسرار دل، ابراز سوز و گداز استغاثه و راز و نیاز است شاعر برای انکه جامعه را محرم افکار و تمایلات خود قرار دهد از آهنگ مد می جوید و گفتار خود را بدین حیله دلربا می اراید ."(همان 85)
نمونه هایی از سازهای ایرانی در شعر شاعران
صرف نظر از ادوار اولیه، شعر پارسی، که در آن شاعران غالباً با آلات موسیقی آشنایی داشته و اشعار خود را با چنگ و عود و رباب و بربط میسرودند در دورههای بعد نیز آشنایی شعرا با سازهای موسیقی بهوضوح دیده میشود و در کلام اکثر شعرا این واقعیت بیانگر است که شعرای بزرگ ما با موسیقی آشنا بودهاندو ا زابزار و الات نواختن نام بردهاند که برخی از انها عبارت است از:
نفیر، باق، چنجیق، ارغنون، سورنا، بلبان، نای چاور، مغرفه، ناقوس، موسیقار، صفیر، قول، نای ترکی، نای عراقی، نی انبان، شیپور، دنبک ،دف، خنبک، چوبک زن، انواع طبل، مقرعه، چنگ، بوق، رق...
زیباترین تصویر از نی در ادبیات فارسی از آن مولانا است که در مقدمه ی مثنوی بزرگ عرفانی خود می سراید:
بشنو از نی چون حکایت می کند / از جدایی ها شکایت می کند
منوچهری شاعر قرن پنجم نیز
از تبیره زدن در هنگام حرکت کاروان می گوید :
تبیره زن بزد طبل نخستین شتربانان فرو بستند محمل
اشارات صریح نظامی به الحان و آلات موسیقی نیز نشاندهندة آشنایی مبسوط او با این هنر و انس و الفت او با نغمههای موسیقی است. جلاجل زنان از نواهای زنگ براورد وخود از دل خاره سنگ
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت
غلام حافظ خوش لهجه ی خوش آوازم
واژه
های «چنگ، لهجه، آواز، زمزمه، مجاز، عراق، نوا و ...» همگی از اصطلاح های
موسیقی به شمار می روند و حتی کلمه ی «غزل» نیز در موسیقی قدیم ایران به
تصنیف یا ترانه اطلاق می شده است.
این خرابات مغان است در او نستانند
شاهد و شمع و شراب و دف ونی چنگ و سرود
نمونه هایی از دیگر شاعران:
اسدی طوسی :
ز هر سو همی کوس زرین زدند دو سرنای رویین و سرغین زدند
فردوسی :
ازان های و هوی چرنگ درای به کردار طهمورثی کرنای
جامی:
از بس فغان و شیونم چنگی است خم گشته تنم
اشک آمده تا دامنم ازهرمژه چون تارها
فردوسی:
به بربط چو بایست برساخت رود برآورد مازندرانی سرود
موسیقی در نثر
اگرایجاد هر لحن و صوتی را موسیقی بدانیم این الحان در نثر نیز دیده می شود بر طبق نظر استادان، موسیقی چهار نوع است : بیرونی (وزن عروضی)، کناری(قافیه )،درونی(آرایه های لفظی)،معنوی (آرایه های معنوی).
دربعد آرایه های لفظی درنثر، سجع را می بینیم که همچون قافیه در شعر عمل می کند . سجع که در لغت به معنی آواز کبوتر است در نثر نوعی موسیقی و هماهنگی ایجاد می کند که ریتمی آهنگین به کلام می دهد.
چنانکه سعدی در گلستان گوید :
هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیات است و چون برآید مفرح ذات .
و خواجه عبداله انصاری:
اگر بر هوا پری مگسی باشی وگر براب روی خسی باشی دل به دست ار تا کسی باشی.
ازسوی دیگر آرایه های لفظی چون جناس و واج آرایی نیز در همین ردیف قرار می گیرند. در نثر قرآن نمونه های فراوانی از ارایه های لفظی وجود دارد که موجب زیبایی آن است. در سوره زلزال هماهنگی آرایش واج ها و سجع موسیقس جالبی ایجاد کرده است : اذا زلزلت الارض زلزالها واخرجت الارض اثقالها و قال الانسان مالها یومئذ تحدث اخبارها...
گرچه موسیقی به نوعی که در شعرگفته شد در نثر ایجاد نمی شود و نمی توان نوشته های منثور را به آواز و در دستگاه های موسیقی خواند اما وجود هارمونی در نثر های آهنگین را نمی توان انکا رکرد. بنابراین وجود موسیقی در کلام ازهر نوع که باشد موجب ایجاد لذت بیشتر در شنونده و خواننده است و گویندگان بزرگ از این خاصیت موسیقی غافل نبوده اند چنانکه در بیشتر آثا ربزرگ چه در زبان فارسی و چه زبان های دیگر شاهد همراهی موسیقی و کلام هستیم .
منابع
طهماسبی ، طغرل، موسیقی در ادبیات ، نشر رهام، 1380
رازانی، ابوتراب، شعرو موسیقی ، انتشارات اداره کل نگارش وزارت فرهنگ 1342