چند روزی است آنقدر از خودم دور شدم که باورش برای خودم هم سخت شده
انگار یه جور دگردیسی
همون دگر دیسی که یه کرم ابریشم را به پروانه تبدیل می کنه
و بعضی وقتها تا این دگردیسی به پایان برسه برای روزهای خزیدنم دلتنگ می شوم
یه نوع ترس همراهم شده ترس از ماندن در این پیله
ترس نرسیدن
از اینجا مانده شده و از آنجا رانده
اینکه اینقدر شتاب کنم و یا کند باشم که هرگز تا پایان راه را سپری نکنم
دوست دارم زندگی را مز مزه کنم زیر زبانم
با تمام مزه ....
...وبرای تو و تقدیم به تو
عشق جز خون جگر خوردن نبود
جز به شام بی کسی مردن نبود
غربت من از شب غمگین من
این همه زخم از دل بی کین من
دست نومید مرا امید باش
روز تاریک مرا خورشید باش