ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

عروض و قافیه


عروض:به زبان ساده عروض علمی است که،از وزن ودرستی یا نا درستی اوزان شعری و از معمول یا نا معمول بودن آنها گفتگو می کند.از نظر لغوی از کلمه ی( عرضه کردن)گرفته شده است.


سابقه ی علم عروض:ازسابقه ی علم عروض قبل از اسلام اطلاعی در دست نیست. اما در قرن دوم هجری در میان اعراب شخصی به نام((خلیل بن احمد فراهیدی)) توانست روابط میان اوزان و اشعار را استخراج و تنظیم کند. وسپس ایرانیان علم عروض را از اعراب گرفته و تغیراتی در آن دادند.
شعر:
در ادب فارسی کلامی است موزون و خیال انگیزو در عرف مردم شعر کلامی است موزون و مقفی. کلماتی که بی معنی و فاقد تخیل باشند اگر چه وزن و قافیه داشته باشند شعر به حساب نمی آیند.
کلام:الفاضی است که از حروف تشکیل می شود وبر حسب قرار داد بین افراد بر معانی خاصی دلالت دارند.حرف:جز بسیطی است که از ترکیب آن کلما ت ساخته می شوند.از سی وسه حرف الفبا ی فارسی سه حرف(( مصوت)) وسی حرف دیگر را(( صامت ))می نامند.مصوت:حرفی که برای ادا کردن آن هوا با جریانی ممتد از گلو ومحفظه ی دهان با فشار عبور می کند بدون آنکه به چیزی برخورد نماید.

چند نکته ی مهم:


1.مصوت بلند(( الف – واو – یاء ))زمانی مصوت به حساب می آیند که دومین حرف هجا باشند.
مانند: با - بی - بو


2.کلمه ی ((عیب)) و ((شوق ))استثنا هستند با وجود اینکه دومین حرف آنها ( یاء ) و ( واو ) است ولی مصوت به حساب نمی آیند. چون به کمک مصوت کوتاه تلفظ می شوند نمی توان حرف ( یا ) در (( عیب )) و ( واو) در ((شوق )) را مصوت به حساب آورد.


3.حرف ((الف )) همواره بصورت مصوت بلند بکار می رود.
مانند: ((الف )) در کلمات (دارا) و (بابا)
الف همیشه ساکن است وحرکت نمی پذیرد. بنابراین هرگز در اول کلمه قرار نمی گیرد وهمیشه در وسط یا آخر کلمه می آید.
کلماتی مانند: آدم ، انسان و اسب در حقیقت با (( الف )) آغاز نشده . بلکه حرف اول آنها همزه است. که بصورت ((الف )) نوشته شده است.
کلمه ی (( آدم )) را اگر بخواهیم آوا نویسی کنیم ، چنین می شود (( ء ا د م )) که معادل کلمه ی ((عالم)) است.


4.حرف (( واو )) در صورتی مصوت است که با صدای ((او = u )) یا با صدای (( اُ =o )) و یا با صدای ترکیبی (( اُوْ =ow )) باشد.
مانند (( واو )) در کلمات ( بازو ) و ( خود ) و (خسرو )
حرف (( واو )) اگر با صدای (( و=v )) بکار رود ، مصوت نیست بلکه صامت است. مانند حرف ((واو )) در کلمه ی ( ورزش ) و کلمه ی (وفا )

5.حرف یاء ( ی ) هم در صورتی مصوت است ، که با صدای کشیده ی (( یی )) بکار رود مانند حرف ( ی ) در کلمه ی (( دید = did )) و کلمه ی ((بید=bid )) وگرنه وقتی که
با صدای ( ی= ye ) بکار رود، مصوت نیست و صامت است. مانند حرف ( ی ) در کلمه ی
((یار =yar )) و کلمه ی (( یک = yak ))

مصوت های دیگر:غیر از مصوت های بلند( ا – و - ی ) سه مصوت کوتاه هم در فارسی هست، که عبارتند از:
زبر( _ِ ) ، زیر ( ِ- ) و پیش ( _ُ ) که به عربی فتحه-کسره و ضمه نامیده می شوند.
حرف فتحه دار را اصطلا حاً ((مفتوح))وکسره دار را((مکسور )) وضمه دار را ((مضموم ))می نامند. تلفظ فتحه ( اَ =a ) و کسره (اِ =e ) وضمه ( اُ = o ) می باشد.


حروفی که مفتوح یا مکسور ویا مضموم نباشند ساکن هستند. علامت حرف ساکن دایره ی کوچکی است که آن را ( سکون ) می نامند. وبر بالای حرف می گذارند. مثلا ً در کلمه ی ((مُعَدِلْ ))حرف میم((مضموم)) و عین ((مفتوح)) و دال((مکسور)) و لام ((ساکن )) است.البته روی دال علامت تشدید قرار می گیرد.
نکته:
بنابراین در زبان فارسی کنونی هفت مصوت داریم:
الف:
سه مصوت کوتاه:( اَ =a )، (اِ =e ) و(اُ = O)
ب:سه مصوت بلند: (آ =a )، (ی =e) و( و= u)
ج :یک مصوت مرکب ( اُ وْ =ow )

مثال ها :
بَ ba مانند: بَخت
بِ be // بِهشت
بُ bo // بُلند
بَا ba // باران
بُو bu // بُود
بی bi // بیدار
بو bow // بوُجار
باید در نظر داشت که عمل مصوت ها این است که ، بعد از حروف صامت در می آیند، تا موجب آسانی تلفظ آنها، و در نتیجه موجب آسانی تلفظ کلمه شوند.


نکته ی مهم:
پیشینیان پذیرفته اند،که قبل از هر یک از مصوت های بلند یک مصوت کوتاه و متناسب با آن قرار دارد.بنابراین هر مصوت بلند را، یک صامت حساب کرده اند.ما نیز ناچاریم آن را بپذیریم و از آن پیروی کنیم. زیرا این نکته در علم عروض و قافیه دارای اهمیت ویژه ای است.
مثلاً در کلمه ی(باد) حرف (ب ) را مفتوح می دانیم وهمان حرف را در کلمه ی( بود ) مضموم و در کلمه ی ( بید ) مکسور . به عبارت دیگر ،هر حرف پیش از (الف )) مفتوح است وهر حرف پیش از(یاء ) با صدای( یی =i ) مکسور وهر حرف پیش از (واو ) با صدای (اوُ =u ) مضموم .
همچنین می توان پذیرفت، که در مصوت ترکیبی (اُوْ =ow ) مصوت کوتاه متناسب با (( واو )) با آن ترکیب شده و مصوت مرکب ساخته است. مثلاً در کلمه ی ((پرتو )) دو صدای (o ) و(u ) با هم
ترکیب شده و صدای ترکیبی (ow ) را ساخته است.
وزن چیست؟سلسله ای از هجاهای کوتاه و بلند است که بر اساس نظمی مشخص ومتناسب با یکدیگر در قطعه های مساوی به دنبال یکدیگر آمده باشند. وزن از خصوصیات ذاتی شعر است.بخش یا هجا چیست؟آن مقدار از کلمه را که بتوان با یک دَم یا بازدَم یا با یک حرکت لب یا زبان تلفظ کرد را ((هجا )) یا ((بخش )) می گویند.
نکته:
هر بخش همیشه با صامت آغاز می شود .و مصوت همواره در مرتبه ی دوم قرار می گیرد. زیرا از نظر تلفظ، ابتدا کردن با مصو ت نا ممکن است. مثلاً در کلمه ی ((بُلند)) اول صدای صامت ((ب )) را می شنویم و سپس صدای مصوت کوتاه ((_ُ = o)) را


نکته :1.تمام صامت ها یک واحد به حساب می آیند.
2.مصوت های کوتاه هم یک واحد به حساب می آیند.
3.مصوت های بلند دو واحد به حساب می آیند.


هجاها:1.یک هجایی مانند : آب ، راه ، گاه ، ماه و . . .
2. دو هجایی مانند: اَنار ، سارا و . . .
3. سه هجایی مانند : برادر ، زمستان و . . .
4. چهار هجایی مانند : آشپزخانه ، تماشایی ، مقررات و . . .
5. پنج هجایی مانند : سپاسگزاری ، احمدی نژاد و . . .
نکته: در فارسی شش نوع بخش یا هجا داریم :
1. صامت + مصوت کوتاه . مانند: چه ، که ، تو (ضمیر) ویا : بَ ، بِ ، بُ و . . .
2. صامت +مصوت بلند . مانند : با ، بو ، بی .
3. صامت +مصوت کوتاه +صامت . مانند : مَن ، شَب ، سَر .
4. صامت +مصوت بلند + صامت . مانند :مار ، مور ، میر .
5. صامت + مصوت کوتاه + دو صامت . مانند : دَست ، کِشت ، بَند .
6. صامت +مصوت بلند + دو صامت . مانند : داشت ، دوست ، بیست .
انواع هجا به زبانی ساد ه تر:
1.کوتاه : شامل دو واحد می باشد یعنی از یک صامت و یک مصوت کوتاه . مانند : بَ ، کِ ، و..
2.بلند : هجای بلند از سه واحد تشکیل می شود و به دو صورت می آید.
الف:دو صامت و یک مصوت کوتاه . مانند : تَر ، بَر ، سَر ، شَر و . . .
ب:یک صامت و یک مصوت بلند . مانند : با ، تا ، بی ، بو ، نا ، جی و . . .
3. کشیده : اگر هجایی بیش از سه واحد باشد به آن هجای کشیده می گویند. مانند :دوست ، خیش ، داشت ، کاشت ، دَ شت ، دار ، آرد ، خار و . . .
نکته :در تقطیع، کلمات همان گونه که خوانده می شوند نوشته می شوند. مانند ((خویش)) = که خوانده می شود = خیش و ((که )) خوانده می شود = کِ
نکته ی مهم:مصوت بلندخودش به تنهایی دو واحد به حساب می آید. مانند( آ ، ی ، و )

واک چیست؟
به هر صامت ویا هر مصوت کلمه، یک واک گفته می شود. به عبارت دیگر اگر بخواهیم بدانیم فلان کلمه، چند واک دارد، تمام صامت ها و مصوت های آن کلمه را می شماریم.
مثلاً کلمه ی ((مَن )) از سه وا ک ( م + _َ + ن ) درست شده ، و کلمه ی ((شُما )) از پنج و ا ک ، (ش + _ ُ + م + _ َ + ا )
وکلمه ی ((سپاهان )) از نُه و ا ک (س + ِ + پ+ ا + ه + _ َ + ا + ن ) .
نکته ی مهم:
در علم عروض، هر بخش دو واکی ( یک صامت + یک مصوت کوتاه ) را یک بخش کوتاه می نامند. و با یک نیم دایره ی کوچک ( u ) نشان می دهند. وهر بخش سه واکی را یک (بخش بلند ) می گویند. و با یک خط افقی کوتاه ( - ) نشان داده می شود.
مثلاً کلمات (که ، چه ، تو ) را اینطور ( U ) و کلمات (من ، ما ، بَر و . . .) را اینطور (- )
علامت می گذارند.
نکته: به زبان ساده تر علامت هجا ها :الف :هجای کوتاه : بِ ، دِ ، کِ ، شِ و . . . ( U )
ب:هجای بلند : را ، شا ، بی ، بو و . . . ( - )
ج : هجا ی کشیده : آ رَ د ، نا ن ، بیست و . . .( -U )

چند نکته ی مهم در علم عروض و تقطیع شعر :


1.چون علم عروض وتعیین وزن اشعار ، بنابر حروفی است که به تلفظ در می آید و شنیده می شود، به همین دلیل ((واو معد و له ) را نادیده می گیرند. واز به حساب آوردن آن چشم می پوشند.مانند ((واو )) در کلمات ( خواهر ، خواندن ، خواهش ، خویش )


2.همان گونه که قبلاً نیز ذکر شد ((ها ء )) غیر ملفوظ در فارسی کنونی یک مصوت کوتاه (کسره ) محسوب می شود. همچنین حرف ((واو )) در کلمه ی ((تو )) تنها یک ضمه یا مصوت کوتاه است. که = ک ِ / تو = ت ُ .


تقطیع در عروض چیست و چگونه انجام می گیرد ؟تقطیع یعنی قطعه قطعه وخرد کردن . و در اصطلاح علم عروض ، عبارتست از تقسیم کلمات به بخش های جدا گانه . مثلاَ اگر بخواهیم کلمه ی (( بر افروخته )) را تقطیع کنیم ، می گوییم ، چها ر بخش دارد.
بخش اول : بَ
بخش دوم :رَ ف
بخش سوم :ر وخ
بخش چهارم : ت ِ
به عبارت دیگر ((بر افروخته )) = بَ + رَ + روخ + ت ِ .
به همین طریق کلمه ی (( خدایا )) = خُ + دا + یا . سه بخش است .
وکلمه ی ((مَن )) تنها یک بخش است.
و کلمه ی ((شُما )) = شُ + ما . که دو بخش است .
می بینیم که این دو بخش از نظر کشش صوتی و همچنین از نظر تعداد (( وا ک ها )) برابر نیستند. بخش اول ( شُ ) ، از دو واک ، یعنی از یک صامت ویک مصوت کوتاه ، درست شده است. وبخش دوم ((مَا ) از سه واک یعنی از دو صامت و یک مصوت کوتاه ساخته شده است .
یاد آوری :به فتحه ی روی حرف ( م ) توجه کنید همانگونه که قبلاً ذکر شد پیش از حرف ((الف )) مصوت کوتاه (فتحه ) قرار می گیرد.


نکات مهم و دقیق در تقطیع اشعار :


1.حذف (هاء ) غیر ملفوظ :
در تقسیم کلمات به هجا های بلند وکوتاه ( ها ء ) غیر ملفوظ حذف می شود. مثل : مصراع زیر از اخوان ثالث در کتاب ارغنون
((ای که می دانی ندارم غیر در گاهت پناهی ))
ای / کِ* / می / دا / نی / نَ / دا / رم / غی / رِ / در / گا / هت / پَ / نا / هی
- - U - / - U - - / - U - - / - U - -
فاعلاتن / فاعلاتن / فاعلاتن / فاعلاتن
(هاء ) غیر ملفوظ از ((که )) حذف شده است .
نکته : هرگاه ((هاء غیر ملفوظ )) در آخرین هجای رکن های اصلی و یا رکن های فر عی که به هجا های بلند ختم می شوند ، واقع شود با حرف پیش از خود یک هجای بلند محسوب می شود. مانند این مصراع از کلیات شمس تبریزی:
((روشن ندارد خانه را قندیل نا آویخته ))
رو شن ن دا رد خا ن* را قن دی ل نا آ وی خ * ته
- - U - / - - U - / - - U- / - - U -
مستفعلن / مستفعلن / مستفعلن / مستفعلن
همان گونه که می بینید (( های )) خانه حذف شده و ((های )) (( آویخته )) با حرف پیش از خود یک هجای بلند ساخته است.


2. حذف همزه و یا الف :


گاهی ((الف )) و یا (( همزه )) به تلفظ در نمی آید و حذف می شود. مانند :
((کواکب در سجود* افتند* اگر لب را بجنبانی ))
ک / وا / کب/در / س / جو / دف / تن / دَ / گر /لب / را / بِ / جن / با / نی
U - - - / U - - - / U - - - / U - - -
مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن
((الف )) افتند و (( اگر )) به جهت عدم تلفظ حذف شده است.
نکته (( الف )) به مصوت کوتاهی تبدیل و بر روی حرف قبل قرار می گیرد.

3. مد

مد به تنهایی یک حرف شمرده می شود و الفی که مد داشته باشد یک هجای بلند محسوب می شود.

مانند:

((شستم ز می در پای خم دامن ز هر آلودگی))

شس / تم / ز/ می /در / پا /ی /خم/دا /من /ز /هر /آ /لو /د / گی

_ _ U _ / _ _ U _ // _ U _ _ _ _ U _

مستفعلن / مستفعلن / مستفعلن / مستفعلن

حرف(( آ )) در کلمه ی (( آلودگی )) یک هجای بلند محسوب شده است.

یاد آوری : حرف (( آ )) اگر مصوت بلند پیش از خود واقع شود مد از تقطیع حذف می شود.

مانند:

(( گرچه مه در صورت آرایی ز گیتی بر سر آمد ))

گر چِ مه در / عا ل ما را / یی ز گی تی /بر س را مد

_ U _ _ / _ U _ _ / _ U _ _ / _ U _ _

فاعلاتن / فاعلاتن / فاعلاتن / فاعلاتن

مد در هر دو کلمه ( آرایی و آمد ) به جهت آن که (( آ )) مصوت بلند حرف پیش از خود تلفظ شده است، حذف شده .

4. تشدید (( ّ ))

تشدید یک حرف به حساب می آید،به عبارت دیگر کلمه ی مشدد همانگونه که در تلفظ تکرار می شود به هجاها تبدیل می شود.

مانند :

((سخن پیدا بود سعدی که حدّ ش تا کجا باشد ))

س خن پی دا / ب ود سع دی / ک حد د ش تا / ک جا با شد

U _ _ _ / U _ _ _ /U _ _ _ /U _ _ _

مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن

حرف (( د )) در کلمه ی (حدّ ) دو بار تلفظ شده و در دو هجای بلند قرار گرفته است.

5. نون ساکنی که :

نون ساکنی که پس از ( آ ) یا ( او ) و یا (یی ) ( مصوت بلند ) بیاید از تقطیع ساقط است.

مانند :

(آن ترک یغما یی نگر دل ها به یغما می برد)

آ تر ک یغ / ما یی ن گر / دل ها ب یغ / ما می ب رد

_ _ U _ / _ _ U _ / _ _ U _ / _ _ U _

مستفعلن / مستفعلن / مستفعلن / مستفعلن

نون کلمه ی (( آ ن )) ساکن وپیش از آن مصوت بلند (( آ )) و اقع شده است بنابر این از تقطیع ساقط شده است. و حرف ( ن ) حذف می گردد. در کلماتی مانند: ( مشتاقان ، بدان ، جان، آن ، فرزین ، این ، بیرون و ..) که چنین شرایطی داشته باشند نیز حرف (( ن )) حذف می گردد.

6. واو عطف:

الف :

واو عطف در مواردی حرکت حرف ما قبل خود محسوب می شود(به مصوت کوتاهی تبدیل می شود )

مثال :

(صد عقل و جان اندر پیش بی دست و بی پا آمده)

صد عق لُ جا / ن ن در پ یش / بی د س تُ بی / پا آ م ده

_ _ U _ / _ _ U _ / _ _ U _ / _ _ U_

مستفعلن / مستفعلن / مستفعلن / مستفعلن

حرف ( و ) در کلمه ی ( عقل و جان ) و ( بی دست و بی پا ) به صورت مصوت کوتاهی برای حرف پیش از خود در آمده است.

ب :

گاهی حرف (( واو )) در اواسط رکن ها و غالبا در اواخر ارکان کشش بیشتری پیدا می کند و با حرف پیش از خود به صورت هجای بلند تلفظ می شود و هجای بلند محسوب می گردد.

مثال برای اواسط رکن:

چنان صرف کن دولت و زندگانی

که نامت به نیکی بماند مخلّد

چ نا صر / ف کن دو / ل تو زن / د گا نی

_ U _ /U _ _ /U _ _ /U _ _

ک نا مت / ب نی کی / ب ما ند / م خل لد

فعولن / فعولن / فعولن / فعولن

مثال برای اواخر رکن:

( به جولان و خرامیدن در آمد سر و بستانی )

ب جو لا نو / خ را می دن / د را مد سر / و بس تا نی

U _ _ _ / U _ _ _ / U _ _ _ / U _ _ _

مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن

در کلمه ی ((جولان )) حرف ((واو)) با حرف پیش از خود هجای بلند ساخته است.

ج: (( واو )) عطف در آغا ز رکن ها به تلفظ در نمی آید.

مثال:

(وگر باشد شبه تابان کجا در دانگی کردن )

و گر با شد / ش به تا با / ک جا در دا / ن گی کر دن

U _ _ _ /U _ _ _ / U _ _ _ /U _ _ _

مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن

واو (( وگر )) در آغاز رکن قرار گرفته ویک هجای کوتاه را نشان داده است.

7.واو بیان حرکت:

واوی است که صحیح لغت دری ملفوظ نیست مانند: واو (تو ،دو ،چو ) که واو، حرکت حرف پیش از خود است و مصوت کوتاهی برای حرف پیش محسوب می شود و در تقطیع حذف می گردد.

مثال:

جهانا چه بد مهر و بد خو جهانی

چو آشفته بازار بازارگانی

ج ها نا / چ بد مه / رُ بد خو / ج ها نی

U _ _ /U _ _ /U _ _ /U _ _

چ آ شف / ت با زا / ر با زا / ر گا نی

فعولن / فعولن / فعولن / فعولن

((چو )) در آغاز مصراع دوم یک هجای کوتاه محسوب شده است.

نکته : واو بیان حرکت اگر در آخر رکن واقع شود هجای بلند به حساب می آید.

مثال:

(چو من با تو چنین گرمم چه آه سرد می آری )

چُ من با تو / چ نی گر مم / چ آ هِ سر / د می آ ری

U _ _ _ /U _ _ _ /U _ _ _ /U _ _ _

مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن

((تو)) در آخر رکن اول هجای بلند محسوب شده است.

8.واو اشمام ضمه:

(گویی که حرکت ما قبل این واو فتحه بوده و سبب واو بویی از ضمه گرفته است ). واو اشمام ضمه چون به تلفظ در نمی آید از تقطیع حذف می شود مانند واو خواسته و خواب و استخوان و ...

مثال:

(بت پرستان صورتش را سجده می آرند و شاید

گر کند خواجو به معنی آن جماعت را امامی )

بت پ رس تا / صو ر تش را /سج د می آ / رن دُ شا ید

_ U _ _ / _ U _ _ / _ U _ _ / _ U _ _

گر ک ند خا / جو ب مع نی/ آ ج ما عت / را ا ما می

فاعلاتن / فاعلاتن / فاعلاتن / فاعلاتن

((واو )) در ((خواجو )) ملفوظ نیست و حذف می شود.

9. کسره ی اشباعی :

هجای کوتاهی است که باید آن را به هجای بلند تبدیل کرد به عبارت دیگر حرف متحرکی است که می توان یک حرف صامت بر آن افزوده (به شرطی که این افزایش در وزن شعر مشکلی ایجاد نکند ).به جهت آن که این هجای کوتاه همیشه پس از مضا ف می آید آن را کسره ی اشباعی گفته اند.

مثال:

(اگر لذّ ت ترک لذّت بدانی

دگر لذّت نفس لذّت نخوانی )

در این بیت کلمه ی لذّت چهار بار تکرار شده است که در دو مورد مضا ف واقع شده است.

(لذّ ت ترک ) و ( لذّ ت نفس ) که در هر دو مورد (( تا )) لذ ت باید به هجای بلند تبدیل شود.

به عبارت دیگر می توان یک صامت مثلا ً (( ش )) در آخر هر دو افزوده و بیت بالا را به صورت زیر خواند:

اگر لذّتش ترک لذّت بدانی       دگر لذّتش نفس لذّت نخوانی

یاد آوری: این نکته ضروری است که کسره ی هرمضافی کسره ی اشباعی نیست مثلا ًما نمی توانیم در آخر کلمه ی (( ترک )) که مضاف است حرف صامتی بیفزاییم و بگوییم:((اگر لذّتش ترکش لذّت بدانی )) به وضوح می بینیم که وزن شعر شکسته می شود و شعر وزن خود را از دست می دهد.

مثالی دیگر:

بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایبان دارد      بهار عارضش خطّی به خون ارغوان دارد

ب تی دا رم / ک گر د- ِ گل / ز سن بل سا / ی با دا رد

U _ _ _ /U _ _ _ / U _ _ _ / U _ _ _

ب ها ر-ِ عا / رضش خط طی / ب خو ن-ِ ار / غ وا دا رد

مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن

کسره ی (( د )) و (( ر )) و (( ن )) در کلمات ((گرد )) و ((بهار)) و((خون)) کسره ی اشباعی است و حروف آخر این کلمات هجای بلند محسوب می شوند.

10. هجای کشیده :

الف : یک مصوت کوتاه و سه صامت و یا یک مصوت بلند و دوصامت مانند:

(( چرخ )) و ((هفت )) و (( روز )) و ((خواب )) در مثال های زیر این گونه هجای کشیده جز در آخر مصراع ها به یک هجای بلند و یک هجای کوتاه تبدیل می شود.

مثال:

(ور از نه چرخ بر تازی بسوزی هفت دریا را

بدرّم چرخ و دریا را به عشق و صبر و پیشانی)

و رز نه چر / خ بر تا زی / ب سو زی هف / ت در یا را

U _ _ _ / U _ _ _ / U _ _ _ / U _ _ _

ب در رم چر / خُ در یا را / ب عش قو صب / رُ پی شا نی

مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن

چنان که می بینیم هجای کشیده ( چرخ و هفت ) هری ک به یک هجای بلند و یک هجای کوتاه تبدیل شده است امّا در مصراع دوم حروف آخر کلمات (چرخ و عشق و صبر ) به و سیله ی واو عطف به هجاهای بلند و کوتاه تبدیل شده است.

ب:یک مصوت بلند و سه صامت مانند (( کیست )) و ((کارد )) و (( سوخت )) (که در آن ها سه حرف ساکن دیده می شود ). در این موارد صامت سوم حذف می شود آن گاه مانند مورد الف در هجای کشیده عمل می شود.

مثال:

( آن کیست که کز روی کرم با ما وفاداری کند

بر جای بد کاری چون من یک دم نکو کاری کند)

آ کی س کز / رو ی-ِ ک رم / با ما و فا / دا ری ک ند

_ _ U _ / _ _ U _ / _ _ U _ / _ _ U _

بر جا ی بد / کا ری چ من / یک دم ن کو / کا ری ک ند

مستفعلن / مستفعلن / مستفعلن / مستفعلن

از کلمه ی (( کیست )) ( ت ) حذف شده و بقیه به یک هجای بلند و یک هجای کوتاه تبدیل شده است.

مثالی دیگر:

((گر موی من چون شیر شد از شوق مردن پیر شد       من آرد گندم نیستم چون آمدم از آسیا ))

در کلمه ی (( آرد )) حرف ( د ) حذف می شود و (( آر )) به یک هجای بلند و یک هجای کوتاه تبدیل می شود و در کلمات (شیر و پیر و نیستم و آسیا )

هجاهای کشیده به یک هجای بلند و یک هجای کوتاه تبدیل می شوند.

11.یإ مفتوح و یإ مختوم به مصوت بلند (( آ )،

که ماقبلش حرف مکسور باشد مانند) سیه و گیاه و بیا ) در این موارد حرف پیش از( یإ ) یک هجای کوتاه محسوب می شود و یا با حروف بعد یک هجای بلند و یا یک هجای کشیده را تشکیل می دهد.مثلأ ((سیه )) به ( س یه( U - ) و(( گیاه )) به ( گ یاه ( U - . ) و (( بیا )) به ( ب یا ( U - ) تقطیع می شود.

مثال:

میان نعره ها بشناخت آواز مرا آن شه

که صافی گشته بود آوازم از انفاس حیوانی

م یا ن-ِ نع / ر ها بش نا / خ آ وا ز-ِ / م را آ شه

U _ _ _ / U _ _ _ / U _ _ _ / U _ _ _

مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن

شاهد مثال در کلمه ی (میان ) است که ((میا )) به یک هجای کوتاه و یک هجای بلند تقطیع شده است.

مثال دیگر:

بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن

ب یا ور می / ک نت وا شد / ز مک ر-ِ آ / س ما ای من

U _ _ _ /U _ _ _ / U _ _ _ /U _ _ _

مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن

((بیاور )) به یک هجای کوتاه و دو هجای بلند تقطیع شده است.

چند تعریف:

تعریف وزن:

وزن نظم و تناسب خاصی است، در اصوات شعر و می توان گفت که : وزن شعر فارسی، منظومه ی متناسبی است، از بخش ها ی کوتاه و بلند.

تعریف بحر:

همانطورکه در موسیقی دستگاههای گوناگون داریم در اوزان شعر نیز دستگاههای گوناگونی داریم که هر کدام از آنها را (( بحر )) می نامند.

مانند:(بحر مُتقارِب،بحر هَزَج، بحر رَمَل ،بحررَجَز و...بنابراین در اصطلاح علم عروض(( بحر )) عبارت است از دستگاههای مختلف شعری.

در شعر فارسی و عربی مجموعاً نوزده بحر یا دستگاه شعری داریم،که پنج بحر آن مخصوص اشعار عرب، و چهارده بحر آن مشترک میان فارسی و عربی است.

تعریف اَ فاعیل یا ارکان عروضی :

در علم صرف عربی برای رسنجیدن کلمات یعنی تعیین وزن و حروف اصلی آنها از سه حرف (ف – ع – ل ) استفاده می شود.مثلا می گویند: کلمه ی ( کاتب ) هم وزن کلمه ی ( فاعل ) است و (مکتوب ) هم وزن ( مفعول ) و ( استغفار ) هم وزن استفعال و( ضَرَ بَ ) هم وزن فَعَلَ در علم عروض نیز کلماتی با همان حروف ( ف – ع - ل ) جعل کرده و ساخته اند تا کلمات و ترکیبات شعری را با آنها بسنجند. به این کلمات(( اَفاعیل یا ارکان عروضی )) می گویند .

افاعیل یا ارکان عروضی ،، تنها شامل هشت کلمه ی ذیل است.

1.مفاعیلن 2.فاعلاتن 3.مستفعلن 4.مُتفاعلن 5. مفا علن 6.مفعولاتُ 7.فاعلُن 8. فَعولَن

برای آشنایی بیشتر برای هر یک از این ارکان کلمه یا ترکیبی هموزن آورده می شود:

1.مَفاعیلُن = مَ + فا + عی + لُن = فَراوانی = فَ + را + وا + نی(U--)

2.فاعلاتُن = فا + ع + لا + تُن =کاروان ها=کا+رِ+وا + ها(-U -- )

3.مُستَفعِلُن =مُس+تَف+عِ+لُن=دَرهرچَمَن=دَر+هَر+چَ+مَن(--U - )

4.مُتَفاعِلُن = مُ +تَ +فا +عِ +لُن=بِخُدا قسم (U U - U - )

5.مُفاعَلَتُن = مُ +فا + عَ + لَ + تُن = وَفا بِکُنَم (U –U U - )

6.مَفعُولا تُ =مَف + عُو +لا + تُ = در گُلخانه (- - - U )

7.فاعِلُن = فا + عِ + لُن = پُر ثَمَر (- U - )

8.فَعُولُن=فَ + عُو +لُن =شِمارِش ( U - - )

چنانکه ملاحضه می شود؛مفاعیلن و فاعلاتُن و مستَفعِلُن و مفعولاتُ،هرکدام از چهاربخش، و متَفاعِلُن و مفاعَلَتُن هر یک از پنج بخش وفاعِلَن و فَعولُن هر یک از سه بخش درست شده است.


مولانا و ابن سینا

چه بر سر یک فرهنگ می‌آید، هنگامی که مهمترین شریان‌های حیاتی آن را قطع کنیم؟ وقتی نور را از آن بگیریم و ریشه‌هایش را از بن بزنیم؟ یا اصلا بد‌تر، چه بر سر آنی می‌آید که در سایه درختی نشسته باشد و تیشه به ریشهٔ آن بزند؟

این روز‌ها و سال‌ها، حکایت هویت ملی و دینی ما ایرانی‌ها، حکایت همانی است که بر سر شاخه، بن می‌برید. همه چیز از بی‌احترامی به فرهنگمان آغاز می‌شود؛ از درک نادرست از عناصر و سمبل‌های فرهنگی‌مان؛ از بی‌تدبیری و بی‌توجهی نهادهای حاکم و مسئول؛ از خودمان؛ از این که هیچ کداممان همت نداریم برای کودکانمان به جای ماجراهای «تن تن»، حکایت‌های «سعدی و مولانا» بخوانیم.

دیگر سخن گفتن از تاراج هویت بزرگان فرهنگ و هنرمان، تکراری شده؛ چنان که همگان این مثنوی پر از آب چشم را از بر هستند؛ از مولانا بگیر ـ که هزاره‌اش را در سرزمین ترک زبان برگزار کردند  ـ تا ابن سینا که نقشبند پول رایج تاجیک‌هاست و اکنون سید جمال جهان وطن که به نشان ملی افغانستان بدل شده است!

شاهد مثال‌های بزرگ و کوچک فراوانی می‌توان برای این مدعا آورد. همین روز‌ها خبر فراموشی خانه تاریخی مینایی در تهران و بی‌توجهی به آن در سایت‌ها، صفحه به صفحه می‌گردد و برایمان عادی است. اساسا اهمیتی هم نمی‌دهیم که خودمان، فرزندانمان، سده‌های پس از ما به این نیاز دارند بدانند که گذشتگانشان چگونه زیسته‌اند و چه کرده‌اند.

یک دیوار تاریخی و یک اسپری به ما هم بدهند روی کهن‌ترین دیوارهای تاریخ بشریت هم یادگاری می‌نویسیم که نام خودمان را جاودانه کنیم که مثلا چه گلی به سر دنیا زده‌ایم.

خودمان، تاریخمان، فرهنگمان را خوب تعریف نمی‌کنیم، به دیگران نمی‌شناسانیم و نتیجه‌اش این می‌شود که ولنتاین گرامی داشته می‌شود و جشن‌های ایرانی ما به حاشیه می‌رود. چنان می‌شود که مولانا به ترکیه می‌رود، ابن سینا به تاجیکستان و سید جمال‌الدین اسد آبادی به افغانستان.

در این میان، دیگر سخن از آن نیست که چرا نشان دولتی «علامه سید جمال‌الدین افغان» را حامد کرزای بر سینه راین کراکر، سفیر ایالات متحده آمریکا در کابل سنجاق می‌کند.

کشورهای حوزه تمدنی فارس می‌توانند به اندازه ایران بزرگ، از مفاخر فرهنگ و تاریخ آن نصیبی داشته باشند؛ اما سخن اینجاست که ما برای فرهنگ و تاریخمان چه می‌کنیم؟
ما چند نشان ملی برای بزرگان تاریخ و فرهنگمان تدارک دیده‌ایم؟
چند بزرگداشت و جشنواره برای گرامیداشت آنها برگزار کرده‌ایم؟
چقدر بناهای تاریخی‌مان را گرامی داشته‌ و پاسداری کرده‌ایم؟
و مناسبت‌ها و اعیادمان را چگونه زنده کرده‌ایم؟

باور اینکه اینها، همین بناهای خشتی و گلی رو به ویرانی، همین سنت‌های خاک گرفته فراموش شده، همین قهرمان‌های ملی تاریخی، شریان‌های پیوند ما به فرهنگ باهر ملی و مذهبی‌مان است، باعث می‌شود که آنها را پاس بداریم. ما به فرهنگمان بی‌احترامی می‌کنیم و روزی طعم تلخ تازیانه این بی‌احترامی را خواهیم چشید که دیر شده؛ روزی که زبان کودکانمان به فخامت سعدی نباشد و رفتارشان تناسبی با فرهنگ ما نداشته باشد!

نادر ابراهیمی


هر آشنایی تازه، اندوهی تازه است... مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است . نادر ابراهیمی

 

سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست...عاشق کم است سخن عاشقانه فراوان... عشق عادت نیست، عادت همه چیز را ویران می کند از جمله عظمت دوست داشتن را...از شباهت به تکرار می رسیم، از تکرار به عادت، از عادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت نادر ابراهیمی

 

به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس می‌دارد، یک مرد هر چه را که می‌تواند به قربان‌گاهِ عشق می‌آورد، آن‌چه فدا کردنی‌ست فدا می‌کند، آن چه شکستنی‌ست می‌شکند و آن‌چه را تحمل‌سوز است تحمل می‌کند، اما هرگز به منزل‌گاهِ دوست داشتن به گدایی نمی‌رود. نادر ابراهیمی

 

بانوی بزرگوار من!
به راستی که چه در مانده اند آنها که چشم تنگشان را به پنجره های روشن و آفتابگیر کلبه های کوچک دیگران دوخته اند...

و چقدر خوب است که ما (تو و من) هرگز خوشبختی را در خانه همسایه جستجو نکره ایم. نادر ابراهیمی

 

عشق، از خودخواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست. نادر ابراهیمی

 

من هرگز نخواستم از عشق افسانه ای بیافرینم، باورکن
من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم-کودکانه و ساده و روستایی
من هرگز نمی خواستم از عشق برجی بیافرینم ،مه آلود و غمناک با پنجره های مسدود و تاریک
       نادر ابراهیمی

 

هم سفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست و شبیه شدن دال بر کمال نیست بل دلیل توقف است. نادر ابراهیمی

 

دو نفر که عاشق اند و عشق آن ها را به وحدتی عاطفی رسانده است؛ واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله ی علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند. اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق. یکی کافیست. نادر ابراهیمی

 

 همسرم ! در این راه طولانی - که ما بی خبریم و چون باد می گذرد، بگذار خرده اختلاف هایمان با هم باقی بماند. خواهش می کنم!  مخواه که یکی شویم، مطلقا یکی.

مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد. نادر ابراهیمی

 

می توان به سوی رهایی گریخت؛ اما بازگشت ما به اسارت نابخشودنی است. نادر ابراهیمی

 

عزیز من! (همسرم)
خوشبختی، نامه یی نیست که یکروز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دستهای منتظر تو بسپارد. خوشبختی ، ساختن عروسک کوچکی ست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر... به همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه از هیچ چیز دیگر...
خوشبختی را در چنان هاله یی از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ی ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز در شناختنش شویم...
خوشبختی، همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است... نادر ابراهیمی

 

چرا قضاوت های دیگران در باب رفتار، کردار و گفتار ما ، تو را تا این حد مضطرب و افسرده می‌کند....... نادر ابراهیمی 

 

کودکان دوامِ محدود‌ِ شادی‌هایشان را باور نمی‌کنند. آن‌ها به لحظه‌های سنگین ندامت نمی‌اندیشند. برای کودکان مرگ سوغاتی‌ست که تنها به پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها می‌رسد. نادر ابراهیمی

 

دلم می خواست سیاستمدار بشوم ، یک سیاستمدار واقعی ؛ سیاستمداری که به مردم راست بگوید و به خاطر آزادی همانقدر بجنگد که به خاطر رفاه ، به خاطر وطن همانقدر که به خاطر اعتقاد . افسوس اما که دیگر گذشته است و تابوتم را بر سر دست می برند . نادر ابراهیمی

 

هرگز به این فکر نکن که در برابر فاجعه ای که هنوز اتفاق نیفتاده ،چگونه عزا بگیری . نادر ابراهیمی

 

نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد

گل از تو گلگون تر
امید از تو شیرین تر .
نمی شود ، پاییز
فضای نمناک جنگلی اش
برگ های خسته ی زردش
غمگین تر از نگاه تو باشد .
...
نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد ...
و صدای عابر پیری که آب می خواهد
به عمق یک سلام تو باشد نادر ابراهیمی

 

شهرها را مطلقا نمی توان به کوه و کوهستان تبدیل کرد ، اما کوه و کوهستان را به آسانی می توانند به شهر مبدل کنند ، و این روند مصیبت زدگی انسان عصر ما است . نادر ابراهیمی

 

احساس رقابت ، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند. من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت برمی دارم. رقیب ، یک آزمایشگر حقیر بیشنر نیست. بگذار آنچه از دست رفتنی است از دست برود. نادر ابراهیمی

 

عشق به دیگری ضرورت نیست ، حادثه است .
عشق به وطن ضرورت است نه حادثه .
عشق به خدا ترکیبی است از ضرورت و حادثه.نادر ابراهیمی

 

مرگ ،سخن دیگری ست
مرگ ،سخن ساده یی ست.
ومن دیگر برای تو از نهایت ،سخن نخواهم گفت.
که چه سوکورانه است تمام پایان ها .نادر ابراهیمی

 

بانوی من!
یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست _ یک روز عاقبت.
نه با سفری یک روزه
نه با سفری بلند
بل با آخرین سفر
یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست _ یک روز عاقبت.
نه با کلامی کم توشه از مهربانی
نه با سخنی توبیخ کننده
بل با آخرین کلام.
یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست _ یک روز عاقبت.
تو باید بدانی عزیز من
باید بدانی که دیر یا زود _ اما، دیگر نه چندان دیر_ قلبت را خواهم شکست؛ و کاری جز این هم نمی توان کرد. اما اینک، علیرغم این شکستن محتوم قریب الوقوع _ که می دانم همچون درهم شکستن چلچراغی بسیار ظریف و عظیم، فرو ریخته از سقفی بسیار رفیع خواهد بود _ آنچه از تو می خواهم _ و بسیاری از یاران، از یارانشان خواسته اند _ این است که بر مرده ام دل نسوزانی، اشک بر گورم نریزی، و خود را یکسره به اندوهی گران و ویرانگر وانسپاری...
اینک احساس و اقرار می کنم که آرزویی مانده است _ آرزویی بر آورده نشد؛ و آن این است که تو را از پی مرگم اشک ریزان و نالان و فریاد زنان و نفرین کنان نبینم، همچنان فرزندانم را، دوستانم را، یاران و هم اندیشانم را...
اینبار هم دیر شد...
نادر ابراهیمی

وبلاگ جملات حکیمانه

کتابهای نادر ابراهیمی: چهل نامه کوتاه به همسرم - بار دیگر شهری که دوست میداشتم - افسانه باران -حکایت آن اژدها - یک عاشقانه آرام - فردا شکل امروز نیست - تضادهای درونی -ابن مشغله -ابوامشاغل و ...

دکتر الهی قمشه ای

شما رهبر ارکستر سمفونیک افکار و احساسات خویشید. نباید گامهای خود را با صدای طبل و شیپور دیگران هماهنگ کنید. گوش به نوای درون خود بسپارید. نواهایی که از درونتان بر میخیزد را هدایت کنید. الهی قمشه ای

 

ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت می رویم. ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر بر آورده ایم. الهی قمشه ای

 

تنها مانع موجود بر سر شادمانی و نشاط، اعتقاد شما به وجود مانع بر این راه است. به همین دلیل راه را اشتباه می روید و گرفتار مشکل می شوید. الهی قمشه ای

 

وقتی یک دانه ی گیاه میکاری، هزاران هزار دانه میشود، همه اش برای تو.وقتی یک گل به کسی میدهی، هزاران هزار گل از دیگران میگیری؟ می دانی عزیز ، تو روی گنج داری زندگی میکنی و امیدوارم این را بدانی. الهی قمشه ای

 

سلیمان باش و دستور بده. به خشمت بگو : برو اونطرف وایسا. برو و بر سر تکبرم خالی شو. به قهرت بگو: شما بفرمایید و بین من و جناب دروغ قهر برقرار کنید. به دیو درونت قاطعانه بگو: نـــــــــه ، من غلام ِ تو نیستم. تو غلام منی. مانند سلیمان مُـلک وجودت را فرمانروایی کن. الهی قمشه ای

 

خیلی خوب است که انسان زیباییهاوخوبیهاراستایش کندوخوبیهای مردم رابیان کند آنوقت اگراین ستایش برای خودحق باشد برمی گردد به حق ولی اگراین ستایش رابرای این کردکه به یک چیز دنی وحقیری برسد آنوقت این ستایش مانع میشود بین انسان وحق ونشانه دلبستگی به این دنیا است. الهی قمشه ای

 

مشکل فرصتیست تا چیزی مسی در وجودت را به طلای ناب تبدیل کنی . الهی قمشه ای

 

کسی که بینایی را خلق کرده است، یقینا بیناست . یک کور نمی تواند بینایی را خلق کند. پس او تو را می بیند. از او کمک بخواه   الهی قمشه ای

 

انسانها معمولا ما را تشویق می کنند که به بهای از دست دادن کنجکاوی، احتیاط را بر گزینیم و به قیمت از دست دادن ماجراجویی ، به امنیت متوسل شویم، از مجهولات بپرهیزیم و پا به وادی ناشناخته ها نگذاریم. ولی به این حقیقت توجه کنیم که زندگی که در آن لذت کشف کردن نباشد، حتما طعمی امتحان شده دارد و تکراریست...بروید و عالمهای ناشناخته را در وادی علم، هنر و موسیقی کشف کنید و لذت ببرید . الهی قمشه ای

 

هیچ دعائی بالاترازاین نیست که خدا ما را از خودش دور نکندوهیچ دردی هم بالاترازدردهجران نیست .الهی قمشه ای

 

اگر می گویند ذکر کنید ، منظور این نیست که یک تسبیح دستمون بگیریم و بگوییم: یا الله ، یا رحمان ، یا رحیم و ... ،اسم ببریم!  اینها ذکر نیست.  ذکر اینست که او در کل زندگی ما حضور داشته باشه.   اگر یک اسم خدا جمیل است، پس باید در معماریمان باشد، توی رفتارهایمان باشد، تو لباسمون باشد تو ظاهر و باطنمون باید باشد، تو صحبت کردنمون باید باشد.   کو جمیل!؟ که تو می گویی من ذاکرم!    هر کس ذاکر نباشد به اسماء الله زندگیش سخت می شود، معیشتش تنگ می شود . الهی قمشه ای

 

در زندگی مهم این  نیست که به ایده آل زندگی تان برسید بلکه مهم این است که در مسیر رسیدن به ایده آل زندگی تان حرکت کنید . الهی قمشه ای

 

احوال پرسی های ما بصورت تعارف درآمده و سریع تمام می شود ولی وقتی می گوییم حال تو چطوره؟ یعنی واقعاً دلم می خواهد بدانم و می خواهم بیایم در زندگی تو و بدانم چه نیازی داری؟ ما اگر واقعا حال هم را بپرسیم خیلی ازمشکلات حل می شود. الهی قمشه ای

 

آدم فقط وقتی گول می خورد که صاف نیست وگرنه نمی شودکه انسان فرق دروغ با راست رانفهمد چون دروغ خیلی طعم و بو و مزه اش با راست فرق می کند
بوی کبر و بوی حرص و بوی آز درسخن گفتن بیاید چون پیاز ،آنچان که اگر شامه ظاهری ماسالم باشد بوی پیاز را می توانیم تشخیص دهیم
اگرشامه باطنی ما هم سالم باشدمی توانیم تشخیص دهیم و می توانیم اطلاعات رابگیریم . الهی قمشه ای
 
 وبلاگ جملات حکیمانه

گابریل گارسیا مارکز

انسان تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پائین بنگرد که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد. گابریل گارسیا مارکز

 

 رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم گابریل گارسیا مارکز

 

ترسوی حقیقی از پرواز نمیترسد ،بلکه آن کس که با ترس پرواز را یاد میگیرد ، ترسو است .گابریل گارسیا مارکز

 

مرگ از پیری نمی آید ، بلکه با فراموشی می آید !گابریل گارسیا مارکز

 

برای عشق مبارزه کن ولی هرگز گدایی نکن.گابریل گارسیا مارکز

 

دوستت دارم نه بخاطر شخصیت تو، بلکه بخاطر شخصیتی که من هنگام با تو بودن پیدا میکنم. گابریل گارسیا مارکز

 

 اگر کسی آنطور که میخواهی دوستت ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد. گابریل گارسیا مارکز

 

دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند. گابریل گارسیا مارکز

 

بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید. گابریل گارسیا مارکز

 

هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی، چون هر کسی امکان دارد عاشق لبخند تو شود. گابریل گارسیا مارکز

 

تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی. گابریل گارسیا مارکز

 

هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران.گابریل گارسیا مارکز

 

آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود آن را می سازد .گابریل گارسیا مارکز

 

انسانها همه میخواهند در قله کوه زندگی کنند ، بی آنکه به خوشبختی آرمیده در دست خود نگاهی انداخته باشند.گابریل گارسیا مارکز

 

خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را میشناسی، قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد. گابریل گارسیا مارکز

 

 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند .گابریل گارسیا مارکز

 

 کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است.گابریل گارسیا مارکز

 

 تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب .گابریل گارسیا مارکز

 

 بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید .گابریل گارسیا مارکز

 

زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است .گابریل گارسیا مارکز

 

انسان تا وقتی فکر می کند نارس است به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود .گابریل گارسیا مارکز

 

دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است  .گابریل گارسیا مارکز

 

هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین لیاقتی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود .گابریل گارسیا مارکز

 

زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری. گابریل گارسیا مارکز

 

همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند ،با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی. گابریل گارسیا مارکز

وبلاگ جملات حکیمانه

 کتابهای گابریل گارسیا مارکز: صد سال تنهایی ، طوفان برگ ، پاییز پدر سالار ،  زیستن برای باز گفتن ، زائران غریب ،ساعت نحس ،خانه بزرگ ، وقایع نگاری یک قتل از پیش اعلام شده ،یادداشت های روز تنهایی و ...

ژان ژاک روسو

انسان آزاد آفریده شده است اما همیشه در زنجیری است که خود بافته است. ژان ژاک روسو

 

افراد سست اراده همیشه منتظر معجزه ها و رویدادهای شگفت انگیزند اما افراد قوی ، خود آفریننده معجزه ها و رویدادهای شگفت انگیزند. ژان ژاک روسو

 

سعی کنید همانگونه باشید که می خواهید دیگران شما را (آنگونه) ببینند .ژان ژاک روسو

 

ساده ترین درس زندگی این است ،هرگز کسی را آزار نده.ژان ژاک روسو

 

آسایش زمان نمیشناسد ،هرگاه خسته شدی بیاسای.ژان ژاک روسو

 

برای آنکه بتوانیم کسی رادوست داشته باشیم به زمان و آگاهی نیاز داریم . برای دوست داشتن ابتدا باید داوری کرد و برای برتری دادن ،باید نخست سنجید.ژان ژاک روسو

 

به طور کلی اشخاصی که زیاد میدانند ، کم حرف میزنند و کسانی که کم میدانند ، پرحرف هستند. ژان ژاک روسو

 

فحش دلیل کسانی است که حق ندارند.ژان ژاک روسو

 

بزرگترین تفاوت انسان و حیوان ،فهم و اندیشه نیست ،بلکه اراده و اختیار اوست.ژان ژاک روسو

 

مردم بدون عشق کورانی هستند که به هیچ وجه به منزل نخواهند رسید.ژان ژاک روسو

 

میتوان حقیقتی را دوست نداشت ، اما نمیتوان منکر آن شد. ژان ژاک روسو

 

امید و آرزو آخرین چیزی است که دست از گریبان بشر برمی دارد.ژان ژاک روسو

 

احساس دل ، بالاتر از منطق است.ژان ژاک روسو

 

بیش از سخن گفتن گفتارت را بسنج ، چنان که بیش از کاشتن تخم شخم میزنی.ژان ژاک روسو

 

آنچه بار زندگی را بر دوش ما سنگین تر میسازد ، عموماً زیاده روی در خود زندگی است .ژان ژاک روسو

 

انسان از مادر ، آزاده آفریده شد .ژان ژاک روسو

 

اندیشه های صرفاً ذهنی و کلی ،منشا بزرگترین خطاهای بشرند.ژان ژاک روسو

 

هر پدیده ای زمانی که از دست آفریدگارش بیرون می آید خوب است و همین که بدست انسانها می افتد به تباهی میگراید .ژان ژاک روسو

 

ایمان داشتن به توانایی های خویش ، نیمی از موفقیت و کامیابی است .ژان ژاک روسو

 

بهترین وسیله برای جلب محبت دیگران ، نیکی کردن به آنهاست.ژان ژاک روسو

 

در مقابل همه چیز میتوان مقاومت کرد جز نیکی و خوبی.ژان ژاک روسو

 

هر کس لطف بهار میخواهد باید دشواری زمستان را تحمل کند.ژان ژاک روسو


کتابهای ژان ژاک روسو: امیل - نا مه های اخلاقی- گفتار درباره ی منشاء نابرابری میان انسانها - قرارداد اجتماعی -غیب گوی روستا ،ایرا و ....

به تماشای من بیا !

نه!

هرگز شب را باور نکردم

چرا که

در فراسوهای دهلیزش

به امید دریچه ئی

دل بسته بودم.

***

شکوهی در جانم تنوره می کشد

گوئی از پاک ترین هوای کوهستان

لبالب

قدحی در کشیده ام.

در فرصت میان ستاره ها

شلنگ انداز

رقصی میکنم-

دیوانه

به تماشای من بیا!

سهم من بود ...


چشم از اشک بنالم:ای وای
سهم من اینهمه بیتابی بود؟
سهم من بود که با چشمانت
طرح یک عشق بکارم در قلب؟

چه دروغی است که با خود گویند:
"از دل برود هر انکه از دیده برفت"
بنده در قالب یک شعر بیان میدارم:
"بر دیده نشیند انکه از دیده برفت
                    

باور کنید بال و پری را که داشتم


باور کنید بال و پری را که داشتم
بردوش خود غم ِسفری را که داشتم

 

پیغمبری شدم که فدای دلش نکرد
مهر و محبت پدری را که داشتم

 


نوحم دچار شک !که چه باید کند غم ِ-
- بی آبروئی ِ پسری را که داشتم

 


در سینه ام هوای تو سرخورده می کند -
از خویش روح دربه دری را که داشتم

 


حتا زبان شعر به دوشش نمی کشد
خون جگر وَچشم تری را که داشتم

 


شاعر شدم دوباره بمیرانم از غمت
درسینه شمع شعله وری را که داشتم

 


نفرین به آسمان و زمینی که بسته است
تنها ترین امید ِدری را که داشتم

#سید_مهدی_نژاد_هاشمی
@Poemnezhadhashemi
وقتش شده یک طالع ِدیگر بسازم
روز خودم را با تو زیبا تر بسازم

 

تو روسری ات را دمی برداری از سر
از تاب گیسوهات بال و پر بسازم

 


باید من از این میله های سرد زندان
تا گرمسیر اشتیاقت , در بسازم

 

 

مردابم و می خواهم از طرز نگاهت
یک شاخه ی زیبای نیلوفر بسازم

 


می پیچم و قد می کشم تا چشم هایت
آنقدر تا امروز را بهتر بسازم

 


تنگ غروب غم مرا از یاد بردی !
تا من تو را هر صبحدم از سر بسازم

 


مرتد شدم , کافر شدم , بی دین و ایمان !
تو نیستی تا از تو پیغمبر بسازم

 

جنگ فراموشی شده آغاز , باید -
یکبار دیگر باغمت سنگر بسازم ....

صدای تازه...

نفس های کسی افتاده اما لنگرش مانده است
دلش راکنده دریا قایقی پشت سرش مانده است

صدای تازه از بادی که می زوزد نمی خیزد
بنفشی بود جیغ زندگی گوش کرش مانده است

نخشکیده است کوهی پچ پچ سبزینه هایش را
صدای خوبی از باران درون باورش مانده است؟

هزاران درد جا مانده به روی سرزمین من
که در آشوب ایرانم تب اسکندرش مانده است

. هوای گرگ و میش این حوالی از توهم بود.
که ماه مهر بانش رفته اما آذرش مانده است

در این پایان باز ی که نشسته رو به روی شهر
فقط از روشنایی ها پلان آخرش مانده است

چقدر بوسه ...!

… ﻭ ﭼﺎﯼ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺖ
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺖ
 
ﺣﯿﺎﻁ ﺁﺏ ﺯﺩﻩ، ﺗﺨﺖ ﭼﻮﺑﯽ ﻭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ
ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺑﻮﺳﻪ، ﭼﻪ ﻋﺼﺮﯼ، ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺖ
 
ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻦ! ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻤﺎ ﺳﺎﺭﺍ  !
ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺎﺧﺘﻪ ﻫﺎ ﺁﺷﯿﺎﻧﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺖ
 
ﻏﺮﻭﺏ ﺍﻭﻝ ﺁﺑﺎﻥ ﻗﺸﻨﮓ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ
ﻧﺴﯿﻢ ﻭ ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺖ
 
ﺑﯿﺎ ﺑﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﯾﺲ ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺑﮑﻨﺪ
ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻏﺰﻝ ﻋﺎﻣﯿﺎﻧﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺖ
 
ـ ﮐﺮﺝ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﻮ! ﺁﻗﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺿﺒﻂ ﺍﮔﺮ …
ﻧﻪ ﺧﯿﺮ ﮐﻢ ﻧﮑﻦ ﺁﻗﺎ! ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺖ
 
ﺻﺪﺍﯼ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﮔﻞ ﻧﺮﺍﻗﯽ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﻓﻀﺎﯼ ﻣﻠﺘﻬﺐ ﻭ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺖ
 
ﻣﻄﺎﺑﻖ ﻧﻈﺮ ﻣﺎﺳﺖ ﻫﺮﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﻋﺰﯾﺰ!
ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺖ
 
ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ، ﭼﺎﯼ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺖ

صدا کن مرا

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

 که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

 من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

 و خاصیت عشق این است

 کسی نیست

 بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقرباک های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

 مرا گرم کن

و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

و باران تندی گرفت

 و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ

اجاق شقایق مرا گرم کرد

در این کوچه هایی که تاریک هستند

 من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم

من از سطح سیمانی قرن می ترسم

 بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات

اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا

 و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد

 و آن وقت

حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد

حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید

و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم

 ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید

تغزل سرخ لاله هایی


 زخم هایت را یکی یکی می بوسم

 می دانم که کسی جز من،

 نمی داند گلوله ای که در سینه ات بال بال می زند

 چقدر باید شبیه بال پروانه ای باشد

 که از گلستانی پر آتش می گذرد!

  

در روشنایی کمرنگ ماه و

 ستاره

 نمی شود که آتش را دید

 نمی شود در ستایش گل زخم هایت چیزی نوشت

 چیزی پرسیدو

 چیزی که هیچ چیز شبیه آن نیست.

 

 تو بگو کنار آمدن باهرکه دلش تنگ است

چگونه است؟!

 چگونه می شود آتش وار

 دل به ققنوسی سپرد که در خسوف و

 خاکستر هم

 به دیدار بهار دلخوش می کند.

 

 گل زخم هایت تابه همیشه

تغزل سرخ لاله هایی ست

 که داغ تو را

 چون خون بر دل می کشدو

 چون سرمه

 بر چشم!

عاشقانه ترین شعرم


عاشقانه ترین شعرم را

روزی در آغوش تو خواهم سرود

آنروز که طبیعت

به احترام ما سکوت خواهد کرد

و تو دوستت دارم را

به لهجه ی باران

و عشق را

به زبان بوسه

بر بند ، بند تنم

جاری می کنی

من فریاد زنان این راز را

به جهانیان خواهم گفت :

اگر چشم های تو نبود

تمام شعر های عاشقانه

دروغی بیش نبود ...

نگاهم می کنی اما...

شکسته شیشه ی باران

میان روز های من

همه درگیر بارانیم

همه محتاج باریدن

کنار پنجره هایی

به سوی اوج

در راهیم

من و تو خوب میدانیم

چه بی اندازه تنهاییم

سکوتت اوج میگیرد

گلویم بغض میگیرد

نه فریادی نه آشوبی

نه از این حادثه دوری

تو هم حیران حیرانی

در این چهارشنبه ی سوری

نگاهم میکنی اما 

نگاهت سرد و جان فرساست

چرا حس میکنم حنی

زمستان هم

درون چشم تو تنهاست .

عروض

برای تعیین وزن یک شعر سه قانون زیر را به دقت باید به کار برد:


قانون یک -خط عروضی  (درست خواندن و درست نوشتن شعر)


قانون دو - تقطیع


قانون سه - اختیارهای شاعری

سنگ صبور(ترانه)

ای سنگ صبور و همۀ باور من   

ای تکه ای از بهشت ، ای مادر من

همچون قمر ِ بدر تو زیبا بودی   

تو در دل ما تمام دنیا بودی

نور قمرت که کم شد و سوسو زد   

تاریخ زمین خورد و زمان زانو زد

دنیا به فنا رفت و جهانم پوسید   

وقتی که لب مرگ لبت را بوسید

رفتی و جهان زجر مُسلم شده است   

رفتی و فقط درد فراهم شده است

اینبار جهان من سیاه است چرا؟  

اینبار نوشتن اشتباه است چرا؟

گفتی که بیا برای من شعر بگو  

گفتی که برای آمدن شعر بگو

حالا که تو رفته ای برایم دیر است   

شعر از من و از بغض ِ قلم دلگیر است

برگرد ببین که شوهرت غمگین است  

بر دوش رضا ماتم تو سنگین است

مرجان تو از غصه به خود پیچیده  

مهناز ببین لباس غم پوشیده

چشمان منیر غرق غم مانده ولی   

اینبار نگاه کن بدون تو علی

یک بغض الیم در گلویش مانده   

یک درد عظیم در گلویش مانده

هی درد برای دل ِ تو رو کردند   

وقتی که خبر های بدی آوردند

هی غم شدی و درد تو شهناز شد ُ  

لبخند که مُردُ غصه آغاز شد ُ

اینقدر صبور بودی و با ایمان  

تو جلوه ای از مادری و از انسان

رفتی و از این درد زمان دور شدی   

از فاجعه های این جهان دور شدی

بدرود به تو مادرم ، ای غصه سلام   

ای مثنوی از رگ و پی غصه سلام

اینبار که تو رفتی و غم لبریز است 

  اینبار بهار اول ِ پاییز است

گل گلدون من شکسته در باد (ترانه)

گل گلدون من شکسته در باد
تو بیا تا دلم نکرده فریاد
گل شب‌بو دیگه شب بو نمیده
کی گل شب‌بو رو از شاخه چیده

گوشه‌ی آسمون پر رنگین‌کمون
من مث تاریکی، تو مثل مهتاب
اگه باد از سر زلف تو نگذره
من میرم گم میشم تو جنگل خواب

گل گلدون من، ماه ایوون من  از تو تنها شدم چو ماهی از آب  گل هر آرزو، رفته از رنگ و بو  من شدم رودخونه، دلم یه مرداب 

آسمون آبی میشه، اما گل خورشید
رو شاخه‌های بید، دلش می‌گیره
دره مهتابی میشه، اما گل مهتاب
از برکه های آب، بالا نمیره

تو که دست تکون میدی
به ستاره جون میدی
می‌شکفه گل از گل باغ
وقتی چشمات هم میاد
دو ستاره کم میاد
می‌سوزه شقایق از داغ

گل گلدون من، ماه ایوون من 
از تو تنها شدم چو ماهی از آب 
گل هر آرزو، رفته از رنگ و بو 
من شدم رودخونه، دلم یه مرداب

عشق زجریست ... !

خاطراتم شده همچون سرطان ، بعدش من

میکند درورو برم غم فوران ، بعدش من

 

به فنـــا می روم و خـــاطره بازی بــازم

می شود بازی منفور جهان ، بعدش من

 

بی تو و تازه عروسـی است به جـایم اما

می‌برد شنبه مرا در خفقان ، بعدش من

 

روز و شب می روم از حال که بیمار شوم

عشق زجری است مثال یرقان  ، بعدش من

 
افتضاح است که من فکر تو ام وقتی که

دیگری آمد و شد همدمتان ، بعدش من

 

راهی جز مرگ ندارم بگویید به مرگ

جان هر کس که سِتاندی بِسِتان ، بعدش من...

آشوب غزل...

ای چشم تو دشتی پر آهوی رمیده

انگار کـــه طوفان غــــزل در تو وزیده

دریاچه ی موسیقی امواج رهایـی

با قافیه  دسته  قوهای پریده

اینقدر که شیرینی و آنقدر که زیبا

ده قرن دری گفتن ،انگشت گزیده

هــم خواجـــه کنار آمده با زهد پس از تو

هم شیخ اجل دست از معشوق کشیده

صندوقچــــه ی مبهــــم اسرار عروضـی

«المعجم»ازاین دست که داری نشنیده

انگار«خراسانی»و«هندی»و«عراقی»

رودند و تو دریـــای بـه وصلش نرسیده

با مثنــوی آرام مگر شعر بگیرد

تا فقرقوافی نفسش را نبریده...

مفعــول ومفاعیل و دل بـــی سروسامان

مستفعل و مستفعل و این شعر پریشان

بانــــوی مرا از غـزل آکنده که هستی؟

در جان فضا عطر ِ پراکنده که هستی؟

از«رابعـــــه»آیـــا متولد شده ای یا

با چنگ تورا«رودکی»آورده به دنیا؟

درباری «محمود»ی یا ساکن«یمگان»

در باده ی مستانی یا جامه ی عرفان

اسطوره ی فردوسی در پای تو مقهور

«هفتاد من ِ مثنوی»از وصف تو معذور

ای شعر تـر ازشعـر تراز شعـرتراز شعر

من باخبرازعشق شدم بی خبراز شعر

دست تو در این شهر براین خاک نشاندم

تا قونیــــه تا بلـــــــخ چــرا ریشه دواندم؟

آرام ِ غـــــزل  مثنـــــوی ِ شــور  و جنـــــون شد

این شعر، شرابی ست که آغشته به خون شد

برگرد غزل بلکه گلم بشکفد از گل

لاحــــول ولا   قــــــوة الا  بتغـــــزّل

***

بانـــوی تر و تازه تــراز سیب ِ رسیده

بانوی تورا دست من از شاخه نچیده

باید که ببخشید پریشان شده بودم

تقصیرخودم نیست هـــوای تو وزیده

آشوب غزل هیچ که خورشید هم امروز

در شـــرق فرو رفته و از غـــــرب دمیده

این قصه ی من بود که خواندم که شنیدی

«افسانـــه مجنــــون ِ بـــه لیلی نرسیده»