چشم تو حادثه ای بارانیست
ابتدای سفری طولانیست
راز سربسته چشمت ای خوب
زاد راه سفر حیرانیست
ماه و خورشید شهید چشمت
هر نگاهت غزلی عرفانیست
در نگاه تو هزاران نقش است
در نگاه تو هزاران مانیست
ماندم از وصف دو چشمت آری
وصف چشمان تو کار ما نیست
... و تقدیم تو باد
کاشکی یک شب شقایق می شدم
وارث یک جان عاشق می شدم
می شدم مبعوث چشمت هر بهار
بی قرارت مثل سابق می شدم
می نهادم سر بدار عشق تو
با خطر کردن موافق می شدم
سهم من می شد الهی وصل تو
تا به هجران تو فائق می شدم
عشق سهم عاشقان صادق است
کاشکی در عشق صادق می شدم
ای نزول روشنی ای عشق سرخ !
من تو را ای کاش لایق می شدم
شکل دردیم که جز شعر نمی دادندمان
کاش می شد که غزل باز بشوراندمان
ما غریبیم در آیینه چشمان شما
اهل ایلیم ولی دشت نمی خواندمان
فقط از خلوت تنها شده پنجره ها
مانده بغضی که هر آیینه بسوزاندمان
باز کن ای دل رویین من پنجره را
تا صمیمیت خورشید بپوشاندمان
هرکجا پا نهادیم کسی معجزه شد
که ازین روی به آن روی بگرداندمان !
بخت و اقبال چنین بود بفهمیم(محراب)
که بجز شعر کسی قدر نمی داندمان
حضور روشن باران ببین دوباره کویرم
بگو که می شود آیا سراغ از تو بگیرم؟
اگرچه ماندنم اینجا پراز شکستن و درد است
چه باک درد بریزد به روح درد پذیرم
چه سایه های عجیبی برادران غریبی!
میان این همه خنجر نموده اند اسیرم
میان این همه زردی فقط حضور تو آیا
دلیل باور من شد که جان تازه بگیرم؟
و یا اگر تو نباشی قسم به نام بلندت
که از درخت و پرنده و از خودم سیرم
پرم اگرچه ز ماندن پرم اگر چه ز رفتن
بگو چگونه بمانم؟بگو چگونه بمیرم؟...
از آن رخساره سیمین نقاب افتادو افتادم
نگاهم در نگاه آفتاب افتادو اقتادم
به دام ماهرویان آرزویم بود افتادن
دعای مهر ورزان مستجاب افتادو افتادم
به دستم ساغری دادند از بد مستی چشمش
به بزم عیش کارم با شراب افتادو افتادم
نگاهم کرد لرزیدم چنان که بیدی از بادی
به جانم رعشه ای از اظطراب افتادو افتادم
نسیم حیرت آهنگ نوازش کرد با زلفش
به موج گیسوانش پیچ و تاب افتادو افتادم