ودنت ،
حتی همین قدر محال ،
تن پوشی ست بر عریانی روح خالی ام ...
باش
حتی همین قدر دور ...
حتی همین قدر محال ...
هر چه هستی ، باش ...
شاید سهم من از تو همین دوری و محال بودن است
همین خواستن ها
نرسیدن ها ... !
دلـم برای تــو کــه نه, ولـی َبرای روزهــا ی باهم بودنمـان تَنـگ شده
برای تــو که نه ، ولی برای "مواظِــب خودت باش" شنیدن تَنـگ شده
برای تـوکه نه،ولی برای نگاهی که تا پیچ سَرکوچه تعقیبم میکرد تَنـگ شده
برای تـــو که نه ، ولی برای دلی که نگرانم میشد تَنـگ شده
راستش !
برای اینها که نه . . .
برای خودت ...
دلَم خیــلی تَنـگــ شده...
رسیده ام به حس برگی که...
میداند باد از هر طرف که بیاید...
سرانجامش افتادن است...
شـده ام مـعـادلـه ی چنـد مَـجهولـی
ایـن روزهـا
هـیـچ کـس ...
از هـیـچ راهـی
مـرا نـمـیـفهمـَد...
باز هم یک غروبِ رنگین است
پیکر عصر زهرآگین است
لحظههایی بدونِ بودن تو
لحظههایی که سرد و سنگین است
نیستی تا تسلیام باشی!
و چه قدر آفتاب خونین است
منم ویک غروب پاییزی
و غزل حس وحال دیرین است
درک این عصر در هجوم غزل؛
این غروب ای خدا چه غمگین است
و تقدیم تو باد...
باز هم یک غروبِ رنگین است
پیکر عصر زهرآگین است
لحظههایی بدونِ بودن تو
لحظههایی که سرد و سنگین است
نیستی تا تسلیام باشی!
و چه قدر آفتاب خونین است
منم ویک غروب پاییزی
و غزل حس وحال دیرین است
درک این عصر در هجوم غزل؛
این غروب ای خدا چه غمگین است
و تقدیم تو باد...
دلــم خـیـلــی بــیــشــتــر از حـجـمــش پـــُر اســت ؛
پــُـر از جــایِ خــالـیِ تـــو
پــُـر از دلــتــنـگی بـرای نگــاهِ تـــو
پــُـر از خــاطـراتِ قــدم زدن
در کـوچــه پــس کــوچـه هـــای شــهـر بـا تــو
پــُـر از حــس پــرواز
پــُـر از تــو . .
خدایا..!
من اینجا ...
دلم سخت معجزه می خواهد و
و تو انگار
معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مبادا...
گاه دلتنـگ می شوم
دلتنـگتر از تمام دلتنگـی ها
حسرت ها را می شمارم
و باختن ها
و صدای شکستن را ...
نمیدانم من کدامین امید را نا امید کردم
و کدام خواهش را نشنیدم
وبه کدام دلتنگی خندیدم
که چنین دلتنگم
دلگیرم
از روزهای
دوست نداشتنی
ملودی های تکراری
دلخوشی های دروغین
به روز های سوخته شده نگاه میکنم
باز هم اشک
میهمان گونه های سردم میشود
دیگر مهم نیست
باران باشد یا نه
خیابان بی انتها باشد یا نه
تنها او......
تنها او که باشد
به دنیا میگویم
خدا حافظ.....
عاشق که میشوی. . .
همه چیز "بی علت "میشود
وتمام دنیا "علت"میشود
تا "عشق "را از تو بگیرد. . .
خـیـلـی سـخـته
دلـت بـودنـش رو بـخـواد . . .
ولـی بـه نـبـودنـش عـادت کـنـی !
بـعـضی " آه " هــا را...
هـر چـــقدر هــم کــه از تـــه دل بکشـــی..
بــــاز هـــم ســــینه ات خالـــــی نمـــی شــــود...
امـــــروز ســـینه ی مـــن پــــر اسـت از آن " آه " هـــا...
دلتنگی
عین آتش زیر خاکستر است
گاهی فکر میکنی تمام شده
اما یک دفعه
همه ات را آتش میزند
اگر می توانستم دوبار زندگی کنم
دفعه دوم تو را زودتر می یافتم
تا بتوانم طولانی تر دوستت داشته باشم
اگر می توانستم دوبار زندگی کنم
دفعه دوم تو را زودتر می یافتم
تا بتوانم طولانی تر دوستت داشته باشم
دلتنـگ که میشوی دیگر انتظار معنا ندارد!
یک نـگاه کمی نامهـربان،
یک واژه ی کمی دور از انتظار،
یک لحـظـه فـاصله...
می شکنـد بغـضت را...
دلم از نبودنت پر است ، آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد ...