ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

حکمت خدا

گنجشک با خدا قهر بود…….

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .

 فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند

 و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:

می آید ؛

 من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد...
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

 فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت

و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت :

 لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی.

این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟

 و سنگینی بغضی راه کلامش را بست.
سکوتی در عرش طنین انداخت.

 فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت:

ماری در راه لانه ات بود.

باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.

 آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.!!!!!!!!
خدا گفت:

و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!

 اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت …
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد …

تنهاترین

باران ببارد و دستی نباشد در آغوشت گیرد ...

تنها ترین آدم روی زمین میشوی ....

این واژه نخ نما

عاشقی یاد گرفتنی نیست
هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی‌دهد
عاشق که بودی
دست کم
تشری که با نگاهت می‌زدی
دل آدم را پاره نمی‌کرد
مهم نیست
من که برای معامله نیامده ام
اصل مهم این است
که هنوز تمام راه‌ها به تو ختم می‌شوند
وتو در جیب‌هایت تکه‌هایی از بهشت را پنهان کرده ای
نوشتن
فقط بهانه ای است که با تو باشم
اگر چه
این واژه‌های نخ نما قابل تو را ندارند … .

برای عشق

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو. برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر . برای عشق وصال کن ولی فرار نکن . برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن . برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش . برای عشق خودت باش ولی خوب باش

قانون عشق

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره‌های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی 
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره‌ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره‌های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…

ای کاش می توانستم

ای کاش می توانستم بگویم چقدر دوستت دارم.


ای کاش می شد لرزش دستانم را در دستهایت حس کنی.


ای کاش می توانستم آسمان آبی قلبت را توصیف کنم.


ای کاش می شد صدای هق هق گریه هایم را بشنوی.



ای کاش می توانستم چشمانت را در چشمانم زندانی کنم.


ای کاش می شد حرارت قلب بی قرارم را احساس کنی.


ای کاش می توانستم تو را برای همیشه داشته باشم.


ای کاش می شد تمام حرف های عاشقانه ام را درک کنی.


ای کاش می توانستم تا آخرین نفس در کنارت باشم.


ای کاش می شد هر لحظه و هر ثانیه در کنارم باشی.


ای کاش می توانستم عشقم را به تو بر زبان بیاورم.


ای کاش می شد هزاران بار عاشقانه صدایم کنی.


ای کاش می توانستم غم دوری از چشمانت را تحمل کنم.


ای کاش می شد تا آخرین لحظه ی زندگانی نگاهم کنی.


ای کاش می توانستم بگویم که دیوانه وار عاشقت هستم.


ای کاش می شد تمام خستگی هایم را درمان کنی.


ای کاش می توانستم سر روی شانه هایت بگذارم و بگریم.


ای کاش می شد اشکهایم را با یک لبخند زیبایت دوا کنی


هشدار بانک مرکزی به دارندگان کارت‌های بانکی!

روابط عمومی بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد :به اطلاع می‌رساند در پی بروز برخی شایعات در فضای مجازی و به منظور ارتقای سطح ایمنی، ایجاد محدودیت در دسترسی غیرمجاز در شبکه کارتی کشور و حفاظت مشتریان در مقابل مخاطرات احتمالی ناشی از آن، به بانکهای کشور ابلاغ شده ضمن اعلام مراتب به دارندگان کارتهایی که طی چند ماه گذشته رمزخود را تغییر نداده‌اند، با مراجعه به خودپردازها یا شعب بانک مربوطه نسبت به تغییر رمز کارت اقدام نمایند. ضمن پوزش از برخی مشتریان بانک‌ها که ناچار به تغییر اجباری رمز خود هستند، لازم به ذکر می‌داند اتخاذ این تمهیدات صرفاً به منظور ارتقای سطح ایمنی کارتها صورت پذیرفته و درادامه توصیه‌های قبلی این بانک و بانک‌های کشور مبنی بر رعایت نکات ایمنی در خصوص نگهداری و کاربری کارت‌ها به مشتریان اکیداً توصیه می‌شود ،حداقل هر سه ماه یک بار نسبت به تغییر رمز اول و دوم (اینترنتی) کارت خود اقدام نموده و از قراردادن رمزهای کارت در اختیار اشخاص دیگر تحت هر عنوان جداً اجتناب فرمایند.

صدبار شیدا میشوم

از پیش من هرگز نرو من بی تو تنها می شوم

با حرف هر بیگانه ای رسوای رسوا می شوم

تنها رهایم می کنی وقتی که محتاج توام

صد بار اگر ترکم کنی صد بار شیدا می شوم

گم می شوم در چشم تو تا یک نظر بر من کنی

با یک نگاهت نازنین من باز پیدا می شوم

هر سو نگاهی می کنی گل می فشانی خوب من

چشمی به من می افکنی من نیز زیبا می شوم

من قطره ام دریای من گم گشته ام در ساحلت

با اینکه نا چیزم ولی من با تو دریا می شوم

من شوکت و ملک جهان هرگز نمی خواهم ولی

تا تو نگاهی می کنی سلطان دنیا می شوم

معنا ندارم بی تو من در دفتر و دیوان دل

اما چو اسمت می رسد شیوای شیوا می شوم

وقتی تو دوری از دلم غم می شود مهمان دل

مانند چشم عاشقت همرنگ شبها می شوم

وقتی صدایم می کنی گم می شوم در عاشقی

همراه این عاشق شدن لبریز رویا می شوم

وقتی تو باشی پیش من چیزی نمی خواهد دلم

از پیش من هرگز نرو من بی تو تنها می شوم

بی تو

بی تو سی سال , نفس آمد و رفت , این گرانجان پریشان پشیمان را . کودکی بودم وقتی تو رفتی , اینک , پیر مردی است ز اندوه تو سرشار , هنوز . شرمساری که به پنهانی , سی سال به درد , در دل خویش گریست . نشد از گریه سبک بار هنوز ! آن سیه دست سیه داس , سیه دل که ترا , چون گلی , با ریشه , از زمین دل من کند و ربود ; نیمی از روح مرابا خود برد . نشد این خاک به هم ریخته , هموار هنوز ! ساقه ای بودم , پیچیده بر آن قامت مهر , ناتوان , نازک , ترد , تند بادی برخاست , تکیه گاهم افتاد , برگهایم پژمرد ... . بی تو , آن هستی غمگین دیگر , به چه کارم آمد یا به چه دردم خورد ؟ روزها طی شد از تنهائی مالامال , شب , همه غربت و تاریکی و غم بود و , خیال . همه شب چهره ی لرزان تو بود , کز فراسوی سپهر , گرم می آمد در آینه ی اشک فرود . نقش روی تو , درین چشمه , پدیدار هنوز ! تو گذشتی و شب و روز گذشت . آن زمان ها , به امیدی که تو , بر خواهی گشت , می نشستم به تماشا , تنها , گاه بر پرده ابر , گاه در روزن ماه , دور , تا دورترین جاها میرفت نگاه ; باز میگشتم تنها , هیهات ! چشمها دوخته ام بر در و دیوار هنوز ! بی تو سی سال نفس آمد و رفت . مرغ تنها , خسته , خون آلود . که به دنبال تو پرپر میزد , از نفس می افتاد . در نفس میفرسود , ناله ها میکند این مرغ گرفتار هنوز ! رنگ خون بر دم شمشیر قضا میبینم ! بوی خاک از قدم تند زمان می شنوم ! شوق دیدار توام هست , چه باک به نشیب آمدم اینک ز فراز , به تو نزدیک ترم , میدانم . یک دو روزی دیگر , از همین شاخه ی لرزان حیات , پر کشان سوی تو می آیم باز دوستت دارم بسیار هنوز ...

مقیاس

مقیاس فاصله متر نیست! اشتیاق است... مشتاق که باشی حتی یک قدم نیز فاصله ای دور است..

مقیاس

مقیاس فاصله متر نیست! اشتیاق است... مشتاق که باشی حتی یک قدم نیز فاصله ای دور است..

شب های دلتنگی

در این شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوش است

به جز اندوه و تنهایی کسی با من نمی جوشد

کسی حالم نمی پرسد کسی دردم نمی داند

نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خواند

از این سرگشتگی بیزارم و بیزار

ولی راه فراری نیست از این دیوار

برای این لب تشنه دریغا قطره آبی بود

برای خسته چشم من دریغا جای خوابی بود

در این سرداب ظلمت نور راهی بود

در این اندوه غربت سرپناهی بود

شب پر درد و من از غصّه ها دلسرد

کجا پیدا کنم دلسوخته ای هم درد

اسیر صد بیابان وَهم و اندوهم

مرا پا در دل و سنگین تر از کوهم

دلم حیران و سرگردان

شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

            پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس

            تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام روئید * با حسرت جدا کردم

            و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

            دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

            و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

            تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

            همین بود آخرین حرفت !!

            و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

            حریم چشم هایم را….

            بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

            نمی دانم چرا رفتی ؟؟؟نمی دانم چرا * شاید خطا کردم !!

            و تو بی آنکه فکرغربت چشمان من باشی

            نمی دانم کجا * تا کی * برای چه ؟؟

            ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

            و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

            و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

            و گنجشکی که هرروز از کنارپنجره با مهربانی دانه بر می داشت

            تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد

            و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایش باران بود

            و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد…..

            من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت

            کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

            و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

            کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

            و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد

            هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام……..   برگرد !!

            ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

            و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

            کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :

            تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

            و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

            کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

            ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

            میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

            نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز

            برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

حال نهانم

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم      

             رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم    

                     گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالـم           

                            بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم..

تنها

چرا می گویند « ها » علامت جمع است؟! 

«تن » را که با « ها » جمع کنی خودت می مانی و خودت !

در دل من قصر داری

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟  
 
 
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟   
  

تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان. عشق کن‌ 
 
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟ 
    
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود  

راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟   
   
 
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!      
 
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟ 

خسته ام ...

خسته ام می فهمید؟! 

خسته از آمدن و رفتن و آواره شدن
خسته از منحنی بودن و
عشق
خسته از حس غریبانه این تنهاییبه خدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت
به خدا خسته ام از اینهمه
لبخند دروغ
به خدا خسته ام از حادثه ی صاعقه بودن در باد
همه ی عمر دروغ گفته ام من به همه
گفته ام
: عاشق پروانه شدم !
واله و مست شدم از ضربان دل گل !
شمع را می فهمم !
کذب محض است
دروغ است
دروغ
!

من چه می دانم از احساس پروانه شدن ؟!
من چه می دانم گل ، عشق را می فهمد ؟
یا فقط دلبری اش را بلد است ؟!
من چه می دانم شمع
واپسین لحظه ی مرگ
حسرت زندگی اش پروانه است ؟
یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن ؟!

به خدا من همه را لاف زدم
!

من نمی دانم عشق ، رنگ سرخ است ؟! آبی ست ؟!
یا که مهتاب هر شب
، واقعاً مهتابی ست ؟! 


خواستم صادق و عاشق باشم !
خواستم مست شقایق باشم !
خواستم غرق شوم در شط مهر و وفا
اما حیف
حس من کوچک بود
یا که شاید مغلوب
پیش زیبایی ها
!
به خدا خسته شدم می شود قلب مرا عفو کنید؟! 

و رهایم بکنید
تا دلم باز شود ؟!

خسته ام درک کنید 

می روم زندگی ام را بکنم
می روم مثل شما،
پی
احساس غریبم تا بازشاید عاشق بشوم...

گفتی که ستاره شو

گفتی که به احترام دل باران باش

باران شدم و به روی گل باریدم

گفتی که ببوس روی نیلوفر را

از عشق تو گونه های او بوسیدم

گفتی که ستاره شو ، دلی روشن کن

من هم چو گل ستاره ها تابیدم

گفتی که برای باغ دل پیچک باش

بر یاسمن نگاه تو پیچیدم

گفتی که برای لحظه ای دریا شو

دریا شدم و تو را به ساحل دیدم

گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش

مجنون شدم و ز دوریت نالیدم

گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز

گل دادم و با ترنّمت روییدم

گفتی که بیا و از وفایت بگذر

از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم

گفتم که بهانه ات برایم کافیست

معنای لطیف عشق را فهمیدم

شوخی

عشق تو

شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد !

زیبا بود

امّا

شوخی بود !

حالا . . .

تو بی تقصیری !

خدای تو هم بی تقصیر است !

من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . !

تمام این تنهایی

تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است.

دلتنگی

بی تو احساس درد دارم 
شاید این همان دلتنگی باشد

تورا دیگر ندارم 
شاید این بازی زندگی باشد

دل دل مــی کــردم بــبـیـنـم هر روز تـــــورا
نیستی اینجا ، نیستی در زندگیم ،دیگر نیستی! 

چرا چرا چرا؟؟؟
بـی تــو شـوق زندگـی مـ ـرا تـرک کــرده اســت

تنها اشک است که بغض گلو و دلتنگی هایم رادرک کرده است

بوسه هایت را تازه می کنند قطره اشک هایم هر روز