ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

امان از عاشقی!!!


من سرم توی کار خودم بود

بعد یه روز یه نفرو دیدم

اون این شکلی بود

ما اوقات خوبی با هم داشتیم 
من یه کادو مثل این بهش دادم

وقتی اون کادومو قبول کرد من اینجوری شدم

ما تقریبا همه شبها با هم گفت و گو میکردیم

وقتی همکارام من و اونو توی اداره دیدن اینجوری نگاه میکردن

و منم اینجوری بهشون جواب میدادم

اما روز ولنتاین اون یه گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه

و من اینجوری بودم

بعدش اینجوری شدم

احساس من اینجوری بود

بعد اینجوری شدم

بله….آخرش به این حال و روز افتادم 

پدر عاشقی بسوزه

do you know me?

Human loneliness differs from one to another, some people's loneliness is glorious and some other's is inevitable. And some people are that much alone that you are afraid to get close to, because they would chain you in their lives. You may ask what loneliness has to do with tract?! I will tell you. I am the one who is always against paper advertisement, because lots of paper and energy would be wasted and at the end the trees! But the man whose job is to distribute the tracts to people in the street doesn't know about these issues he doesn't care because he should care about his family and the money he would get with this job, and I give up in this case, so whenever I face one of them I get the tract and appreciate them and smile, I want to let them feel useful and I know hardly people even get the paper or they do it with reluctance. Yesterday as I was walking to home with my usual high speed I saw one of them I got the paper and appreciated and left, after passing 2 traffic light I felt someone is calling me, when I turned back I saw that man, he was tired of following me that fast and wanted to ask me something, his question was so heartbreaking and I could understand how much we, human beings are alone, he said:"do you know me?"









تنهایی آدم ها با هم فرق می کند. بعضی ها تنهاییشان با شکوه است بعضی ها اجتناب ناپذیر و بعضی ها آنقدر رنج می کشند از این تنهایی که تا می خواهی بهشان نزدیک شوی قلاب می اندازند دورت که مبادا ترکشان کنی و از این رو جرات نمی کنی بهشان نزدیک شوی. حالا ربط تنهایی و تراکت های تبلیغاتی را برایتان می گویم. همیشه با تبلیغات چاپی بر روی کاغذ از آنرو که باعث هدر رفت انرژی و کاغذ و در نهایت درختان می شود مخالف بوده و هستم اما آن بابایی که شغلش پخش این تراکت هاست نه می داند انرژی چیست  نه درخت برایش مهم است نه کاغذ چرا که غم نان و سیر کردن شکم خانواده اش را دارد و نمی توان بر او خورده گرفت و نمی گیرم و وقتی با نا امیدی کاغذ را به طرفم می گیرد همیشه با لبخند کاغذ را از دستش می گیرم و تشکر می کنم گویی لطفی بزرگ به من داشته ، تا احساس مفید بودن بکند و می دانم در روز شاید از هر 10 نفر 8 نفر کاغذ را یا نمی گیرند یا با بی میلی تمام و اکراه گرفته و چند متر آنطرف تر رهایش می کنند. دیروز مسیر خانه را با شتاب می پیمودم که با یکی از همین پخش کننده های تراکت دم یکی از بازارهای شلوغ شهرمان برخورد کردم و می دیدم نفر قبلی چطور جاخالی داد تا تراکت را نگیرد ، قیافه مرد خسته و کلافه بود و وقتی تراکت را با نا امیدی به طرفم گرفت مشتاقانه از او گرفتم و تشکر کردم و با همان سرعت همیشگی دور شدم. تقریبا 2 چهار راه را رد کرده بودم که شنیدم یکی با صدای ضعیف صدایم می کند. همان مرد تراکتی بود! با من چه کار داشت؟ اینهمه راه را برای چه پیموده بود ؟ سوالی داشت که برایم سخت بود و هنوز هم که یادم می آید دلم آزرده می شود از اینکه آدم ها تا چه اندازه با هم غریبه شده اند و تنها. سوال مرد بعد از پیمودن 2 چهار راه این بود:

- مگر شما مرا می شناسید؟ 

 

ضرب المثل های انگلیسی با ترجمه فارسی

You’re only young once

آدم  همیشه که جوان نمی ماند؛ قدر جوانی را بدان.

Your sins will find you out

مکن بد که بد بینی از یار نیک       نروید ز تخم بدی بار نیک

غم و شادمانی نماند  و لیک         جزای عمل ماند و نام نیک

You can’t make an omelette/omelet without breaking eggs

تا خراب نشود، آباد نمی شود؛ بی مایه فطیر است.

You can not serve God and mammon

هم خدا خواهی و هم دنیای دون

این محال است و جنون ای ذولفنون

You may end him but you’ll not mend him

توبه گرگ مرگ است.

You can lead a horse to water, but you can’t make him drink

هیچ کاری با زور درست نمی شود؛ زور همیشه کارساز نیست.

You win some/a few, you lose some/a few

زندگی برد و باخت دارد.

You are what you eat.

 غذای انسان ماهیت انسان را می سازد.

You have take the good with the bad

باید خوب را با بد پذیرفت.

A Younger idler, an old beggar

جوان بیکار امروز، گدای پیر فرداست.

در جوانی کار کن تا در پیری گدایی نکنی.

You reap what you sow.

خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم

دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم

You pay your money and you take your choice

هر چقدر پول بدهی همان قدر آش می خوری.

You can do anything, but not everything

شما می توانید هر کاری را انجام دهید اما نمی توانید همه کارها را انجام دهید.

You can’t put the clock back

گذشته ها گذشته است.

Years teach us more than books

سالها بیشتر از کتابها به ما درس می دهند.

You want a thing done, do it yourself

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.

You can’t keep a good man down

 خواستن توانستن است.

You saw nothing, you heard nothing

شتر دیدی ندیدی.

You took the words out of my mouth

جانا سخن از زبان ما می گویی.

You are scraping the bottom of the barrel.

ملاقه ات به ته دیگ خورده است.

You can’t win.

مقسّمت ندهد روزی که ننهادست.

You can educate a fool, but you can not make him think

آدم احمق را می توان تربیت کرد  اما نمی توان به تفکر واداشت.

You can’t have your cake and eat it too

نی شود هم خدا را بخواهی و هم خرما را.

You can’t take it with you when you die

ثروت را به هنگام مرگ با خود  به گور نتوان برد.

You can not put out a fire with oil

آتش را با آتش خاموش  نتوان کرد.

You can not wash a black a more white

که زنگی به شستن نگردد سفید.

You can not catch old birds with chaff.

عنقا را به دام نتوان گرفت.

You must lie on the bed you have made

خود کرده را تدبیر نیست.

You are a back seat driver

کنار گود نشستی و می گویی لنگش کن.

You  may know by a handful the whole sack

مشت نمونه خروار است.

You can not burn the candle at both ends

نی شود هم خدا را بخواهی و هم خرما را.

You can’t dance at two weddings.

با یک دست نمی توان دو هندوانه بر داشت.

You can’t mend a broken egg

آب رفته به جوی بر نگردد.

You can not sell the cow and drink the milk

نی شود هم خدا را بخواهی و هم خرما را.

You buy land, you buy stones, you buy meat, you buy bones

گنج بی مار و گل بی خار نیست.

You can not get blood out of stone.

از آب کره نتوان گرفت.

Your love will be in my heart at all times.

اگر مرگم به نامردی نگیرد      مرا مهر تو در دل جاودانی ست

و گر عمرم به ناکامی سر آید   تو را دارم که مرگم زندگانی ست

Your wish is my command

از تو به یک اشارت از ما به سر دویدن.

جسم و جان و هر چه هستم  آن توست      حکم و فرمان جملگی فرمان توست

You must grin and bear it

باید بسوزی و بسازی.

You can’t see the wood for the trees.

آنقدر سمن است که یاسمن پیدا نیست.

You can’t make bricks without straw

با دست خالی نمی توان کاری انجام داد.

You can not get a quart into a pin pot

نمی توان بحر را در کوزه ریخت.

You are responsible for you

هر کس ضامن دوزخ و بهشت خویش است.

You can’t please everyone.

همه را نمی توان از خود راضی  نگه داشت.

You cannot unscrambles eggs.

کاری است گذشته، سبویی است شکسته.

You cannot teach an old dog new tricks

پیر را تعلیم دادن مشکل است.

You cannot make a silk purse out of a sow’s ear

از تخم مرغ پشم نتوان چید.

You should never judge a book by its cover.

از روی ظاهر نباید قضاوت کرد.

ما برون را ننگریم و قال را           ما درون را بنگریم و حال را

You have to crawl before you can walk.

قبل از راه رفتن باید خزیدن رایاد گرفت.

You can catch more flies with honey than you can with vinegar

هر کاری راهی دارد.

W, w

When it rains, it pours

چو بد آید هر چه آید بد شود.

بدبختی نمی آید وقتی هم می آید پشت سر هم می آید.

Whatever happens is for the best

هر چه پیش آید خوش آید.

Whoever knocks on a door and persists will be allowed in

گفت پیغمبر که چون کوبی دری

عاقبت زان در برون آید سری

Where there is muck, there’s luck/brass

آدم پولدار شانس هم دارد.

When the cat’s away the mice will play

ماه درخشنده چون پنهان شود     شب پرّه بازیگر میدان شود

What is done can’t be undone.

آب رفته به جوی برنگردد، گذشته ها گذشته است.

When in Rome do as the Romans do

خواهی نشوی رسوا  همرنگ جماعت شو.

Where there is a will, there is a way

خواستن، توانستن است.

the Way to a man’s heart is through his stomach

برای بدست آوردن دل مردان باید از طریق شکمشان وارد شد.

Without music, life is a journey through a desert

بدون موسیقی، زندگی به منزله سفر کردن از بیابان است.

What we acquire without sweat we give away without regret

هر آنچه آسان یافتی، آسان دهی از دست.

Well begun is half done

شروع خوب نصف کار است.

Winners never cheat and cheaters never win

آدمهای برنده هرگز کلک نمی زنند و آدمهای متقلب هرگز برنده نمی شوند.

When money speaks, the truth remains silent

وقتی پول حرف می زند حقیقت سکوت اختیار می کند.

When a thing is done, advice comes too late

بعد از وقوع واقعه، پند و تدبیر دیگر بکار نیاید.

Waste not, want not

اسراف نکن تا محتاج نشوی.

a Watched pot never boils

زمان انتظار دیر می گذرد.

Will is the key of the victories

رمز پیروزی اراده است.

the Wish is father to the thought

شتر در خواب بیند پنبه داند؛ فکر باطل ز تمنا خیزد.

a Wise man avoids edged tools

آدم دانا به نشتر نزند مشت.

a Word to the wise is enough/sufficient

در خانه اگر کس است یک حرف بس است.

ازین به نصیحت نگوید کست     اگر عاقلی یک اشارت بس است

Word cut more than sword

زبان برنده تر از شمشیر است.

the Worm will turn

چو دست از همه حیلتی در گسست       حلال است شمشیر بردن به دست

وقت  ضرورت  چو  نباشد  گریز  دست  بگیرد  سر  شمشیر  تیز

What is bred in the bone, will never come out of the flesh

اصل بد نیکو نگردد هر که بنیادش بد است.

Wall have ears

مکن پیش دیوار غیبت بسی      بود، کز پسش گوش دارد کسی

Who chatter to you, will chatter of you

هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد

بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

Who has skirts of straw needs fear to fire

کسی که دامن حصیری دارد باید از آتش فاصله بگیرد.

کسی که بار شیشه دارد نباید به دیوانه سنگ بیاندازد.

When love is not madness, it is not love

عشق که به حد دیوانگی نرسید، عشق نیست.

عاشق آن باشد که چون آتش بود           گرم رو سوزنده و سرکش بود

What the eye sees not, the heart ruse not

اگر دیده نبیند، دل نخواهد.

When good cheer is lacking, our friends will be packing

یار نیک را در روز بد شناسند.

While the grass grow, the cow starves

بزک نمیر بهار میاد، خربزه با خیار میاد.

Who longest wait of all surely wins

صبر آرد آرزو را نی شتاب؛ صبر مایه پیروزی است.

We are on a different wavelength

آبمان به یک جوی نمی رود.

We live for a good time not for a long time

کیفیت زندگی مهم تر از کمیت زندگی است.

Who knows much, will suffer much

هر که بیشتر می فهمد بیشتر رنج می برد.

What the heart feels the tongue speaks

بیدل دهلوی


بیدل شاعریست که در بیرون از مرزهای ایران به ویژه در میان افغان ها بیشتر شناخته شده است. شاعری دیرآشنا با ببانی دشوار و معانی استوار. در ۲۵ سال اخیر در ایران تلاش قابل تقدیری برای معرفی «پیر میکده سخندانی و افلاطون خم نشین معانی» صورت گرفته و حاصل آن انتشار گزیده‌ها و تصحیحات متعدد از دیوان بیدل و مقالات و پایان نامه های گوناگون است که از معروفترین آنها کتاب شاعر آینه ها تالیف دکتر شفیعی کدکنی است.

«میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی» در سال ۱۰۵۴ هـ.ق در ساحل جنوبی رودخانه «گنگ» در شهر عظیم آباد پتنه (هند) به دنیا آمد. از روزهای جوانی عبدالقادر به شوق حق، ترانه عشق می‏سرود و چون بر حفظ و اخفای راز عشقش به حق مصر بود «رمزی» تخلص می‏کرد تا این که بنابر قول یکی از شاگردانش هنگام مطالعه گلستان سعدی از مصراع «بیدل از بی‏نشان چه گوید باز» به وجد آمد و تخلص خود را از «رمزی» به «بیدل» تغییر داد.

بیدل چهره‏ای خوش منظر و جثه‏ای نیرومند داشت، فنون کشتی را به خوبی می‏دانست و ورزشهای طاقت فرسا از معمولی‏ترین فعالیتهای جسمی او بود. در سال ۱۰۷۵ هـ.ق به دهلی رفت، هنگام اقامت در دهلی دایم الصوم بود و آن چنان که خود در چهار عنصر نقل کرده است به سبب تزکیه درون و تحمل انواع ریاضت‏ها و مواظبت بر عبادات درهای اشراق بر جان و دلش گشوده شده بود و مشاهدات روحانی به وی دست می‏داد. وی در سال ۱۰۷۸ هـ.ق سرایش مثنوی «محیط اعظم» را به پایان رساند، این مثنوی دریای عظیمی است لبریز از تأملات و حقایق عرفانی. دو سال بعد مثنوی «طلسم حیرت» را سرود و به نواب عاقل خان راضی که از حامیان او بود هدیه کرد.

تلاش معاش او را به خدمت در سپاه شهزاده «اعظم شاه» پسر اورنگ زیب بازگرداند. اما پس از مدت کوتاهی، چون او از تقاضای مدیحه کردند، از خدمت سپاهی استعفا کرد. بیدل در سال ۱۰۹۶ هـ.ق به دهلی رفت و مقدمات یک زندگی توأم با آرامش و عزلت را در دهلی فراهم کرد، زندگی شاعر بزرگ در این سالها به تأمل و تفکر و سرایش شعر گذشت و منزل او میعادگاه عاشقان و شاعران و اهل فکر و ذکر بود، در همین سالها بود که بیدل به تکمیل مثنوی «عرفان» پرداخت و این مثنوی عظیم عرفانی را در سال ۱۱۲۴ هـ .ق به پایان رساند. بیدل آخرین آینه تابان شعر عارفانه فارسی بود که نور وجودش در تاریخ چهارم صفر ۱۱۳۳ هـ.ق به خاموشی گرایید.

بیدل شاعری با حکمت و تفکر قدسی است، وی از تبار شاعران عارفی چون حکیم سنایی، عطار نیشابوری، مولانا و حافظ و ... است، شاعرانی که شعرشان گرانبار از اندیشه و معناست در افق این بزرگان، شعر زبان راز و نیاز است .

اندیشه بیدل، اندیشه وحدت و یکانگی است، در منظر او عالم عالم جلوه‌ی حق است و انسان آینه‏ای که حیران به تماشا چشم گشوده است، به تماشای تجلی حق در عالم وجود، بیدل حق را تنها حقیقت هستی می‏داند، در نگاه خود نیز همه موجودات قائم به حق می‏باشند و بدون فیض وجودیی که حق به آنها می‏بخشد محکوم به فنا و نیستی‏اند و همه موجودات و اشیاء را همچون خیال و وهم تصور می‏کند که تنها صورتی از وجود دارند و حقیقت آنها حضرت حق می‏باشند که از چشم غافلان همیشه این نکته پوشیده می‏ماند.

  

از چمن تا انجمن ، جوش بهار رحمت است

دیده هر جا باز می گردد دچار رحمت است

خواه ظلمت کن تصور ،خواه نور، آگاه باش!

آنچه اندیشی ، نهان و آشکار رحمت است

قدر دان غفلت خود گر نباشی جرم کیست؟

آنچه عصیان خوانده ای آیینه دار رحمت است

کو دماغ آن که ما، از ناخدا منت کشیم !

کشتی بی دست وپایی ها کنار رحمت است

سبحه ای دیگر به ذکرمغفرت در کار نیست

تانفس باقی ست ،هستی درشمار رحمت است

وحشی دشت معاصی را دو روزی سر دهید

تا کجا خواهد رمید؟! آخر شکار رحمت است

شام اگر گل کرد ، بیدل ! پرده دار عیب ماست

صبح اگر خندید ، در تجدید کار رحمت است

عوامل شاعرانگی در شعر "بیدل دهلوی"

سخن گفتن از عوامل شاعرانگی در شعر شاعری که :

هزار آینه در پرداز زلفش / زجوهر شاخه مژگان در آب است

کاری بس دشوار و فوق طاقت است . چرا که برای تهیه مقاله ای که بتواند حق مطلب را به تمامی ادا کند و کلیه عناصر به کار گرفته شده در ساختار شعر او را در برگیرد در برابر عظمت شعر او :

در انتظار جمالی ، نشسته ام به خیالی

تحیر از مژه آغوش ها گشاده به هرسو

به هر تقدیر ، محور سخنم را به طور عمده به سه جنبه از جنبه های شعر بیدل اختصاص می دهم و به طور اجمالی ، درباره "منش استعاری زبان ، ذهن و تصویر " در شعر بیدل ، نکاتی را یاد آور می شوم .

به طور کلی امروزه آنچه که مربوط به بررسی متن شاعرانه می شود ، جدا از فرایند تحول کلی نظریه های ادبی و مقوله نقد نیست. چرا که مقوله شعر در قلمرو تعریف ونقد ، همواره مورد توجه نظریه پردازان ادبی بوده و خواهد بود . بحث های نظری درباره متن شاعرانه ، اززمان ارسطو آغاز شده و در گذر تاریخ ، چالش های فراوانی را پشت سرنهاده است که بر آیند کلی آنها ، به ویژه در قرن بیستم ، با تاثیر پذیری از دستاوردهای دانش زبان شناسی و همچنین نظریه های شعری در آراء صورت گرایان روس و پس از آن ، ساختار گرایان ، جایگاه ویژه ای را برای آن فراهم کرده است . در حوزه زبانشناسی ، با تکیه بر آراء سوسور و نظریه پردازان نشانه شناسی ، رهیافت های ارزشمندی برای درک جایگاه ویژۀ آن در نظام زبان در نظر گرفته شده است ؛ به گونه ای که متن شاعرانه از دیدگاه "یوری لوتمان" نشانه شناس برجسته روس ، این گونه تعریف می شود : « متن شاعرانه ، نظام نظام ها یا رابطه رابطه هاست ؛ پیچیده ترین شکل قابل تصور سخن است که چندین نظام مختلف را درهم فشرده می کند.[ زیرا ] شعر "دال" را باتمام وجود، فعال می کند و واژه را در چنان شرایطی قرار می دهد که تحت فشار شدید واژه های اطراف حد اعلای عملکرد را از خود بروز می دهد و غنی ترین استعداد خود را رها می سازد.» با توجه به نظر لوتمان ، بیدل یکی از معدود شاعرانی است که شعر او در بسیاری از موارد به نظام نظام ها تبدیل شده و به مدد درک لحظه ها و ذهن و زبان شاعرانه ، چندین نظام مختلف را در هم فشرده ساخته و در نتیجه موفق به کشف زبانی شده است که یکسره برمنش استعاری ، استوار است. این زبان از سه سرچشمه اصلی استعاره (کلاسیک، رمانتیک و مدرن) بهره گرفته و حد اعلای کارکرد واژگان در زبان را به سامان رسانده است. ازهمین رو، بستر سیال این زبان، جایگاهی مناسب برای تجلی تخیل جادویی شاعرانه او واقع شده و به خلق بیانی تصویری و خارج از مرزهای قرار دادی جهان واقعی منجر شده است.

یکی ازمهم ترین عواملی که در خلق یک فضای یکه و یگانه در شعر بیدل موثر است ، قطع پیوندهای جهان شاعرانه او از جهان واقعی است و پناه بردن او به ساحت فردی در لحظه آفرینش هنری .

بدین طریق می توان شعر بیدل را ، شعر گریز از رئالیسم وانمودی کلیشه ای در زندگی روزمره به حساب آورد که خرق عادتی جسورانه راتوصیه می کند.

زندگی در قید وبند رسم وعادت مردن است

دست دست توست بشکن این طلسم ننگ را

گریز از رئالیسم عادتی که یکی از نشانه های مدرنیسم در اسلوب نوشتاربیدل است ، او را به سمت فرا واقعیتی هدایت می کند که جایگاه وهم فرا واقع است و ساخت فضا و تصاویر استعاری در شعر او درنتیجه همین "گریز" انجام می پذیرد و به بستری مناسب برای سامان یابی استعاره های قدرتمند و هنجارگریز وتصاویر هنری متناقض نما تبدیل می شود؛ تصاویری ازاین دست :

به عیش خاصیت شیشه های می داریم

که خنده برلب ما قاه قاه می گیرید

علاوه بر آن ،"ذهنیت" در شعر بیدل، درنتیجه گریز از کلیشه ها به سمت عرفانی بی بدیل، کمال یافته و شناختمدار پیش رفته و در نتیجه " تصوف مدعی"، به "عرفان بی ادعا" ، تبدیل شده است، که خود بنیان های اصلی "عرفان آینه بین" در شعر بیدل را بنا نهاده است:

غفلت چه فسون خواند که در خلوت تحقیق

برگشت نگاهم به خود و آینه بین شد

و همین "عرفان آینه بین " بیدل را به شناختی رسانده است که فنای مطلق را در پی دارد:

نه وحدت سرایم ، نه کثرت نوایم

فنایم فنایم ، فنایم فنایم

همچنین ،همین عرفان ناب ، بیدل را به سمت تواضع و قناعتی می کشاند که نهایت بی ادعایی و اظهار ناچیزی در برابر جمال معشوق را که در مکتب بیدل ، از حاصل جمع "جمال و جمال آفرین" حاصل می شود ، بیان می دارد :

گمگشتگان وادی حیرت نگاهی ایم

در گرد رنگ باخته کن جستجوی ما

این شیفتگی ، جز تحیر برباد دهنده "دین و دنیا" برای شاعر ، چیزی در پی ندارد :

تحّیر تو زفکر دو عالمم پرداخت

به جلوه ات که نه دین دارم ونه دنیایی

وقناعتی اندک خواه را نصیب اومی سازد :

قانع به جام وهمیم، از بزم نیستی کاش

قسمت کنند برما،ازیک حباب ، نیمی

این ذهنیت یا اندیشه غنی شده در شعر بیدل ، اندیشه ای پدیدار شناسانه و فلسفی است و آرامش عادت زده حاکم برزندگی روزمره را به چالش می کشد و ناچیز می شمارد؛ پس شاعر با دیدۀ بصیرت بین ، در سرشت کلیه عناصِر هستی ،"پریشانی" و عدم آرامش مشاهده می کند:

به جمعیت فریب این جهان خوردم،ندانستم

که درهرغنچه،طوفان پریشانی کمین دارد

اندیشه فلسفی در شعر بیدل ، درتلاشی خستگی ناپذیر، در صدد آن است تا حقیقت شگرف زیبایی جهان آفرینش را که درنتیجه کشف و شهود شاعرانه ، نصیب او شده است ، در مسند باور بنشاند ، و کثرت را در آن به وحدت هستی مدارانه متصل کند؛ پس عرصه شعر او به جولانگاه سفر کثرت به وحدت و بالعکس تبدیل می شود. این مسئله بالاترین هدف "شناخت " در شعر او را ، که تامل درپیکرۀ وا حد و زیبایی هستی است ، رقم می زند. چرا که این عرصه ، جایگاه "دیدار" معشوق است و تحیر از تجلی جمال بی بدیل او :

نرگسستان جهان وعده گه دیدار است

کز تحیر همه جا آینه خرمن کردند

دیداری که شاعر در آرزوی نائل آمدن به آن حتی برگریه ای ابدی دل می بندد:

شاید گلی زعالم دیدار بشکفد

تا چَشم دارم آینه خواهم گریستن

یکی دیگر از بارزترین نمودهای اندیشه فلسفی در شعر بیدل ، فراهم آوردن بستری مناسب ، برای کارکرد حیرت انگیز عنصر" بازتاب یا انعکاس" در شعر است ؛ به گونه ای که در فرایندی جادویی پدید ه های حیات در شعر او در چرخه ای عجیب قرار می گیرند تا پس از پالایش ، به خلوص و شفافیتی دست پیدا کنند تا بتواند به مثابه ابزاری برای انعکاس زیبایی معشوق به کار آیند. این فرایند در کلیت خود از جزیی ترین عناصر هستی تا کلی ترین آنها را در برمی گیرد و جهان شعر بیدل را به آیینه زاری از تلاقی انعکاس های متعدد تبدیل می کند. که از این میان ، سه عنصر "شبنم ، آینه و شاعر" بالاترین درجه مقام انعکاس و " آینگی" را از آن خود ساخته اند. چراکه از کیفیت نوع زیبایی ای که مشاهده می کنند و قرار است آن را بازتاب دهند ، هر سه در حیرت اند:

از حسرت گلزارتماشای تو آبست

چون شبنم گل آینه درآینه دان ها

و :

درین گلشن نه بویی دیدم ونی رنگ فهمیدم

چو شبنم حیرتی گل کردم و آیینه خندیدم

دراین میان دغدغه اصلی ذهنیت در شعر بیدل ، قبولاندن این زیبایی بی قید و شرط ، قطعیت یافته ازلی و ابدی و تغییر ناپذیر در جهان ، به مخاطب است . پس اندیشه در شعر او جانب نسبیت را فرو می گذارد و به قطعیتی اقتدار طلبانه دست پیدا می کند. زشتی های چهره جهان رانیز زیبا می بیند ، دریچه های عرفان اجتماعی را بر جهان خود می بندد ، عرفان شخصی و احوالی را بر می گزیند و چالشی تازه را با رئالیسم وانمودی درزندگی واقعی طرح می ریزد که پرداختن به آن از حوصله این بحث خارج است . شاید بتوان گفت نکته دیگری که درنتیجه فرایند چرخه شفافیت در شعر بیدل ، به اهمیتی ویژه از دیدگاه مباحث زیبایی شناختی دست پیدا می کند ، تبدیل شدن پدیده ها به " اُبژه " درنتیجه ذهنیت قوی جاندار انگارانه( عملکرد عنصر"آنیمیسم") است . در نتیجه این جاندار انگاری هنری ، هیچ چیزی ، بیرون ازدایره نمی ماند. چرا که در بسیاری از موارد ، علاوه برعناصر و پدیده ها ، "مفاهیم" نیز به شخصیت هایی صاحب شعور تبدیل می شوند ؛ و این است که مفاهیم "حیرت و حیرانی" درموارد متعدد، به موجوداتی هوشمند ، در برابر جلوه بی نظیر معشوق ، خود ، به "حیرت" می نشیند:

به خلوت که حیا پرور است شوخی حسن

زچشم آینه بیرون نشست حیرانی

یا :

در خلوتی که حسن تو دارد غرور و ناز

حیرت زچشم آینه بیرون نشسته است

حال ، نکته ای که دراین بیان قابل تامل است این است که زبان شعر بیدل، این گونه آشنایی زدا و هنجار شکن است ، بدون تردید ، خوانشی آشنایی زدا را نیز می طلبد؛ خوانشی از نوع گفتمان سه جانبه مولف ، متن و مخاطب. خوانشی که در آن ، مخاطب برای نزدیک شدن به جهان شعر مجبور است ابزارهای سنتی و قرار دادی خوانش شعر را به یکسو نهد و به دنبال ساده کردن نظام پیچیده این زبان شاعرانه نباشد . زیرا جهان شعر بیدل جهانی اثیری و آمیزش یافته از دو عنصر "بیخودی" (متعلق به تجربه های ناب عرفان شخصی) و "وهم" (متعلق به گریز از رئالیسم وانمودی) است ، و به همین دلیل عناصر شعر او ، پیوسته در حال لغزش ، جهش و رهایی اند و دامنه ای بسته ، محدود و قابل ساده شدن ندارند. دلبستگی بیدل به مکان هایی فراواقعی که جایگاه گریز او از واقعیت زندگی روزمره و پناه بردن به عزلت شاعرانه و عارفانه اند ، نکته دیگری است که شاید اشاره به آن در این مقوله ، در روشن تر شدن گوشه هایی از جهان شعر او ، موثر باشد . این مکان ها درهمه اشکال خود بر فضایی اختصاصی و فردی دلالت دارند ؛ مکان هایی که یا وهم آلودند یا بی نشان و یا حیرتکده .

این مکان ها در همجواری با "جهان پریوار" در شعر بیدل به کیفیتی جادویی و افسانه ای دست پیدا کرده و در همراهی با " فضایی لامکان و دشت بی نشان "، مکان فلسفی " عدم " را در شعر او مطرح کرده اند؛ اما نوعی عدم مکانمند و هستی مدار. آفرینش این "مکان فلسفی" و استفاده ابزاری از آن در جهت خلق معانی تازه ، یکی از زیباترین پارادوکس های معنایی و فلسفی در ذهنیت شعر بیدل است ؛ چرا که این "عدم مکانمند" در" ظلمت آباد" خود ، مقدمات امید به شناختی کمال یافته تر و نشانه هایی از حضور افسانه ای معشوق را در خود نهان دارد :

برامید آن که یابیم از دهان اونشان

موی خود را جانب ملک عدم داریم ما

"عدم فلسفی" در شعر بیدل ، جایگاه تجربه و کشف و شهود عارفانه نیز هست و تنها مکانی است که شاعر در آن ، تجلی صبح دیدار معشوق را انتظار می کشد:

بی نفس در ظلمت آباد عدم خوابیده ایم

شاخه زن گیسو، سحرانشاء کن ازشب های ما

یا :

زان دهان بی نشان بوی سراغی برده ام

تا قیامت بایدم راه عدم پرسید و رفت

به هر حال ، بیدل به مکان های بی نشان ، خمار آباد ، جنونکده ، عدم آلوده و گسسته از جهان واقعی (جهان موجود) دل بسته است . چرا که "صحرای امکان" (یا این جهان فانی را )، زراعتگاه " سراب" می داند؛ آن را به ابتذال متهم می کند؛ از بیم آفت آن در هراس است ؛ مخاطب را ازدل بستن به آن بر حذر می دارد و از سرنوشت نا بسامان خویش درمدت اقامت در آن ، سخن می دارد:

در زراعتگاه امکان بس که بیم آفت است

خلق را چون دانه گندم دلی در سینه نیست

اما یکی از اساسی ترین نکته ها شعر بیدل ، قرار گرفتن لحظه های ناب کشف و شهود شاعرانه او در برابر "آینه " است . " آینه " یکی از جاندار ترین موتیف های نمادین شده در شعر بیدل است " حیرت و حیرانی " او را به تمامی گسترۀ هستی بازتاب می دهد . درباره چند و چون کیفیت کاربرد متنوع این نماد در شعر بیدل ، جای سخن فراوان است . اما زیباترین نقش "آینه" زمانی است که شاعر به آن ، وظیفه ای دو سویه محول می کند و آن را به مثابه هم "ابزاری برای تماشا ی زیبایی" و هم " چشم تماشاگر زیبایی" در برابر عظمت جاودانه هستی می نشاند و این نقش متاقض نما ، حیرت انگیزترین پارادوکس تصویری شعر بیدل است که در نتیجه این فرایند ، نماد شگرف " حیرت آینه " خلق و زیبا ترین بازی های هنری با این نماد عجیب آغاز می شود :

اگر زجوهر آینه نیست دام به دوش

چرا زروی تو حیرت، شکار آینه است ؟

و:

رفته ایم از خویش اما از مقیمان دلیم

حیرت از آیینه هرگز پا برون نگذاشته است

اما نکته ای که شاید دراین مقوله ، اشاره به آن خالی از لطف نباشد این است که هر چند بیدل از جهان فردیت یافته خود راضی به نظر می رسد ، اما گاهی از رنج آوارگی و پریشانی خود نیز سخن می گوید که معنی ضمنی کلام این سخن را به سمت گلایه یک عارف رنج کشیده درراه دشوار شناخت ، هدایت می کند:

به هرجا می روم از دام حیرت برنمی آیم

به رنگ شبنم از چشمی که دارم خانه بر دوشم

و در بیانی گلایه آمیزتر و اندکی دردناک :

دوعالم گشت یک زخم نمکسود از غبار من

زمشت خاک من دیگر چه می خواهد پریشانی؟

و یا:

ره آوارگی عمری ست می پویم ، نشد یارب ؟

که چون تمثال یک آیینه وارم دل شود پیدا

واما سرانجام همه این حکایت ها ، باز هم حکایت " آینه " است که در حسرت "دیدار" یار حتی از غبار به جا مانده از پیکر شاعرهم دست برنمی دارد ودرکنشی جادویی ، یکی دیگر از زیباترین استعاره های قدرتمند متناقض نما در شعر بیدل را درهیات " چکیدن آینه از غبار پیکر شاعر " در بیانی بی نظیر و شاعرانه رقم می زند:

داده ست به باده طپشم حسرت دیدار

آیینه چکد گر بفشارند غبارم

 

منابع :

1-     دو هفته نامه فروغ

2-     سایت آفتاب : 

                                                                       www.aftab.ir

3-     سایت آتی بان  : 

                            http://atiban.com/article.aspx?id=47


کمبود ویتامین ب ۱۲ عامل بروز سرفه‌های مزمن است


محققان در یک پژوهش جدید دریافته‌اند که کمبود ویتامین ب ۱۲ عامل معمول بروز سرفه‌های مزمن است. پژوهش جدید که از سوی محققان دانشگاه تورین و بیمارستان مائوریزیانو در ایتالیا انجام گرفت، نشان داد که ارتباط مهمی بین کمبود ویتامین ب ۱۲ و سرفه‌های مزمن بی‌دلیل وجود دارد.

به گزارش خبرنگار سایت پزشکان بدون مرز  ،  این پژوهش که در کنگره جهانی آلرژی در سازمان جهانی آلرژی ارائه شده تاثیر این یافته جدید را در دنیای آلرژی‌ها و ایمونولوژی مورد بحث و تبادل نظر قرار داد. در این تحقیق ۳۰۲ بیمار مبتلا به سرفه مزمن مورد آزمایش قرار گرفتند. محققان در این مطالعه به وجود رابطه احتمالی بین نوروپاتی حسی و کمبود ویتامین ب ۱۲ پی بردند.

کمبود ویتامین ب ۱۲، مشکلی است که بیشتر در افراد مسن بروز می‌کند. کمبود این ویتامین عوارضی مانند کم خونی، کاهش حافظه و آسیب سلول‌های عصبی را در پی دارد. کمبود ویتامین ب ۱۲ شایع‌تر از آن است که تاکنون تصور می‌شد. محققان دریافته‌اند که در ۱۷ درصد افراد، سطح ویتامین ب ۱۲ در خون پایین است.

ویتامین ب ۱۲ از ویتامین‌های مهم است که در ماهی، گوشت و لبنیات یافت می‌شود و در حفظ سلامت اهمیت بالایی دارد. این ویتامین که به «کوبالامین» نیز معروف است، از ویتامین‌های محلول در آب به حساب می‌آید.

ویتامین ب ۱۲ از عوامل سازنده گلبول‌های قرمز و مولکول وراثتی دی ان آ است و در کار سیستم عصبی نقش بسیار مهمی دارد. گیاه‌خواران و افرادی که از رژیم‌های غذایی کم گوشت و لبنیات استفاده می‌کنند، همچنین افراد مسن‌تر در معرض خطرات ناشی از کمبود این ویتامین هستند.

این افراد یا از منابع گوشتی و لبنیاتی این ویتامین را دریافت نمی‌کنند و یا بدن آن‌ها در جذب این ویتامین با مشکل روبرو است.

کمبود ویتامین ب ۱۲ ممکن است توسط نوعی بیماری عفونی بوجود بیایید. این بیماری سلول‌هایی از سیستم گوارش که وظیفه دریافت ویتامین ب ۱۲ را دارند، از بین می‌برند. یکی دیگر از عوامل مشکل در جذب ویتامین ب ۱۲ استفاده از دارو‌های درمان رفلاکس یا ضد اسید‌های معده است.

عمل‌های جراحی که روی بخش‌هایی از روده انجام می‌شوند نیز می‌توانند سیستم گوارش را از جذب این ویتامین بازدارند. اگر میزان کمبود ویتامین ب ۱۲ ناچیز باشد، ممکن است عوارض زیادی را به دنبال نداشته باشد و یا این عوارض کوتاه مدت و خفیف باشند. ولی کمبود زیاد این ویتامین باعث ایجاد کم‌خونی، افسردگی، اختلالات ذهنی و مشکلات سیستم عصبی می‌شود.

با توجه به شرایط بدن افراد، کمبود ویتامین ب ۱۲ می‌تواند باعث بالا رفتن بیش از حد «هموسیستین» در بدن شود. بالا بودن مقدار این آمینو اسید در خون، افراد را مستعد بیماری‌های عروقی و انسداد رگ‌ها می‌کند.

محققان توصیه می‌کنند که اگر با کمبود ویتامین ب ۱۲ مواجه هستید به پزشک مراجعه کرده و از مصرف مکمل‌های غذایی خودداری کنید؛ چرا که این مکمل‌ها نمی‌توانند میزان کمبود ب ۱۲ را جبران کنند.

ویتامین ب ۱۲  که کوبالامین نیز نامیده میشود. برای کمک به رشد و عملکرد طبیعی سلولهای بدن نیاز روزانه به مصرف این ویتامین داریم. مخصوصاً این ویتامین برای سلامت مغز استخوان (جایی که سلولهای خونی تشکیل میشود) و سیستم عصبی ، مهم و ضروری است.

مصرف ناکافی این ویتامین منجر به یک بیماری به نام «کم خونی پرنیشیوز» میشود که منجر به دریافت ناکافی اکسیژن توسط سلولها و ایجاد اختلالات سیستم عصبی میشود. افراد پا به سن گذاشته بیشتر در معرض خطر کم خونی پرنیشیوز هستند زیرا افزایش سن باعث کاهش میزان ویتامین ب-۱۲ دریافتی از طریق غذا میشود.
موارد استفاده
مهمترین استفاده ویتامین ب-۱۲ در درمان علایم و نشانه های «کم خونی پرنیشوز» است. این علایم شامل: ضعیفی، رنگ پریدگی، نشانه های عصبی نظیر سوزن سوزن شدن و سوزش دست ها و پاها، عدم تعادل، گیجی از دست دادن حافظه و کج خلقی است.
تحقیقات اخیر مشخص کرده است که ویتامین ب-۱۲ در جلوگیری از بیماریهای قلبی دخالت دارد. افرادی که ترکیبی از اسید فولیک، ویتامین ب-۱۲ و ویتامین ب-۶ استفاده می کنند سطح خونی پایینی از هوموسیستئین (که به نظر می رسد مرتبط با خطر بیشتر برای بیماری قلبی باشد) دارند.

* علائم و نشانه های کم خونی فقر ویتامین ب۱۲:
از دست دادن اشتها ، اسهال ، کرختی و گز گز دستها و پاها ،رنگ پریدگی پوست ، احساس خستگی زودرس ،سردرد ، زخمهای مخاطی ، و زبانی ، و تغییر رنگ پوست.
معاینه ی این بیماران میتواند نشانگر اختلال رفلکسها و یکسری علائم عصبی دیگر باشد.

* منابع ویتامین ب۱۲ :

ویتامین ب-۱۲ در غذاهای حاوی پروتئین حیوانی وجود دارد. غنی ترین منبع این ویتامین کبد و کلیه است. دیگر منابع خوب برای این ویتامین شامل شیر، تخم مرغ، ماهی و پنیر است.
ویتامین ب۱۲ در مواد غذائی حیوانی مثل گوشت ، نرمتنان صدف دار ، شیر ، پنیر ، و تخم مرغ یافت میشود.اغلب مردم که میتوانند گوشت را بعنوان یکی از اجزای غذائی خود داشته باشند ، کمتر در معرض پیدایش کمبود این ویتامین هستند مگر اینکه بدن آنان توانائی جذب این ویتامین را نداشته باشد.در حالت طبیعی ، میزان ذخیره ی ویتامین ب۱۲ بدن تکافوی نیاز بیش از یکسال بدن را میکند ( حتی در صورتی که این ویتامین در طول این مدت وارد بدن نشود !) .
ریسک کمبود ویتامین ب۱۲ در گیاه خوارانی که کاملا رژیم بدون شیر، پنیر،یا تخم مرغ مصرف می کنند ، و نیز اطفالی که از اینگونه مادران( گیاهخوار خالص ) بدنیا می آیند بیشتر از افراد عادی جامعه است و مصرف ویتامین های مکمل در آنها توصیه می شود.
معمولا نقص ویتامین ب۱۲ را با نقص اسید فولیک ، همزمان مطرح می کنند ، چرا که علائم این دو با هم مشابه بوده ودر بسیاری از موارد با هم دیده می شوند.کم خونی پرنیشیوز در حقیقت می تواند محصول مشترک کمبود هر کدام از این دو باشد !
اسید فولیک در حقیقت یکی از ویتامین های گروه ب می باشد ، که برای تکامل جنین انسان نقش بسیار مهمی ایفا می کند.بر خلاف ویتامین ب۱۲ تنها مقدار کمی اسید فولیک در بدن ذخیره می شود ، بهمین خاطر ، مصرف منظم آن ( از طریق مواد خوراکی ) ضروریست .غذاهائی مثل جگر ، کلیه ( قلوه )، انواع قارچ ، موز ، پرتقال ، سبزیجاتی که برگهای پهن دارند مثل اسفناج ، تخم مرغ ، نان گندم کامل ، لوبیا ، و شیر بعنوان منابع حاوی این ویتامین ارزشمندند.
مصرف اسید فولیک ، قبل و در طول بارداری ، می تواند احتمال پیدایش جنین های ناقص الخلقه را کاهش دهد .

* اشکال دیگر
ویتامین ب-۱۲ در فرم ویتامینی سیانوکوبالامین نیز یافت میشود. ویتامین ب-۱۲ به صورت قرص، ژل یا در مولتی ویتامین (قابل جویدن و به صورت قطره مایع)، فرم ب-کمپلکس یا به تنهایی وجود دارد.

* مقادیر توصیه شده روزانه برای ویتامین B12 یا سیانوکوبال آمین :
 
نوزادان تا ۶ ماهگی ۰٫۳ میلی گرم – نوزادان ۶ ماهگی تا یکسالگی ۰٫۵ میلی گرم – کودکان ۱ تا ۳ سالگی ۰٫۷ میلی گرم – کودکان ۴ تا ۶ سالگی ۱ میلی گرم – کودکان ۷ تا ۱۰ سالگی – ۱٫۴ میلی گرم – مردان و پسران جوان ۱۱ سال به بالا ۲ میلی گرم – زنان و دختران جوان ۱۱ سال به بالا ۲ میلی گرم – زنان باردار ۲٫۲ میلی گرم – مادران شیر ده ۲٫۶ میلی گرم
* نحوه مصرف
برای جلوگیری از اختلالات ناشی از کمبود ویتامین ب-۱۲، بزرگسالان باید روزانه ۲ میکروگرم از این ویتامین استفاده کنند. افرادی که رژیم غذایی شان شامل گوشت، شیر و دیگر فرآورده های لبنی است، میزان نیاز روزانه آنها برطرف شده نیازی به مصرف مکمل ویتامینی ندارند. گیاهخوارانی که فرآورده های پروتئین حیوانی مصرف نمی کنند مکمل های ویتامینی را ترجیحاً بعد از غذا باید مصرف کنند.

خانم های حامله ۲/۲ میکروگرم از ویتامین ب-۱۲ و خانم های شیرده ۶/۲ میکروگرم از این ویتامین روزانه باید مصرف کنند. قبل از دادن هرگونه مکمل ویتامین ب-۱۲ به بچه ها با پزشک مشورت کنید.

افراد پا به سن گذاشته روزانه بیش از ۲ میکروگرم ویتامین ب-۱۲ نیاز دارند زیرا توانایی جذب وتیامین ب-۱۲ با افزایش سن کاهش می یابد. افراد مسن باید در مورد میزان مصرف روزانه این ویتامین با پزشک مشورت کنند.

 

کم خونی ناشی از کمبود ویتامین ب۱۲ را اصطلاحا آنمی پرنیشیوز می نامندو… توسط کم خونی ، و گلبولهای سفید بزرگتر از حد طبیعی مشخص می شود.
این نوع کم خونی در اثر علل مختلف دیگری نیز پدید می آید که از جمله می توان به کمبود اسید فولیک ، برخی بدخیمی های سیستم خونساز ، و گروهی از اختلالات مادرزادی ، مصرف الکل و نیز بعضی از داروهائی که در شیمی درمانی استفاده می شوند اشاره کرد.
برای پیشگیری از ایجاد این کم خونی میتوان از ویتامین ب۱۲ و اسید فولیک استفاده کرد.

* موارد احتیاط
ویتامین ب-۱۲ غیرسمی است، اما در مصرف بیش از ۲ میکروگرم آن در روز، اثر مفید شناخته شده ای وجود ندارد.
تداخل های احتمالی
جذب ویتامین ب-۱۲ به وسیله مصرف مت فورمین که برای درمان افزایش قند خون استفاده میشود، کاهش می یابد. همچنین مصرف زیاد ویتامین سی (۵۰۰ میلی گرم یا بیشتر) باعث تخریب این ویتامین میشود.

لازم به ذکر است  این ویتامین به تنهایی نمیتواند بطور کامل جذب گردد و برای جذب کامل نیاز به کلسیم دارد.
مقدار توصیه شده روزانه آن سه میکرو گرم در روز میباشد و کمبود آن میتواند منجر به کمخونی ماکروسیتیک و التهاب دهان و گلوسیت گردد.

این ویتامین در بدم موجب تشکیل و تجدید گلبولهای قرمز خون میشود, تحریک پذیری روده ها را کاهش داده و منجر به افزایش اشتها در کودکان میشود. دستگاه عصبی را سالم نگه می دارد و موجب می شود بدن در استفاده از پروتئین ها و کربوهیدراتها و چربی ها بهتر عمل نماید.

الکل, استروژن, نور خورشید و و در معرض مواد اسیدی  یا قلیایی بودن این ویتامین را از بیم خواهند برد.

جگر, گوشت گوساله, تخم مرغ, شیر, پنیر و قلوه از جمله منابع غنی آن هستند.

چای سبز

چای سبز برای مقابله با افسردگی مفید است .
پژوهشگران ژاپنی در تحقیقات جدید خود نشان داده‌اند که مردان و زنان مسنی که در روز یک یا چند فنجان چای سبز می‌نوشند، کمتر دچار احساس پیری و افسردگی می‌شوند.

به گزارش خبرنگار سایت پزشکان بدون مرز  ،  این محققان با مطالعه روی گروهی از زنان و مردان ۷۰ سال یا مسن‌تر دریافته‌اند؛ سالمندانی که روزانه دست کم چهار فنجان چای سبز می‌نوشند، ۴۴ درصد کمتر از همسالان خود علائم افسردگی را نشان می‌دهند. این در حالی است که در مطالعات اولیه روی یک هزار و ۵۸ سالمند نسبتا سالم نیز معلوم شد که مصرف چای سبز، باعث کاهش اضطراب‌ها و تنش‌های روانی می‌شود.

 

از کل افرادی که در این تحقیق شرکت کرده بودند حدود ۳۴ درصد از مردان و ۳۹ درصد از زنان علائمی از افسردگی داشتند که این علائم در ۲۰ درصد مردان و ۲۴ درصد زنان شدید بود.

 

با توجه به نتایج حاصل از این پژوهش، محققان تاکید کردند که تاثیرات مشخص پیشگرانه و محافظتی حاصل از مصرف چای سبز برای مقابله با افسردگی تحت تاثیر شرایط فردی همچون وضعیت اقتصادی، جنسیت، رژیم غذایی یا سابقه مشکلات پزشکی، مصرف داروهای ضد افسردگی، مصرف دخانیات و فعالیت‌های ورزشی قرار نمی‌گیرد.

 

از سوی دیگر، در این تحقیق هیچ رابطه‌ای از تاثیر مصرف چای سیاه یا قهوه در کاهش علائم و نشانه‌های افسردگی مشاهده نشده است.

 

به گفته پژوهشگران؛ در چای سبز اسید آمینه‌های تیانین وجود دارد که نقش یک آرام بخش را برای مغز ایفا می‌کند.

 

از آنجا که انجام مطالعات و بررسی‌های بیشتر برای تایید و اثبات خاصیت ضد افسردگی چای سبز الزامی و حائز اهمیت است، محققان توصیه می‌کنند که باید از مصرف بی‌رویه و بیش از حد این نوشیدنی برای به حداقل رساندن افسردگی خودداری کرد.

تولدت مُبارک ...


یک خرداد ماه دیگه میگذره از بودنم ،

یه تولد دیگه...یا یک قدم نزدیکتر به مرگ...

هر سال که گذشت ،از آدما دورتر شدم

کادوهای تولد کم شد!

آدمای بد دیدم!

آدمای خوب دیدم!

غم دیدم...

دردو، قلبم  با تمام وجود حس کرد...

تنهایی رو بلد شدم اما واسم عادت نشدُ هنوزم وقتی

تو خیابونا تنها با هنذفری و آدامس خرسی قدم میزنم.

لبخند میاد رو صورتم .

من یاد گرفتم تنهایی خوبه...

من یاد گرفتم با داشته هام زندگی کنم...
من یاد گرفتم وقتی که دلم گرفت

برم سراغِ شمعدونی هام

یاد گرفتم اونایی که میگن میمونن ، میرن!

اونایی که چیزی هم نمیگن بالاخره یه روزی میرن!

با رفتنِ یه سری آدما از زندگیم باورام هم رفت!

اما باورای جدید ساختم

لبخندای جدید زدم

من یاد گرفتم زندگی کنم...

حتی شده با درد!

خودم ؛ تولدت مُبارک ...

تو تنها کسی هستی که همیشه بودیُ ندیدمت

تو تنها کسی هستی که هرگز ترکم نکرد...

خودم ؛ تولدت مُبارک ...

خیلی وقت می شود که ندارمت

خیلی وقت می شود که ندارمت. بگذار یکهو بروم سر اصل مطلب. بگذار یکهو بگویم چقدر این شهر غم انگیز است بی تو.  خیلی وقت است که همه چیز مرا به گریه می آورد. نگاهم را غمگین می کند. آه عزیزم!  بعد از تو دیگر صدای گرفته ام پای تلفن برای هیچ کس معنایی جز سرماخوردگی نداشت. بعد از تو دیگر هیچ کس به  نخ های ستارم گیرنداد. آنقدرگیر نداد تا نخ ها مرا دود کردند و بردند. بردند به کافه ها. بردند به خیابان ها. بردند به پرسه های کسالت بار تنهایی حافظیه تا ستارخان. دیگر هیچ کس بعد از تو با من ننشست و فلسفه نبافت. وقتی تو نبودی دیگر هیچ چیز نبود. بعد از تو حرف هایم را در خودم ریختم. آنقدر که از گلویم بیرون زد . آنقدر که جسمم را خورد و مرا به رعشه انداخت. بعد از تو دیگر نتوانستم بگذارم کسی دوستم داشته باشد . نتوانستم هیچ کجا مثل آدم بنشینم. بعد از تو احساساتم آنقدر در من ماندند که بوی لجن گرفتند و من تنها توانستم با تمام قدرت یک پسر35ساله ظاهرم را حفظ کرده باشم. بعد از تو فقط سرگیجه بود و من بودم و بالا آوردن های نیمه شب و تنهایی و صدای سیفون. آه. عزیزم! بعد از تو .....

دلم

تنها بود
تو از این‌جا شروع شدی






niyayesham

از یک جایی به بعد...

از یک جایی به بعد آدم یاد می گیرد با زخمهایش بسازد. با آدمها بسازد. با دوست و دشمنش بسازد، با مرد و نامردش بسازد. با خاطراتش حتی، بسازد. از یک جایی به بعد یاد میگیرد آدم دست بیندازد دور گردن خودش، دور گردن زندگی با زندگی آشتی کند با خودش مهربان شود. از یک جایی به بعد یاد می گیرد زمین خوردن و بلند شدن را، اینکه موقع بلند شدن دستش به زانوی خودش باشد نه شانه دیگری. یاد می گیرد خودش را گول بزند هی تکرار کند این هم می گذرد. از روز اول که آدم بلد نیست این سازش را . بلد نیست سنگ باشد تحمل کند دم نزند کم کم یاد می گیرد، بلد می شود. نگرانم نباش بلد شده ام من ... 




niyayesham

اعمال شب نیمه‌ی شعبان


امام باقر علیه السلام فرمودند:

شب نیمه‌ی شعبان بعد از لیله القدر، برترین شب‌هاست. خداوند در آن شب فضل خود را به بندگان عطا می‌فرماید و ایشان را به کرم خویش می‌آمرزد.

 

پس در تقرب جستن به سوی خدای تعالی کوشش کنیدزیرا خداوند به ذات مقدسش قسم یاد فرموده است که هیچ سائلی را در آن شب از درگاه خود دست خالی برنگرداند مادامی که خواسته‌ی او معصیت نباشد و خداوند آن شب را به ما اختصاص داده است. پس در دعا و ثنا بر خدای تعالی در آن شب کوشش نمایید.

(مفاتیح الجنان)

 

 ********************
 

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

در شب نیمه‌ی شعبان روزی‌ها تقسیم می‌شود و عمر مردم معین می‌گردد و روندگان به حج نامشان نوشته می‌شود و خدای تعالی در خلق خود افراد بیشماری را می‌آمرزد.
(مفاتیح الجنان)

 


دعای شب نیمه‌ی شعبان


هر کس در شب نیمه‌ی شعبان 21 مرتبه این دعا را مابین نماز مغرب و عشاء، قبل از آنکه سخنی بگوید بخواند، تا شب نیمه‌ی شعبان سال بعد به فرمان خدا، هیچ مکروهی به او نرسد و اگر عمر او تمام شده باشد، خداوند عمر دوباره به او کرامت فرماید.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم انک علیم حلیم ذو اناة و لا طاقة لنا بحکمک یا الله یا الله یا الله، الامان الامان الامان من الطاعون و الوباء و موت الفجأة و سوء القضاء و شماتة الاعداء، ربنا اکشف عنّا العذاب انا موقنون برحمتک یا ارحم الراحمین.
(از کتاب عنوان الکلام مرحوم ملا محمدباقر فشارکی ص 210)


********************

قرائت قرآن در شب نیمه‌ی شعبان


هر کس در شب نیمه‌ی شعبان سه مرتبه سوره‌ی یاسین را بخواند، مرتبه‌ی اول به نیت طول عمر، مرتبه‌ی دوم به نیت توانگری و مرتبه‌ی سوم به نیت دفع بلیات، در آن سال از آفات و فقر در امان می‌ماند و عمر او طولانی می‌گردد. پس از تمام کردن سوره در هر مرتبه دعای زیر را با تضرّع بخواند:



بسم الله الرحمن الرحیم


اللهم یا ذَالمنِّ لا یُمَنُّ علیک یا ذالطَّولِ لا اله الا انت، انت ظهرُ اللاجین و جارُ المستجیرین و امان الخائفین اِن کُنتُ شقیّاً محروماً مُقْتِراً فی الرزق، فامحُ فی امِّ الکتاب شقاوتی و حرمانی و اقتارِ رزقی و اثبتنی عندک مرزوقاً موفِّقاً للخیراتِ، فانک قُلتَ فی کتابکَ المنزل یمحواللهُ ما یشاءُ و عندهُ امُّ الکتابِ.


********************

زیارت امام حسین علیه السلام در شب نیمه‌ی شعبان


باید دانست که زیارت سیدالشهداء علیه‌السلام در شب نیمه‌ی شعبان بسیار سفارش شده است و ساده‌ترین زیارت که می‌توان در همه وقت آن حضرت را به آن زیارت نمود آن است که سه مرتبه بگویی:



صلی الله علیک یا ابا عبدالله
و یا اینکه بگویی:
السلام علیک یا اباعبدالله السلام علیک و رحمة الله و برکاته
که خداوند سلام تو را به آن حضرت می‌رساند.

موزمیوه ای مفید برای بدن


موز گیاهی است علفی و درختچه‌مانند. برگ‌های آن بسیار بزرگ و پهن است و پهنای آن گاهی به 2 متر می‌رسد. گل‌های آن به ‌صورت سنبله است و میوه آن ابتدا سبز و بعد از رسیدن به رنگ زرد در می‌آید. موز از چهار هزار سال قبل در هندوستان کشت می‌شده است.

خواص دارویی

موز از نظر طب قدیم ایران معتدل و تر است و خون را غلیظ می‌کند. این میوه انرژی زیادی دارد و چون نرم است غذای خوبی برای کودکان و اشخاص مسن محسوب می‌شود. از خواص دیگر این میوه:

1. به دلیل داشتن پتاسیم زیاد ضد سرطان و غذای خوبی برای ماهیچه‌هاست.

2. موز ملین بوده و هم‌چنین برای درمان اسهال و اسهال خونی مفید است.

3. موز خون‌ساز است بنابراین اشخاص لاغر و کم‌خون حتما باید موز بخورند.

4. موز تقویت‌کننده معده و نیروی جنسی است.

5. موز زخم معده و روده را درمان می‌کند.

6. گرد موز همچنین داروی خوبی برای پایین آوردن کلسترول است.

7. شیره گل‌های موز درمان‌کننده اسهال خونی است.

8. ضماد برگ درخت موز برای درمان سوختگی مفید است.

9. ریشه موز دفع‌کننده کرم معده است.

10. موز نفاخ است و زیادخوردن آن به ویژه درافراد سرد مزاج تولید گاز معده می‌کند، برای رفع این عارضه باید پس از موز کمی نمک خورد.

11 . موز تأثیر خوبی در تأمین رشد و تعادل سیستم اعصاب دارد.

12. برای درمان ضعف بدن، موز را با عسل بخورید.

13. موز به علت دارا بودن قند زیاد برای مبتلایان به مرض قند مضر است و نباید در خوردن آن افراط کنند.

درمان طبیعی زخم معده

تحقیقات نشان می‌دهد که اثر موز بر روی زخم معده بیشتر از داروهای گران قیمت است که به وسیله پزشک تجویز می‌شود. بررسی‌های آزمایشگاهی و بررسی روی حیوانات نشان داده که موز یک ماده حفاظت‌کننده است. هر چند تحقیقات کامل‌تری لازم است تا به عمل یک تکه موز در سیستم هاضمه پی برد. تحقیقات انجام شده در کالج هند نشان می‌دهد که عامل شیمیایی موجود در موز باکتری عامل زخم‌های دستگاه گوارش را متوقف می‌کند. تحقیقات دیگر در دانشگاه «نیوانگلند» در استرالیا نشان می‌دهد که موز از برگشت این زخم‌ها جلوگیری می‌کند و خوردن موز عوارض جانبی ندارد. رمز این تحقیقات این بود که این موزها کاملاً رسیده و قهوه‌ای بودند. در این مرحله موز ماده‌ای تولید می‌کند که همان لایه پوششی تولید شده در معده است که بر اثر اسید معده کاهش پیدا می‌کند.

سیب ، تمیزکننده بدن


سیب ، تمیزکننده بدن

درخت سیب در بیشتر نقاط دنیا پرورش داده می شود و سیب میوه ای است که می توان گفت در هر جای دنیا وجود دارد و همه مردم دنیا آنرا می شناسند.در کشور عزیز ما ایران این درخت بصورت وحشی در جنگل های شمال وجود دارد در لاهیجان و رودسر آن را آسیب ، هسی و هسیب و در مازندران به آن سه می گویند .

سیب انواع مختلف دارد . انواع وحشی آن کوچک و پرورش یافته آن درشت و برد می باشد . سیب نوع ترش و شیرین دارد

خواص داروئی :


سیب یک میوه قلیایی است و تمیز کننده بدن است و بعلت دارا بودن پکتین زیاد آب اضافی بدن را خارج می سازد.

سیب را می توان برای برطرف کردن اسهال حتی برای کودکان بکار برد . بدین منظور سیب را باید رنده کرد و استفاده کرد .سیب را می توان پخت و برای آنهایی که روده تنبل دارند آن را روی آتش ملایمی بپزید البته حتما ازظرف لعابی یا تفلون استفاده کنید زیرا به این طریق پکتین و ویتامین های آن حفظ می شود.

شربت سیب بهترین دارو برای درمان سرفه و گرفتگی صدا می باشد .برای تهیه شربت سیب یک کیلو سیب راشسته و با پوست قطعه قطعه کنید و در یک لیتر آب بپزید سپس آنرا با پارچه نازکی صاف کنید و چند تکه قند به آن اضافه کنید و دوباره روی آتش ملایم قرار دهید تا قوام بیاید و آن را از روی آتش بردارید روزی سه تا چهار فنجان از این شربت بنوشید.

سیب دارای مقدر زیادی کلسیم است و کلسیم سیب به بدن کمک می کند که کلسیم غذاهای دیگر را نیز جذب کند.

خوردن سیب یبوست را برطرف می کند و برای خستگی مفرط مفید است.

دم کرده برگ درخت سیب ادرار آور است و درمان کننده التهاب کلیه و مثانه میباشد.

نوشیدن آب سیب داروی موثری برای درمان سرماخوردگی و گرفتگی صدا و سرفه است.

سیب مقوی کبد و اشتها آور است.

سیب برای درمان تنگی نفس بسیار مفید است حتی بوئیدن سیب نیز این خاصیت را دارد.

سیب پخته تقویت کننده معده و کبد و دفع کننده سودا و سموم بدن است .

سیب حرارت را از بدن خارج می سازد .

سیب را رنده کنید و در دستمال بپیچید و روی چشم بگذارید درد چشم را برطرف می کند.

خوردن سیب حتی برای آنهایی که بیماری قند دارند مفید است چون قند خون را بالا نمی برد.

کسانیکه می خواهند لاغر شوند حتما باید سیب را با پوست بخورند .

دم کرده گل سیب داروی سرفه و تورم مجرای تنفسی است

سیب داروی خوبی برای درمان زخم ها می باشد.

سیب بهترین دارو برای سوء هاضمه است زیرا دارای مقدر زیادی پکتین می باشد

آب سیب را حتی می توان برای تنقیه استفاده کرد . این تنقیه برای بیماریهای روده بسیار موثر است.

پوست سیب را مانند چای دم کنید و بیاشامید این چای بهترین دوست کلیه است .

آب سیب را با آبمیوه گیری در منزل تهیه کنید و فورا آنرا بنوشید زیرا در اثر ماندن آنزیم های خود را از دست می دهد .

آب سیب برای زیبایی پوست استفاده زیادی دارد بخصوص برای از بین بردن چین و چروک پوست موثر است بدین منظور آب سیب را صبح و شب روی پوست گردن و صورت بمالید و ماساژ دهید البته همیشه آب سیب تازه استفاده کنید.

استفاده دیگر از سیب برای لطافت پوست سیب پخته است سیب رابپزید و سپس له کنید و با شیر مخلوط کنید و این مخلوط را بصورت نیم گرم روی پوست بگذارید و پس از چند دقیقه آنرا بردارید .

خواص سیب ترش :

سیب ترش قابض است و حالت استفراغ و دل بهم خوردگی را از بین می برد.

سیب ترش را بپزید درمان اسهال خونی است.

آب سیب ترش مخلوط با انار برای تقویت معده و درمان اسهال و دل بهم خوردگی بکار می رود.

رب سیب ترش علاج اسهال ، استفراغ و درد و غم است.

مربای شکوفه سیب برای ضعف معده و ازدیاد نیروی جنسی مفید است

سیب ترش برای آنهائیکه مزاج گرم دارند بسیار مفید است بالعکس آنهائیکه مزاج سرد دارند باید سیب شیرین بخورند.

سیب در قدیم معالج نقرس و بیماریهای عصبی بوده است.

مضرات :

همانطور که قبلا گفته شد سعی کنید همیشه سیب را با پوست بخورید زیرا مقدر زیادی پکتین در پوست سیب وجود دارد سیب هایی که در بازارهای داخل ایران یا آمریکا و کانادا بفروش می رسد روی آن دارای یک لایه چربی برای حفاظت آن می باشد بنابراین حتما این سیب ها را بدقت بشوئید آنهائیکه دارای معده ضعیف هستند باید سیب را بسیار نازک پوست بگیرند که پکتین ها و ویتامین های آن از بین نرود .

چه می‌کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر...


 خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
نخواست او به منِ خسته ـ بی‌گمان ـ برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه می‌کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به‌راحتی کسی از راه ناگهان برسد،...
رها کنی برود از دلت جدا باشد
 به آن‌که دوست‌تَرَش داشته به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که... نه! نفرین نمی‌کنم... نکند
به او ـ که عاشق او بوده‌ام ـ زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

«زاغکی قالب پنیری دید»


اول روضه می‌رسد از راه
قد بلند است و پرده‌ها کوتاه
آه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکه ای از ماه
بچه‌ی هیأتم من و حساس
به دو چشم تو و به رنگ سیاه
مویت از زیر روسری پیداست
دخترِه ... ، لا اله الا الله!
به «ولا الضالین» دلم خوش بود
با دو نخ موی تو شدم گمراه
چشمهایم زبان نمی‌فهمند
دین ندارد که مرد خاطرخواه
چای دارم می‌آورم آن ور
خواهران عزیز! یا الله!
سینی چای داشت می‌لرزید
می‌رسیدم کنار تو ... ناگاه ـ
پا شدی و نسیم چادر تو
برد با خود دل مرا چون کاه
وای وقتی که شد زلیخایم
با یکی از برادران همراه
یوسفی در خیال خود بودم
ناگهان سرنگون شدم در چاه
«زاغکی قالب پنیری دید»
و چه راحت گرفت از او روباه
می گریزد و می رود آهو
می‌کشم من فقط برایش آه
آی دنیا ! همیشه خرمایت
بر نخیل است و دست ما کوتاه

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را


تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را
مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرآیندش را
قلب ِ من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را
منم آن شیخ سیه روز که در اخرعمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را

ماه است و بـــعید است که خورشید نداند


این روسری آشفته ی یک موی بلند است
آشفتگی موی تـــو دیـــوانه کـــننده سـت
بالقوّه سپید است زن اما زن ایــن شعـــر
موزون و مخیّل شده و قافیه مـند اســـت
در فــوج مــدل هـــای مدرنیتـــه هنـــوز او
ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است
پـــرواز تـــماشـــایی مـــوهای رهـــایـــش
تصـــویرِ رهـــاکــردن یک دسته پرنده ست
دل غرق نگاهی سـت که مابینِ دو پلکش
یک قهوه ای سوخته ی خـیره کننده ست
با اخم به تشخیصِ پزشکان سرطانزاسـت
خندیـدن او عامـــل بیمـــاری قنـــد اســـت
تصویـــر دلـــش بـــا کـــمک چــشمِ مسلّح
انگار که سنگی تهِ شـیئی شکــننده ست
شاید بـه صنـــوبر نرســـد قـــامـــتش امّـــا
نسبـــت بـه میانگین همین دوره بلند است
ماه است و بـــعید است که خورشید نداند
میزان حضور و حذرش چـــند بـه چند است

خون به پا کردی، ببین! دعوا سرموهای توست


گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست
چشمه ی آرامشم پایین ابروهای توست
خنده کن تا جای خون درمن عسل جاری کنی
بهترین محصول ها مخصوص کندوهای توست
فتنه ها افتاده بین روسری های سرت
خون به پا کردی، ببین! دعوا سرموهای توست
کار دنیا را بنازم که پر از وارونگی ست
یک پلنگ مدعی در دام آهوهای توست
فتح خواهم کرد روزی سرزمینت را اگر
لشکری آماده پشت برج و باروهای توست
شهر را دارد به هم می ریزد امشب ، جمع کن
سینه چاکی را که مست از زخم چاقوهای توست
کوک کن ، بردار سازت را ، برقصان وبرقص
زندگی آهنگ زیبای النگوهای توست
خوش به حال من که می میرم برایت این همه
مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست

دوبـــاره شاعر «جغرافیَ» ت شدم، آخر...

قطارِ خطّ لبت راهی سمرقند است
بلیت یک سره‌ از اصفهان بگو چند است؟
عجب گلــــی زده‌ای بـــاز گوشـــه‌ی مـویت
تو ای همیشه برنده ! شماره‌ات چند است؟
بــــه تــــوپ گـرد دلـــم بــاز دست رد نزنی
مگر «نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» است
همین که می‌زنی‌اَش مثل بید می‌لرزم
کلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟
نگاه مست تــو تبلیغ آب انگور است
لبت نشان تجاری شرکت قند است
بِ ... بِ ... ببین کـــه زبــانم دوبــاره بند آمد
زی... زی... زی... زیرِسر برق آن گلوبند است
نشسته نرمیِ شالی به روی شانه‌ی تو
شبیه برف سفیدی که بر دماوند است
دوبـــاره شاعر «جغرافیَ» ت شدم، آخر
گلی جوانی و «تاریخ» از تو شرمنده ست
چرا اهالــی این شهر عـــاشقت نشونــد ؟
چنین که عطر تو در کوچه‌ها پراکنده است
به چشم‌های تو فرهادها نمی‌آیند
نگاه تو پی یک صید آبرومند است
هزار «قیصر» و «خرد» فدای چشمانت
بِکُش! حلال! مگر خون‌بهای ما چند است؟
نگاه خسته‌عاشق کبوتر جَلدی است
اگر چه مــی‌پرد امــا همیشه پابند است
نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد
و گفت: روزی عشاق با خداوند است
رسیـــدی و غــزلـــم را دوبـــاره دود  گرفت
نترس – آه کسی نیست - دود اسفند است

اشعار هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه)


گفتم که مژده بخش دل خرم است این

مست از درم در آمد و دیدم غم است این

گر چشم باغ گریه ی تاریک من ندید

ای گل ز بی ستارگی شبنم است این

پروانه بال و پر زد و در دام خوش خفت

پایان شام پیله ی ابریشم است این

باز این چه ابر بود که ما را فرو گرفت

تنها نه من، گرفتگی عالم است این

ی دست برده در دل و دینم چه می کنی

جانم بسوختی و هنوزت کم است این

آه از غمت که زخمه ی بی راه می زنی

ای چنگی زمانه چه زیر و بم است این

یک دم نگاه کن که چه بر باد می دهی

چندمین هزار امید بنی آدم است این

گفتی که شعر سایه دگر رنگ غم گرفت

آری سیاه جامه ی صد ماتم است این

هست ای ساقی

شکوه جام جهان بین شکست ای ساقی

نماند جز من و چشم تو مست ای ساقی

من شکسته سبو چاره از کجا جویم

که سنگ فتنه سر خم شکست ای ساقی

صفای خاطر دردی کشان ببین که هنوز

ز داشت نکشیدند دست ای ساقی

ز رنگ خون دل ما که آب روی تو بود

چه نقش ها که به دل می نشست ای ساقی

درین دو دم مددی کن مگر که برگذریم

به سر بلندی ازین دیر پست ای ساقی

شبی که ساغرت از می پر است و وقت خوش است

بزن به شادی این غم پرست ای ساقی

چه خون که می رود اینجا ز پای خسته هنوز

مگو که مرد رهی نیست، هست ای ساقی

روا مدار که پیوسته دل شکسته بود

دلی که سایه به زلف تو بست ای ساقی

کمند مهر  

چو شبروان سرآسیمه، گرد خانه مگرد

تو خود بهانه ی خویشی پی بهانه مگرد

تو نور دیده ی مایی به جای خویش در آی

چنین چو مردم بیگانه گرد خانه مگرد

تویی که خانه خدایی بیا و خود را باش

برون در منشین و بر آستانه مگرد

زمانه گشت و دگر بر مدار بی مهری ست

تو بر مدار دل از مهر و چون زمانه مگرد

چو تیر گذشتی ز هفت پرده ی چشم

کنون که در بن جانی پی نشانه مگرد

بهوش باش که هرنقطه دام دایره ای ست

تو در هوای رهایی درین میانه مگرد

کمند مهر نکردی ز گیسوان بلند

دگر به گرد سر من چو تازیانه مگرد

تو شعر گمشده ی سایه ای، شناختمت

به سایه روشن مهتاب خامشانه مگرد

چشمه ی خارا

ای عشق مشو در خط خلق ندانندت

تو حرف معمایی خواندن نتوانندت

بیگانه گرت خواند چون خویشتنت داند

خوش باش و کرامت دان کز خویش برانندت

درد تو سرشت توست درمان ز که خواهی جست

تو دام خودی ای دل تا چون برهانندت

از بزم سیه دستان هرگز قدحی مستان

زهر است اگر آبی در کام چکانندت

در گردنت از هر سو پیچیده غمی گیسو

تا در شب سرگردان هر سو بکشانندت

تو آب گوارایی جوشیده ز خارایی

ای چشمه مکن تلخی ور زهر چشانندت

یک عمر غمت خوردم تا در برت آوردم

گر جان بدهند ای غم از من نستانندت

گر دست بیفشانند بر سایه، نمی دانند

جان تو که ارزانی گر جان بفشانندت

چون مشک پراکنده عالم ز تو آکنده

گر نافه نهان داری از بوی بدانندت

هم آشیان

هنوز عشق تو امید بخش جان من است

خوشا غمی که ازو شادی جهان من است

چه شکر گویمت ای هستی یگانه ی عشق

که سوز سینه یخورشید در زبان من است

اگر چه فرصت عمرم ز دست رفت بیا

که همچنان به رهت چشم خون فشان من است

نمی رود ز سرم این خیال خون آلود

که داس حادثه در قصد ارغوان من است

بیا بیا که درین ظلمت دروغ و ریا

فروغ روی تو آرایش روان من است

حکایت غم دیرین به عشق گفتم، گفت

هنوز این همه آغاز داستان من است

بدین نشان که تویی ای دل نشسته به خون

بمان که تیر امان تو در کمان من است

اگر ز ورطه بترسی چه طرف خواهی بست

ز طرفه ها که درین بحر بی کران من است

زمان به دست پریشانی اش نخواهد داد

دلی که در گرو حسن جاودان من است

به شادی غزل سایه نوش و بخشش عشق

که مرغ خوش سخن غم هم آشیان من است

با سینه سردان

منشین چنین زار و حزین چون روی زردان

شعری بخوان، سازی بزن، جامی بگردان

ره دور و فرصت دیر، اما شوق دیدار

منزل به منزل می رود با رهنوردان

من بر همان عهدم که با زلف تو بستم

پیمان شکستن نیست در آیین مردان

گر رهرو عشقی تو پاس ره نگه دار

بالله که بیزارست ره زین هرزه گردان

صد دوزخ اینجا بفشرد آری عجب نیست

گر در نگیرد آتشت با سینه سردان

آن کو به دل دردی ندارد آدمی نیست

بیزارم از بازار این بی هیچ دردان

آری هنر بی عیب حرمان نیست لیکن

محروم تر برگشتم از پیش هنردان

با تلخکامی صبر کن ای جان شیرین

دانی که دنیا زهر دارد در شکردان

گردن رها کن سایه از بند تعلق

تا وارهی از چنبر این چرخ گردان

اشک...اشک...اشک...


مثل یک کابوس بود....

سخت و باور نکردنی... هولناک...سهمگین....یکباره همه جا تیره و تار شد....

گویی آسمان به زمین آمده بود...همه چیز از هم گسست...نالان و نا امیدم کرد...و تا حدی کفری و متنفر و مملو از احساس خشم... فقط مات مانده بودم و نگاهش می کردم و

دردلم اشک می ریختم

و اشک می ریختم...

دستم را نوازش کرد اما دیگر دست هایش را در دست هایم حتی احساس نمی کردم...دیگر به انتهای جاده رسیده بودم...

انگار سوت پایانی را زده بودند...اشک...اشک...اشک...

به خودم گفتم باید همه چیز را تمام کنم..... و به گمانم کردم...



و تو حتما بخوان.ح .ط