خیال تو که به سرم میزند،
نه دیواری می ماند،
نه سقفی...
ابرهای آسمان،
لحاف تن ِ خسته ام می شوند...
... و تقدیم تو باد
مرا به ذهنت
نه.......به دلت بسپار...
من از گم شدن در جاهای شلوغ میترسم!!!
... و تقدیم تو باد
دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند...
اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم،
فهم دیگران برایمان مشکل تر، و در نتیجه
امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد...
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،
به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود لجوجتر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.
اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.
در زندگی
معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را،در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.
گاهی لازم است کوتاه بیایی...
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بستو عبور کرد.
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی....
ولی با آگاهی و شناخت
آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت...
هر لحظه حرفی در ما زاده میشود
هر لحظه دردی سر بر میدارد
و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش میکند
این ها بر سینه میریزند و راه فراری نمییابند
مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایشاش چه اندازه است؟
دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی، زمین همیشه سبز و کوه های همیشه قهوه ای ...
دلم برای خط کشی کنار دفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز، برای پاککن های جوهری و تراش های فلزی، برای گونیا و نقاله و پرگار و جامدادی ...
دلم برای تخته پاککن و گچ های رنگی کنار تخته ،برای اولین زنگ مدرسه، برای واکسن اول دبستان ، برای سر صف ایستادن ها ، برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته ...
دلم برای مبصر شدن، برای خوبها و بدها ، دلم برای ضربدر و ستاره ...
دلم برای ترس از سوال معلم، کارت صد آفرین ، بیست داخل دفتر با خودکار قرمز و جا کتابی زیر میزها، جا نگذاشتن کتاب و دفتر...
دلم برای لیوانهای آبی که فلوت داشت ...
دلم برای زنگ تفریح، برای عمو زنجیر باف بازی کردن ها، برای لیلی کردن ...
دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم، برای اردو رفتن ، برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن ...
دلم برای روزنامه دیواری درست کردن برای تزئین کلاس ، برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بود، برای خنده های معلم و عصبانیتش برای کارنامه ، نمره انضباط، برای مهر قبول خرداد ...
دلم برای خودم، دلم برای دغدغه و آرزو هایم، دلم برای صمیمیت سیال کودکی ام تنگ شده ...
نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند، کودکی ام را جا گذاشتم کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب کند؟
هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست که
یک نفر ((( احساست ))) رو بفهمه بدون اینکه بخوای
به زور بهش حالی کنی....
*
*
*
*
آسمان هم گاهی دلش میگیرد چه برسد به ما که آدمیم...
عاشق یکی می شیم که عاشقی نمی دونه...
به هم می ریزم الفبای اسم تو را
دوباره می شناسمت خطای دید است یا وفای دل؟!
تب کرده افکارم چشم هایم هذیان می گویند
من به تو مبتلا شده ام !
از دلم تا عشق فاصله تنها یک توستـــــ...
دوست خواهم داشت ؛
آنهایی را که درزندگیم نقشــی داشته اند !
نه آنهایی که برایم نقــش بازی کرده اند ... !!!
فریاد را همه می شنوند، اگر سکوتم را فهمیدی هنر کردی ...
ایـــن روزهــــا اگر زیـــــاد وفــــادار باشــــــــی
با "سگ" اشتباهـــــت میگیرنــــد ... !!! :|
دانشجویی به استادش گفت:
استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم ان را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به ان دانشجو گفت : ایا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید !
- سلام علیکم . به سامانه پاسخگویی صداوسیما خوش آمدید. برای تشکر از برنامههای صدا و سیما عدد 1، برای تشکر از مدیریت صداوسیما عدد 2، برای دلگرمی دادن به مدیران عدد 3، برای تشکر از افزایش شبکهها عدد 4، برای دعوت از مهندس ضرغامی برای کاندیداتوری در انتخابات عدد5، برای شرکت در نظرسنجی «صدا و سیما قدرتمند است یا حرفه ای ؟» عدد 6، برای تقدیر از سازندگان سریالهای تلویزیونی عدد 7، برای حمایت از طرح دریافت پول از هموطنان برای صدا و سیما به همراه قبض گاز عدد8 و برای تماس با اپراتور و خدای ناکرده، زبانم لال انتقاد عدد 9 را فشار دهید.
- بعد از اینکه عدد 9 فشار داده میشود : اپراتور در حال حاضر در حال صحبت با جاری محترمشان هستند، لطفا 40 دقیقه صبر کنید! در این مدت میتوانید برای اینکه بیکار نباشید یکی از اعداد 1 تا 8 را بزنید!
- بعد از 40 دقیقه صبر کردن: اپراتور گوشی را برمیدارد : بفرمائید!
- سلام !
- بفرمائید!
-من میخواستم یک خبر مهم را به صدا و سیمای کشورم اعلام کنم.
- بیکاری؟ اینجا سه هزار تا خبرنگار داره،پای یه مورچه توی اروپا لگد بشه ما میفهمیم، شما میخواهی به ما خبر بدی؟! برو بنشین اخبار گوش بده بفهمی آمار بیکاری در اسپانیا بالا رفته!
- نه ؛ خبر من مربوط به داخل کشور است!
- پس بگو میخواهی سیاه نمایی کنی! میخواهی بگویی گرانی است ؟!به جای این کارها، بهتر نبود عدد 2 را میزدی هم از مدیریت صداو سیما تشکر میکردی، هم سیاه نمایی نمیکردی، هم دشمنان را نا امید میکردی، هم وقت شریف یک کارمند صداو سیما را نمیگرفتی؟!
- آخه خبرم خیلی مهم است !
- یعنی از تقدیر و تشکر از مدیران صداو سیما هم مهمتر است ؟!
- بله، واقعا مهمتر است !
- گمان کنم تو از اینهایی هستی که میخواهی آب به آسیاب دشمن بریزی!
- نخیر، من فقط میخواهم صداو سیما از خبرها عقب نماند!
- واقعا خیلی رو داری! خوب بگو ببینم چیه؟
- میخواستم بگویم چند روز پیش در شمال غرب کشور زلزله آمده است!
- ببخشید شما باید به هلال احمر زنگ بزنید نه به صداوسیما! حالا لابد توقع دارید ما برنامه خنده بازار را قطع کنیم، این خبر را به مردم بدهیم ؟!
- نخیر، فقط میخواستم شمارا هم مطلع کنم!
- مرسی!...و تلفن قطع میشود.