-
مرد زمستانی
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 19:16
رو کرده به چشم تو این مرد زمستانی جایی مگرش بخشی زان کلبه نورانی رو کرده که تا شاید با هرم تماشایت نظاره سردش را در خویش بپیچانی رو کرده به تو آری ای مامن ناچاری تا جان دهی اش باری آنگونه که می دانی شب شعر سیاهش را با خواب تو می خواند ای غلغله خورشید در چشم تو زندانی من سردم و خاموشم من شهر فراموشم پا تا سرم آغوشم ای...
-
بعد تو
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 19:14
هنوز بعد سالها براه تو نشسته ام اگر چه سخت مضطرب اگر چه سخت خسته ام دوباره پیش پای تو جوانه می کند دلم اگر چه مثل شاخه ای پریش و دل شکسته ام ببین که چشم گریه ام به کوچه خیره مانده است ببین که بجز نگاه تو به هیچ کس دل نبسته ام بهار خنده می رسد اگر تو سر رسی ز راه که خاک راه خانه را بدست گریه شسته ام اگر چه پیش مردمان...
-
هفت سین
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 19:12
هر هفت سین عــید من امسال نام توست یعنی سکوت خانه پر از ، ازدحام توست همـراه با هــجوم بهـــــار از چهـار ســو جانم پُر از طنین طربــــناک گــام توست تنها نه من، که جمله ی اشیاء خانه مثل من بـی تاب و بــی قرارِ جواب ســــلام توست تا کبک مـــــــهربانش از این راه ، کی رسد این دشت ، کشته مرده ی روز خرام توست تن را به...
-
به شوق آمدنت
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 19:11
به شوق آنکه دوباره به سویم رو بنمایی گرفته دامن در را – دلم – که کی تو بیایی . هزار سال پیاپی فدای لحظه سبزی که با توام به سرآید خزان تلخ جدایی . چه می شود گل سرخم به یک سلام صمیمی بهارآمدنت را غزل غزل بسرایی . نشسته حزن غریبی به روی صحن اتا قم بدست قهقه ها یت مگر تواش بزدایی . در این هزاره بی عشق در این سکوت غم اند...
-
سی و سه روز
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 19:10
سی و سه روز می شود عینکم شکسته سی و سه روز می شود خوب نمی بینم و خوب کتاب نمی خوانم و چیزهای خوب را خوب نمی بینم! سی سه روز می شود -آ قا سلام که خرج ندارد سری تکان بده لا اقل سی و سه روز؟. . .نه مانا سی و سه سال هم چه فرق دارد عینک هم که باشد همیشه باید چشمها یم را ببندم تا تو را ببینم
-
وقتی تو نباشی
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 19:09
ای با تو شبم روشن در ظلمت تنهایی بودن همه با تو سخت سکرآور و رویایی ای با تو زمستانها آذین شده با اطلس وی باد خزان حتی سر سبز و تماشایی تعبیر نگاه توست گلریسه ابریشم معنا ز تو می گیرد گلواژه زیبایی در دست تو فروردین مشغول گل افشانی در چشم توآیینه سرگرم خود آرایی باران زتو می پرسد هنگامه باریدن گلها ز تو می گیرند فرمان...
-
***
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 19:08
خورشید هم که بیاید به جان همه ی پنجره ها قسم تنها برای دیدن تو بیدار می شوم...
-
عشق قدیمی
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 19:07
همیشه با توام اما همیشه دور ترینم طلسم پیله غربت اسیر دوزخ کینم سری سپرده به عشقی محال و بیهده دارم تو مثل ماهی و من مثل التماس زمینم اسیر دوزخم آری مگر تو با گل رویت ز را ه مهر رسانی بدان بهشت برینم مرا به خواب و خیا لی چه احتیاج اگر که توئی شبیه گذشته نشسته رو به یقینم چه می شود که دمی را کنار چشم تو باشم وزان بهار...
-
شاعر
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 19:07
جهان غصه ی ما را نمی خورد دل هیچ کوچه ای به یاد ما تنگ نمی شود هیچ مغازه ای به خاطر خانه نشینی ما بسته نمی شود و همه ی مردم رأس ساعت قرار همیشگی دنبال دلخوشی های شان می روند امّا من به خاطر تو از کار می افتم سراغی از کوچه نمی گیرم به هیچ مغازه ای نمی روم و رأس ساعت هیچ قراری لباس نو نمی پوشم ، عطر نمی زنم و کلی مقابل...
-
روا نبود...!
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 19:05
روا نبود تو را اینچنین زوال کند اسیر پنجه یک مرد لا ابال کند روا نبود که با سنگ کینه توزیهایش تو را – پرنده کوچک – شکسته بال کند روا نبود که آن بی خیال بی مقدار حقوق عشق تو را زود پایمال کند دریغ آتش سوزان عشق پاکت را به باد سرد طمعکاری اش زغال کند چگونه می شود آن نورسیده بی شوق به روی سرو سهی قامت تو حال کند! چگونه...
-
چند قدم اونورتر
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 19:04
کلاغ جان … قصه من به سر رسید … سوار شو … تو را هم تا خانهات می رسانم
-
تو که نیستی
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 19:03
تو سرزمینی نیستی که تصاحبت کنم قله ای نیستی که فتح شوی خانه ای نیستی که سندت مال من شود اگر نگذارند باشی پیر شدن به پای خیالت که کاری ندارد فرقش این است کمتر مزاحم اوقات خدا می شوم کمتر استخاره می کنم اصلاً فال حافظ می خواهم چکار ؟ نه سر به سر دیوارها می گذارم نه دل به جاده ها می سپارم نه نمازم قضا می شود نه دم به...
-
اشارت سبز
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 19:01
چگونه خیال در خیال نپیچم وقتی گیسوان تو را به خواب میبینم و می توان گم نشد در دریای نا تمام وقتی پلکهایت رو به افق باز می شوند ای اشارت سبز! با رسید نت همه آرزوهام می ریزند و من خوشحال می میرم
-
خواب خدا
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 19:00
به شـــــــوق آن کـــه به ســویم دوباره رو بنـــــــمایی گرفــته دامـــــن در را - دلم - که کی تــو بیـــایی هــــزار سـال پیاپی فــــــدای ساعت ســــــبزی کـه با توام به سر آید خــــــزان تلـــخ جــــدایی چه می شــود گل سرخـم به یک ســـلام صمیمی بهـــــــار آمــــدنت را غــزل غــزل بســــرایی نشـــسته حزن غریبـــی به...
-
انتظار شیرین
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 18:59
همه ندانند من می دانم همیشه دلیلی برای شادمانه زیستن هست آنگونه که همیشه بهانه ای برای گریستن هست دوباره ، سه باره ، هزارباره عکس قدیمی ات را نگاه می کنم نام تو را و نامه های تو را که جز تعارف معمولی برای آرامش من نبوده اند مرور می کنم مرور می کنم به روزگار گذشته که با شرم تو و اشتیاق من در قرار و سلامی تازه ، سر می...
-
گناه
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 18:58
گناه دوری ات نیست ! من وقتی با تو بودم نیز دلم برایت تنگ می شد...!
-
کنار تووووووووووووو
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 18:57
کنار تو هر ثانیه پرنده ای است ! که سرشار عشق و آشتی پرواز می کند می دانی آنهمه سال که نبودی چقدر پرنده ی ناتمام در صحن این اتاق مرده است ؟ ژولیده بی حوصله بی اعتنا به خواب بی حرفی از ترانه و بی میل نان و آب ! این گفتگوی هر شب آیینه و من است
-
بهار
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 18:56
ای بهار ، ای رفیق سالهای دور ای عزیز خانه های سوت و کور باز، آمدی؟ خبر، چه داری از خدا؟؟ از بسیط آنهمه بساط روبرا؟ بیا...بیا... عزیز روزهای دید و بازدید امید شاخه های پیر و نا امید بیا که چند روز هم شده از طلوع باغهای روشنت ز یادمان رود غروب تلخ آنهمه سهی صنوبر به خاک رفته را... بیا خوش آمدی بهار بی سرود داغدیده ها......
-
چگونه بی تو نگیرد دلم!
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 18:55
ســـارا چگونه بی تو نگیرد دلم که من یک سال می شود که نبوسیده ام تو را یک سال می شود پُرم از بغض تو ولی فــــرصت نداده اند و نبـــاریده ام تو را [] سارا چگونه بی تو نگیرد دلم که من طـــاقت ندارم از تو جـــدایم کنند باز آنها که خیر ما دو نفر را نخواستند تنــها در این خرابه رهــایم کنند باز [] گفتم بترس از غم آینده ای که...
-
عمری میان زلف تو...
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 19:59
واکن لبان غنچه را که جوان می کنی مرا بشکن سکوت روزه را نگران می کنی مرا ما را به قول و وعده فریبی ولی تو را خدا وفا بکن که روان سوی خزان می کنی مرا عمری میان زلف تو گم بوده ام ندانستی هنوز وعده به تیر و سنان می کنی مرا بگشا دو چشم خفته بر این روزگار من بنگر مرا که دست بر آسمان می کنی مرا تایید چشم و تکذیب لبت جان من...
-
من از چشمان تو خواندم
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 19:56
من از چشمان تو خواندم : که باید کوله بر بندم دگر جای من اینجا نیست در این تفتیده ی بی باد و بی باران در این حرمت شکن و این لحظه های تا ابد بی جان من از لب های تو خواندم که مانم تا ابد تشنه چو بوتیمار سر گردان تمام عمر با غصّه چو اُشتر در میان دشت افتاده نه آب و نه علف نی ساربان عاشقی تا حال من پرسد من از ابروی تو...
-
دل نااااااااااااااااااااامه
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 19:54
خدایا خدایا خدیا باز هم چشمانم را ببندم ؟ باز هم خودم را گم کنم؟ اما در کدام کوچه؟ آنقدر در این رابطه خودم را در کوچه علی چپ گم کرده ام که دیگر آنجا را مثل کف دستم میشناسم چشمم را باید روی چه چیز ببندم؟ مگرشوخی است؟ فراموش کنم؟چه چیزی را؟ آن همه علاقه را...احساسش را مگر میشود؟ هر دروغش را باور کنم *دوستت ندارم هایش...
-
عیدمن هم این چنین است
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 19:52
دمه عید است و همه خانه تکانی میکنند اما تو هیچ امیدی به خانه تکانی دل من نداشته باش هیچ امیدی نداشته باش نه تو گردو غبار دلم که نیستی محال است تو را از دلم نمیتکانم به قوت خود باقی خواهی ماند . اما خب بعضی چیزها را میتکانم گرد خاطرات تلخمان را آری آنها دیگر در خانه دلم جایی ندارند اما تمام لحظه های شیرینش قاب خواهم...
-
...به کجا چنین شتابان
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 19:51
ای ثانیه ها به کجا چنین شتابان به کجا شما روانید گرگ دنبال شما کرده مگر بگذارید نفس تازه کنم من هنوز حس جوانی دارم در دل امید امانی دارم بگذارید که چشمم به افق خیره شود تا که زیبایی وی را بچشم بگذارید تا شبنم برگی تنها خلوت تنهایی من را سیراب کند از چه اینگونه گریزانید و گویی ترسان با که در حال ستیزید و فرار بگذارید...
-
از من گذشته ای
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 19:49
قلبت روانه کرده و از من گذشته ای عشقت زبانه کرده و از من گذشته ای شمعم به پای تو سوزم تمام عمر سوزم نشانه کرده و از من گذشته ای پروانه گشته ام بیاد شمع رخت روزگار بین عیشی شبانه کرده و از من گذشته ای گفتم به جستجوی زلف تو از خویش بگذرم زلفت فسانه کرده و از من گذشته ای هر شب بیاد چشم تو از خویش رسته ام تیرت کمانه کرده...
-
رنگ رخساره خبر داده ...
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 19:48
رنگ رخساره خبر داده خبر بسیار است ماهی افتاده ز آب و نفسش دشوار است راهی قصه و رویا شده ام ره ز کجاست از که پرسیده توانم که زمان غدّار است سنگ و لاخ است اگر در گذر سخت وصال خوش بود چون به هوای رخ آن عیّار است قصه و غصه ی دیدار رخ یار ز شبنم پرسید کو همان شاهد تنهاست که شب بیدار است گر بماند اثر پای تو بر خاک به اصرار...
-
چه حاصل
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 19:47
یارب ز می و مکتب و میخانه چه حاصل عمری زده ام لاف از این باده چه حاصل چون بهر کسان صوم و ص لاتی بنمودم شب تا سحرم روی به سجاده چه حاصل با دست دعا چشم به افسانه سپردیم یک دست دعا دیگری افسانه چه حاصل من آیینه سیرت خویشم به که گویم صورت اگرم هست به دلداده چه حاصل افتاده به دام خودم از غیر چه نالم لب ها به دعا دست به...
-
منتظر بارانم
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 19:46
من منتظر بارانم که خیس کند شب رویایی احساس مرا و تو با چتری در دست از میان دود و شبنم سکوت خواب مرا آشفته کنی و مرا که خیس احساس پر از بارانم افسون حضورت سازی تا برای لحظه ای در مرز واقعیت و رویا طیران آغاز کنم و دوباره شناور شوم در دریایی که بارش حضور تو در عمیق ترین نقطه تلاقیت بر دلم می سازد من منتظر بارانم که خیس...
-
اندر رزم رستم و سهراب!!!
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 16:32
چنین گفت رســتم به سهـــراب یل که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی خود شدی در شب امتــــــحان گرمِ چت بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود رهـا کن تو این دختِ افراسیــــــاب که مامش ترا می نمــــاید...
-
زندگی و سلف سرویس
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 15:58
این داستانی است درمورد اولین دیدار "امت فاکس"، نویسنده و فیلسوف معاصر، از آمریکا، هنگامی که برای نخستین بار به رستوران سلف سرویس رفت. وی که تا آن زمان هرگز به چنین رستورانی نرفته بود، در گوشه ای به انتظار نشست، با این نیت که از او پذیرایی شود. اما هرچه لحظات بیشتری سپری میشد، ناشکیبایی او از اینکه میدید...