-
محال
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:56
ودنت ، حتی همین قدر محال ، تن پوشی ست بر عریانی روح خالی ام ... باش حتی همین قدر دور ... حتی همین قدر محال ... هر چه هستی ، باش ... شاید سهم من از تو همین دوری و محال بودن است همین خواستن ها نرسیدن ها ... !
-
دلم خیلی تنگ شده!
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:54
دلـم برای تــو کــه نه, ولـی َبرای روزهــا ی باهم بودنمـان تَنـگ شده برای تــو که نه ، ولی برای "مواظِــب خودت باش" شنیدن تَنـگ شده برای تـوکه نه،ولی برای نگاهی که تا پیچ سَرکوچه تعقیبم میکرد تَنـگ شده برای تـــو که نه ، ولی برای دلی که نگرانم میشد تَنـگ شده راستش ! برای اینها که نه . . . برای خودت ... دلَم...
-
حس یک برگ
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:54
رسیده ام به حس برگی که... میداند باد از هر طرف که بیاید... سرانجامش افتادن است...
-
غربت یعنی...!
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:53
غربت یعنی از گرمی نفس های کسی که دوسِش داری دور باشی... و من همیشه غریبه ام بی تو ...
-
معادله
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:52
شـده ام مـعـادلـه ی چنـد مَـجهولـی ایـن روزهـا هـیـچ کـس ... از هـیـچ راهـی مـرا نـمـیـفهمـَد...
-
لحظه های بی تو...!
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:52
باز هم یک غروبِ رنگین است پیکر عصر زهرآگین است لحظههایی بدونِ بودن تو لحظههایی که سرد و سنگین است نیستی تا تسلیام باشی! و چه قدر آفتاب خونین است منم ویک غروب پاییزی و غزل حس وحال دیرین است درک این عصر در هجوم غزل؛ این غروب ای خدا چه غمگین است و تقدیم تو باد...
-
لحظه های بی تو...!
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:52
باز هم یک غروبِ رنگین است پیکر عصر زهرآگین است لحظههایی بدونِ بودن تو لحظههایی که سرد و سنگین است نیستی تا تسلیام باشی! و چه قدر آفتاب خونین است منم ویک غروب پاییزی و غزل حس وحال دیرین است درک این عصر در هجوم غزل؛ این غروب ای خدا چه غمگین است و تقدیم تو باد...
-
پر از خاطرات تو
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:49
دلــم خـیـلــی بــیــشــتــر از حـجـمــش پـــُر اســت ؛ پــُـر از جــایِ خــالـیِ تـــو پــُـر از دلــتــنـگی بـرای نگــاهِ تـــو پــُـر از خــاطـراتِ قــدم زدن در کـوچــه پــس کــوچـه هـــای شــهـر بـا تــو پــُـر از حــس پــرواز پــُـر از تــو . .
-
معجزه می خواهم
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:48
خدایا..! من اینجا ... دلم سخت معجزه می خواهد و و تو انگار معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مبادا ...
-
دلتنگ تر از دلتنگی
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:48
گاه دلتنـگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـی ها حسرت ها را می شمارم و باختن ها و صدای شکستن را ... نمیدانم من کدامین امید را نا امید کردم و کدام خواهش را نشنیدم وبه کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:46
دلگیرم از روزهای دوست نداشتنی ملودی های تکراری دلخوشی های دروغین به روز های سوخته شده نگاه میکنم باز هم اشک میهمان گونه های سردم میشود دیگر مهم نیست باران باشد یا نه خیابان بی انتها باشد یا نه تنها او ...... تنها او که باشد به دنیا میگویم خدا حافظ .....
-
عاشق که می شوی
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:45
عاشق که میشوی . . . همه چیز "بی علت "میشود وتمام دنیا "علت"میشود تا "عشق "را از تو بگیرد . . .
-
عادت
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:45
خـیـلـی سـخـته دلـت بـودنـش رو بـخـواد . . . ولـی بـه نـبـودنـش عـادت کـنـی !
-
آآآآآآآآآآآآآآّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّههههههه
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:44
بـعـضی " آه " هــا را ... هـر چـــقدر هــم کــه از تـــه دل بکشـــی .. بــــاز هـــم ســــینه ات خالـــــی نمـــی شــــود ... امـــــروز ســـینه ی مـــن پــــر اسـت از آن " آه " هـــا ...
-
دلتنگی
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:43
دلتنگی عین آتش زیر خاکستر است گاهی فکر میکنی تمام شده اما یک دفعه همه ات را آتش میزند
-
اگر می توانستم..
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:43
اگر می توانستم دوبار زندگی کنم دفعه دوم تو را زودتر می یافتم تا بتوانم طولانی تر دوستت داشته باشم
-
اگر می توانستم..
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:42
اگر می توانستم دوبار زندگی کنم دفعه دوم تو را زودتر می یافتم تا بتوانم طولانی تر دوستت داشته باشم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:41
دلتنـگ که میشوی دیگر انتظار معنا ندارد ! یک نـگاه کمی نامهـربان، یک واژه ی کمی دور از انتظار، یک لحـظـه فـاصله ... می شکنـد بغـضت را ...
-
دلم پر است...
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:41
دلم از نبودنت پر است ، آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد ...
-
فراموشی
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:40
آدم ها هرگز کسانی را که دوست دارند فـراموش نمی کنند فقط عادت می کنند که دیـگر کنارشان نباشند !
-
عزا دارم
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:39
اهلِ آذربایجان نیستم، ولی ایرانی هستم... هموطنان آذری که داغدارِ عزیزانتون در زلزله ناگهانی هستید، ما رو هم شریک بدونید، ما هم عزا داریم...
-
شال گردن...!
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:38
نبودن هایت را با خیال بودنـت بـه هـم بـافـته ام چـه ســنگیـن شـــده ایـــن شال گــردن دارد بـــغــضــم را در گلـو خفه میکـنــد ...!
-
دلم می گیرد
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:37
دو وقــت دلــم مــی گــیــرد ... یکــی وقتــی بــا "بــــلــــه" جــواب مــی دهــی یــکــی وقــتــی "شــــمــــا" صــدایم مــی کــنــی ..!!! چــگــونه صــدایــت کنــم کـه بــا "جــــانــم" جــواب دهــی؟ و "تــــو" صــدایــم کــنــی؟!!
-
اگر دلت شکست...!
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 18:27
یادت باشد: دلت که شکست سرت رابالا بگیری تلافی نکن حواست باشد! دل شکسته، گوشههایش تیز است صبور باش و ساکت بغضت را پنهان کن، رنجت را پنهان تر گاهی بازی زندگی اینگونه است بازنده فقط کسی است که بازی نکند ...
-
آخرین جمله...
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 18:26
هنوز آخرین جمله ی خدا، تو گوشم زنگ می زند : از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است اگر گم شدی از این راه بیا بلند شو، از دلت شروع کن ...
-
راز عشق!
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 18:25
راز عشق دراین است که به دیگری لذت ببخشی ولی عشق را برای لذت نخواهی! زیرا عشق حقیقی هوا وهوس نیست. هر چه نفس قوی تر باشد تقاضا هایش بیشتر می شود و هر چه تقاضا های نفس قوی تر باشد خودپرستی را در تو بیشتر و بیشتر تقویت میکند. عشق چهره واقعی خود را در ملایمت و مهربانی آشکار میکند، نه در لذت جویی
-
دنیای بد
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 18:24
دنیا را بد ساخته اند ! کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است ...
-
دلت را تکان بده
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 18:23
دلت را بتکان! از لابه لای اشتباهایت یک تجربه را بیرون بکش...قاب کن و بزن به دیوار دلت. دلت را محکم تر اگر بتکانی،تمام کینه هایت هم می ریزد. تمام آن غم های بزرگ...همه حسرت ها و آرزوهایت... حالا آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد.تلخ یا شیرین چه تفاوت می کند؟! خاطره،خاطره ست باید باشد باید بماند... نه هنوز دلت خاک...
-
مراقب باش!
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 18:22
مراقب باش دست روزگار هلت میده ... ولی قرار نیست تو بیفتی ...! اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی اوج میگیری ... به همین سادگی ...!!!
-
گفتی غزل بگو
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 18:20
گفتی غزل بگو!چه بگویم؟مجال کو؟ شیرین من برای غزل شور و حال کو؟ پر می زند دلم به هوای غزل ولی گیرم هوای پرزدنم هست‘بال کو؟ گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟ تقویم چهار فصل دلم را ورق زدم آن برگ های سبز سر آغاز سال کو؟ رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند حال سوال و حوصله قیل و قال کو؟