-
عروض و قافیه
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 19:28
"به نام خداوند جان وخرد" ... در هردوره از زمان که صحبت از شعر به میان می آید بی گمان ذهن به سمت وزن نیز متوجه می شود . شعر و وزن ملازم یک دیگرند . می توان گفت وزن یکی از مهم ترین علایم سخن موزون است که باعث جلب نظر خواننده می شود .(درآثار قدما معنی ومضمون در کنار خیال وزن را به مفهوم دقیقش می ساخته است [1] )...
-
ساعت ها به کندی
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 20:33
ساعت ها به کندی قدم بر می داشت.... به استاد خیره نگاه می کرد اما گوئی او را نمی دید... او تنها نگاه می کرد... گویی پوست خود را باید بشکافد... ذهنش درگیرتر از آن بود که اطرافیانش می پنداشتند.... او نمی توانست تمرکز کند... می ترسید از این همه نگاه بی جواب... هیچ کس نمی توانست بفهمد در پس این چهره چه دردی نهان است... به...
-
دردهایم ساکت می شوند
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 20:32
دردهایم ساکت می شوند... وقتی چشمانت به من لبخند می زنند... به گمانم آن ها هم شیفته ی نگاه گرم تو اند!
-
دلتنگم
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 20:31
دلتنگم برای کسی که مدتهاست بی آن که باشد هرلحظه زندگی اش کرده ام.......
-
حواس فاصله ها
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 20:30
من حواس فاصله ها رو پرت میکنم تو فقط بیا..............!!!
-
قلب من
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 20:27
شیشه ای میشکند... یک نفر میپرسد که چرا شیشه شکست ؟ یک نفر میگوید شایداین رفع بلاست ، دیگری میگوید شیشه راباد شکست ، دل من سخت شکست هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید، از خودم میپرسم ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر بود ؟!
-
دلم را پرت می کنم...!
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 20:26
دیوارهای دنیا بلند است و من گاهی دلم را پرت می کنم ان طرف دیوار. مثل بچه ی بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد ، به امید آنکه شاید در آن خانه باز شود . گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار . آن طرف حیاط خانه ی خداست و آنوقت هی در می زنم .در می زنم . در می زنم و می گویم : (( دلم افتاده توی...
-
زنی را میشناسم من
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 20:25
زنی را میشناسم من که شوق بال و پر دارد ولی از بس که پر شور است دو صد بیم از سفر دارد زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه میان شستن و پختن درون آشپزخانه سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است چرا دل را به او بسته کجا او لایق آنست؟ زنی هم...
-
نبودنت...
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 20:21
عمرم تمام شد بزرگ شدم اما نبودن تو یادم نرفت
-
آشنا(از سرکار خانم صمیمی)
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 16:02
آشنا کجا دیده ام پیش از اینها تو را ؟ به چشم من هستی چقدر آشنا! شبیهی به چشمان باران زده به رازی که گویی شده برملا شبیهی به شبنم ، به گلبرگها به یک دسته کفتر سفید و رها چه در چشم تو بود و دیدم ، بگو که پاشید از هم دلم بی هوا شنیدم که دنبال کاشانه ای چرا ای غریبه ، دل من چرا؟ نگاهی که چون ساحل است و غروب کجا برده هوش و...
-
حکمت خدا
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 22:26
گنجشک با خدا قهر بود……. روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد... و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،...
-
تنهاترین
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 22:24
باران ببارد و دستی نباشد در آغوشت گیرد ... تنها ترین آدم روی زمین میشوی ....
-
این واژه نخ نما
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 22:18
عاشقی یاد گرفتنی نیست هیچ مادر ی گریه را به کودکش یاد نمیدهد عاشق که بودی دست کم تشری که با نگاهت میزدی دل آدم را پاره نمیکرد مهم نیست من که برای معامله نیامده ام اصل مهم این است که هنوز تمام راهها به تو ختم میشوند وتو در جیبهایت تکههایی از بهشت را پنهان کرده ای نوشتن فقط بهانه ای است که با تو باشم اگر چه این...
-
برای عشق
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 22:17
برای عشق تمنا کن ولی خار نشو. برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر . برای عشق وصال کن ولی فرار نکن . برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن . برای عشق...
-
قانون عشق
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 22:14
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست. چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی! که هر بار ستارههای زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستارهها را به نظاره نشینی و خاموش و بی صدا به شادی...
-
ای کاش می توانستم
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 17:51
ای کاش می توانستم بگویم چقدر دوستت دارم. ای کاش می شد لرزش دستانم را در دستهایت حس کنی. ای کاش می توانستم آسمان آبی قلبت را توصیف کنم. ای کاش می شد صدای هق هق گریه هایم را بشنوی. ای کاش می توانستم چشمانت را در چشمانم زندانی کنم. ای کاش می شد حرارت قلب بی قرارم را احساس کنی. ای کاش می توانستم تو را برای همیشه داشته...
-
هشدار بانک مرکزی به دارندگان کارتهای بانکی!
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 17:46
روابط عمومی بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد :به اطلاع میرساند در پی بروز برخی شایعات در فضای مجازی و به منظور ارتقای سطح ایمنی، ایجاد محدودیت در دسترسی غیرمجاز در شبکه کارتی کشور و حفاظت مشتریان در مقابل مخاطرات احتمالی ناشی از آن، به بانکهای کشور ابلاغ شده ضمن اعلام مراتب به دارندگان کارتهایی که طی چند ماه...
-
صدبار شیدا میشوم
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 17:43
از پیش من هرگز نرو من بی تو تنها می شوم با حرف هر بیگانه ای رسوای رسوا می شوم تنها رهایم می کنی وقتی که محتاج توام صد بار اگر ترکم کنی صد بار شیدا می شوم گم می شوم در چشم تو تا یک نظر بر من کنی با یک نگاهت نازنین من باز پیدا می شوم هر سو نگاهی می کنی گل می فشانی خوب من چشمی به من می افکنی من نیز زیبا می شوم من قطره ام...
-
بی تو
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 17:35
بی تو سی سال , نفس آمد و رفت , این گرانجان پریشان پشیمان را . کودکی بودم وقتی تو رفتی , اینک , پیر مردی است ز اندوه تو سرشار , هنوز . شرمساری که به پنهانی , سی سال به درد , در دل خویش گریست . نشد از گریه سبک بار هنوز ! آن سیه دست سیه داس , سیه دل که ترا , چون گلی , با ریشه , از زمین دل من کند و ربود ; نیمی از روح...
-
مقیاس
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 17:34
مقیاس فاصله متر نیست! اشتیاق است... مشتاق که باشی حتی یک قدم نیز فاصله ای دور است..
-
مقیاس
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 17:32
مقیاس فاصله متر نیست! اشتیاق است... مشتاق که باشی حتی یک قدم نیز فاصله ای دور است..
-
شب های دلتنگی
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 17:30
در این شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوش است به جز اندوه و تنهایی کسی با من نمی جوشد کسی حالم نمی پرسد کسی دردم نمی داند نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خواند از این سرگشتگی بیزارم و بیزار ولی راه فراری نیست از این دیوار برای این لب تشنه دریغا قطره آبی بود برای خسته چشم من دریغا جای خوابی بود در این سرداب ظلمت نور...
-
دلم حیران و سرگردان
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 17:22
شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام روئید * با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم همین بود...
-
حال نهانم
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 17:20
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالـم بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم..
-
تنها
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 17:14
چرا می گویند « ها » علامت جمع است؟! «تن » را که با « ها » جمع کنی خودت می مانی و خودت !
-
در دل من قصر داری
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 17:14
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟ دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟ تا ابد دور تو میگردم، بسوزان. عشق کن ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟ مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟ مثل من آواره شو از چاردیواری درآ ! در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه...
-
خسته ام ...
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 17:12
خسته ام می فهمید؟! خسته از آمدن و رفتن و آواره شدن خسته از منحنی بودن و عشق خسته از حس غریبانه این تنهایی به خدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت به خدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ به خدا خسته ام از حادثه ی صاعقه بودن در باد همه ی عمر دروغ گفته ام من به همه گفته ام : عاشق پروانه شدم ! واله و مست شدم از ضربان دل گل ! شمع...
-
گفتی که ستاره شو
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 17:11
گفتی که به احترام دل باران باش باران شدم و به روی گل باریدم گفتی که ببوس روی نیلوفر را از عشق تو گونه های او بوسیدم گفتی که ستاره شو ، دلی روشن کن من هم چو گل ستاره ها تابیدم گفتی که برای باغ دل پیچک باش بر یاسمن نگاه تو پیچیدم گفتی که برای لحظه ای دریا شو دریا شدم و تو را به ساحل دیدم گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش...
-
شوخی
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 16:43
عشق تو شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد ! زیبا بود امّا شوخی بود ! حالا . . . تو بی تقصیری ! خدای تو هم بی تقصیر است ! من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . ! تمام این تنهایی تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است.
-
دلتنگی
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 15:05
بی تو احساس درد دارم شاید این همان دلتنگی باشد تورا دیگر ندارم شاید این بازی زندگی باشد دل دل مــی کــردم بــبـیـنـم هر روز تـــــورا نیستی اینجا ، نیستی در زندگیم ،دیگر نیستی! چرا چرا چرا؟؟؟ بـی تــو شـوق زندگـی مـ ـرا تـرک کــرده اســت تنها اشک است که بغض گلو و دلتنگی هایم رادرک کرده است بوسه هایت را تازه می کنند...