ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

غیرازتوهمه ازخاطرم میرن


همین خوبه که غیر از تو همه از خاطرم میرن

هنوز گاهی سراغت رو از این دیوونه میگیرن

به جزء تو همه میدونن واست این مرد میمیره

واسه همین جداییتو کسی جدی نمیگیره

به جزء تو همه میدونن واست این مرد میمیره

واسه همین جداییتو کسی جدی نمیگیره

همین خوبه همین خوبه ، همین خوبه همین خوبه

 

همین خوبه که با این که چشات رو ، روی من بستی

تو چند تا خاطره با من ، هنوزم مشترک هستی

همین خوبه که آرومی و حس میکنی آزادی

که دست کم تو عکسامون هنوزم پیشم ایستادی

واسه من کافیه این که تو از من خاطره داری

به یادشون که میفتی واسه من ، وقت میزاری

همین خوبه همین خوبه ، همین خوبه همین خوبه

 

همین خوبه که با این که سراغ از من نمیگیری

ولی تا ، حرف من میشه یه لحظه تو خودت میری

به جزء تو همه میدونن واست این مرد میمیره

واسه همین جداییتو کسی جدی نمیگیره

 

به جزء تو همه میدونن واست این مرد میمیره

واسه همین جداییتو کسی جدی نمیگیره

... به عشق تن بدهی

نا گزیزی به عشق تن بدهی

                                                     تن به دلواپسی من بدهی!

با دوچشمان من چه حاجت بود

                                                    دل به چشمان ترکمن بدهی

حلقه کن رنج را به دور تنم

                                                   غم خود را نشد به من بدهی!

خواستی سرزمین من باشی

                                                   در دلت ذره ای وطن بدهی

آمدی تا به این من سرکش

                                                   حال اینگونه زیستن بدهی

کنج آغوش تو وهق هق شب

                                                  دارم از دست.......تا کفن بدهی.

 

سه گانی (عشق)

آلپروزلام لعنتی تمام شده

نازنینم! تورا که کم دارم

نیمه شب ها همیشه غم دارم.

۲-

روبرویم چقدر صخره وسنگ

منظره حالت عجیبی داشت

بغض تبدار دره ای دلتنگ!

۳-

با طعنه های او

در من غروب کرد

خورشید آرزو

 

۴-

چشم هایت به هر مصیبت بود

به غزل گریه هام تن دادند

تن به دلواپسی من دادند

۵-

آرمیده در سکوت شب سها

طرح خنده بر لبش نشسته است

گاز گنده ای گرفته از لپ سما!

دوباره در مدار شعر

دوباره در عروق تنگ ولاجورد

تورمی شبیه رنج لانه کرد

وعشق مثل دودکردن چپق

وپک زدن به بند بند روح مرد

شبیه هیمه های نیمه سوخته

میان گرگ ومیش یک غروب سرد

تواز فراز روزهای بی عبور

دوباره در مدار شعر من بگرد

تراس پشت پنجره به رنگ مرگ

واینور اتاق شعله های درد

 

بین افتادن و بلند شدن

بین افتادن وبلند شدن

روی پای شکسته بند شدن

در تب وتاب روز مرگی ام

وارد زندگی گند شدن

با لگد های غم زمین خودن

روی دستان غم بلند شدن

قهوه ی تلخ رنج روی لبم

لب لامصب تو قند شدن

لب لامصبت عرق سگی و

پیک آخر به خنده بند شدن

بعد نوشیدنت تمام جهان

در سرم حالتی چرند شدن

بی محابا به عشق رو کردن

به نگاهت علاقمند شدن

از تمامی شهر دل کندن

در نگاه تو دل پسند شدن

میروم تا آسمانی تر شوم

باز هم سجاده وشوق دعا 

لحظه های سبز بودن باخدا  

 

باز هم عطر گل یاس سپید 

یک نیستان ناله وشوروامید 

 

بال دربال نسیم مهربان  

می روم تا هفت شهرآسمان  

 

میروم تا مبدا نور سحر  

باحضور عشق باشوری دگر 

 

می روم آنجا که دل زیباشود  

 قطره محو قدرت دریاشود

 

 می روم تا آسمانی تر شوم 

غرق نوروشوروبال وپرشوم 

 

می روم تا خویش را پیدا کنم 

خویش را در ناکجاپیدا کنم 

 

ای دل اینجا لحظه ی پرواز کو  

لحظه های آشنای راز کو 

 

باید اینجا عشق را تفسیرکرد 

عشق را در نور حق تکثیر کرد  

 

عشق یعنی یک نماز از جنس نور 

از سر اخلاص در وقت حضور

 هم نفس بالحظه های ناب ناب

ذره ذره محو نور آفتاب

تا خدا یک لحظه ی سبز دعاست 

عاشقی یک فرصت بی انتهاست

دیروز مرا می خواند...

دیروز مرا می خواند آهسته کسی در باد  

 

همریشه ی باران بود با آینه ها همزاد 

 

مجنون شدوشوریده از مشرق گل سرزد  

در مستی چشمانش لیلای غزل گل داد 

 

اوغرق دوبیتی بود با طاهر عریان مست 

من گرم غزلخوانی از نسل دل فرهاد 

 

من  غرق نگاه او او معتکف لبخند 

چون سیب شفا بخشی درپای دلم افتاد 

 

لبریز شدم از او لبریز گل لبخند 

آنروز که آهسته می خواند مرا در باد

بیا

بیا!
بیا تا که باز حرف بزنیم.
بیا تا که باز تا بی نهایت نیستی پرواز کنم.
بیا تا که باز از پشت همین نگاه تا ابد بارانی تا انتهای اسمان چشمانت اوج بگیرم.
بیا!
بیا تا که باز خستگیِ یک عمر خستگی را بر دوش زخمی تو بریزم!
بیا ماهِ من!
بیا مهتابِ من!
بیا نازنین مهربانِ همیشه ی من!
بیا لطیف ترین کاکتوسِ این کویر همیشه سرد!
بیا!
بیا که باز هوای این دل بارانی است.
بیا!
بیا!

so...

So embrace the flowers of fall
and remember the rain
which will ever weep over landscapes wide and grey
and feed the rivers flowing into the waters of life
though oblivion is a mightier water -
 so majestic, so cold, so fathomless deep "

خزان گرفت

چه زود خزان گرفت 

وچه ارام نسیم پاییزی 

میهمان دل شد 

وچه اندک بهاری بود 

بابودنت دشت دلم 

گلزار بود و 

با رفتنت 

خزان گرفته در دلم 

خزان دلم بهاری شد با تو 

افسوس.... 

در اوج طراوت 

نسیم پاییزی وزیدن گرفت