ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

می زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می شوی

روسری فهمیده دارد صبر من سر می رود

نم نم و بــا نــاز هی دارد  عقب تر می رود!


دست نامریی ِ باد و دسته های تار مو

وای این نامرد با آنها چه بد ور می رود


می زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می شوی

اختیــــار  ایـن  دلــم  از  دست  مــن  در  مـی رود


واژه های شعر من کم کم سبک تر می شوند

این غــزل دارد بـه سمت سبک دیگـــر می رود!


پــا شدی.... انــگار بــر پــا شد قیامت در دلم

رفتی و گفتم ببین ملعون چه محشر می رود!


ابـروانت مـی شود یــادآور " هشتاد و هشت"

چشم هایت باز سمت " فتنه " و شر می رود!


گــر تــو را ای فتنـه ، شیـخ شهر ننمایـد مهار

مثل ایمــــان مــن ، امنیت ز کشـــور می رود!


اهــل نفــرین نیستم امـــا خدا لعنت کنــد

آنکه را یک روز همراهت به محضر می رود...

وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی

وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی
مست با این، بغلِ آن شده باشی جایی
  

بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمی
چون‌که در آینه حیران شده باشی جایی

 
بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به او
باد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی
  

ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟
شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی
 

صورت پنجره در پرده نباشد از شرم
کاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی


من نشستم بروی مِی بخری برگردی
ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!

دیدار ما هرچند ... !

دیدار ما هرچند دورادور، زیباست !
دیگر پذیرفته م که ماه از دور زیباست

هرچند موسایت نخواهم شد ولی باز
از تو چه پنهان ! دردو دل با طور زیباست

دنیا همیشه دل به خواه ما نبوده ؛
باور بکن بعضی گره ها کور زیباست

بس کن عزیزم طاقت باران ندارم
این چشم ها ... این چشم ها مغرور زیباست !

هرچند شب با نور سرد ماه?جور است
اما شب چشمان تو ناجور زیباست

وقتی که دریا تنگ ماهی های خسته ست
مُردن میان تارو پود تور زیباست


وقتی که غم هایم غم ِعشق تو باشد
از مهد چشمانم اگر تا گور ...زیباست !

دیدار ما هرچند ... !

دیدار ما هرچند دورادور، زیباست !
دیگر پذیرفته م که ماه از دور زیباست

هرچند موسایت نخواهم شد ولی باز
از تو چه پنهان ! دردو دل با طور زیباست

دنیا همیشه دل به خواه ما نبوده ؛
باور بکن بعضی گره ها کور زیباست

بس کن عزیزم طاقت باران ندارم
این چشم ها ... این چشم ها مغرور زیباست !

هرچند شب با نور سرد ماه?جور است
اما شب چشمان تو ناجور زیباست

وقتی که دریا تنگ ماهی های خسته ست
مُردن میان تارو پود تور زیباست


وقتی که غم هایم غم ِعشق تو باشد
از مهد چشمانم اگر تا گور ...زیباست !

تنها تویی که نابترین عاشقانه ای


ژِست کلاغهای سرِ تیرهای برق -با شرح کامل خبر احمقانه ای ...
هر کوچه باردار خبرهای تازه شد -با تیتر خودکشی شبِ شاعرانه ای !
 
پرتاب ماهواره ی اندوه بیکسی ...
تشییع یادمان غزل بُقعه ی سکوت !
همراه با هبوط بشر زن سقوط کرد ...
بورسِ نگاه هرزه به ابروکمانه ای !
اخبار اغتشاش عرب -شبهِ انقلاب !
مشروح یک سیاست بی مرز در دمشق !
شطرنج بی رقیب حریفان روس و هند!
مشروح قتل عمد پسر توی خانه ای !
در چارراه شهر چراغی که قرمز است ...
آمار مرگ و میر جهان از دخانیات !
هر بشکه نفت خام اُپِک صد دلار شد !
طرح کلنگ ساختن کارخانه ای ...!
بورسیه های درسی قشر کاپیتالیسم...
مشروح تازه های جهان«بیمه ی رّحِم»
تالابهای در خطر انقراض وحش ...
تشریح اقتصاد جهان از خزانه ای !
بحث گرانترین سفر قرن بیست و یک ...
طنز شعاری همه جا خانه ی منست !
ویروس و کرمهای مدرن درون نِت ...
اندیشه ی سادیسمی و جنگی رسانه ای !
...
با این همه خبر به تو که فکر میکنم -یک فصل تازه ای که برایم مهمتری
با این همه جدال سر هیچ و پوچها -تنها تویی که نابترین عاشقانه ای !

همیشه گریه راه التیام زخمهایت نیست

مبر پای قمار عشق ای دل-باز- هستت را

ندارم بیش از این تاب تماشای شکستت را

 

مشو مبهوت گیسویی که سر رفته است از ایوان

که ویران میکند این "نقش ایوان" "پای بست" ات را 

 

همیشه گریه راه التیام زخمهایت نیست

کدامین آب خواهد شست داغ پشت دستت را؟!

 

تو خار چشم بودی قلعه ی یک عمر پا برجا

که حالا شهر دارد جشن میگیرد نشستت را

 

تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقها دارد

رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را...

 

هر که می‌داند بگوید...

هر که می‌داند بگوید، من نمی‌دانم چه شد
 
مست بودم مست، پیراهن نمی‌دانم چه شد
 
من فقط یادم می‌آید گفت: وقت رفتن است
 
دیگر از آنجا به بعد اصلاً نمی‌دانم چه شد
 
آنچنان از شوق او سر تا به پا رفتن شدم
 
در شتاب رفتنم توسن نمی‌دانم چه شد
 
روبه روی خود نمی‌دیدم به جز آغوش دوست
 
در میان دشمنان، دشمن نمی‌دانم چه شد
 
سنگ باران بود و من یکسر رجز بودم رجز
 
ناله از من دور شد، شیون نمی‌دانم چه شد
 
من نمی‌دانم چه می‌گویید، شاید بر تنم
 
از خجالت آب شد جوشن، نمی‌دانم چه شد
 
مرده بودم، بانگ هل من ناصرش اعجاز کرد
 
ناگهان برخواستم، مردن نمی‌دانم چه شد
 
پا به پای او سرم بر نیزه شد از اشتیاق
 
دست و پا گم کرده بودم، تن نمی‌دانم چه شد
 
ناگهان خاکستری شد روزگار آسمان
 
در تنور آن چهره روشن نمی‌دانم چه شد
 
**
 
وصف معراج جنونش کار شاعر نیست، نیست
 
از خودش باید بپرسی، من نمی‌دانم چه شد

هوسِ عشق ...

مثل هر شب، هوسِ عشق خودت زد به سرم
چند ساعت شده از زندگی‌ام بی خبرم

این همه فاصله، ده جاده و صد ریلِ قطار
بال پرواز دلم کو، که به سویت بپرم؟
.
از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من!|
بین این قافیه‌ها گم شده و در‌به‌درم

تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتاه شود در نظرم

بسته بسته "کدوئین" خوردم و عاقل نشدم!|
پدر عشق بسوزد... که در آمد پدرم!
.
بی تو دنیا به دَرَک! بی تو جهنّم به دَرَک!|
کفر مطلق شده ام، دایره‌ای بی‌وترم
.
من خدای غزل ناب نگاهت شده‌ام 
از رگ گردنِ تو، من به تو نزدیکترم

دوستانت...!

گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند
هرچه تنهاتر شوی آتش به جانت می زنند

تا بریزی دردهایت را درونِ دایره
جای همدردی فقط زخم زبانت می زنند

عده ای که از شرف بویی نبردند و فقط
نیش هاشان را به مغزِ استخوانت می زنند!

زندگی را خشک-مثل زنده رودت-می کنند
با تبر بر ریشه ی نصف جهانت می زنند

چون براشان جای استکبار را پُر کرده ای 
با تمسخر مشتِ محکم بر دهانت می زنند!

پیش ترها مخفیانه بر زمینت می زدند
تازگی ها آشکارا آسمانت می زنند!

آه! قدری فرق دارد زخم خنجرهایشان
دوستانت پا به پای دشمنانت می زنند

...نگفتیم چرا؟

ضربه خوردیم و شکستیم و نگفتیم چرا؟
ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟

جای "بنشین" و "بفرما" "بتمرگی" گفتند
ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟

"تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم هنوز
ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟

دل سپردیم به آن "دال" سر دشمن و دوست
دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟

چه "چراها" که شنیدیم و ندانیم چرا
ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟

می روی که خوشبخت شوی

می روی که خوشبخت شوی
و من
حال کودکی را دارم
که نخ بادبادکش پاره شده...مانده
برای اوج گرفتنش 
ذوق کند
یا برای از دست دادنش
گریه...!

امام موسی کاظم(ع)

از آن زمان که در دو جهان صبر بوده است

در سینه ملاطفت او غنوده است

نه... صبر، حرف اندکی از لحظه های اوست

صبر و شکیب، او را عمری ستوده است

صبر، آبروی اندک و ناچیز خویش را

در محضر تلمذ او آزموده است

بر خشم، صبر کرد و بر درد صبر کرد

دندان همیشه بر جگر زخم سوده است

باب الحوایجی که دو بازوی خسته را

بر روی دادخواهی هستی گشوده است...


ای مرد! صبر و طاقت بی انتهای تو

از ما قرار و صبر چه آسان ربوده است

عمری سروده ایم شکیب تو را، ولی

این قصه تا همیشه غمی ناسروده است

این روح خسته

خمیـازه‌های کش‌دار ،  سیـگار پشت سیگار

شب گوشه‌ای به ناچار، سیگار پشت سیگار

این روح خسته هر شب، جان کندنش غریزیست

لعنت بـــه این خودآزار ،  سیگار پشت سیگار

پای  چپ  جهــــــان  را ،  با  اره‌ای  بریدند

چپ پاچه‌های شلوار، سیگار پشت سیگار

در انجمـاد یک تخت، این لاشه منفجر شد

پاشیده شد به دیوار، سیگار پشت سیگار

بر سنگفرش کوچه، خوابیده بی‌سرانجام

این مرده ی کفن خــوار، سیگار پشت سیگار

صد صندلی در این ختم، بی‌سرنشین کبودند

مردی تکیده ، بیـــزار ،  سیگار پشت سیگار

تصعید ِ لاله ی گوش ، با جیغ‌های رنگی

شک و شروع انکار، سیگار پشت سیگار

مُردم از این رهایی، در کوچه‌های بن‌بست

انگارها نـــه انگار ،  سیگار پشت سیگار

این پنچ پنجه امشب، هم خوابگان خاکند

بدرود دست و گیتار، سیگار پشت سیگار

ماسیده شد تماشا، بر میله میله پولاد

در یک تنور نمدار ، سیگار پشت سیگار

صد لنزِ بی‌ترحم، در چشم شهر جوشید

وین شاعران بیکار، سیگار پشت سیگار

در لابلای هر متن، این صحنه تا ابد هست

مردی بــه حال اقرار، سیگار پشت سیگار

اسطــوره‌های خاین ، در لابلای تاریـــخ

خوابند عین کفتار، سیگار پشت سیگار

عکس تو بود و قصّه ، قاب تو بـود و انکار

کوبیدمش به دیوار، سیگار پشت سیگار

مبهوت رد دودم،  این شکوه‌ها قدیمیست

تسلیم ِ اصل تکـرار ، سیگار پشت سیگار

کانسرو شعر سیگار ، تاریــــخ انقضاء خورد

سه، یک، ممیز چهار، سیگار پشت سیگار

ته مانده‌های سیگار، در استکانی از چای

هاجند و واج انگـار ،  سیگار پشت سیگار

خودکارِ من قدیمی‌ست، گاهی نمی‌نویسد

یک مارک ِ بــی‌خریدار، سیگار پشت سیگار


نمیدانی مگر دردم

نمیدانم چرا پیش ِ منی و باز دلتنــــگم 
چنان پیغمبری تنها و بی اعجاز دلتنگم

به روی ِ تو که پشت ِ پنجره هاشور ِ بارانی 
اگرچه میکنم آغوش ِ خود را باز، دلتنـگم

نخی از دود ِ سیگارم به سویت چشم میدوزد 
چه می آید به قدت اینهــــمه ابراز: دلتنــگم

به چشمان ِ تو این جعبه سیاهت خیره می مانم 
کنار ِ صنــــــــدلی ِ خالـــــــــــی ِ پرواز دلتنگم

جهان ِ بی تو هر لحظه اضافه خدمتی تلخ است 
به خط نامه هــــــــای ِ آخر ِ سرباز، دلتنگم  

نتی در کاســـه ی ِ گردویی ام آتـــش نمی ریزد 
زمستان است و بی سر پنجه ات چون ساز دلتنگم

تنیده تارهـــــــای ِ صوتی ام را عنکبـــوت ِ بغض 
پر از ته مایه ی ِ دشـــتی، هزار آواز دلتنــــگم

برای "یاد ِ ایامی که در گلشـــن فغانی بود" 
شبیه تار ِ تنها مانده ی ِ شهنـــــاز، دلتنگم

"به درمانم نمی کوشی نمیدانی مگر دردم" 
لسان الغیبم و اندازه ی ِ شیـــــــراز دلتنگم

نه اکنون که رسیده برگهـــــای ِ آخر ِ تقویم 
من از سین ِ نخستین سیب، از آن آغاز دلتنگم

شبی "صادق" تر از هر صبح، بغضم را "هدایت" کن 
برای یک اتاق ِ دنــــــج و شیر ِ گــــــــاز دلتنگم

دلم گرفت

 

هم در هوای ابری آبان دلم گرفت
هم در سکوت سرد زمستان دلم گرفت

هرجا که عاشقی به مراد دلش رسید
هرجا گرفت نم نم باران دلم گرفت

هرجا که خنده بر لب معشوقه ای نشست
یا اینکه کرد زلف پریشان، دلم گرفت

بیرون زدم ز خانه که حالم عوض شود
از بس شلوغ بود خیابان دلم گرفت

امروز جمعه نیست، ولی با نبودنت
مانند عصر جمعه ی تهران دلم گرفت

در دام آهوها


 

گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست


چشمه ی آرامشم پایین ابروهای توست

 

خنده کن تا جای خون درمن عسل جاری کنی


بهترین محصول ها مخصوص کندوهای توست

 

فتنه ها افتاده بین روسری های سرت


خون به پا کردی، ببین! دعوا سرموهای توست

 

کار دنیا را بنازم که پر از وارونگی ست


یک پلنگ مدعی در دام آهوهای توست

 

فتح خواهم کرد روزی سرزمینت را اگر


لشکری آماده پشت برج و باروهای توست

 

شهر را دارد به هم می ریزد امشب ، جمع کن


سینه چاکی را که مست از زخم چاقوهای توست

 

کوک کن ، بردار سازت را ، برقصان وبرقص


زندگی آهنگ زیبای النگوهای توست

 

□□□

 

خوش به حال من که می میرم برایت اینهمه


مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست

 

مردود !



وقتی فقط به خواسته محدود می شویم


در امتحان عاطفه مردود می شویم


مانند روزنامه ـ همین روزمره ها ـ


در پیشخوان جامعه موجود می شویم


تا دفن می شویم در اعماق ذهن خود


یک روز سنگواره و یا کود می شویم


هرگز حریف نیل خروشان نبوده ایم


ما ناامید وارد این رود می شویم


موسی کجاست ؟ نیست عصایی ! در این میان


از لشکر فراعنه نابود می شویم


با برگهای توت در اطراف کرم تن ،


در تارهای ماندنمان پود می شویم


پروانه می شدیم ولی تف به شانس ، باز


در مرزهای حادثه مسدود می شویم


پایان ماست شعله ی اطراف پیله ها


در هیزم حقارت خود دود می شویم


اینجا خلیل یخ زده از عشق ، دوستان


تسلیم محض آتش نمرود می شویم


در این جهان که قسمت ما عاشقی نبود


تقدیر ماست ، آنچه که فرمود می شویم

سیب آفریده شد

  

روزی که در بهشت تو سیب آفریده شد


آدم نگاه کرد و فریب آفریده شد

خورشید تکه تکه شد و تکه ای از آن


حیران شد و زمینی عجیب آفریده شد

خورشید پاره های تنش را به ما سپرد


منظومه ی فراز و نشیب آفریده شد

باران هزار سال زمین را مجاب کرد


سیاره ای بدون رقیب آفریده شد

دریا شکاف خورد و زمین سر بلند کرد


آنگاه دره های مهیب آفریده شد

چون ذره ای که در دل خود آفتاب داشت


چشمت نگاه کرد و لهیب آفریده شد



***


ماهیت نگاه تو معلوم میکند


خورشید از آن نگاه نجیب آفریده شد

گاهی سراب وسوسه ..گاهی سراب عشق


چشمت به اقتضای فریب آفریده شد



***


بعد از هزار سال غزلهای رودکی


بغض غزل شکست و "نجیب" آفریده شد

هوای وطنم

  

از خوشی اسکلتم توی تنم می رقصد!

با ستون فقراتم لگنم می رقصد!

طفل چرمنگ درونم شده از بس کیفور

بنده آهنگ عزا هم بزنم می رقصد!

چشم من می کند آغاز تکانی موزون

جلویش را که بگیرم ؛دهنم می رقصد!

می رود جنبش و چرخش پس از آن تا پایین

اندک اندک همه جای بدنم می رقصد...

چون که مسری است گمانم حرکات موزون

طی یک حادثه...شرمنده...! زنم می رقصد!

بعد از آن هم پسرانم به تکان می آیند!

تا حسینم بنشیند،حسنم می رقصد!

می رسد نوبت سارا و سهیلا آن گاه

آخر معرکه هم نسترنم می رقصد...!

این همه سرخوشی از چیست؟!نزن ؛می گویم!

هر چه دارم به هوای وطنم می رقصد...

کشوری پیشرو و- تک به جهان ما داریم

خانه ام بسته به خاک خفنم می رقصد

خرم از جامعه چند صدایی حتی

آن خر گشته رها در چمنم می رقصد!

یک صدا هست ز بالا و یکی از پایین!

هر یک از این دو که برخاست تنم می رقصد!

از وسط هم که غراغیر شکم می آید!

و از آن نیز دل کرگدنم می رقصد!

هم صدای دف و هم نغمه گیتار و چگور

چه کنم خب؟ نه خودم؛بلکه منم می رقصد!

مگر این کوک کمر خود الکی در برود!

که اگر پوست هم از او بکنم ،می رقصد!

بس که کوکم ولی از جامعه مطلوبم

بعد مرگم جسدم در کفنم می رقصد!

لبهای خاموش


                                                                                                                                                    
آماده ام تا عشقمان ضرب المثل باشد

البته چشمانت اگر مرد عمل باشد 

قد نگاهت کاش لبهایت به حرف آیند

تا عشق .. نه ... اسطوره حتی محتمل باشد

اینجا لب از لب وا کنی فرصت فراهم هست

تا بیت آخر صحبت از ماه عسل باشد

بهمن به تن دارم تو با آغوش مردادیت

اردیبهشتم کن که اوضاع معتدل باشد

اینجا بگو .. اینجا .. همین مصرع که تا فردا-

آوازه مان پیچیده در بین الملل باشد

لب واکنی لبهای من ... استغفرالله... من-

می ترسم امشب حرفهایم مبتذل باشد

می ترسم امشب واژه ها هم عاشقت باشند

تصویر هر بیتم فقط بوس و بغل باشد

دارم شبیه مادرم حوا ... نمی دانم

شاید برای عشقمان امروز" ازل" باشد

کم کم جنون می گیرم از لبهای خاموشت

اصلا همین بیت آخرین ضرب الاجل باشد

...

حرفی نزد شاید دلش راضی نبود اصلا

ماه عسل در کوچه باغ این غزل باشد

دستی به در کوبید و دردی قلب ما را ..کاش

یا دست او یا دست بی روح اجل باشد