شعبان شد و پیک عشق از راه آمد
عطر نفس بقیه الله آمد
با جلوه سجاد و ابوالفضل و حسین
یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد
سه نور آمد به عالم پر ز احساس
معطر هر سه از عطر گل یاس
سه نور تابناک آسمانی
حسین بن علی ، سجاد و عباس
خوبِ من ، هنر در فاصله هاست …
زیاد
نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور از هم یخ می زنیم.
تو
، نباید آن کسی باشی که من می خواهم ،
و
من نباید آنکسی باشم که تو می خواهی .
کسی
که تو از من می خواهی بسازی
یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت .
من باید بهترین خودم باشم برای تو
و تو باید بهترین خودت باشی و بشوی برای من ….
خوب ِ من ، هنرِ عشق در پیوند تفاوت هاست
و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها …
تـمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند
که ، ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت .
انـدازه
مـی گـیـری!
حسـاب
و کـتـاب مـی کـنـی!
مقـایـسـه
مـی کـنـی!
و
خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد
بـه آنـجـا کـه زیـادتر دوستش داشته ای،
کـه
زیـادتـر گذشـتـه ای،
که
زیـادتـر بـخـشـیـده ای،
به
قـدر یـک ذره،
یک
ثانیه حتی!
درست
از همانجاست که توقع آغاز می شود
و توقع آغاز همه ی رنج هاست ………
زندگی ست دیگر...
همیشه که همه رنگهایش جور نیست ،
همه سازهایش کوک نیست ،
باید یاد گرفت با هر سازش رقصید ،
حتی با ناکوک ترین ناکوکش،
اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن،
حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی
گردد،
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند
و همیشگی نیستند ،
به این سالها که به سرعت برق گذشتند،
به جوانی که رفت،
میانسالی که می رود،
حواست باشد به کوتاهی زندگی،
به زمستانی که رفت ،
بهاری که دارد تمام می شود کم کم،
ریز ریز،
آرام آرام،
نم نمک...
زندگی به همین آسانی می گذرد.
ابرهای آسمان زندگی گاهی می بارد گاهی هم
صاف است،
بدون ابر بدون بارندگی...
این روزها میخواهم ساعت ها قدم بزنم، تا من چقدر راه است؟ پس چرا من ها سرگردانند؟ کجا میتوان پرتوی پرحجم روشنایی را یافت، شاید در کنجی خلوت نور را بیابم... پشت خانه من چه میگذرد؟ شاید آنجاست که نورها را به خاک سپرده اند، شاید همین من بود که پشت پنجره را پرده کشید و آرام در تاریکی خوابید، پرنده را در قفس کرد و آرام به سکوتش گوش داد. پرنده در قفس بوف شد و بوف در کنج تاریک کور...
همه ما میدانیم که تمام میوهها و سبزیجات غنی از ویتامینها و مواد معدنی هستند و آنها را باید جزء ضروری و ثابت سفره خود قرار دهیم، اما جالب است بدانید که یکسری میوهها برای خانمها فواید بیشتری دارند تا آقایان و برعکس.
میوههای ویژه آقایان:
انجیر: برای سلامت قلب مفید است و تریگلیسیرید خون را کاهش میدهد. پتاسیم موجود در آن فشارخون را کنترل کرده و از بدن در برابر بیماریهای قلبی و فشارخون محافظت میکند.
آووکادو: فیتونیتریتهای متعدد آن نه تنها مانع از بروز سرطان پروستات میشود، بلکه سلولهای آسیبدیده قلبی را نیز ترمیم میکند.
نارگیل: این میوه علائم مربوط به بزرگ شدن پروستات را کاهش میدهد. از بروز بیماری تصلب شرائین و بیماری قلبی را در مردان نیز پیشگیری میکند.
مرکبات: به دلیل اینکه بیماریهای قلبی در آقایان بیشتر است، خوردن میوههای دارای رنگ روشن بهنفع آنها است. محققان ترکیبات آنتیاکســـیدانی را در پرتقال و در سایر میوههای زرد رنگ یافتهاند که در مبارزه با بیماریهایی مانند بیماریهای قلبی و آرتریت سودمندهستند.
انار: به واسطه داشتن مواد آنتیاکسیدانی و نیز الاژیک اسید از بروز سرطان جلوگیری کرده و رشد تومورهای سرطانی مانند سرطان پوست و پروستات را کند میکند.
هندوانه: لیکوپین دارد که یک ماده قوی ضدسرطان برای مردان است و برای سلامت چشم و پروستات مفید است. مصرف منظم هندوانه و زردآلو مانع از بروز سرطان پروستات میشود.
میوههای ویژه بانوان:
سیب: برای شادابی پوست به خانمها توصیه میشود که روزی یک سیب بخورند. سیب منبع غنی از ویتامین C، فیبر و آنتیاکسیدانهاست.
زغال اخته: در افزایش کلسترول مفید خون و همچنین آنتیاکسیدانها موثر است و به شادابی پوست خانمها کمک میکند.
پرتقال: بهترین منبع ویتامین C و اسیدفولیک است و مصرف آن به خانمهای باردار برای تقویت سیستم ایمنی بدن و رفع کمخونی توصیه میشود. پرتقال حاوی ۷۰میلیگرم ویتامین C است که این مقدار ۹۰درصد از نیاز روزانه خانمها به این ویتامین را تامین میکند.
آلبالو: دارای ملاتونین که یک نوع آنتیاکسیدان است. این ماده به حفظ الگوی طبیعی خواب انسان کمک کرده، از ضعف حافظه جلوگیری میکند، کاهشدهنده التهابات است و از سرطانهای زنانه و دیابت جلوگیری میکند.
آووکادو: برای خانمهای باردار مفید است. یک فنجان آووکادو، یکچهارم نیاز روزانه بدن به فولات یا همان اسید فولیک را تامین میکند. این ویتامین خطر ابتلا به ناهنجاریهای مادرزادی جنین را کاهش میدهد. اگر باردار هستید یا قصد بچهدار شدن دارید از این میوه میل کنید تا فرزندی سالم به دنیا بیاورید.
خیار: ۹۵درصد خیار از آب تشکیل شده است و خوردن یک فنجان خیار ورقه شده با نوشیدن یک لیوان آب برابری میکند.پوست سبز خیار نیز مقادیر قابل توجهی فیبر، پتاسیم و منیزیم دارد و خوردن خیار همراه با پوست، البته در صورتی که به خوبی شسته شده باشد، برای زیبایی و جوان ماندن پوست بانوان توصیه میشود. همچنین خیار به درمان حساسیتهای پوستی و آفتابسوختگی کمک میکند.
توتفرنگی: دارای ویتامین C و منگنز است. منگنز رادیکالهای آزاد را کاهش میدهد، به استحکام استخوانها بهخصوص خانمهای در معرض پوکی استخوان کمک میکند و به عملکرد بهتر غده تیروئید هم کمک میکند. زنانی که هر هفته دو بار میوههایی مانند شاتوت یا توتفرنگی را در برنامه غذایی روزانه خود قرار میدهند دیرتر با مشکل فراموشی و کاهش تواناییهای ذهنی مواجه میشوند.
انار: میوهای خونساز و تصفیهکننده خون است زیرا منبع خوبی از اسید فولیک، پتاسیم و آهن است، بنابراین مصرف آن را برای بیماران مبتلا به کمخونی به خصوص خانمها توصیه میکنیم.
اگر خداوند برای لحظه ای فراموش میکرد که من عروسکی کهنه ام و تکه کوچکی از زندگی به من ارزانی میداشت احتمالا همه آنچه را که به فکرم میرسید نمیگفتم بلکه به همه ی چیزهایی که میگفتم فکر میکردم.
کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میدیدم.چون میدانستم هر دقیقه ای که چشممان را بر هم میگذاریم شصت ثانیه ی نو را از دست میدهیم.هنگامی که دیگران می ایستند راه میرفتم و هنگامی که دیگران میخوابیدند بیدار میماندم.هنگامی که دیگران صحبت میکردند گوش میدادم و از خوردن یک بستنی شکلاتی چه لذتی که نمیبردم.کینه ها و نفرت هایم را روی تکه ای یخ مینوشتم و زیر نور آفتاب دراز میکشیدم.
اگر خداوند تکه ای زندگی به من ارزانی میداشت قبایی ساده میپوشیدم و طلوع آفتاب را انتظار میکشیدم.... با اشکهایم گلهای سرخ را آبیاری میکردم تا درد خارشان و بوسه ی گلبرگهایشان در جانم بخلد و هر روز غروب خورشید را عاشقانه مینگریستم.
خدایا اگر تکه ای زندگی میداشتم نمیگذاشتم حتی یک روز بگذرد بی آنکه به مردمی که دوستشان دارم نگویم که دوستشان دارم.بله تا جایی که میتوانستم به آنها میگفتم که دوستشان دارم.هر لحظه. به همه ی مردان و زنان میقبولاندم که محبوب منند و در کمند عشق زندگی میکردم.
به انسان ها نشان میدادم که چه در اشتباه اند که گمان میبرند وقتی پیر شدند دیگر نمیتوانند عاشق باشند.به آدمها میگفتم که عاشق باشند و عاشق باشند و عاشق .به هر کودکی دو بال میدادم اما رهایش میکردم تا خود پرواز را بیاموزد و به سالخوردگان یاد میدادم که مرگ نه با سالخوردگی که با فراموشی سر میرسد.به انسانها یاد آوری میکردم که در قبال احساسی که به یکدیگر میدهند مسئولند.
آه !! انسانها ، از شما چه بسیار چیزها آموخته ام . من دریافته ام که همگان میخواهند در قله کوه زندگی کنند بی آنکه بدانند خوشبختی واقعی جاییست که سراشیبی به سمت قله را میپیماییم.دریافته ام که وقتی طفل نوزاد برای اولین بار با مشت کوچکش انگشت پدر را می فشارد او را برای همیشه به دام می اندازد.دریافته ام که یک انسان فقط هنگامی حق دارد به انسان دیگر از بالا به پایین بنگرد که ناگزیر باشد او را یاری دهد تا روی پای خود بایستد.
من از شما بسی چیزها آموخته ام اما در حقیقت فایده چندانی ندارد چون هنگامی که آنها را در این چمدان میگذارم بدبختانه در بستر مرگ خواهم بود.اما شما این را بخاطر بسپارید.چون هنوز زنده اید.
گیاه درمانی برای زنان
گیاه درمانی نگرانیهای خانمها را نسبت به فقدان میل جنسی، یائسگی، ناباروری و بسیاری از مشکلات زنانه دیگر درمان می کند...
گیاه
درمانی برای زنان در گذشتهها، زنان آموخته بودند که چگونه با استفاده از
گیاهان دارویی و مکملهای گیاهی مشکلات مربوط به سلامت و بهداشت زنانه را
درمان کنند. در سالهای اخیر، بسیاری از تحقیقات علمی این درمانها را
تایید کردهاند. بسیاری از گیاهان میتوانند همچون دارو عمل کرده و مشکلات
بهداشتی و نگرانیهای خانمها نسبت به فقدان میل جنسی، یائسگی، ناباروری و
بسیاری از مشکلات زنانه دیگر را درمان کنند.
خارخاسک
خارخاسک،
یکی از گیاهانی است که نه تنها برای افزایش میل جنسی در خانمها، بلکه
برای آقایان نیز تجویز میشود. این گیاه تولید هورمون(LH) را افزایش داده و
مقدار تستوسترون را بیشتر میکند. معمولا زنانی که میل جنسی آنها کم است،
مقدار کمی هورمون تستوسترون در بدن دارند که با افزایش این هورمون، میل
جنسی آنها افزایش مییابد. مزایای استفاده از این گیاه در حفظ و تنظیم ترشح
هورمون تستوسترون(TH) در بدن است که همین امر و تعادل این هورمون در بدن،
از ویژگیهای ثانویه مردانه جلوگیری میکند. از آنجایی که یکی از علل گُر
گرفتگی در زنان یائسه، ترشح هورمون LH است و عدم تنظیم این هورمون،
گرگرفتگی را در دوران یائسگی افزایش میدهد.
مارچوبه Racemosus یا همان Shatavari
این
گیاه در جنگلهای انبوه هند رشد کرده و همچون یک تقویت کننده عمل میکند.
مارچوبه استرس را نیز از بین میبرد. پژوهشگران بر این باورند که یکی از
دلایل کاهش میل جنسی، استرس است. به علاوه، این گیاه در تولید شیر در طی
شیردهی و درمان ناباروری نیز موثر واقع میشود.
سندرم پیش از قاعدگی و گیاهان دارویی
استفاده
از گیاهان دارویی میتواند تا حدودی نشانههای سندرم قبل از قاعدگی (PMS)
را تسکین دهد و نوسانات هورمونی در سیکل ماهانه زنان را تنظیم کند. اصطلاح
PMS به معنی انواع نشانههایی است که از دو هفته قبل از عادت ماهانه زنان
آغاز میشود. گیاهان دارویی موثر در PMS، قبل از عادت ماهانه هورمونها را
تسکین میدهند و به رفع احساس غم و اندوه فرد در دوره قبل از قاعدگی کمک
میکنند.
کوهوش سیاه
با نام علمی Cimicifuga racemosa
در
سالهای اخیر، این گیاه به عنوان درمان گیاهی برای PMS و متعادل کننده
هورمونهای بدن مورد استفاده قرار گرفته و بسیار محبوبیت پیدا کرده است.
خاصیت ضد اسپاسمودیک این گیاه موجب تسکین گرفتگیهای عادت ماهانه میشود.
دلیل اصلی گر گرفتگی، ترشح هورمون (LH) است که کوهوش سیاه ترشح این هورمون
را در بدن کاهش میدهد و در نتیجه گُر گرفتگی کاهش مییابد. در آلمان از
این گیاه به وفور برای درمان سردرد، خستگی و درد مفاصل در دوران یائسگی
استفاده میشود.
گل گاوزبان
با نام علمی Borago officinalis
اگر
چه روغن گل گاوزبان به اندازه روغن گل پامچال شناخته شده نیست، اما در
مقایسه با آن غلظت بالاتری از اسید گامالینولئیک (GLA) دارد.
افزایش باروری در زنان
قبل
از توسعه روشهای مدرن باروری، درمانهای گیاهی، قرنها در میان بیشتر ملل
کارایی داشتهاند. اگر هر یک از این گیاهان را در دوز مناسب استفاده کنید،
هیچ ضرری نخواهند داشت، اگر چه توصیه ما به تمام خوانندگان این است که قبل
از مصرف هر نوع داروی گیاهی با پزشک مشورت کنند؛ به خصوص اگر همزمان
داروی شیمیایی مصرف میکنند. تاثیر برخی از داروهای گیاهی زمانی که با هم
مصرف شوند، بیشتر خواهد شد؛ اما برخی از آنها نیز روی داروهای شیمیایی
تاثیر منفی دارند و خواص آنها را از بین میبرند. داروهای گیاهی موثر در
باروری، شرایط مناسبی را در بدن برای تخمکگذاری و بارداری ایجاد کرده و با
حفظ تعادل سیستمیک میان دستگاه تناسلی زنانه، سلامت رحم، تخمدانها و
لولههای فالوپ را تضمین میکنند.
پنج انگشت
با نام علمی Vitex agnus castus
درخت
زیبایی با ارتفاع ۵/۱ متر است و به دلیل اینکه برگهای آن پنجهای و ۵
عددی است، آنرا پنج انگشت مینامند. این گیاه که گلهای آن اغلب آبی رنگ
هستند، یکی از مشهورترین گیاهان درمانی در باروری طبیعی زنان است و غده
هیپوفیز را تحریک میکند و ترشح استروژن و پروژسترون و تستوسترون را افزایش
میدهد و فرایند تخمکگذاری را سرعت میبخشد.
به ویژه زمانی که دلیل ناباروری، مقدار کم تولید پروژسترون باشد، این گیاه به عنوان یک تونیک عمل کرده و سیستم تولید مثل را فعال میکند. به طور خاص این گیاه بر روی زنانی که تخمکگذاری نامنظم دارند، موثر است و زنانی که مبتلا به فاز لوتئال کوتاه هستند و مدت زمان میان تخمکگذاری و پایان چرخه قاعدگی آنها کوتاه است، میتوانند از این گیاه دارویی با مشورت پزشک استفاده کنند.
بعد از قطع مصرف قرصهای ضد بارداری، با
استفاده از داروی گیاهی میتوانید تخمکگذاری طبیعی داشته باشید. همچنین
این گیاه، یکی از مهمترین گیاهان در درمان PMS است و از زمان بقراط و ۲۵۰۰
سال پیش برای درمان بسیاری از ناراحتیهای زنانه تجویز میشده و به طور
خاص در درمان درد سینه قبل از قاعدگی، ادم، افسردگی، اسهال و یبوست و سردرد
PMS مفید است. مطالعات انجام شده در سالهای اخیر نشان میدهند که استفاده
از این گیاه بیضرر و در درمان نشانههای PMS موثر است. مطالعهای که بر
روی ۱۶۰۰ زن با تجربه PMS در آلمان صورت گرفت، نشان داد که بیش از ۹۳ درصد
زنان با مصرف این گیاه قطع و یا کاهش علائم داشتهاند. این گیاه با تحریک
غده هیپوفیز، هورمونهای تخمدان را تنظیم میکند.
گل پامچال
با نام علمی Oenothera bierinis
این
گیاه از گیاهان امریکای شمالی و سرشار از اسیدهای چرب ضروری و حاوی اسید
لینولئیک گاما (GLA) است که از عملکرد غدد هورمونی حمایت میکند، علائم قبل
از قاعدگی را تسکین میدهد و موجب قوام و شفافیت و چسبناکی ترشحات زنانه و
تخمک میشود که همین امر باعث میشود تخمکها برای مدت طولانیتری در
دهانه رحم زنده بمانند و تا ده روز بتوانند به راحتی با اسپرم ترکیب شوند.
زنانی که مقدار این اسید چرب (GLA) در بدن آنها کم است، حساسیت بیشتری نسبت
به هورمون پرولاکتین دارند و همین حساسیت بیشتر منجر به درد و حساسیت
سینهها نیز میشود. با مصرف این گیاه معمولا طی دو الی سه چرخه علائم به
تدریج کاهش مییابد.
شبدر قرمز
با نام علمی Trifolium pretense
مدتها
است که از این گیاه به عنوان یکی از موثرترین گیاهان باروری به خصوص در
درمان زخمهای لولههای فالوپ یا سلولهای غیر طبیعی اندام تناسلی استفاده
میشود. شبدر قرمز سرشار از ایزوفلاون است و در بدن همچون استروژن عمل
میکند. همچنین رحم را تغذیه کرده و با پروتئین و ویتامینها و کلسیم و
منیزیم، مواد معدنی مورد نیاز غدد هورمونی، سیستم عصبی را تقویت میکند.
زندگینامه باباطاهر همدانی
باباطاهر همدانی، معروف به «باباطاهر عریان»؛ عارف، شاعر و دوبیتیسرای اواخر سده چهارم و اواسط سده پنجم هجری.
درباره
خاندان، سال تولد و وفات، نحوه معاش و طریق کسب دانش و معرفت و
مسلک عارفانه او، از منابع قدیم، اطلاعات دقیق و روشنى وجود ندارد.
آنچه از گذشتگان به ما رسیده است یادکردی از زیست عارفانه و خوی درویشی
اوست و این از نام او هویداست. بابا لقبی بوده که در گذشته به پیران وارسته
میدادهاند و عریان به دلیل بریدن وی از تعلقات دنیوی بوده است.
باباطاهر
در شهر قدیمی همدان زندگی خود را به گمنامی سپری میکرد. به تدریج در اثر
پاکی درون، خودسازی و بیعلاقگی به دنیا دارای کراماتی شد که نام او را بر
زبانها انداخت.
گویند که در هنگام ورود طغرلشاه سلجوقی به
همدان، باباطاهر در قید حیات بوده و ملاقاتی میان وی و امیر سلجوقی روی
داده است. این دیدار تأثیر شگرفی بر طغرل برجای میگذارد که شرح آن چنین
آمده است: «شنیدم که چون سلطان طغرلبیگ به همدان آمد، از اولیا سه پیر
بودند: باباطاهر، باباجعفر و شیخ همشا که در کوهکی بر همدان که آن را خضر
خوانند، ایستاده بودند.
نظر سلطان بر ایشان آمد. کوکبه لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصرالکندری پیش ایشان آمد. باباطاهر پارهای شیفته گونه بود. او را گفت: با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت: آنچه تو فرمایی، بابا گفت: آن کن که خدا می فرماید: ان الله یأمر بالعدل والاحسان. سلطان بگریست و گفت: چنین کنم. بابا دستش بگرفت و گفت: پذیرفتی؟ سلطان گفت آری.»
در روزگار ما باباطاهر عریان بیشتر با دوبیتیهای شیرین و دلربایش شناخته میشود. دوبیتیهای باباطار بیشتر به لهجه لری سروده شده و از نوع فهلویات (پهلویات) و ترانههای معمول در نقاط مختلف ایران است. بیشتر این دوبیتیها به زبان محلی و شبیه به لغتهای لری میباشد.
وقتی ورای پیرهنت دوست دارم ات
یعنی نیاز من به تو از حد گذشته است
گاهی نگاه می کنم به خودم فکر می کنم
این سال ها چقدر به من بد گذشته است
سخت است گفتن همه ی ناشنیده هام
از سخت پوستی که منم حرف میزنم
گاهی دراز می کشم و خیره ام به سقف
با تکه پاره های تنم حرف میزنم
این شعر را برای تو که شخص سومی
وقتی نوشته ام که از این ایل رد شدم
گاهی خدا چه دیر به دادم رسیده است
تا او عصای من شود از نیل رد شدم
وقتی که سرزمین تو یک پیرهن شود
اصلن عجیب نیست که با دگمه دلخوشی
هر دگمه از تو رو به جهانی ست واشده
اصلن عجیب نیست کنار تو خودکشی
گاهی خلاف آب شنا کرده ام ولی
ماهی خلاف هم بپرد باز ماهی است
مجبورم انتخاب کنم:مرگ یا که مرگ
وقتی میان مردن و مردن دو راهی است
گاهی عجیب خسته ام از آکواریوم
دندان سرخ کوسه مگر ساحلم شود
من سال هاست مُردم وباور نکردنی ست
آنکس که دوست داشتم اش قاتلم شود
من سال هاست مرده ام و فکر می کنی
می شد که بیت های مرا امتداد داد
تشویق می کنیّ و فقط گریه میکنم
این شعر،شعر زندگی ام را به باد داد
وقتی نگاه می کنی عینک بزن که گاه
کبریت های سوخته هم سوزش آورند
گاهی نگاه می کنم به تو و فکر می کنم
یک روز روی دست تو من را می آورند
این شعرها برای تو که شخص سومی
از اتفاق های نباید گذشته است
گاهی فقط نگاه کن و فکر کن که در
این سال ها چقدر به من بد گذشته است
«بامشاد» موسیقیدان و خنیاگری در دربار خسرو پرویز (628-591 م.) بوده است که نامش هماره با نام «باربد» در شعری از شاعر بزرگ ایرانی، منوچهری دامغانی یاد گردیده است:
مرغْ دلانگیز گشت، بادْ سمنبیز گشت
بلبل شبخیز گشت، کبک گلو برگشاد
بلبل باغی به باغ، دوش نوایی بزد
خوبتر از باربد، خوبتر از «بامشاد»
وقت سحرگه چکاو، خوش بزند در تکاو
ساعتگی گنج گاو، ساعتکی گنج باد
واژهنامههای فارسی اظهار میدارند که بامشاد موسیقیدانی مشهور همچون باربد بوده است.
گفته شده است:
بامشاد نوازنده و موسیقیدان دوره خسروپرویز دوم ساسانی است که او را چون باربد کم مانند دانستهاند. بامشاد از آن گویند که بامداد چنان مینواخت و میخواند که همه کس را شاد میکرد.
مفعول بر دو قسم است : بی واسطه ، بواسطه . مفعول بی واسطه یا مستقیم ، آن است که معنی فعل رابی واسطه حرفی از حروف تمام کند: حسن کتاب را آورد.مفعول بی واسطه غالباً در جواب «که را» یا «چه را» واقع شود: آموزگار دانش آموز را پند داد. آموزگار که را پند داد؟ دانش آموز را، پس دانش آموز مفعول بی واسطه است . علامت مفعول بی واسطه غالباً «را» است . در جایی که چند مفعول بی واسطه به طریق عطف دنبال یکدیگر درآیند علامت مفعول بی واسطه به آخر مفعول آخر درآید و در سایر مفعولها حذف شود: ایشان پدر و مادر و خواهر و برادر خود را دوست دارند. اما در قدیم گاهی علامت مفعول را به آخر همه ٔ مفعولها درمی آوردند:
خرد را و جان را که کرد آشکار
که بنیاد دانش نهاداستوار.
فردوسی .
در نظم و نثر قدیم ، در اول مفعولی که در آخر آن «را» بوده ، برای تأکید کلمه ٔ «مر» می افزودند:
همی تا کند پیشه عادت همی کن
جهان مر جفا را تو مر صابری را.
ناصرخسرو.
بی هنران مر هنرمندان را نتوانند دید همچنانکه سگان بازاری مر سگ صید را. (گلستان ).
مفعول بواسطه یا غیرمستقیم ، آن است که معنی فعل را بواسطه ٔ حرفی از حروف اضافه تمام کند: از بدان بپرهیز و با نیکان درآمیز. مردمان رابه زبان زیان مرسان . با رفیقان پاکدامن و خوشخوی معاشرت کن :
هر آنکو ز دانش برد توشه ای
جهانی است بنشسته در گوشه ای .
ادیب پیشاوری .
که در این شواهد، بدان ، نیکان ،زبان ، رفیقان ، دانش و گوشه ای مفعول بواسطه اند. مفعول بواسطه در جواب : از که ، از چه ، به که ، به چه ، به کجا، از کجا، برای که ، برای چه ، با که ، با چه و ماننداینها واقع شود. و رجوع به دستور قریب و بهار... ج 1صص 36-39 شود.
(اصطلاح نحو عربی ) اسمی که پس از فعل و فاعل آید، برای تتمیم فائده و فعل بدان اسناد داده نشود، لیکن با فعل ، نوعی ارتباط داشته باشد. و آن را اقسامی است .
- مفعول به ؛ اسمی است منصوب که فعل بر او واقع شود و رتبه ٔ آن بعد از فاعل است ، مانند: ضرب زید عمرواً. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ).
- مفعول فیه ؛ آن را ظرف هم گویند و ظرف در اصطلاح نحویان وقت یا مکان باشد که اغلب متضمن «فی » است مانند: سافرت یوم الجمعة. مفعول فیه منصوب به عامل ظاهری ، مانند: «فرسخا» در جواب کسی که گوید: «کم سرت » و هر وقتی اعم از آنکه مختص باشد یا مبهم قابل است که منصوب شود، اما مکان ، شرط آن آن است که مبهم باشد چون «جهات ششگانه » (یمین ، یسار، فوق ، تحت ، امام ، خلف ) یا شبه آن مانند «جانب ، ناحیه » و همین طور مقادیر، مانند میل و فرسخ و همین طور آنچه از فعل درست می شود، مانند مجلس و مشرق ... بعضی از کلمات در اصل ظرفند لکن فاعل یا مفعول ... واقع می شوند، مانند «یوم ، شهر» که ظروف متصرفه اند. از جمله ٔ ظروف غیرمتصرفه «عوض ، قط و لدی است ». (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ).
- مفعول لَاَجْلِه . رجوع به ترکیب مفعول له شود.
- مفعول له ؛ معفول لاجله ، عبارت از مفعولی است که فعل برای او انجام شود و معنی تعلیل را رساند، مانند: ضربته تأدیباً. مفعول له باید با فعل قبل از خود از لحاظوقت و فاعل متحد باشد و در غیر این صورت با لام یا یکی از ادات تعلیل آید، مانند: لدوا للموت و ابنوا للخراب . و در صورتی که مصدر هم نباشد با لام آید، مانند: سری زید للماء. (از فرهنگ علوم نقلی دکتر سجادی ).
- مفعول ما لم یسم فاعله ؛ هر مفعولی که فاعل آن حذف شده و مفعول جانشین فاعلی شده باشد. (از تعریفات جرجانی ).
- مفعول مطلق ؛ عبارت از مصدری است زیادی که مؤکد عامل خود باشد یا مبین نوع یا عدد آن باشد، مانند: و کلم اﷲ موسی ̍ تکلیماً. (قرآن 164/4).و الصافات صفاً. (قرآن 1/37). فاًن جهنم جزاؤکم جزاءً موفوراً. (قرآن 63/17). و بالجمله مفعول مطلق تأکیدی مانند: ضربت ضرباً، و نوعی ، مانند: جلست جلسةالامیر. و عددی ، مانند: ضربته ضربتین . گاه عامل مفعول مطلق حذف شود، مانند: شکراً به جای اشکراﷲ شکراً در مقام دعا، و سقیاً و رعیاً بجای سقاک اﷲ سقیا و رعاک اﷲ رعیا. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ). در فارسی به تقلید عربی این نوع مفعول را آورده اند بدین طریق که پس از فعل مصدر همان فعل را با «ی » نکره استعمال کند :
بلرزیدی زمین لرزیدنی سخت
که کوه اندرفتادی زو به گردن .
منوچهری .
دیدار کرد دیدار کردنی بسزا. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 163). منفعت وی آن است که شکم ببندد بستنی به اعتدال . (اختیارات بدیعی از فرهنگ فارسی معین ).
- مفعول معه ؛ اسمی است که بعد از «واو» به معنی «مع» واقع می شود، مانند: «جاءالبرد و الجلبات » و «ما انت و زیداً» و «کیف انت البرد» و اختلاف است که آیا نصب آن به واو است یا به فعل و شبه آن وباید دانست که در موردی که عطف امکان داشته باشد اولی است که واو را عاطفه بدانیم . بنابراین در جمله ٔ «مالک و زیدا» متعین است که مفعول معه باشد، چون عطف بر ضمیر متصل مجرور جایز نیست مگر با اعاده ٔ جار و درجمله ٔ «ضربت انا و زیداً» دو وجه جایز است و در «جاء زید و عمرواً» دو وجه . (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ).
ایماژ به معنی تصویر و خیال است و ایماژیسم عنوان نهضتی شعری است که بین سالهای ۱۹۱۷ – ۱۹۱۲ توسط عدهای از نویسندگان و شاعران انگلیسی و آمریکایی شکل گرفت. این شاعران در اشعار خود علیه شعر احساسی گرانه قرن نوزدهم به مخالفت برخاستند.
ایماژیسم توسط «ازرا پاوند» و «امی لاول» پا گرفت. اینان از افکار شاعرانه «تی. ای. هالم» الهام گرفتهاند «امی لاول» در مقدمه ای بر گلچینی از چند شاعر ایماژیست دیدگاه های این نهضت شاعرانه را به طور خلاصه چنین بیان کرد: این شاعران شعری می سرایند که ضمن احتراز از منظومه سرایی و کاربرد مطالب قرار دادی شاعرانه با آزادی هر مضمونی رابر می گزینند و برای یافتن آهنگ خاص خود بی هیچ قید و بندی عمل می کنند زبان این شعر نو زبان روزمره است و تصویری که ارائه میدهد محکم، صریح و فشرده است و این تصاویر حاصل واکنش نویسنده یا شاعر نسبت به شیء یا منظره ای است که می بیند و برای چنین منظوری از استعاره یا از توصیف دو شیء کاملاً متفاوت و مغایر در کنار یکدیگر استفاده میکند.
شعر ایماژیست معمولاً در قالب آزاد سروده میشود. شعرای ایماژیست اغلب از نوعی شعر غنایی و کوتاه ژاپنی به نام «هایکو» تأثیر گرفتهاند که کوتاهترین و موجزترین شعر غنایی در ادبیات ژاپن است. این نوع شعر در اصل از هفده هجا تشکیل میشود و بر خورد آنی شاعر را با شیئی یا صحنهای طبیعی و حتی پیش پا افتاده، منعکس میکند شاعر با دیدن آن شیء یا صحنه به تجربهای شهودی دست می یابد و به ادراکی عمیق از هستی یا جان ان شیء یا صحنه می رسد که فارغ از معیارهای عقل منطق عادی عمل می کند.
زیر ماه مه آلوده //
آسمان و آب را کدر کرده است /// آن غوک «بوسون»
در اینجا شاعر به شالیزار می نگرد و عکس ابرها را در آن می بیند، غوکی به ناگاه در آب می جنبد و آب و آسمان ابری «گل آلوده» و تیره می شوند. شعر تصویر همین لحظه است. نوع تصاویر هر شاعر صاحب اسلوب و صاحب شخصیتی بیش و کم اختصاصی اوست و آن ها که شخصیت مستقل شعری ندارند، اغلب از رهگذر اخذ و سرقت در خیالهای شعری دیگران آثاری به وجود میآورند به طوری که هر ادیبی دارای خصایص طبیعت خویش است و استعارات و تشبیهات و مجازهایی ویژه خویش دارد و میتوان گفت آن تصاویر و خیالها (ایماژها) در جوهر وجود در جانش نقش بسته است.
عواطف و اندیشهها اموری هستند که از یک سو با خرد و منطق ما هستند که از یک سو با خرد و منطق ما سر و کار دارند و از سوی دیگر زمینه بومی از انواع شعر هستند اگر بتوان چنین تمثیلی را پذیرفت، باید این گونه معانی را به سکه هایی تشبیه کرد یک روی آن ها تجربه های منطقی و غیر عاطفی زندگی است و یک روی دیگر آن ها لحظه های عاطفی است که به کمک نیروی خیال جنبه شاعرانه به خود می گیرد.
هر حادثه ای هنگامی موضوع شعر است که از شهود حسی و خیال شعری انسان شاعر، رنگ پذیرفته باشد البته لازم نیست که انگیزه شاعر یک امر عظیم باشد، بلکه می تواند یک موضوع کوچک زمینه تجربه ای قرار گیرد. در گذشته، تصاویر شعری گویندگان، اغلب حاصل مطالعه ای بود که در آثار شعرای قبل از خود داشته و بسیاری تشبیهات و مجازها در شعر گویندگان دیده می شود که خود آن ها نمی دانستند از کجا آن را به دست آوردند. اما در شعر نیمایی کوشش بر آن است که صور خیال هر شاعر از تجربه شخصی او سرچشمه گیرد. به همین دلیل می توان «صبغه اقلیمی» و یا «رنگ محلی» را در شعر شاعران نیمایی احساس کرد مثلاً رنگ محلی شاعرانی که در شمال زندگی می کنند با شاعران جنوب تفاوت دارد و هر کدام از صور خیال مخصوص به منطقه خود استفاده کرده مثلاً در مقایسه ی شعر نیما و شعر منوچهر آتشی به این پدیده بهتر پی می بریم .
بربساطی که بساطی نیست/ در درون کومه تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست/ و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد.
در این شعر نیما از فضای زندگی خود الهام گرفته و اغلب ایماژهای او،کومه و دنده های نی و داروگ همه و همه از فضای زندگی اوست.
اما در شعر منوچهر آتشی
دشت با حوصله ی وسعت بسیارش// زخم سم ها را تن می دهد و می ماند // می شناسد که افق دور است چشمه و چاهی نیست// آب وآبادی و باغ که در بلور خود می رویاند// گرد باد است که به تازنده سواری می ماند// «سراب» و «گردباد» و «چاه» بیشتر عناصر زندگی سوزان جنوب است. البته «صبغه اقلیمی» تنها به مسائل جغرافیایی محدود نمی شود و اندک و اندک مسائل زندگی طبقاتی و نوع فرهنگ های شاعران را نیز در خود خواهد گرفت. قدرت تخیل، یعنی شور و هیجانی کامل که به کار می افتد تا احساس ها اشیا و تجربیات مختلف و منطبق به زمان ها و مکان های مختلف در یک لحظه خاصی در کنار هم جمع کند و روی هم منطبق نماید و تخیل پلی است بین اندیشه ی مطلق و روح از یک سو و احساس از سوی دیگر. پس دوران آدمی از طریق اندیشه مطلق و تخیل و احساس بطور خودآگاه و ناخودآگاه از تجربه توشه می گیرد. به همین دلیل است شاعر سوئدی درباره شترهای عربی حرف نمی زند و در خواب هم شتر نمی بیند.
هست شب، یک شب دم کرده و خاک رنگ رخ باخته است
باد، نوباوه ابر از بر کوه
سوی من تاخته است
هست شب،
همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا
هم از این روست نمی بیند اگر
گمشده ای راهش را
احساس شب برای نیما تجربه ای فردی است و در محلی که خودش زندگی می کرده احساس کرده و احساس خود را کلیت بخشیده است. من و تو و هر کس دیگر که در«شب نیمایی» زندگی کرده ایم و می کنیم آن را عملاً می بینیم و تجربه او به ما منتقل می شود و بعداً تجربه او به منتقل می شود و بعداً تجربه خود را به سوی حقیقتی جهانی می برد «هم از این روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را » یعنی این گونه شبی وجود دارد و همه راه ها را گم می کنند .
همه هستی من آیه تاریکی است // که تو را درخود تکرار کنان / به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد / من در این آیه تو راه آه می کشیدم، آه/ من در این آیه تورا/ به درخت و آب آتش پیوند زدم/ زندگی شاید/ یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد/ زندگی شاید ریسمانی است که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد/ زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر می گردد یا عبور گیج رهگذری باشد/ که کلاه از سر بر می دارد.
شعر «تولدی دیگر» حضور آگاهانه شاعر در زندگی، توام با نقد و ارزیابی از خود گذشته خود است شاعری که با درک زمان و واقعیت هایی چون عشق و عقل و مرگ و زندگی، اینک به هستی و انسان با نگاهی متفاوت از گذشته خود می نگرد. این شعر آکنده از رمز صورت های نمادین که شاعر در اوج آگاهی خود هنوز از پاسخ دادن به بسیاری از سوالاتش عاجز و ناتوان است و هنوز نمی تواند از باورهایش با اطمینان و یقین حرف بزند به همین سبب که می بینیم به واژه (شاید) تمسّک می جوید برای شاعر زندگی دیدن واقعیت های ساده ای است. در نگاه او یک واقع گرایی می بینیم سادگی روایت و نیز صمیمت زبانی حاکم بر شعر فروغ، خواسته یا ناخواسته ما را با فضای داستانهای مسخ و بوف کور گره می زند در شعر فروغ شک، بهت های بچگانه و احساسات مبهم ناگهان به زندگی در می آمیزند و آن را پر از سوال و ابهام می کند.
عشق در شعر و ادبیات حاضر تجسمی عینی و ملموس دارد مثلاً در شعر فروغ گاهی تجسم عشق در تک گویی ها و تغزل های عاشقانه من و تو است و گاهی در تجربه هایی مشترک زخم آهنین بشری، گاهی نمای عشق برش های اده ای است از کوچه، خیابان و درخت و گاهی نظیر شعر (وصال یا دیدار در شب) صرفاً تجربیات ذهنی اوست.
اولین کسی که به این زبانها (زبانهایی که اقوام قدیم سامی 1: بابلیان، کلدانیان، کنعانیان، آرامیان، آشوریان، نبطیان، عبرانیان، حبشیان و عربان به آنها تکلم می کردند) نام "زبانهای سامی" اطلاق کرد، خاورشناس آلمانی "شلوتزر Schlotzer" بود که در سال 1781 میلادی، زبانهای عبرانیان، عربان، آشوریان و اقوامی را که در تورات به عنوان اینکه از نسل "سام بن نوح" بوده اند، <<زبانهای سامی>> نامید.اگرچه این نام گذاری ظاهراً زیبا و جالب است اما مطابق با مسمای خود نیست. و در مقام تعریف علمی و منطقی جامع و مانع نمی باشد.
از این جهت غیرجامع است که در تورات عیلامی هاو لیدی ها نیز در زمره اقوام سامی شمرده شده اند. ولی مطابق تحقیقات تاریخی هیچ یک از آن اقوام سامی نبوده اند و زبان آنان با طبان سامی قرابت و ارتباطی نداششته است. و مانع نبودن آن از این جهت است که بعضی از آن اقوام مثل حبشیان <حامی> نژاد بوده اند اما به زبان سامی تکلم می کرده اند.
قرابت میان زبان های سامی از نظر کمیت و کیفیت کلمات و جملات بسیار واضح است. و این ارتباط بسیار بیشتر از ارتباط میان زبان های هند و اروپایی است. نخستین کسانی که به این قرابت پی بردند بعضی دانشمندان یهود قرون وسطی در اندلس(اسپانیا) بودند بخصوص شخصی به نام "یهوذبن قریش" در اوایل قرن دهم میلادی.پس از آنها خاور شناسان با کوشش بیشتری به شناخت زبان های سامی پرداختند و در آن رشته، علم زبان شناسی و فقه اللغة را به وجود آوردند.
اقسام زبان های سامی
مجموع زبانهای سامی به طور کلی و عمومی به سه دسته تقسیم می شوند:
۱- زبان های سامی شرقی؛ یا بابلی و آشوری.
۲- زبان های سامی غربی و کنعانی - فینیقی.
۳- زبان های جنوبی یا عربی.
هرکدام از دسته بندی های بالا دارای اقسام فرعی نیز می باشد. بعضی دانشمندان زبان های سامی را تنها به دو دسته شمالی و جنوبی تقسیم کرده اند.
تقسیم بندی سه گانه بالا که با مقتضیات جغرافیای طبیعی و زیستی و تکوین اجتماعی و وضع سیاسی و تطور طبیعی و اجتماعی مطابقت داردو مورد قبول اغلب خاورشناسان می باشد، دارای شاخه های فرعی زیر است:
الف) گروه زبانهای سامی شرقی:
بابلی
آشوری
کلدانی آرامی
ب) گروه زبانهای سامی غربی:
کنعانی-فینیقی
اخلامی
فینیقی-پونیک (کارتاجی)
آرامی
عبری
سریانی
تدمری یا پالمیری
نبطی
موآبی
آموری
ج) گروه زبانهای سامی جنوبی:
۱- عربی:
عربی باستان
عربی قحطانی
حمیری
سبائی
معینی
عدنانی مضری یا قرشی فصیح
۲- حبشی-اتیوپی:
حبشی یا اتیوپی
جعزی
تیگری
تیگرینائی
امهاری
هاراری
(از آنجا که از این به بعد مبحث "زبان های سامی" بسیار تخصصی و زبان شناسانه خواهد شد سعی خواهم کرد در حد توانم مختصر و با زبان ساده و با امانتداری آن ها را بازگو کنم.)
۱- بر طبق روایات مندرج و منقول در تورات(سفر پیدایش، بابا دهم)، بعد از طوفان نوح اقوام روی زمین از فرزندان و نسل سه پسر نوح: سام، حام و یافث پدید آمدند. یعنی اقوام سفیدپوست از نسل و نژاد سام، سیاه پوستان آفریقا از نسل حام و ملل و اقوام زردپوست از نسل یافثی شمرده شده اند.
خواندن شعرهای فروغ فرخزاد کار بسیار دشواری است. شعرهای فروغ فرخزاد در فضای افسانهپرداز انسانهای ایرانی نادیده گرفته میشوند. افسانهپردازی به شکل گریزناپذیری به زندگی نویسنده پیوند میخورد. افرادی که در آذربایجان زندگی میکنند، با افسانههای ساخته شده برای شهریار بخوبی آشنا هستند. برای شهریار افسانههای عاشق شدن، اعتیاد، پزشکی خواندن و خواب ساختگیِ پیرامون شعر «علی ای همای رحمت» بیشتر از نقد شعر در سخنها میچرخد. افسانههای پیرامون نام فروغ فرخزاد سرشتی دگرگونه دارند. در افسانههایِ ساختهشده برای فروغ، پلشتیِ ذهنِ دنیای مردسالار آشکار میشود. بیتوجهی به تمام افسانههایِ رایج سبب میشود خواننده شاعری بزرگ با هنری اصیل و جویندهیِ فرمهای نوین را در پسِ اشعار فروغ فرخزاد درک بکند. خواندن فرمالیستیِ شعر «تولدی دیگر» از فروغ فرخزاد هنر شاعرانگی فروغ را بیشتر آشکار میکند.
شعر با بیانِ راوی از هستی خویش آغاز میشود. حضورِ شخصیتِ «تو» در شعر «تقابلِ دوگانه» و تاریخیِ زن و مرد را در شعر طرح میسازد. راوی شعر زن است که خود را با واژهیِ «من» میشناساند. «تو» آن مرد تاریخی است که در افسانههای دینی بخاطر اشتباه زن از بهشت رانده شده است. نشانههای بهشت در آغاز شعر واژههای «درخت» و «آب» است. واژهیِ «آتش» تفسیرِ انسان از شیطان است. بر پایهیِ افسانهیِ کهن، شیطان به زن نزدیکی شگرفی دارد. پس «زن» مرد را به سه مفهومِ «درخت، آب، آتش» پیوند زده است. از سوی دیگر این سه واژه در روی زمین نیز عناصر اصلی زندگیِ خاکی هستند. «زن» پیوند دهندهیِ «مرد» با زندگی نیز است. «تقابل دوگانه» آب و آتش به عنوان نشانههای «رویندگی» و «ویرانگری» شناخته شده هستند و در سراسر شعر در نقشِ یکپارچگیِ ساختاری و وحدت موضوعی عمل میکنند. زنِ راوی در شعر آگاه است که گمان تاریخیِ مرد ایرانی از زن تصویر خوشایندی نیست. رضا براهنی این گمان را در کتاب «تاریخ مذکر» به خوبی شرحداده است. زنِ راوی به درستی ادعا میکند که او توانایی هدایت مرد به شکوفایی و جاودانگی را دارد، زیرا زایایی و ادامهیِ زندگی در روی زمین به سرشتِ زایایی زن بستگی دارد.
تعریفهای استعاری از زندگی در شکلِ «زنی با زنبیل»، «مردی آویخته از شاخهیِ درخت» و «طفل مدرسهای» واقعیتِ زندگی را در تقابل با گمان اسطورهایِ بخش نخستِ شعر قرار میدهد. حضور شخصیتهای «زن، مرد و طفل» عناصر لازم برای ساخت خانواده را فراهم میکند. تصویر «زنی زنبیل بدست» تصورِ نقشِ زن در زندگی خانوادگی است. طفلِ مدرسهای نیز تصور رایجِ فرزند خانواده است. تصویر مرد خندیگرانه (ironic) طرح شده است. در شکلِ سنتیِ سهگوشهیِ خانواده مرد به عنوان نانآور پنداشته میشد. در دنیای مصرفیِ مدرن که تولید در زندگی شهری فراموش شده است، در گمانِ زن مرد شایستهیِ بدارآویختهشدن بدست خودش است. تصویر مرد و شاخه در تقابل با پندارِ اسطورهای دینی است. مرد (آدم) از شاخهیِ درخت سیب پایین آمد و به زمین هبوط کرد. در این تصویر، زن در پی انتقام از پنداری است که مرد در تمام تاریخ از زن ساخته است.
استعارهیِ زندگی در شکلِ ایماژِ خانواده به سرعت به ایماژِ پیوند جنسی مرد و زن تبدیل میشود. این چرخش خردمندانه است. خانواده را احساسِ مشترکِ نیاز جنسی شکل میدهد. کشیدن سیگار در فاصله رخوتناک دو همآغوشی درونمایهیِ «تکرار» در شعر را گسترش میدهد. مفهومِ «تکرار» در شعر به دو صورت «تکرار کاری برای ادامهیِ زندگی و جاودانگی»، و همچنین «تکرار کاری برای بیمعنا شدگیِ آن کار» پدیدار شده است. ذهنِ راوی شعر بین این دو تصور از «تکرار» نوسان دارد. تصور نخست، یعنی ادامهیِ زندگی» در دنیای رمانتیک ذهنی زن روی میدهد، و تصور بیهودگی در کاری عملی میشود که مرد در آن نقشی داشته باشد. تصور دوم به پندار سیزیف و تکرار غلتاندن بیسرانجام سنگ به بالایِ کوه شباهت بیشتری دارد. رهگذری که کلاه از سر بر میدارد تا به رهگذری دیگر سلامی بیمعنی بدهد، در فضایِ معنایی شعر باید یک مرد باشد. ایماژ به سرعت به همان پندار رمانتیک زن از کار خود بر میگردد. پندار زن از عشق، محوشدگی در نگاهِ چشمان مردی است که عشق را در مییابد. استعارهیِ «ادراک ماه» و «دریافتِ ظلمت» تفسیری از پندار زن از عشق است. راویِ شعر عشق را با نورافشانیِ ماه در سیاهی شب یکی میداند. این گمانِ رمانتیک با واقعیتِ تنگِ زندگی زن در تقابل است. زن در داخل اتاقِ کوچک احساس تنهایی میکند و دلش به اندازهیِ عشق ناشناخته و گسترده است. فاصلهیِ زیاد واقعیت و خیال را بهانههای سادهیِ خوشبختی پُر میکنند. در این بهانههای سادهیِ خوشبختی عناصر طبیعی یعنی زوالِ گلها در گلدان، نهالِ کاشته شده در باغچه و آواز قناریها حضور دارند و از مرد تنها نشانهای باقی است: نهالی که در باغچه کاشته است. نهال بار دیگر ایماژ درختِ بهشت را به ذهن میآورد. رابطهیِ زن با عناصر زیبایی طبیعی از راه یک دریچه برقرار است. حتا دنیایِ بزرگ طبیعی نیز از زن گرفته شده است. زن ناگزیر است در همان «اتاقِ تنگ» زندانیِ نقشِ تحمیل شده بر او، یعنی خانهداری» باشد.
تکرار جملهیِ «سهم من این است» تاکیدی بر نارضایتی زن از موقعیت خویش است. زن با آسمان نیز رابطهیِ مستقیمی ندارد و پردهای آسمان را از او جدا میکند. سهم زن «پرده» و «پایین رفتن از پلههای خانه به سوی زیرزمینِ خانه یا انباری» متروکی است که بوی پوسیدگی از آن شنیده میشود. زن در زیرزمین خود را غریب حس میکند. او با آسمانی احساس یگانگی دارد که پردهای در برابرش کشیده شده است. تقابل آسمان و زیر زمین در واقع تکرار تقابل واقعیت و خیال در دنیای زن است. برای برونرفت از این تقابل که پس از چندین تکرار به تضاد تبدیل شده، زن ناگزیر به باغِ خاطرات یعنی به رویدادهای گذشته سفر میکند.
یادآوری خوشیهای گذشته و احساسِ لذتِ نوستالژیک همیشه حزنآلود است. زن در خیال خویش از صدایی مست میشود که به او میگوید «دستهایت را دوست دارم». این صدا، دستکم در فرهنگِ زبانی ایرانی، هرگز شنیده نشده است. دستها نشانهای از تواناییِ آفرینندگیِ انسان هستند. جملهیِ «دستهایت را دوست دارم» آن آرزویِ فروخوردهیِ زن ایرانی است. بیانِ این آرزو با صدای بلند در شعر، چنان مینماید که گویی کسی براستی آن را بر زبان آورده است. آن جمله راوی را به انجام آرزوهای خود امیدوار میکند و او ادامه میدهد: «دستهایم را در باغچه میکارم». راوی با استفاده از آرایهیِ «نمودنِ کل با جزء» (metonymy) در واژهیِ دستها با یقین نتیجهیِ کار و «رویش» را پیشگویی میکند. رشد، پرستوها، انگشتان جوهری، گیلاس و گلکوکب در آن دنیای آرمانی پدیدار خواهد شد که راوی همواره خود را سزاوار زندگی در چنان مکان رمانتیکی میداند. در آن دنیای آرمانی همه چیز «جوهری» است و هر واژهای همان مفهومی را میرساند که برای رساندن آن خلق شده است. در چنین دنیایی که در نتیجهیِ غرق شدن در حس نوستالژی پدید آمده است، راوی به پریان قصهها تبدیل شده است که گوشوارهیِ گیلاس بر گوش دارد و روی ناخنهایش گلهای کوکب نهاده است. راوی در دنیای خیال خود از کوچههای خاطرات به روزگار کودکی خود سفر کرده است و به آن دختر معصومی تبدیل شده است که شبی باد او را با خود برده است. سفر خیالی به دنیای کودکی به پایان میرسد و راوی پس از لذت بردن از تماشای کودکانِ عاشق و معصوم به دنیای واقعی بر میگردد. راوی این سفر رویایی و نوستالژیک را گردشِ حجم خیالِ خویش در خطِ زمان گذشته نامگذاری میکند و کودکی را آیینهای برای انعکاسِ پاکیِ خویش میپندارد.
نتیجهگیریِ «کسی میمیرد و کسی میماند» در پرتو تقابلهای دوگانهیِ شعر بسادگی قابل تفسیر است. آن که مُرده «مرد» است و آنکه مانده «زن» است. پس از این وارونهسازیِ پندار تاریخی مرد از زن، راوی به پندگویی مستقیم روی میآورد: مروارید را نمیتوان در جوی کوچک (اتاق کوچک زندگی سنتی زن) بدست آورد. راوی به شکل تمثیلی داستان پری غمگینی را بازگو میکند. «پری غمگین» پیشتر در شعر شناسانده شده است. پری غمگین شعر همان راوی شعر است. راوی «سخنانِ در دلماندهاش» را در نیلبک چوبین آرام آرام مینوازد. نیلبکچوبین در واقع کلیت ساختار شعر است که بیانی از سخنان شاعرانهیِ یک زن است. این پری کوچک غمگین آن زنی است که شبهنگام در تاریکی از بوسهیِ شهوتناک مردی میمیرد و وارد دنیای سیاه زندگی واقعی میشود. سپیده دم نیز با بوسهیِ خورشید و روشنایی بر نگرش او نسبت به زندگی و هستی خویش باری دیگر متولد میشود.
شعر «تولدی دیگر» بیان واقعیت زندگی زن ایرانی است. هستی زن را در تاریخ همواره سیاه پنداشتهاند. در نتیجهیِ گسترش آگاهیهای نوین و کسب هویت مستقل و انسانی، زنی به آزمایش این پندار تاریخی در پرتو آگاهی خود دست زده است. زن در مییابد که توانایی آفرینندگی او نادیده گرفته شده است. با این آگاهی به پندگویی روی میآورد. شعر زنان را به جستجویِ مروارید زندگی از دنیای نو و گسترده فرا میخواند. راوی شعر این آگاهی از موقعیت زن را «تولدی دیگر» پنداشته که در پیشانی شعر نیز نوشته شده است.
عبارتِ «حجمی از تصویری آگاه» عمدی بودن استدلالِ سخن شعری را آشکار میکند. عبارت نشان می دهد که این سفر به خاطرات و گردشِ شاداب در آن دنیای خیالی با کنترل سنجیدهای انجام شده است. خط خشک زمان و یا گذر زندگی با اندیشهیِ حاکم بر شعر پُربار شده است و اکنون از برابر آن معیار سنجش بر میگردد تا رو در رویِ خواننده قرار گیرد.
در دام فتاده ، بی طرب می میریم
ای زندگــی آوخ که در این عمــر درازهر دم ز هراس روز و شب می میریم
ما تیشه به دستیم،زمین تنها است
یک روز به حسرت رطب می میریم
نه آب دهیم و نی به قبله برگردانیم
هشدار که بدون ذکر رب می میریم
با جمع نشسته ایم تنها هستیم
از هجر پُریم و لب به لب می میریم
بی هیچ دلیل و مدرک از فاصله ها
دور از رخ یار و خط لب می میریم
پرسش مکنید چه بود منظور سخن
من خویش ندانم ز چه تب می میریم
انگشت به دهان آمده ایم دنیا را
انگشت به دهان و درعجب می میریم
ای ساده سخن گزاف و بیهوده مگو
در جستن اصل و یا نسب می میریم
انعکاس خویش را در ساحل سنگی به راهت ریختم
چشم مستی گشتم و تک قطره هایم را به پایت ریختم
با صدف ماندم کنار ساحلت با ماسه هم نجوا شدم
گاهگاهی کشتم این دلتنگی و گاهی به جامت ریختم
موج می آمد به گوش صخره می گفت می گذشت
من ولی ماندم به پایت،لحظه هایم را به کامت ریختم
ماسه ها با رنگ شادی زیر نور ماه و مهر آسمان
زانعکاس عشق می گفتند همانی که به نامت ریختم
قطره ای دریا اگر بر روزگار محو رویا می رسید
قطره اشکی می نمودم قسط شادی را ز وامت ریختم
کودکان ساحلی مشق شنا کردن به من آموختند
هر چه آوردم به کف دُر یا گهر ،در غمزه هایت ریختم
در شمیم انتظارت صبح ساحل را سراسر هم زدم
هر چه گفتم با زبان آن شب به کام روزگارت ریختم
گفت صیادی مرا چون است شرح زندگی با زلف تو
گفتم آن ماهی که از دوری دریا جان به جامت ریختم
غنچه ی سرخ شقایق ها کنار ساحل اما بی ریا
شاید اشک عاشقی باشد که من آنرا به خاکت ریختم
با قطرات اشک من رفته و برنگشته ای
حسرت زاده بر دلم اشک نمی دهد دگر
اشک مرا گرفته ای پس به کجا نشسته ای
یاد تو ای ریاح جان مکتب ارزوی ماست
راه نمی دهد به کس بس که به دل نشسته ای
دست کسی نمی رسد به باغ آرزو ولی
من همه دم به باغ تو گرچه تمام بسته ای
گرچه ز اشک رفته ام خبر نمی رسد ولی
کاش دوباره می رسید باد ز من گذشته ای
دل به امید ز نده است ، امید هم به ارزو
همه به یاد هم ولی راه ورود بسته ای
ساده ز کوچ در گذر تا برسی بدان سحرکز همه میتوان گذشت جز ز دل شکسته ای
روزی تو هم از شعر من پرواز خواهی کرد
سازجدایی از دلم آغاز خواهی کرد
روزی تمام یادگاری های عمرت را
بر آتشی از حسرت دل باز خواهی کرد
روزی برای درد هایم غصه خواهی خورد
هر قصه را با غصه ای دمساز خواهی کرد
روزی کنار سنگ سنگ کوچه های شهر
با هر دو بیتی آه دل را ساز خواهی کرد
روزی بیاد روزگار دل تپیدن ها
اشکی شده با دفتر دل راز خواهی کرد
روزی کنار حوض های سنگی خانه
رازت به ماهی های حوض ابراز خواهی کرد
روز ی بدون ترس از معراج تنهایی
فکری به حال این همه اعچاز خواهی کرد
روزی تو هم با پشت پا بر فرصت عالم
من را رها در چنگ باز باز خواهی کرد
با ساده ماندن کار هر نا آشنایی نیست
روزی تو هم بر عشق پاکم ناز خواهی کرد
سهم من از زلف تو یک تار نیست