جشنهای ایرانی پیوندی ناگسستنی با طبیعت دارند، از این روی پیوسته شادابی و سرزندگی را برای مردمان به ارمغان میآورند. یکی از این جشنهای زیبا که امروزه کمتر نامی از آن در میان است اما شایسته توجه بیشتر است، «سیر سور» نام دارد.
«سیر سور» یا «جشن سیر» پیش و پس از اسلام در نواحی مختلف ایران در روز چهاردهم دی ماه برگزار میشده است. به نوشته ابوریحان بیرونی1 در کتاب « آثارالباقیه»، ایرانیان جشن سیر یا «سیر سور» را در «روز چهاردهم» یا «روز گوش» از دی ماه برگزار میکنند و در این جشن که از «زمان جمشید» بازمانده بود، ایرانیان همراه با «سیر و شراب» خوراکهایی از «سبزی و گوشت» میخورند تا «اندوه و بیماریها» را از خود دور کنند و خود را «شفا» بخشند.
«ابن خلف تبریزی»2 در «برهان قاطع» «سیر سور» را با « روز گوش» یکی دانسته و آن را نام «روز چهاردهم از هر ماه شمسی» میداند و میگوید که « فارسیان در این روز عید کنند» و «در این روز گوشت و سیر، برادر پیاز، خورند» تا خود را ایمن دارند.
بیرونی در کتاب «قانون مسعودی» نیز به سیرسور اشاره نموده و «گردیزی»3 در کتاب «زین الاخبار» از «سیر سور» یاد میکند و مینویسد که در این جشن «مغان طعامها سازند و بخورند و چنین گویند که آن طعامها مضرت دیوان را دفع کند ... سنت بر آن بود که در این روز از خوردن چربی خودداری کنند...»
نکاتی که از روایات برداشت میشود
نخست: گرچه «ابنخلف تبریزی» سیر سور را نام روز چهاردهم هرماه از سال خورشیدی میداند ولی چنان که دکتر محمد معین در زیرنویس برهان قاطع با استناد به «آثارالباقیه ص266» و «یشتها ص 374» تاکید میکند، «سیر سور» نام روز چهاردهم از هر ماه سال شمسی نیست و جشنی بوده که ویژه روز چهاردهم دی ماه بوده است.
دوم: از دیدگاه مردم، سیرسور از چنان دیرینگی برخوردار بود که آن را به زمان جمشید پادشاه استورهای ایران نسبت میدادند.
سوم: پرهیز ار مصرف چربی و خوردن سیر همراه با سبزیجات و گوشت برای در امان ماندن از دیوان انجام میشده است و به راستی در ستیز با تن و روان انسان کدام «دیو» را پلیدتر از «بیماری» میتوان یافت؟
چهارم: دست کم در زمان بیرونی و گردیزی و ابنخلف تبریزی، در «سیر سور» همه نوع خوراک با استفاده از انواع گوشت و سبزیجات پخته و مصرف میشده است که پایه اصلی همه این غذاها سیر بوده است و همراه با غذا سیر میخوردند یا آن را در میان گوشت نهاده و میپختند. به سخن دیگر، این روز ویژه گیاهخواری یا گیاهخواران نبوده است. البته در این جشن از خوردن چربی پرهیز میشده است.
پنجم: به روایت بیرونی، بر اساس سنتی که میان برخی از بهدینان رایج است، در 4 روز از هر ماه یعنی روزهای دوم (بهمن) و دوازدهم (ماه) و چهاردهم (گوش) و بیست و یکم (رام) از کشتن حیوانات و خوردن گوشت آنان پرهیز میکنند که به این روزها «نَبُر» میگویند. اما او همچنین روایت میکند که ایرانیان در روز «سیر سور» از خوردن گوشت در این روز پرهیز نمیکردهاند و انواع خوراکها را با سیر فراوان و سبزیجات و گوشت میپختهاند. به سخن دیگر در آن زمان مفهوم «روز نبُر» از این جشن برداشت نمیشده است و اگر بنا بود که چنین مفهومی از «سیر سور» برداشت شود این پرسش مطرح خواهد شد که چرا سیر سور در دیگر روزهای نبُر برگزار نمیشده است؟
ششم: از روایات چنین برمیآید که خوردن سیر در این جشن، سنتی همگانی بوده و جنبه نمادین داشته است. شاید این سنت همگانی برای این انجام میشده است که در این روز، بوی تند سیر کسی را نیازارد. چنان که مشهور است اگر کسی سیر خورده باشد از بوی تند سیر که از دهان دیگری برخیزد، آزرده نمیشود.
گیاهشناسی سیر
سیر معمولی یا سیر خوراکی در پهلوی «Sighr» در انگلیسی «Garlic» با نام علمی Allium sativum گیاهی از خانواده Liliaceae یا سوسنیان با گلهای چتری صورتی رنگ است که بُنه و برگهای سبز آن خوراکی است و هر بُنه آن چند دانه یا حبه سیر دارد که با پوست نازک سپید یا صورتی رنگی پوشیده شده است.
نظامی گنجوی نیز در مصرعی به تعلق سیر به تیره سوسنیها اشاره نموده و میگوید: « در سیر نشان سوسنی هست ...». گیاه سیر در نواحی مختلف ایران به ویژه در شمال کشور به طور گسترده کاشته میشود.
اثرات سودمند سیر بر تندرستی
در متنهای کهن دینی نیز از سیر نام برده شده و به خواص درمانی آن اشاره شده است. در باورهای کهن ایرانی، چینی، مصری، و یونانی سیر گیاهی ستوده و درمانگر بوده است. بر بنیان یک استوره کهن ایرانی، در روزی که جمشید کشته شد و دیوان چیره شدند، مردمان برای زدودن پلیدی دیوان همراه با خوراک خود سیر خوردند و در این روز از خوردن چربی پرهیز کردند و این روز بعدها «سیرسور» نامیده شد.
به نظر میرسد که در این استوره مردم بر بنیان تجربه برای در امان ماندن از بیماریها (دیوان) از خوردن خوراکهای چرب پرهیز نمودند و برای بهرهمندی از خواص سیر در درمان بیماریها از جمله کاهش چربی خون همراه با غذای خود سیر مصرف نمودند.
این آزمودهها را پژوهشهای نوین امروزی نیز تائید میکند و سیر «گیاه تندرستی» نامیده میشود. بیشترین پژوهشها بر روی سیر درباره اثرات آن در تنظیم چربیهای خون بوده است. پژوهشهای پزشکی نوین، روشن ساخته است که مصرف سیر اثر قابل توجهی در کاهش کلسترول کل (TC) و تری گلیسرید خون دارد و به ویژه نوع کلسترول LDL یا به اصطلاح چربی بد خون4 را کاهش میدهد و از سوی دیگر مصرف سیر میزان کلسترول HDL (چربی خوب خون)5 را به سطح قابل ملاحظهای بالاتر میبرد. البته پزشکان توصیه میکنند که در رژیم غذایی افزون بر سیر از روغن زیتون، میوهها و سبزیها نیز به مقدار کافی استفاده شود تا در کاهش کلسترول بد خون موثرتر باشد.
مصرف سیر همچنین میزان گلوکز خون را پایین میآورد و فشار خون را کاهش میدهد. اثرات ضد سرطان، آنتی اکسیدان و تنظیم سیستم ایمنی هم از سیر به اثبات رسیده است.
ماده اصلی در سیر، آلئین (alliin) نام دارد که وقتی حبههای سیر کوبیده شوند یا سیر تازه در دهان جویده شود، سلولهایش شکسته شده و آلئین به واسطه آنزیم آلئیناز (alliinase) به ترکیبی ارگانوسولفور (organosulfur) به نام آلیسین (allicin) تبدیل میشود که بسیاری از خواص سیر را باعث میشود. آلیسین ماده فعالی است که بوی سیر از آن ناشی میشود و در پژوهشهای پزشکی خواص ضد باکتری و ضد قارچ آن مشاهده شده است، از این روی از آن با عنوان «آنتیبیوتیک طبیعی» نام میبرند . پس توصیه میشود که بهترین شیوه مصرف سیر، جویدن سیر تازه یا ریختن سیر کوبیده یا له شده در خوراک میباشد. البته بهتر است سیر را در آخرین مراحل پخت خوراک به آن افزود تا خواص آن حفظ شود.
سیر در خوراکهای ایرانی
در مکتب آشپزی ایرانی، سیر جایگاهی ویژه دارد. سیر خام و تازه و یا خشک شده به صورت حبه کامل، رنده شده، پودر شده یا له شده یا تفت داده به عنوان چاشنی در خوراکهای ایرانی همچون «میرزا قاسمی»، «کشک و بادمجان»، «سیرابیچ» در گیلان، «سوپ سیر و سیب زمینی»، «سبزی پلو»، «سیر قلیه» در گیلان، «قلیه ماهی» در جنوب ایران، « بورانی سیر»، «آبگوشت سیر»، « خورش گوجه فرنگی و سیر»، « ماهی پارسی» در میان پارسیان هندوستان، «ماهی سیره داغ» در گیلان، «سیر چخرتمه»، « ژیگوی ایرانی» و دهها خوراک دیگر کاربرد دارد. سیر خوابانده در سرکه سفید یا قرمز نیز به عنوان ترشی سیر مصرف میشود.
بررسیهای باستانشناسی نشان میدهد که مردمان شهر سوخته در پنج هزار سال پیش در رژیم غذایی خود در کنار دیگر مواد خوراکی طبیعی از سیر فراوان استفاده می کردهاند.
به گفته باستانشناسان بررسیها روی مواد مصرفی و ترکیبات غذایی ساکنان شهر سوخته نشان میدهد که آنها از تغذیه سالم برخوردار بودهاند و تمام پروتئینها، ویتامینها و ترکیبات مورد نیاز را در جیره غذایی خود مصرف میکردهاند.
شهر سوخته محوطهای باستانی متعلق به 5 هزار سال قبل است که در 55 کیلومتری جاده زابل به زاهدان واقع شده و از این شهر به عنوان نبض اقتصاد 5 هزار سال قبل شرق فلات ایران یاد میشود.
میرزا قاسمی
زرتشتیان با سیر خوراکی آیینی به نام «سیر و سدو» Sirosedow درست میکنند که از ترکیب سیر و گیاه سداب (Ruta graveolens) و روغن کنجد و سرکه و پیاز و نان تهیه میشود که در گهنبار و مراسم روز و سال درگذشته به کار میرود.
تصویر «سیر و سداب»، برگرفته از تارنمای اشیهن
سیر همچنین یکی از اجزای اصلی سفره هفتسین ایرانیان است. آیین گستردن سفره هفتسین و خوراکیهای گوناگونی که بر آن مینهند، نشانی از سنت گستردن سفره در «بزم مهر» در میان پیروان کیش مهر است. از این روی به نظر میرسد که سیر نیز در بین پیروان آیین مهر نشانی از تندرستی و پاکی درون و برون انسان و دوری از پلیدی و ناراستی بوده است و اکنون نیز با همین انگیزه بر سفره هفتسین نهاده میشود.
سیرسور، جشن ملی تندرستی
انجمن تغذیه ایران، روز 14 دیماه همزمان با سیرسور را به عنوان «روز ملی تغذیه و سلامت» نامگذاری نموده و برای این انتخاب از گروه تغذیه همه دانشگاههای کشور نیز نظرخواهی کرده است که حدود 90 درصد دانشگاهها و دانشکدههای علوم پزشکی با این انتخاب موافقت کردهاند. اگرچه این روز هنوز در تقویم ملی ایرانیان، ثبت نشده است ولی انجمن تغذیه ایران هر ساله این روز را در جمع متخصصان تغذیه جشن میگیرد.
پینوشت:
1- ابوریحان محمد بن احمد بیرونی، دانشمند بزرگ ایرانی، ۱۴ شهریور ماه سال ۳۵۲ خورشیدی (۲۹ ذیقعده ۳۶۲ قمری) در خوارزم دیده به گیتی گشود.
2- محمدحسین بن خلف تبریزی متخلص به برهان، واژهنامه «برهان قاطع» را به سال ۱۰۳۰ خورشیدی (1062 هجری قمری) در حیدرآباد هندوستان نوشت.
3- ابوسعید عبدالحیّ بن ضحاک بن محمود گَردیزی تاریخنگار ایرانی کتاب «زین الاخبار» مشهور به «تاریخ گردیزی» را حدود سال ۴۴۰ هجری قمری نگاشته است و زادگاه وی «گردیز» در نزدیکی غزنین است.
4- Low-density lipoprotein (LDL) so-called "bad" cholesterol".
5- High-density lipoprotein (HDL), so-called "good cholesterol".
خاستگاهها:
1- آثار الباقیه، ابوریحان بیرونی، ترجمه: اکبر دانا سرشت، انتشارات ابن سینا، تهران، 1352خورشیدی.
2 - زین الاخبار، ابوسعید عبدالحی گردیزی، به کوشش عبدالحی حبیبی، دنیای کتاب، تهران، 1363 خورشیدی.
3 - برهان قاطع، محمد حسین بن خلف تبریزی، به کوشش دکتر محمد معین، ج 2، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1362 خورشیدی.
4- گاهشماری و جشن های ایران باستان، هاشم رضی، انتشارات بهجت، تهران، 1380 خورشیدی.
5- فرهنگ بهدینان، جمشید سروش سروشیان، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1384 خورشیدی.
6- کتاب مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز، نجف دریابندری، نشر کارنامه، تهران، 1379 خورشیدی.
7- فرهنگ نامهای گیاهان ایران، ولی الله مظفریان، ناشر: فرهنگ معاصر، تهران، 1386 خورشیدی.
8- لغتنامه دهخدا، علی اکبر دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1372 خورشیدی.
9- Ursell, Amand: The Complete Guide to Healing Foods, Nutritional Healing for Mind and Body; DK ADULT; London, 2000.
10- http://en.wikipedia.org/wiki/Allicin
11- ماه خرداد ماه سیرچینی، دکتر بهار مختاریان، در تارنمای "انسان شناسی و فرهنگ":
http://anthropology.ir/node/5267
12- سـیـر (Garlic) در پایگاه الکترونیکی خدمات پزشکی ایران:
www.iranems.com/pages/detail.aspx?Id=17477
«شهریور» در فارسی، «شهرور» در پهلوی و «خشترویریه» در اوستا به معنای «شهریاری آرمانی»، در گاتها یکی از فروزههای اهورامزدا و در اوستای نو، یکی از امشاسپندان است و او را مینوی جوانمردی نیز خواندهاند. در گاهشماری ایرانی، ششمین ماه سال و چهارمین روز از هر ماه «شهریور» نام دارد، از اینروی در روز شهریور از شهریور ماه یا چهارم شهریورماه «جشن شهریورگان» را برپا میکنیم. جشن شهریورگان پیوندی نیز با استوره نبرد نخستین بشر (کیومرث)، با اهریمن دارد. در این استوره، کیومرث با یاری امشاسپند شهریور بر اهریمن پیروز شده و دوران پیروزی و شهریاری بشر بر زمین آغاز شده است. روز جشن شهریورگان از سوی انجمن موبدان به نام « روز پدر ایرانی» نام گذاری شده است. در اندرزنامه «آذرپاد مهر اسپندان» نیز آمده است : « در شهریور روز شاد باش زیرا که شادی ویژه مردمانی ست که شهریار گزیده خوب داشته باشند.» بیرونی همچنین روایت می کند که «...در شهریورگان آتش های بزرگ می افروختند و عبادت خدا و ستایش او را زیاد میکردند و برای خوردن و دیگر شادمانیها به گرد هم جمع میشدند». در کتاب پهلوی «بندهش»، آنجا که «درباره چگونگی گیاهان» سخن به میان میآید، از میان گلها، « شاه اِسپَرغم » گل ویژه شهریور معرفی شده و آمده است: «... این را نیز گوید که هر گلی از آن امشاسپندی است؛ و باشد که گوید: شاه اِسپَرغم، شهریور را ... خویش است...» که بر این اساس از میان گلها، شاه اسپرغم نمادی زیبا برای شهریورماه و جشن شهریورگان خواهد بود.
اما پرسش اینجاست که بر اساس دانش گیاهشناسی امروز، منظور از گل شاه اسپرغم نامبرده شده در متون کهن ایرانی کدام گل است؟
در کتاب بندهش « اسپرغم» چنین تعریف شده است: «هرچه را برگ بویا و به دستورز مردمان کاشته شود و همواره هست، اسپرغم خوانند.» سپس «شاه اسپرغم» گل ویژه شهریور امشاسپند معرفی شده است.
ولی «شاهاسپرغم» نام گیاهی خاص است که در کتابهای گوناگون به صورتهای مختلف همچون «شاهسپرهم»، «شاهاسپرم»، «شاسپرم»، «اسپرهم»، «شاسپرغم»، «سپرغم»، «سپرهم» و «سپرم» نوشته شده است. البته این نام نیز گاه به صورت عام به معنی «گیاه خوشبو» در ادب فارسی به کار رفته است.
افزون بر ساقه کشیده و برگهای سبز و گلهای کوچک سپید یا صورتی روشن، برجستهترین ویژگی «شاه اسپرغم» در متون کهن ایرانی، «بوی خوش» این گل زیباست؛ چنان که در متن پهلوی «خسرو قبادان و ریدکی»، «ریدک» در پاسخ به پرسش «خسرو قبادان» درباره گلها و کیفیت بوی آنها، در مورد شاهاسپرغم میگوید: «... شاسپرم را بوی چون بوی عزیزان ]بود[ ...»
در متون ادب فارسی، سرایندگانی همچون منوچهری دامغانی، عثمان مختاری، بهرامی سرخسی، مسعود سعد سلمان، لامعی گرگانی و قطران تبریزی در سرودههای خود «شاه اسپرغم» را معمولا مترادف «گیاه خوشبو» به کار بردهاند اما گاه نیز با توصیف دقیقی که ارائه دادهاند، روشن کردهاند که نام گلی خاص مورد نظرشان بوده است. چنان که منوچهری دامغانی، «شاسپرم» را با ساقه کشیده و برگهای اطرافش چنین توصیف می کند :
آن برگ های شاسپرم بین و شاخ او / چون صد هزار همزه که بر طرف مَد بود
اما «بهرامی سرخسی» شاعر دوره غزنوی، توصیف دقیقتری از این گیاه ارائه می کند. او «شاه اسپرم» را به گنبدی سبز از جنس زمرد که بر شاخه ای نازک و ضعیف قرار گرفته است و یا کسی که تنپوشی سبز بر تن داد و دامان آن را بر روی بدن خود جمع نموده، مانند کرده است:
شاه اسپرم، چو شاخ کشیده به گرد خویش / چون قبه زمرد بر شاخکی نزار
یا سبز جامه ای که چو بر ما کند گذر / از ساق برکشد به کتف دامن ازار
ابوریحان بیرونی در کتاب «صیدنه» گل شاه اسپرم را یکی از گیاهان خوشبو می داند و میگوید که عربها آن را «ریحان» می نامند اما یکی از انواع ریحان است: « شاه اسپرم را عرب، "ریحان" گویند و شاه اسپرم از انواع ریحان است که برگ او خُرد باشد و نبات او خوشبوی بود...»
در متون ادب فارسی، سرایندگان پارسگوی همچون سعدی، سیف فرقانی، نظامی گنجوی، عطار نیشابوری، فیض کاشانی، سلمان ساوجی، بیدل دهلوی، عبدالواسع جبلی، امیرخسرو دهلوی، منوچهری، رودکی، فرخی سیستانی، عنصری بلخی، حسن غزنوی، قطران تبریزی، عرفی شیرازی، شاه نعمتالله ولی، قاآنی و اقبال لاهوری، رنگ و رُخ و موی یار را به شادابی و خوشبویی «ریحان» همانند کردهاند و «ریحان» یا جمع آن «ریاحین» را به صورت عام و به معنی هرگونه گل و گیاه خوشبو و خوشرنگ که در بهار رنگ و بویی به بوستان و گلستان می دهد، به کار بردهاند. چنان که سعدی شیرازی می فرماید:
وقتی دل سودایی میرفت به بُستانها / بیخویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
اما گاه سرایندگان «ریحان» را نه به صورت عام بلکه به عنوان نام خاص یک گل به کار بردهاند، چنان که فرخی سیستانی در دو بیت زیر از 6 گل نام می برد که یکی از آن ها «ریحان» است:
باغها داشتم پُر از گل سُرخ / دشتها پُر شقایق نعمان
از چپ و راست سوسن و خیری / وز پس و پیش نرگس و ریحان
و نمونه دیگر، در منظومه «رمز الریاحین» که توسط «محمد هادی کاشانی» مشهور به «رمزی کاشانی» از شاعران دوره صفوی و همدوره شاه عباس دوم، در وصف اصفهان و مناظره گلهای باغ هزارجریب نوی اصفهان سروده شده است، از گل ریحان نام برده میشود. رمزی کاشانی در این منظومه و در بخشی با عنوان «گفتگوی گل ریحان در تعریف رنگ و بوی خویش» از گل ریحان که در آن زمان در باغ هزار جریب اصفهان کاشته میشده، نام میبرد:
منم از مجمع خوبان سرافزار / سزد کو برهمه گلها کنم ناز
مرا نسبت به خط یار کردند / شما را زینت دستار کردند
اگر از خویش گویم نیست پنهان / مثل باشد به خوبی خط ریحان
منم کو سبزی و حُسن و صباحت / سراپا گشته ام کان ملاحت
چو بخت خویش سرتاپای سبزم / مبین بر پستی بالای سبزم
نیم از سبزی رخسار دلگیر / ملاحت باشد از سبزان کشمیر
به خاکستر از آنم روز و شب یار/ کزو یابم صفا آیینه کردار
به معنی گلشن پر رنگ و بویم / نکوبینی اگر بینی نکویم
Ocimum Basilicum شاه اسپرغم یا ریحان یا نازبو یا
به این ترتیب، ویژگیهای «شاه اسپرغم» یا «ریحان» به عنوان یک گل خاص، همخوانی دارد با Ocimum Basilicum یا Sweet basil از خانواده Lamiaceae یا تیره نعناییان، گیاهی یکساله و معطر که برگهایش سبز روشن و بیضوی است و گلهای خوشبویش به رنگ های سفید و گُلی و گاهی بنفش به صورت مجتمع در کنار برگهای انتهایی ساقه قرار دارند.
شاه اسپرغم را در برخی متون، «سلطان الریاحین» ترجمه کرده و نوشتهاند. این گیاه امروز نزد عموم مردم با نامهایی دیگر همچون «ریحان سبز» یا « نازبو/ نازبوی/ نازبویه» نیز نامیده میشود. گاهی هم تخم آن را که در آب لعاب فراوان میدهد برای خوشبوی شدن در شربت میریزند که به آن «تخم شربتی» گویند. این گیاه در بسیاری از نقاط ایران به صورت خودرو، میروید و گاه جنبه زینتی دارد ولی به طور معمول به عنوان «سبزی خوردن» کشت میشود و بسیار محبوبیت دارد.
برگ انواع نازبو یا ریحان به عنوان «سبزی خوردن» استفاده می شود
خاستگاهها:
1- اوستا (کهنترین سرودهای ایرانیان)، گزارش و پژوهش دکتر جلیل دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران، 1375 خورشیدی.
2- بندهش، فرنبغ دادگی، گزارش و برگردان دکتر مهرداد بهار، انتشارات توس، تهران، 1385 خورشیدی.
3 - بندهش هندی، گزارش و برگردان: دکتر رقیه بهزادی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران 1388 خورشیدی.
4- فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایه متون پهلوی، خسرو قلی زاده، نشر کتاب پارسه، تهران ، 1387 خورشیدی.
5- گاهشماری و جشن های ایران باستان، هاشم رضی، انتشارات بهجت، تهران، 1380 خورشیدی.
6- فرهنگ رستنی های ایران، دکتر هادی کریمی،انتشارات پرچم ، تهران ، 1381 خورشیدی.
7- گل و گیاه در هزار سال شعر فارسی، دکتر بهرام گرامی، انتشارات سخن، تهران، 1386 خورشیدی.
8- گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی تا ابتدای دوره مغول، دکتر غلامحسین رنگچی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، 1389 خورشیدی.
9- صیدنه، ابوریحان بیرونی، ترجمه: ابوبکر بن علی بن عثمان کاسانی، به کوشش: دکتر منوچهر ستوده و ایرج افشار، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران، 1387 خورشیدی.
10 – الصیدنه فی الطب، ابوریحان بیرونی، تصحیح: دکتر عباس زریاب، ناشر: مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1370 خورشیدی.
11- لغت نامه، علی اکبر دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1372 خورشیدی.
12 – فرهنگ نامهای گیاهان ایران، ولی الله مظفریان، فرهنگ معاصر، تهران، 1386 خورشیدی.
13- تطبیق نامهای کهن گیاهان دارویی با نام های علمی، دکتر احمد قهرمان و احمد رضا اخوت، انتشارات دانشگاه تهران، 1383 خورشیدی.
14- متون پهلوی، گزارش دکتر سعید عریان، ناشر: کتابخانه ملی ایران، تهران، 1371 خورشیدی.
15 – فرهنگ گیاهان ایران، احمد ماهوان، انتشارات ماهوان، مشهد، 1381 خورشیدی.
16 – پزشکی در ایران باستان، دکتر موبد سهراب خدابخشی، انتشارات فروهر، تهران، 1376 خورشیدی.
17- منظومه رمز الریاحین ( در وصف اصفهان و مناظره گلها)، رمزی کاشانی، به کوشش ایرج افشار، مجله وحید، سال سوم، شماره 5-1
18- فرهنگ فارسی معین، دکتر محمد معین، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1381 خورشیدی.
http://en.wikipedia.org/wiki/Ocimum_basilicum
http://www.missouriplants.com/Whiteopp/Ocimum_basilicum_page.html
«خرداد» در اوستا «هـَئوروَتات» و در پهلوی «خُـردات» یا « هُردات » به معنی رسایی و کمال است که در گاتها (سرودهای زرتشت) یکی از فروزههای اهورامزدا و در اوستای نو نام یکی از هفت امشاسپند و نماد رسایی اهورامزدا است. خرداد، امشاسپندبانویی است که همراه با «اسپندارمذ» و «امرداد» گروه سهگانه امشاسپندبانوان را تشکیل میدهند. نگهداری از آبها در این جهان خویشکاری «خرداد» است و کسان را در چیرگی بر تشنگی یاری میکند؛ از این روی در سنت، به هنگام نوشیدن آب از او به نیکی یاد میشود. در گاتها، از خرداد و امرداد پیوسته در کنار یکدیگر یاد میشود و در اوستای نو نیز این دو امشاسپند، پاسدارنده آبها و گیاهاناند که به یاری مردمان میآیند و تشنگی و گرسنگی را شکست میدهند. در گاهشماری ایرانی، ششمین روز هر ماه و سومین ماه هر سال نیز «خرداد» نام دارد. به فرخندگی همنامی روز و ماه به نام امشاسپند خرداد و بزرگداشت جایگاه آن در اندیشه ایرانیان، روز ششم خردادماه «جشن خردادگان» برگزار میشود.
در کتاب بندهش درباره خرداد آمده است : «... ششم از مینویان، خرداد است؛ او از آفرینش گیتی آب را به خویش پذیرفت..» ، «...خرداد سرور سالها و ماهها و روزهاست [یعنی] که او سرور همه است. او را به گیتی، آب خویش است. چنین گوید: هستی، زایش و پرورش همه موجودات مادی جهان از آب است و زمین را نیز آبادانی از اوست...».
در بندهش همچنین از گل سوسن به عنوان گل ویژه امشاسپندبانو «خُرداد» نام برده شده است: «... این را نیز گوید که هرگلی از آنِ امشاسپندی است؛ و باشد که گوید: ... سوسن خرداد را، ...» که بر این بنیان بهترین نماد برای جشن خردادگان گل سوسن است.
در نمادهای دینی و هنری، سوسن نشان پاکی است. در استورههای ایرانی از آنجا که در این جهان نگاهبانی از آبها خویشکاری امشاسپندبانو «خرداد» است و «سوسن» گل ویژه امشاسپند بانو «خرداد» است پس سوسن را به «آناهیتا» ایزدبانوی آبهای روان نیز منسوب دانسته و از این روی جنبه آزادگی ناهید را به سوسن نسبت دادهاند و گفته شده که در استورههای ایرانی سوسن و سرو که نمادهای آزادی به شمار میروند با زنبق و مورد و نرگس و اسپرغم از نشانههای مخصوص ناهید هستند.
از طرف دیگر سوسن یا «شوشن» مظهر و همنام و هممعنی شهر «شوش» - شهر باستانی خوزستان- است و گفته اند که شهر شوش نام خود را از گل سوسن یا شوشن یا شوشان گرفته است. در تفسیر این موضوع همچنین گفتهاند که چون شوش در روزگاران کهن -چنانکه در لوحهای سومری نیز اشاره شده- شهری چند زبانه و کانون زندگی مردمان گوناگون با دهها زبان و گویش گوناگون بوده، مفهوم «سوسن ده زبان» را میتوان نزدیک به «شوش ده زبان» یا چند زبان دانست و این مفهوم در ادب فارسی به صورت سوسن زبانآوار و صد زبان زنده مانده است.
شهر باستانی شوش واقع در 150 کیلومتری شرق رود دجله در استان خوزستان واقع است. شوش روزگاری مرکز برخورد دو تمدن مهم میانرودان و ایلام بوده که هریک به سهم خود بر دیگری تأثیر داشته است، این منطقه پایتخت سیاسی ایلامیها بوده است. قرار گرفتن این منطقه در شمال خلیج فارس و نیز همسایگی با میانرودان در پیدایش این وضعیت ویژه تأثیر بسیاری داشته است.
شهر شوشتر نیز در استان خوزستان و نزدیکی شهر شوش، نام خود را از شوشن یا سوسن گرفته است. شوشتر نیز به دلیل موقعیت ویژهای که در جلگه خوزستان دارد مهد رودخانههای بزرگی چون کارون و دز است. سازههای آبی شوشتر نیز که در جهان معروف است، اهمیت و ارتباط این شهر را با آناهیتا بیشتر نشان میدهد.
در «مزامیر داوود» از سوسن به عنوان نغمه و نوایی از موسیقی یا ساز و ابزار نوازندگی و خنیاگری یاد شده است که این ویژگی ارتباط آن را با ناهید محکمتر میکند. افزون بر این در معماری نقش یا طرح سوسن یا «سوسنکاری» به کنایه و رمز از «شهر شوش» یا «گل سوسن» یا ایزدبانوی سوسن معروف بوده است.
در بسیاری از سرودههای سرایندگان پارسیگو در چهارگوشه ایرانزمین نیز همچون عطار نیشابوری، مولوی بلخی، خواجوی کرمانی، وحشی بافقی، مجیرالدین بیلقانی، صائب تبریزی، ناصر خسرو قبادیانی، منوچهری دامغانی، اوحدی مراغهای، خاقانی شروانی، فرخی سیستانی، امیر معزی، کمال خجندی، عبدالواسع جبلی، سنایی، نظامی گنجوی، امیر خسرو دهلوی، هلالی جغتایی، جامی، نظیری نیشابوری، فخرالدین اسعد گرگانی، قطران تبریزی، انوری ابیوردی، کمال اسماعیل، عبید زاکانی، حسن غزنوی، سوزنی سمرقندی، بشار مرغزی، مسعود سعد سلمان، عثمان مختاری، شاهی سبزواری، و حافظ شیرازی از سوسن نام برده شده است که نشان از آشنایی مردم همه نواحی ایران با این گل زیباست. بشار مرغزی گوید:
چون نوبهار باغ بیاراست چون بهشت / از سوسن سفید و گل سرخ و شنبلید
اندر میان سبزه به دشت و به کوهسار / مشکین بنفشه و سمن و لاله بردمید
گل سوسن را در ادب فارسی نیز «آزاد» نامیدهاند و سرایندگان صفت «آزادگی» سوسن را دستمایه شعر خود قرار دادهاند. چنانکه مولوی بلخی گوید:
داد سخن دادمی، سوسن آزادمی / لیک ز غیرت گرفت دل ره گفتار من
بنا بر این، در ادب فارسی سوسن نماد کسی است در عین «زبانآوری»، «خاموش» است. چنانکه عطار نیشابوری نیز گوید:
سوسن چو زبان داشت، فرو شد به خموشی / در سینه او گوهر اسرار نهادند
سوسن سپید یا سوسن آزاد Lilium candidum
گل سوسن از تیرهLiliaceae یا سوسنهاست. سوسن به رنگهایی چون سپید، زرد، کبود و آسمانی یافت میشود. معروفترین نمونههای گل سوسن نزد ایرانیان سوسن سپید Lilium candidum یا سوسن آزاد است که به نام سوسن ده زبان یا صد زبان یا سوسن گل دراز نیز شناخته می شود.
یکی دیگر از گونههای نادر گل سوسن نیز که بومی برخی مناطق شمالی ایران است، سوسن چلچراغ Lilium lederbourii نام گرفته است که به صورت محدود در مناطقی مورد حفاظت از استانهای گیلان و مازندران در ناحیه عمارلو و جنت رودبار میروید و نخستین گیاهی است که به عنوان میراث طبیعی ملی در ایران به ثبت رسیده است.
سوسن چلچراغ Lilium lederbourii
در متن پهلوی «خسرو قبادان و ریدکی» بوی گل سوسن سپید، چون «بوی دوستی» توصیف شده است. ابوریحان بیرونی نیز در کتاب «صیدنه» به نقل از ابوحنیفه دینوری، «سوسن سپید» را خوشبوی ترین نوع سوسن میداند و همچنین گوید که «پارسیان» سوسن سپید را سوسن آزاد گویند.
البته به خاطر شباهت زیاد گلهای تیره سوسن یا Liliaceaeبا گلهای تیره زنبق (چمبگ) یا Irisdaceae ، در برخی از متون و فرهنگها بعضی از گونههای زنبق با سوسن یکی گرفته شدهاند، چنانکه گاه Iris florentina یا زنبق سفید را به جای سوسن سفید یا سوسن آزاد گرفتهاند. البته روشن است که بر بنیان بندهش، زنبق یا چمبگ ویژه امرداد امشاسپند است و سوسن و زنبق را با وجود شباهتها نباید به جای هم به کار برد. البته ارتباط نزدیک بین خرداد و امرداد امشاسپند نیز در ایجاد این یکسانپنداری بیتاثیر نبوده است.
زنبق سفید یا Iris florentina
اگرچه امروزه در شهرهای شوش و شوشتر ایران نشانی از گل سوسن نمیبینیم ولی نمادهایی از آن را در آثار برجای مانده از ایران دوره ساسانی تا میانرودان و مصر باستان میتوان یافت. اما نماد سوسن یا طرح ((fleur-de-lis برگرفته از گونهای سوسن زرد یا Lilium bosniacum و گاهی زنبق زرد یا Iris pseudacorus به عنوان نماد کمال، نور و زندگی در بسیاری از کشورهای اروپایی، آمریکا و کانادا به عنوان نشان ملی، نشان خانوادگی، نشان نجابت، نماد پادشاهی و به عنوان یک نشانه هنری و یا تزئینی کهن در بسیاری از بناهای تاریخی، پرچمها، آرم کشورها، علامت تیمهای ورزشی، نشان پیشاهنگی، نشانهای نظامی و مدالها از دیرباز تاکنون به کار میرود و گاه به عنوان نماد پاکی در ارتباط با مریم باکره جنبه مذهبی مییابد.
سوسن زرد یا Lilium bosniacum
نماد سوسن بر نشانهای حکومتی و خانوادگی در کشورهای اروپایی و روی بازو
آگوستوس فیلیپ دوم ، شاه فرانسه با گل سوسن در دست، 1180
نماد سوسن در ارتباط با مریم مقدس به نشانه پاکی او در شیشههای رنگی کلیسا
به نظر می رسد که ارتباط گل سوسن با مریم مقدس، بازآفرینی ارتباط نزدیک گل سوسن و آناهیتا در فرهنگ ایرانی است. چنانکه در نمونههایی از مُهرهای مسطح دوره ساسانی تصویر زن یا دختری در حالت ایستاده در حالی دیده میشود که دست راست خود را به سمت راست دراز نموده و گل سوسن در دست دارد که به نظر می رسد این تصویر متعلق به ایزدبانو آناهیتاست.
مُهر دوره ساسانی، دوشیزهای با گل سوسن در دست
البته برخی نیز بر این باورند که این نقش نمادین دختر با گلی در دست مربوط به «دن» یا «دئنا»ی فرد درگذشته است که به صورت دوشیزهای زیباروی با گل خوشبوی در دست تصویر شده است.
«دئنا» در اوستا، «دن» در پهلوی و « دین» در فارسی به معنی «اندیشیدن و شناختن» و گاه به معنی «یکی از نیروهای پنجگانه اهورایی در درون آدمی» که از آن به وجدان یا نیروی ایزدی بازشناسی نیک از بد تعبیر کردهاند. بر بنیان یک باور کهن در روز چهارم پس از مرگ اگر شخص نیکوکار باشد، «دن» یا «دئنا» به صورت دوشیزهای زیبا و اگر گناهکار باشد به صورت پیرزنی زشت، روان او را پذیرا و به بهشت یا دوزخ میکشاند.
در گاتها درباره سرنوشت روان پس از مرگ سخنی به میان نمیآید اما در بخشهای اوستای نو ( هادخت نسک، ویشتاسپ یشت، وندیداد) و منابع پهلوی ( دادستان دینی، روایات پهلوی، مینوی خرد، بندهش، ارداویرافنامه، شکند گمانیک) و متون فارسی زرتشتی ( روایات داراب هرمزدیار،صددر نثر و بندهش) توصیف کاملی در این مورد آمده است.
بر بنیان «هادخت نسک» روان فرد نیکوکار درگذشته از میان گلها و بویهای خوش گذرانده میشود و «دن» یا « دین» او (=وجدانش) به صورت دوشیزهی زیبای درخشان و سفید بازوی و نیرومند و خوش پیکرِ و راستبالای و برجسته پستان و خوبتن ( =خوش پوست) و آزاده و خوب سرشت و پانزده ساله در روی (= به ظاهر) با چنان پیکر زیبایی چون زیباترین آفریدگان به پیش میآید و او را به بهشت میبرد.
خاستگاهان:
1- اوستا ( کهنترین سرودهای ایرانیان)، گزارش و پژوهش دکتر جلیل دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران، 1375 خورشیدی.
2- بندهش، فرنبغ دادگی، گزارش و برگردان دکتر مهرداد بهار، انتشارات توس، تهران، 1385 خورشیدی.
3 - بندهش هندی، گزارش و برگردان: دکتر رقیه بهزادی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران 1388 خورشیدی.
4- فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایه متون پهلوی، خسرو قلی زاده، نشر کتاب پارسه، تهران ، 1387 خورشیدی.
5- گاهشماری و جشن های ایران باستان، هاشم رضی، انتشارات بهجت، تهران، 1380 خورشیدی.
6- فرهنگ رستنی های ایران، دکتر هادی کریمی،انتشارات پرچم ، تهران ، 1381 خورشیدی.
7- گل و گیاه در هزار سال شعر فارسی، دکتر بهرام گرامی، انتشارات سخن، تهران، 1386 خورشیدی.
8- گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی تا ابتدای دوره مغول، دکتر غلامحسین رنگچی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، 1389 خورشیدی.
9- صیدنه، ابوریحان بیرونی، ترجمه: ابوبکر بن علی بن عثمان کاسانی، به کوشش: دکتر منوچهر ستوده و ایرج افشار، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران، 1387 خورشیدی.
10 – الصیدنه فی الطب، ابوریحان بیرونی، تصحیح: دکتر عباس زریاب، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1370 خورشیدی.
11- لغت نامه، علی اکبر دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1372 خورشیدی.
12 – فرهنگ نامهای گیاهان ایران، ولی الله مظفریان، فرهنگ معاصر، تهران، 1386 خورشیدی.
13- تطبیق نامهای کهن گیاهان دارویی با نام های علمی، دکتر احمد قهرمان و احمد رضا اخوت، انتشارات دانشگاه تهران، 1383 خورشیدی.
14- متون پهلوی، گزارش دکتر سعید عریان، ناشر: کتابخانه ملی ایران، تهران، 1371 خورشیدی.
15 – فرهنگ گیاهان ایران، احمد ماهوان، انتشارات ماهوان، مشهد، 1381 خورشیدی.
16 – پزشکی در ایران باستان، دکتر موبد سهراب خدابخشی، انتشارات فروهر، تهران، 1376 خورشیدی.
17- بررسی هادخت نسک، دکتر مهشید میرفخرایی،موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1371 خورشیدی.
18- نمادها و رمزهای گیاهی در شعر فارسی، دکتر حمیرا زمردی، انتشارات زوار، تهران، 1387 خورشیدی.
http://www.cais-soas.com/CAIS/Art/iconography_den.htm
http://en.wikipedia.org/wiki/Fleur-de-lis
http://www.types-of-flowers.org/summer-flowers.html
http://bg.wikipedia.org/wiki/%D0%A4%D0%B0%D0%B9%D0%BB:01-Lilium_candidum_madonna_lily.jpg
http://cindysflowers.us/Main_Folder/Iris/iris.htm
«تیر» یا «تِشتر» در فارسی، همان «تیشتر» در پهلوی و «تیشتریه» در اوستاست که نام ایزد-ستارهای سپید و درخشنده است که در زبان فارسی به نامهای دیگر همچون «شباهنگ»، «کاروانکش»، «وَراهنگ»، «شبکش»، «ستاره خُنُک»، «ستاره سحری» هم نامیده شده و به عربی «شِعرای یمانی» یا «شِعری العَبور» گویند که همان «سیریوس/sirius» لاتینی است. تیر یا تشتر که درخشانترین ستاره آسمان شبانه است در استورههای ایرانی، ایزد باران و ترسالی است که سرود ستایش و داستان پرشور نبرد او با دیو خشکسالی (اَپوش) را در «تیر یشت» اوستا میخوانیم. در گاهشماری ایرانی، سیزدهمین روز هر ماه و چهارمین ماه هر سال به نام «تیر» خوانده میشود. به فرخندگی همنامی روز و ماه به نام ایزد تیر و بزرگداشت جایگاه آن در اندیشه ایرانیان، روز سیزدهم تیرماه «جشن تیرگان» یا «تیر و جشن» برگزار میشود. همچنین به خجستگی ایزد باران و ترسالی، آبپاشی از آیینهای شاد این جشن است که آن را به نام جشن «آبریزگان» یا «آبپاشان» نیز مشهور کرده است. ابوریحان بیرونی در «آثارالباقیه»، حماسه پرتاب تیر توسط «آرش کمانگیر» و از جانگذشتگی او برای تعیین مرز ایران و توران را در این روز میداند. به یادبود حماسه آرش کمانگیر و پرتاب تیر از فراز دماوند، سیزدهم تیرماه «روز ملی دماوند» نام گرفته است که بر این پایه میتوان این روز را روز ملی «یکپارچگی سرزمینی ایران» نیز دانست.
ستاره تیر یا تیشتر، از نگاه تلسکوپ فضایی هابل
تندیس آرشکمانگیر در تهران، کاخ سعد آباد
در کتاب پهلوی «بندهش» آنجا که «درباره چگونگی گیاهان» سخن به میان میآید، از میان گلها، «ونپشک» یا «بنفشه»، گل ویژه تیر معرفی شده و آمده است: «... این را نیز گوید که هر گلی از آن امشاسپندی است؛ و باشد که گوید:... بنفشه، تیر را ... خویش است...» که بر این اساس از میان گلها، بنفشه نمادی زیبا برای تیر ماه و جشن تیرگان خواهد بود.
اما پرسش اینجاست که با توجه به گونههای متنوع گل بنفشه و تفاوتهای ریختشناسی آنها، بر اساس دانش گیاهشناسی امروز، منظور از گل بنفشه نامبرده شده در متون کهن ایرانی کدام گونه است؟
شاعران پارسیگوی از چهارگوشه ایرانزمین، همچون منوچهری دامغانی، امیرمعزی، خواجوی کرمانی، مسعود سعد سلمان، ابوشعیب، اوحدی مراغهای، صائب تبریزی، امیر خسرو دهلوی، سلمان ساوجی، مرزبان شیرازی، خیام نیشابوری، فروغی بسطامی، عارف اردبیلی، هلال جغتایی، مجیرالدین بیلقانی، شاهیسبزواری، حسن غزنوی، رودکی سمرقندی، منجیک ترمذی، رابعه قزداری، ناصرخسرو قبادیانی، کسایی مروزی، فرخی سیستانی، لامعی گرگانی، عثمان مختاری، فخرالدین اسعد گرگانی، عماره مروزی، قطران تبریزی، سوزنی سمرقندی، خاقانی شروانی، نظامی گنجوی، عطار نیشابوری، سعدی شیرازی، حافظ شیرازی، فردوسی توسی، انوری ابیوردی و رمزی کاشانی در سرودههای خود از گل بنفشه یاد کردهاند که از آشنایی مردم همه نواحی ایران با این گل زیبا در دوره های مختلف تاریخی حکایت میکند.
سرایندگان پارسیگوی، خط عارض را به خط بنفشه مانند کردهاند، لب و زلف یا گیسو و سبیل و لباس کبود یار را به کبود بنفشه، و تاب و شکن زلف را به تاب بنفشه تشبیه کردهاند. همچنین از آنجا که دُمگل یا ساقه نرم و ظریف بنفشه خمیده است، این سر به زیری را به خوابآلودگی، افتادگی و سر بر زانو داشتن، سجده یا رکوع، تری و خمار بودن از باده تعبیر کردهاند.
این توصیفها و تشبیهها نشان میدهد که بنفشه مورد نظر آنها دارای گلبرگهای بالایی به رنگ بنفش یکدست و گلبرگهای جانبی و پایینی با زمینه بنفش روشن و خطوط شعاعی تیره رنگ است که صورت و خط عارض محبوب جوان را در ذهن شاعران تصویر میکند و همچنین مهمیز یا کیسه شهد یا نوش در پشت گل که همچون زبانی از قفا درآمده است، مضمون «زبان در قفا بودن» بنفشه قرار گرفته است و در چشم شاعران باریک بین، به زبانی همانند شده که از پشت یا قفای گل درآمده است.
بنفشه ایرانی یا Viola odorata
منوچهری در بیتی با اشاره به خمیدگی و رنگ بنفشه میگوید:
وان بنفشه، چون عدوی خواجه گیتی نگون / سر به زانو برنهاده، رخ به نیل اندوده باز
امیر معزی نیز با اشاره به رنگ کبود بنفشه میگوید:
بجز بنفشه نروید ز خاک پاکانی / که از تپانچه (= سیلی) عشقت کبود رخسارند
افزون بر گلبرگهای بنفش رنگ و ساقه خمیده، ویژگی برجسته دیگر بنفشه مورد نظر در متون کهن ایرانی، بوی خوش این گل زیباست؛ چنان که در متن پهلوی «خسرو قبادان و ریدکی»، «ریدک» در پاسخ به پرسش «خسرو قبادان» درباره گلها و کیفیت بوی آنها، در مورد بنفشه میگوید: «... بنفشه را بوی چون بوی دوشیزگان ]بود[ ...» و در متون ادب فارسی نیز بارها به بوی خوش بنفشه اشاره شده است. در این مورد «حافظ» نیز گوید:
بوی بنفشه بشنو، زلف نگار گیر / بنگر به رنگ لاله و عزم شراب کن
چنان که از منظومه «ویس و رامین» اثر «فخرالدین اسعد گرگانی» بر میآید، در ایران باستان این گل نزد عشاق و مهرورزان، نشان مهر و پیمان بین دو دلداده بوده است.
به رامین داد یک دسته بنفشه / به یادم آر گفتا این همیشه
در منظومه «رمز الریاحین» نیز که توسط «محمد هادی کاشانی» مشهور به «رمزی کاشانی» از شاعران دوره صفوی و همدوره شاه عباس دوم، در وصف اصفهان و مناظره گلهای باغ هزار جریب نوی اصفهان سروده شده است، از گل بنفشه نام برده میشود. رمزی کاشانی در این منظومه، خواص و رنگ و بوی بنفشههایی را که در آن زمان در باغ هزار جریب اصفهان کاشته میشدهاند، از زبان خود بنفشه چنین توصف میکند:
منم بر روی گلشن خال مشکین / ز خط و خال باشد چهره رنگین
ز بویم نافه را دل غرق خون است / تو خود گو قدر و بوی نافه چون است
از آن در باغ سر در زیر باشم / که از وضع جهان دلگیر باشم
مرا بوی خوش و رخسار زیباست / خریدارم فزون از جمله گلهاست
چو مشکین خال دلبر خوشنمایم / چو هندوی نگه مردم رُبایم
چو از این آب و تاب افتم به گلزار / ز خاصیت شوم درمان بیمار
دهندم جای چون در چشم بادام / برم خشکی ز مغز و طبع مادام
بده انصاف کز تو خوشترم من / به رنگ و بو ز گلها بهترم من
«بیرونی» در کتاب «صیدنه» از بنفشه به صورت معرب «بنفسج» نام برده و به دو نمونه از آن با رنگهای «ارغوانی» و «زعفرانی» اشاره نموده و با تاکید بر اثرات درمانی بنفشه یادآوری می کند که بوی بنفشه برای درمان سردرد سودمند است.
محمد حسین عقیلی خراسانی(شیرازی) نیز در «مخزن الادویه» رنگ و بوی بنفشه را چنین توصیف نموده است: « ... از میان گیاه آن، شاخهای باریک رسته و بر سرهر شاخی یک گل کوچک خوشبوی بنفش رنگ وجود دارد».
ویژگیهایی که از آن ها -به استناد متون کهن- یاد شد، همخوانی دارد با گونهای بنفشه به نام علمی Viola odorata یا بنفشه ایرانی یا ونپشک، ونفشک یا ونوشه، ونوش، بنفشه معطر یا بنفشه عطری که در انگلیسی sweet violet نامیده میشود و به صورت خودروینده در استانهای گلستان (بین آزادشهر و شاهرود و مراوه تپه)، مازندران (نوشهر، غرب رامسر، جاده هراز، پل سفید)، گیلان (بین اسالم و خلخال، رستم آباد)، آذربایجان (ارومیه ، سیلوانا، سولک) ، مرکزی (اراک) و تهران دیده میشود.
گل بنفشه از تیره بنفشگان یا Violaceacee است که در ایران بیش از 14 گونه گیاه علفی یکساله یا چند ساله دارد که 2 گونه V.spathulata و V. Pachyrrhiza گونههای انحصاری ایران هستند. گونه رایج دیگر بنفشه Viola tricolor یا «بنفشه سهرنگ» است که به نام «بنفشه فرنگی» نیز معروف است و فرم اصلاح شده این گونه امروز در بیشتر نقاط ایران در باغچهها کاشته میشود. اما چنانکه گفته شد، گل بنفشه مورد نظر در متون کهن ایرانی همان Viola odorata یا بنفشه ایرانی یا بنفشه معطر است.
این پژوهش را با سه بیت زیبا از انوری ابیوردی که سه ویژگی کبود رنگی، خمیدگی، و خوشبویی بنفشه ایرانی را با نگاهی شاعرانه و آموزنده به تصویر میکشد، به پایان میبریم:
باغبانی بنفشه میبویید / گفت: ای گوژپشت جامه کبود
این چه حالست از زمانه تو را / پیر ناگشته درشکستی زود؟
گفت: پیران شکستهی دهرند / در جوانی شکسته باید بود!
تصاویری از بنفشه ایرانی یا Viola odorata
بنفشه فرنگی یا سه رنگ Viola tricolor
خاستگاهان:
1- اوستا (کهنترین سرودهای ایرانیان)، گزارش و پژوهش دکتر جلیل دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران، 1375 خورشیدی.
2- بندهش، فرنبغ دادگی، گزارش و برگردان دکتر مهرداد بهار، انتشارات توس، تهران، 1385 خورشیدی.
3 - بندهش هندی، گزارش و برگردان: دکتر رقیه بهزادی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران 1388 خورشیدی.
4- فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایه متون پهلوی، خسرو قلی زاده، نشر کتاب پارسه، تهران ، 1387 خورشیدی.
5- گاهشماری و جشن های ایران باستان، هاشم رضی، انتشارات بهجت، تهران، 1380 خورشیدی.
6- فرهنگ رستنی های ایران، دکتر هادی کریمی،انتشارات پرچم ، تهران ، 1381 خورشیدی.
7- گل و گیاه در هزار سال شعر فارسی، دکتر بهرام گرامی، انتشارات سخن، تهران، 1386 خورشیدی.
8- گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی تا ابتدای دوره مغول، دکتر غلامحسین رنگچی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، 1389 خورشیدی.
9- صیدنه، ابوریحان بیرونی، ترجمه: ابوبکر بن علی بن عثمان کاسانی، به کوشش: دکتر منوچهر ستوده و ایرج افشار، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران، 1387 خورشیدی.
10 – الصیدنه فی الطب، ابوریحان بیرونی، تصحیح: دکتر عباس زریاب، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1370 خورشیدی.
11- لغت نامه، علی اکبر دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1372 خورشیدی.
12 – فرهنگ نامهای گیاهان ایران، ولی الله مظفریان، فرهنگ معاصر، تهران، 1386 خورشیدی.
13- تطبیق نامهای کهن گیاهان دارویی با نام های علمی، دکتر احمد قهرمان و احمد رضا اخوت، انتشارات دانشگاه تهران، 1383 خورشیدی.
14- متون پهلوی، گزارش دکتر سعید عریان، ناشر: کتابخانه ملی ایران، تهران، 1371 خورشیدی.
15 – فرهنگ گیاهان ایران، احمد ماهوان، انتشارات ماهوان، مشهد، 1381 خورشیدی.
16 – پزشکی در ایران باستان، دکتر موبد سهراب خدابخشی، انتشارات فروهر، تهران، 1376 خورشیدی.
17- نمادها و رمزهای گیاهی در شعر فارسی، دکتر حمیرا زمردی، انتشارات زوار، تهران، 1387 خورشیدی.
18- فرهنگ مصور گیاهان دارویی، دکتر احمد امامی و دکتر محمدرضا شمس اردکانی و ایرج مهرگان، ناشر:مرکز تحقیقات طب سنتی و مفردات پزشکی دانشگاه علوم پزشکی بهشتی، تهران، 1383 خورشیدی.
19- منظومه رمز الریاحین ( در وصف اصفهان و مناظره گلها)، رمزی کاشانی، به کوشش ایرج افشار، مجله وحید، سال سوم، شماره 5-1
«اَمُرداد» در فارسی، در اوستا «اَمِرهتات» و در پهلوی « اَمُردات» به معنی «جاودانگی و بیمرگی» و در گاتها (سرودهای زرتشت) یکی از فروزههای اهورامزداست. امرداد در اوستای نو به صورت امشاسپندبانویی نمودار شده که نامش همواره با نام امشاسپندبانو «خُرداد» همراه است. در گاهشماری ایرانی پنجمین ماه از سال و هفتمین روز از هر ماه «امرداد» نام دارد. به فرخندگی همنامی روز و ماه به نام امرداد و بزرگداشت جایگاه آن در اندیشه ایرانیان، روز هفتم امردادماه «جشن امردادگان» برگزار میشود. امرداد نماد سرزندگی، نوزیستی و جوانی همیشگی است؛ از این روی در بندهش آمده است: « امرداد بیمرگ سرور گیاهان بیشمار است؛ زیرا او را به گیتی گیاه خویش است... اگر کسی گیاه را رامش بخشد یا بیازارد، آن گاه امرداد از او آسوده یا آزرده بود...». دستور «داراب پالن» در منظومه «فرضیاتنامه» از آیینهای شاد در بوستان و گلستان و باغ و دشت و رسیدگی به آنها به هنگام «امرداد روز» سخن میگوید و «مسعود سعد سلمان» نیز شادکامی در امردادماه را سپارش میکند. پس ویژگی برجسته جشن امردادگان که در امرداد روز از امردادماه برگزار میشود، بزرگداشت نماد سرسبزی زمین و یادآورنده خویشکاری انسانها در پاسداشت آن است. بر این پایه و از دیدگاه نگارنده، شایسته است که این روز به عنوان «روز ملی حفاظت از جنگلها» نامگذاری شود.
در بندهش، آنجا که «درباره چگونگی گیاهان» سخن به میان میآید، از میان گلها، «چمبگ/ زنبک / زنبق» گل ویژه امرداد معرفی شده و آمده است: «... این را نیز گوید که هر گلی از آن امشاسپندی است؛ و باشد که گوید:... چمبک، امرداد را ... خویش است...» که بر این اساس از میان گلها، زنبق نمادی زیبا برای امردادماه و جشن امردادگان خواهد بود.
اما پرسش اینجاست که با توجه به گونههای متنوع گل زنبق و تفاوتهای ریختشناسی آنها، بر اساس دانش گیاهشناسی امروز، منظور از گل زنبق نامبرده شده در متون کهن ایرانی کدام گونه است؟
از میان شاعران پارسیگوی، برخی همچون سلمان ساوجی، قاآنی و رمزی کاشانی در سرودههای خود از گل زنبق یاد کردهاند.
سلمان ساوجی، زنبق را گلی سفید چون پنجه سیمین با پرچمهایی که بساک زرد رنگشان چون خردههای زر در میان است، تصویر کرده (در گیاهشناسی هر پرچم دارای یک میله است که در انتهای آزاد آن بساک قرار دارد) که این شرح با سوسن آزاد منطبق است:
خوش آیدم گل زنبق که پنجه سیمین / پر از قراضه زر عیار بگشاید
و قاآنی نیز از بوی خوش زنبق مورد نظرش در کنار نسیم مشک و شمیم عبیر یاد میکند که این هم از ویژگیهای سوسن آزاد است:
به لوح صنع مجسم کند بدایع کلکش / نسیم مشک و شمیم عبیر و نکهت زنبق
در همین راستا، علی حسین انصاری یا «زینالدین عطار» در کتاب «اختیارات بدیعی» نیز زنبق مورد نظر را چنین توصیف میکند: « ... گلی است سپید که اندرون گل وی سه خاسک زرد باشد و قد آن شاخ که گل دارد یک گز باشد و زیاده نیز باشد و کوتاه تر نیز باشد و به هر شاخ چهار و پنج و شش و تا ده گل زیادت نیز بود. بوی عظیم خوش دارد...».
اما میرمحمد حسینی تنکابنی در «تحفه حکیم مومن» یا «تحفه سلیمانی» درباره زنبق تاکید میکند که منظور از آن گلی غیر از سوسن آزاد یا سوسن سفید و غیر از یاسمین است: «... از ریاحین معروف است و به فارسی سوسن آزاد نامند، ولی غیر این سوسن ابیض و غیر یاسمین است و در سوسن مذکور میشود، اشتباه عظیمی در آن کرده اند...».
همین نکته را در مورد گل زنبق، محمدحسین عقیلیخراسانی در کتاب مخزنالادویه (فصل 14، باب 11) با اشاره به کتاب «اختیارات بدیعی» مینویسد: «... کسانی که سوسن ابیض دانستهاند اشتباه کرده اند...».
دکتر احمد قهرمان در کتاب «تطبیق نامهای کهن گیاهان دارویی...» با توجه به شرح قدیم گیاه زنبق در مخزنالادویه، بر این باور است که نام Lilium به دلیل نوع برگهایی که دارد بیشتر متناسب با این زنبق است، تا Iiris.
او با توجه به شرح قدیم از گل زنبق، نامHemerocallis lilio-asphodelus یا Hemerocallis flava از خانواده Liliaceae یا سوسنیان را برای آن پیشنهاد میکند؛ این گل همانLemon Day-lily یا Lemon Lily یا Yellow Day-lily است که در ایران با نام «زنبق زرد» یا «زنبق رشتی» شناخته میشود. البته باید توجه داشت که زنبق رشتی با زنبق معمولی در شکل گلها متفاوت هستند.
زنبق رشتی یا زنبق زرد یا Hemerocallis lilio-asphodelus
در منظومه «رمز الریاحین» که توسط «محمد هادی کاشانی» مشهور به «رمزی کاشانی» از شاعران دوره صفوی و همدوره شاه عباس دوم، در وصف اصفهان و مناظره گلهای باغ هزارجریب نوی اصفهان سروده شده است، از گل زنبق نام برده میشود. رمزی کاشانی در این منظومه و در بخشی با عنوان «گل زنبق زرد در تعریف خویش» از زنبق زرد که در آن زمان در باغ هزار جریب اصفهان کاشته میشده، نام میبرد که منطبق با Hemerocallis flava است:
بگفتا زنبق زرد از کناری / که من دارم نشان از عشق یاری ...
اگر آگه شوی از حال من تو / شوی چون خاک ره پامال من، تو
مرا باشد سرشک از توده زر/ به قدر از جملگی باشم فزونتر
شد از اکسیر عشقم چهره چون زر / ز سیمابم گلستان یافت زیور
نشان عاشقان رخسار زرد است / کسی آگه بود، کز اهل درد است
مرا از عشق جانان آفریدند / غلط گر پاره جان آفریدند
کنم بهر نثار روی دلبر / کف و دامن ز برگ خویش پر زر
از آن رنگم به رنگ زر برآمد / که چشم اهل عالم بر زر آمد
بر اورنگ زبرجد در گلستان / بود تاج زرم از سر نمایان
سراپا عشقم و معشوقیم هست / کجا هرگز دهم معشوقی از دست
منم فرمانده گلها سراسر / که دارم تاج زر پیوسته بر سر
چنانکه دیدیم به دلیل شباهت ظاهری گونههای زنبق و سوسن و گونگونی فراوان این دو گیاه، در ایران و دیگر کشورها از دیرباز تاکنون نظرات متفاوت و متضادی درباره ردهبندی و نامگذاری این گلها وجود دارد. البته این موضوع یک دلیل علمی دارد و آن این که زنبق از نظر ژنتیکی هنوز هم گیاهی پایدار و تثبیت شده به شمار نمیآید و در طبیعت هنوز هم دورگههای زیادی به صورت خود به خود پدید میآیند که ممکن است منشاء گونههای جدید باشند. البته بررسیهای کروموزومی تفاوتها و شباهتهای اساسی را آشکار ساخته و به این آشفتگیها پایان میدهد.
این نگارنده در دیوارنگارههای کاخ هشتبهشت اصفهان که در میانه باغ بلبل واقع است و از آثار برجسته معماری دوره صفوی است، تصاویری از باغ ایرانی را با گلهای زنبق بنفش رنگ یافته است که به نظر میرسد این زنبقها، نقشی از «زنبق رسمی» یا « زنبق معمولی» یا «زنبق باغی» است که به «زنبق آلمانی» نیز معروف است و با نام علمیIris germanica از خانواده زنبقها یا Iridaceae شناخته میشود و به فراوانی در نقاط مختلف جهان کشت میشود و به خوبی خود را با محیط طبیعی سازش میدهد و رنگهای متنوع دارد.
به هر روی، به نظر می رسد که زنبق مورد اشاره در متون کهن ایرانی و نماد جشن امردادگان، زنبق زرد یا زنبق رشتی است که تفاوت آشکاری با زنبق رسمی یا معمولی دارد و این دو گیاه از دو خانواده متفاوت هستند که نباید با هم اشتباه گرفته شوند.
زنبق رسمی یا آلمانی Iris germanica در کاخ هشت بهشت اصفهان
Iris germanica در طبیعت
خاستگاهان:
1- اوستا (کهنترین سرودهای ایرانیان)، گزارش و پژوهش دکتر جلیل دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران، 1375 خورشیدی.
2- بندهش، فرنبغ دادگی، گزارش و برگردان دکتر مهرداد بهار، انتشارات توس، تهران، 1385 خورشیدی.
3 - بندهش هندی، گزارش و برگردان: دکتر رقیه بهزادی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران 1388 خورشیدی.
4- فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایه متون پهلوی، خسرو قلی زاده، نشر کتاب پارسه، تهران ، 1387 خورشیدی.
5- گاهشماری و جشن های ایران باستان، هاشم رضی، انتشارات بهجت، تهران، 1380 خورشیدی.
6- فرهنگ رستنی های ایران، دکتر هادی کریمی،انتشارات پرچم ، تهران ، 1381 خورشیدی.
7- لغت نامه، علی اکبر دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1372 خورشیدی.
8 – فرهنگ نامهای گیاهان ایران، ولی الله مظفریان، فرهنگ معاصر، تهران، 1386 خورشیدی.
9- تطبیق نامهای کهن گیاهان دارویی با نام های علمی، دکتر احمد قهرمان و احمد رضا اخوت، انتشارات دانشگاه تهران، 1383 خورشیدی.
10 – پزشکی در ایران باستان، دکتر موبد سهراب خدابخشی، انتشارات فروهر، تهران، 1376 خورشیدی.
11- فرهنگ مصور گیاهان دارویی، دکتر احمد امامی و دکتر محمدرضا شمس اردکانی و ایرج مهرگان، ناشر:مرکز تحقیقات طب سنتی و مفردات پزشکی دانشگاه علوم پزشکی بهشتی، تهران، 1383 خورشیدی.
12- منظومه رمز الریاحین (در وصف اصفهان و مناظره گلها)، رمزی کاشانی، به کوشش ایرج افشار، مجله وحید، سال سوم، شماره 5-1.
http://www.elib.hbi.ir/persian/TRADITIONAL-MEDICINE/MAKHZAN-AL-ADVIEH/MAKHZAN-F14-B11.htm
«هنر نزد ایرانیان است و بس!» در شاهنامه فردوسی
شاهنامه شناسنامه فرهنگی ایرانیان و سند هویت ملی ماست؛ اما گاه در خواندن آن چنان دچار برداشت اشتباه میشویم و بیتهای آن را نابجا به کار میبریم که ناخواسته زمینه بازگویی بدترین سخنان ناروا را به فردوسی و شاهنامهاش فراهم میآوریم.
در این راستا، بسیار دیدهایم برخی از دوستداران فرهنگ ایران به این مصراع از شاهنامه «هنر نزد ایرانیان است و بس!» را نشانه تفاخر و برتری ایرانیان در انواع هنر نسبت به دیگر ملتها میدانند. برای نمونه:
«...دیر زمانیست که از حاکمیت نظریه "هنر نزد ایرانیان است و بس" میگذرد و گویا تاریخ مصرف آن دیگر به پایان رسیده ؛ در کشوری که زمانی مهد هنر محسوب میشد فعلا هنر نزد بخش اعظم مسئولین و دولتمردانش مشکلی بغرنج تلقی شده و انگار دیگر باید گفت: "هنر مشکل ایرانیان است و بس!". بسیاری از سیاستمداران کشور در جناحهای مختلف، هنر این زمان را جز حربه فرهنگ بیگانه و دشمن نمیپندارند...» 11 (بخشی از بیانیه انجمن منتقدان و نویسندگان خانه تئاتر درباره مشکلات تئاتر کشور،21/3/90)
و یا : «...هزار بار این جمله را شنیدهایم که: "هنر نزد ایرانیان است و بس". هزار بار گفته ایم که هنرمندیم و هنر دوست و هنرپرور و هزار بار فخرفروشی کردهایم و بر خود بالیدهایم و گفتهایم که هنر نزد ماست و با افتخار، کلمهای بر افتخاراتمان افزودهایم که: «و بس!». انگار همه چیز را به حد اعلای آن خلق کردهایم و حالا به تماشای پایان هنرمندیمان نشستهایم و وای که چقدر هنرمندیم! چقدر قدر هنر را میدانیم و آن را ارج مینهیم. سالنهای سینمایمان روز به روز خالیتر از پیش میشوند و دیگ هنر هفتم ما چند سالی است، ته گرفته است. تیاترمان که سالهای سال است در چند سالن کوچک و چند جشن و جشنواره فرمایشی و سفارشی محدود شده و هنوز به جوانی نرسیده، نفسهای آخر را میکشد و جای خالی معماری و هنر ساخت ایرانی را به راحتی میتوانیم در لابهلای غولهای آپارتمانی شهرها ببینیم. نقاشی و خط و موسیقی و ... آه که جای همه شما چقدر در خانههای ما خالی است. جای شاهنامه و حافظ را هم سالهاست به تلویزیون و برنامههای پرمحتوای (!)این جادوگر در همه جا حاضر، دادهایم. همه هنرها را بوسیدهایم و روی تاقچه گذاشتهایم که دیگر حتی تاقچهای هم برای به یادگار گذاشتن چیزی در خانههامان نداریم...»12 (مهدی نصیری، روزنامه قدس،21/5/87)
به نظر میرسد این نگاه سطحی به شاهنامه یا استفاده دلخواه از ابیات آن بدون رویکرد منطقی و وفادار به متن اصلی، ابزاری در دست بدخواهان ایران است تا بر ایرانیان و به ویژه فردوسی و شاهنامه بتازند و فردوسی را به ناروا «ناسیونالیستی فاشیست» و «ملیگرایی نژادپرست» بخوانند و یا در جایی بنویسند: «...هنر نزد ایرانیان است و بس”! شوونیستهای ایرانی هرجا که کُمیتشان لنگ میشود و مدرکی برای هنرمندی اسلاف خود نمییابند، به این گفته شاعر بزرگشان متوسل و غرق افتخار میشوند!...»
اکنون پرسش این است که آیا بهراستی مقصود فردوسی از واژه «هنر» در اینجا همانا هنرهایی چون سینما و تیاتر و غیره است؟ آیا این گونه برداشتها از شاهنامه و بهکار بردن آن به عنوان یک «زبانزد»، درست و در راستای پاسداشت ارزشهای آن است؟
برای دریافت مقصود فردوسی از واژه هنر در این عبارت، شایسته است که به متن اصلی شاهنامه فردوسی بنگریم و بیت مورد نظر را در متن «داستان بهرام گور» بخوانیم:
در روایات مربوط به بهرام گور در شاهنامه میخوانیم که او به صورت ناشناس به «قنوج» در هندوستان میرود و در نقش پیک، نامهای را نزد شَنگُل فرمانروای آن جا میبرد، اما دیری نمیپاید که شنگل شیفته توانمندیهای بهرام گور میشود، او را برادر خود میخواند و از او میخواهد که در هندوستان نزد او بماند و به ایران باز نگردد. در این هنگامه، فرمانروای هند از بهرام گور میخواهد که به کمک مردم هند بشتابد و کرگ درشت اندام و خطرناکی که روزگار را بر مردم سیاه کرده بود، از پای درآورد.
بهرام گور با چند تن از سپاهیانِ همراهش به پیکار با کرگ رفته، او را از پای درآورده و سرش را نزد شنگُل فرستاده است. اما شَنگل که نمیدانست این فرستاده همان بهرام گور پادشاه ایران است، از بیم رفتن او از هندوستان و خطر حمله ایران به هند پس از آگاهی از ضعف سپاه هندوستان، برآن شد تا بهرام گور را به پیکار با اژدها بفرستد تا شاید در نبرد با اژدها بمیرد و به ایران بازنگردد؛ پس، از بهرام خواست اژدهایی را که در آب و خشکی زندگی میکرد و برای مردم و جانوران دیگر خطرآفرین بود از پای درآورد. این بار نیز بهرام در نبرد با اژدها پیروز شد و سرش را نزد شنگل فرستاد.
شَنگل که دید هنگام بازگشتِ بهرام به ایران نزدیک است، در اندیشه شد تا بهرام را بکشد اما به توصیه مشاورانش از این کار منصرف شد و تصمیم گرفت که یکی از دخترانش را به بهرام دهد تا او را پایبند هند نماید. بهرام از ترفند شنگل آگاه شد اما بهتر دید که دختر او را به زنی بگیرد و سپس راهی ایران شود، پس پیشنهاد او را پذیرفت و از بین سه دختر شنگل، سپینود را به همسری برگزید.
در این میان، فغفورِ چین آگاه شد که مردی دلیر از ایران به هند رفته و در آنجا ماجراها داشته است، پس در رقابت با هند و از بیم نزدیکی دو کشور، نامهای به فرستاده پارسی یا همان بهرام گور در هند نوشت و او را به چین دعوت نمود. فغفور در نامهاش از توانمندی بهرام در کشتن کرگ و اژدها یاد کرد و به او وعده داد که اگر به چین رود هرگاه بخواهد باز گردد، مانع او نخواهد شد و به او خلعت و خواسته خواهد داد.
اما چون نامه فغفور به بهرام گور - که به عنوان پیک و با نام ساختگی «برزو» در هند مهمان شنگُل بود- رسید، بهرام آن را خواند و از آن که دید فغفور خود را با عنوان «شاه جهان و تاج مهان» نامیده است، برآشفت و در پاسخ فغفور نوشت:
تو خود را شاهنشاه خواندهای اما بدان که شاهنشاه کسی جز بهرام گور نیست و اگر در هندوستان کرگ و اژدها را کشته ام، همه از نیک اختری شاهبهرام بوده است و این را بدان که من و یارانم در مهارتهای رزمی و شکار برتریم چنان که کرگ ژیان را نیز کس ندانیم و درشمار نیاوریم. اگر من دختر از شاه هند گرفتم در پاداش دلیرمردی من بوده که شاه هند مرا شایسته پیوند با خویش دیده است. بدان که مرا به مال و خواسته تو نیازی نیست که بهرامشاه با بخشندگیهایش مرا بینیاز کرده است و من همواره از او سپاسگزارم ...
دگر آنک گفتی که من کردهام / به هندوستان رنجها بردهام
همان اختر شاهبهرام بود / که با فرّ و اورند و با نام بود
هنر نیز ز ایرانیان است و بس / ندارند کرگ ژیان را به کس ...
داستانِ بهرام گور در شاهنامه ادامه دارد اما آنچه موضوع بحث ماست، معنی و مفهوم بیت اخیر است که در برخی نسخههای شاهنامه به صورت زیر هم آمده:
هنر نزد ایرانیان است و بس / ندارند شیر ژیان را به کس!
در نسخه ویراسته خالقی مطلق1 با در نظر داشتن کهنترین نسخههای خطی، این بیت به صورت زیر آمده است:
هنر نیز ز ایرانیان است و بس / ندارند کرگ ژیان را به کس!
از این تفاوتهای جزئیِ بین نسخهها که بگذریم، روشن است که مصرع مورد نظر در پیوند با مصرع بعدی و با توجه به روند داستان بهرام گور، معنی و مفهومی غیر از آنچه متداول است، دارد.
بیگمان در این بیت منظور از واژه «هنر» که فردوسی از زبان بهرامگور بازگو میکند، همانا اوج توانمندی بهرامگور و یارانش در رزمآوری و شکارگری در ستیز با اژدها و کرگ است. همچنین منظور از واژه «ایرانیان» نیز در این بیت همانا شخص بهرام گور و یارانش در آن پیکار هستند که باکی از کرگ ژیان به دل راه ندادند و آن را در شمار نیاوردند.
بر این پایه، در سخن فردوسی، هنرمند صفتی است برای کسی که رزمجو، دلیر و مسلط به فنون و مهارتهای رزمی در میدان جنگ یا در هنگام شکار است؛ چنانکه در بیتی دیگر میخوانیم:
به دشمن نمایم هنر هرچه هست/ ز مردی و پیروزی و زور دست
با بررسی متون کهن ادب فارسی، در مییابیم که واژه «هنر» بسته به کاربرد در متن بزمی، رزمی یا عرفانی در معانی عام و متنوعی همچون انسان کامل و فرزانه، مهارتِ رزمی، هوشیاری و زیرکی، لیاقت، کفایت، کیاست، توانایی شگفت جسمی یا روحی، علم، معرفت، سیاست، فراست، شجاعت، عدالت، زورمندی، فداکاری، تقوی، حکمت، فضیلت، کمال و گاه به معنی صنعت و پیشه آمده است.
اما امروزه واژه «هنر» مفهوم دیگری در زبان فارسی دارد و بار معنایی متفاوتی یافته است. امروزه به انتخاب فرهنگستان، واژه «هنر» برابر با واژه «ART» گرفته شده است که برای آن تعاریف و نظریههای متفاوتی ارائه شده است. برای نمونه طبق یک تعریف: هنر مجموعهای از آثار یا فرآیندهای ساخت انسان یا احساس و ایدههای ذهن هنرمند است که در جهت اثرگذاری بر عواطف، احساسات و هوش انسانی و یا به منظور انتقال یک معنی یا مفهوم خلق میشوند و تاثیری عمیق و ماندگار بر روح انسان میگذارند.
از مهمترین رشتههای هنری میتوان به هنرهای تجسمی (نقاشی، طراحی، پیکرهسازی، عکاسی و چاپ)، هنرهای نمایشی (تیاتر و رقص)، موسیقی، ادبیات (شعر و داستان)، سینما، معماری و ... اشاره نمود.
به این ترتیب، هرگز نمیتوان و نباید واژه «هنر» را در بیت مورد نظر شاهنامه، به معنی امروزی آن و مترادف با واژه انگلیسی «Art» دانست. همچنین واژه «ایرانیان» در این بیت را نیز نمیتوان به تعبیر امروزی و معادل «ملتِ ایران» در نظر گرفت.
جایگاه بهرام گور در تاریخ و روایات:
بهرام گور یا بهرام پنجم یا وهرام پنجم، پانزدهمین شاهنشاه ساسانی از سال ۴۲۱ تا ۴۳۸ میلادی پادشاه ایران بوده است. بهرام گور یکی از پرآوازهترین شاهنشاهان دودمان ساسانی بوده و یکی از دورههای خوش در تاریخ ایرانِ زمان ساسانیان، دوره بهرام گور بوده است2.
نگاره بهرام گور بر سکه
بهرام، پادشاهی پهلوانمنش، جنگاور، نیرومند، کامران، محبوب و خیرخواه بوده است3و4. به سخن دیگر هیچ پادشاه ساسانی مانند بهرامِ پنجم از وجاهتِ ملی برخوردار نگردیده است. وی شکارگر، شاعر، موسیقیدان و به کمال، متمتع از زندگانی بود و از درگیری با بزرگان دوری کرد و بخشی از قدرت را به آنان واگذاشت4و5.
بر روی بعضی از سکههای بهرام پنجم القاب او به این صورت نوشته شده: «مزداپرست خدایگان بهرام شاهنشاه شادکننده کشور»۱۰. داستان پادشاهی بهرامِ گور در شاهنامه به راستی یک «شادینامه» است. با این همه، این شاه، تنها نخجیرجوی و شادیخواه نیست، و گرچه از جنگ و کشتار بیزاری میجوید، اما به همان اندازه برای دفاع از کشور آماده و هُشیار است.
بر این پایه، بهرام گور شاید دوست داشتنیترین شاه برای فردوسی و ایرانیان بوده است و اگر «تئودور نولدکه» پژوهشگر آلمانی او را «پهلوان محبوب و افسانهآمیز منظومه» در بخش تاریخی شاهنامه میشمارد، چندان به خطا نرفته است6.
طبق شاهنامه فردوسی و متون دیگر همچون تاریخ بلعمی، بهرام گور به قنوج میرود و در آنجا دلاوریها میکند. قَنّوج یا کنّوج (Kannauj) شهری در ایالت "اوتار پرادش" (Uttar Pradesh) در شمال هندوستان و در 8 کیلومتری رود گنگ است .
اما برخی بر این باورند: ماجراهای بهرام گور در هندوستان، داستانهایی ساخته و پرداخته مردمان و سرایندگان در ستایش توانمندیهای اوست و به این دلیل در هند روی میدهند که شگفتیهای هند نه تنها در دوران باستان، بلکه امروزه نیز پرآوازه و شنیدنی و دیدنی است پس وجود اژدها و گرگ (کرگ) و نبرد بهرام با آنها در سرزمین هند چندان دور از اندیشه سازندگان آن داستانها نبوده و داستان را بیشتر منطقی نشان خواهد داد.2
در این مورد محمد ولیالحق انصاری شاهنامه پژوه هندی معتقد است: «... ورود بهرام در هند هیچگاه در تاریخ هند ذکر نشده ]...] ولی داستان شنگُل اگر واقعا بر حقایق مبتنی هست، ممکن است که شنگل یکی از راجههای شبه قاره هند باشد که در منطقه غربی یا تمامی هند حکمرانی میکرد و فردوسی او را به عنوان یکی از شاهان بزرگ جلوه داد...»7
به نظر می رسد که واژه شنگل دگرگون شده شنکر (Shankar = Lord Shiva) در زبان سنسکریت است به معنی «آرامش دهنده» که در هند نامی برای «شیوا» خدای هندوان است و نیز نامی برای پسران هندی است.
اکنون که سخن از پیکار هنرمندانه بهرام گور و یارانش با کرگ و اژدها در میان است بجاست نگاهی دقیقتر به شاهنامه داشته باشیم تا ببینیم حیواناتی که بهرام گور به نبرد با آنها پرداخته آیا از جنس موجودات شناخته شده زمینی بودهاند یا موجوداتی خیالی و داستان پرداخته اند8.
پیکار بهرام گور با کرگ:
فردوسی در «گفتار اندر کشتن بهرام گور کرگ را در هندوستان»، کرگ را که بهرام به پیکار با او میرود، چنین توصیف میکند:
یکی کرگ بود اندر آن شهر شاه / ز بالای او بسته بر باد راه
از آن بیشه بگریختی شیر نر / همان زآسمان کرگس تیزپر
یکایک همه هند از او پُر خروش / از آواز او کر شدی تیزگوش!
بهرام به همراه چند تن از یارانش به جستجوی کرگ میروند و از دور او را می بینند:
چُن از دور دیدند خرطوم اوی / ز هنگش همی پست شد بوم اوی
بهرام با تیر و کمان بر کرگ حمله میکند و سرانجام در نبردی پُرکشاکش، سر از تنش جدا میکند و نزد شنگل میفرستند.
اما پرسش اینجاست: حیوانی که بهرام با او پیکار میکند و در برخی از نسخههای شاهنامه «گُرگ» و در برخی دیگر «کرگ» نوشته شده به راستی چه حیوانی بوده است؟ و کدام نگارش برای نام این حیوان در نسخههای شاهنامه به واقعیت نزدیکتر است؟
با توصیفی که فردوسی ارائه میکند، به نظر میرسد: ویژگیهای حیوانی که آسیب فراوان به مردم هند رسانده بود و با جثهای بزرگ و صدایی گوشخراش همه را آزار میداد و در نگاه اول، بینی بزرگ یا خرطوم او از دور نمایان بود، با «گُرگ» همخوانی ندارد. افزون بر این، پذیرفتنی نیست که دلاوری از ایرانزمین همچون بهرام گور از پای درآوردن یک گُرگ را برای خود افتخار بداند و هندیان در کشتن یک گُرگ ناتوان مانده باشند!
در بخشهای مختلف شاهنامه فردوسی بارها از کرگ یاد شده است و از ویژگیهای این جانور همچون صدای گوشخراش، اندام درشت (کرگ پیکر) و پوست ضخیمش که برای ساخت سپر یا «کرگ اسپر» مورد استفاده قرار میگرفته، نام برده شده است:
بیفکند نیزه کمان برگرفت / یکی درقه کرگ بر سر گرفت
*
ببارید تیر از کمان سران / به روی اندر آورده کرگ اسپران
این ویژگیها با کرگ یا «کَرگَدَن» همخوانی دارد که انواع بزرگ و خطرناکش از دیرباز در هندوستان زندگی میکرده است. کرگدنها جانورانی پستاندار از راسته تکسمیها و خانواده «کرگدنها» یا Rhinocerotidae هستند. کرگ یا کرگدن با این که گیاهخوار است اما برای انسانها، جانوری خطرناک به شمار میرود؛ به طوری که در هندوستان و نپال تعداد سالانه حملات و آسیبرسانی کرگدنها به انسان بیش از ببرها و پلنگها است10.
یکی از انواع این جانور، کرگدن هندی با نام علمی Rhinoceros unicornis است که بزرگترین گونه کرگدن در آسیا میباشد. زیستگاه آنها علفزارها و مُردابهاست و بیشتر در شمال هند و نپال زندگی میکنند. در حال حاضر تعداد کرگدنهای هندی بین ۱۵۰۰ تا ۱۷۰۰ راس میباشد10. آنها در قدیم در شرق پاکستان، در تمامی مناطق شمالی هند و جنوب نپال یافت میشدند و میدانیم که طبق روایت فردوسی در شاهنامه، بهرام گور در نزدیکی قنوج به نبرد با کرگ میرود.
کرگدن هندی با نام علمی Rhinoceros unicornis
پس جانور درشت اندامی که هندیان را به ستوه آورده بود و بهرام گور به جنگ آن رفت، همانا «کرگدن هندی» بود که معمولا طول بدنش ۴۲۰ سانتیمتر و دُم آن ۷۵ سانتیمتر است. بلندی قدّ این کرگدن 75/1 تا ۲ متر و متوسّط وزنش ۱۸۰۰ تا ۲۰۰۰ کیلو گرم است. رنگ پوست آن خاکستری و پر از برآمدگی است. بر روی بدنش چینهایی نیز دیده میشود و این چینها به شکلی هستند که گویی این جانور زره بر تن دارد. کرگدنها از سرده «بینی شاخها» هستند و در نوع نر و ماده بر جلوی پوزه و بالای بینی خود یک شاخ دارند که شاخ نوع نر بزرگتر از نوع ماده است10. پس به نظر میرسد آن چه بهرام گور از دور دیده و فردوسی به عنوان «خرطوم» کرگ از آن نام برده، همانا شاخ بزرگ بر بالای بینی و پوزه کرگدن بوده است.
نبرد بهرام گور با اژدها:
به روایت فردوسی یکی دیگر از هنرنماییهای بهرامگور نبرد با اژدهاست. برخی این اژدها را موجودی خیالی یا افسانهای پنداشتهاند8 و برخی هم آن را گونهای مار بزرگ دانستهاند9. فردوسی در این داستان اژدها را چنین توصیف میکند:
یکی اژدها بود بر خشک و آب / به دریا بُدی گاه و گه بآفتاب
همی درکشیدی به دَم زنده پیل / وُ زو خاستی موج دریای نیل ...
بدو گفت شنگُل که چندین بلاست / برین بوم ما بر یکی اژدهاست
به خشکی و دریا همیبگذرد / نهنگ دَم آهنج را بشکرد
شنگل از بهرام خواهش میکند که اژدهای خطرناک را از پای درآورد. بهرام گور و یارانش به کنار آب رفتند و پس از یافتن اژدها، تیر بسیار به سوی او پرتاب کردند تا خونش جاری شد و از نیرویش کاسته شد. سپس دهانش را با پیکان پولادین دوختند و سرانجام با تیغ و تبرزین گردنش را زدند و تنِ پیچانش را برخاک افکندند.
از توصیفات فردوسی چنین برمیآید که آن جانور در آب (دریاچه یا رود) زندگی میکرده و برای آفتاب گرفتن به خشکی میآمده است. آن جانور چنان تنومند و نیرومند بوده که میتوانسته پیل زنده را که برای نوشیدن به کنار آب میآمده، به دندان گیرد. آن جانور در آب چنان چابک و یکه تاز بوده که هیچ آبزی دیگری از او زومندتر نبوده است.
بر بنیان سرودههای فردوسی، آن جانور تا آن اندازه خطرناک بود که بهرام گور پیش از نزدیک شدن به او، ابتدا از دور، تیر پولادین فراوان بر او انداخت تا خونش جاری شده و سست و بیحال شود، سپس دهانش را که خطرناکترین عضو او بود با تیر پولادین بدوخت و سرانجام دلش را درید و سر از تنش جدا نمود.
تندیس یادبود بهرام گور در یکی از میدانهای شهر باکو در جمهوری آذربایجان
از دیدگاه این نگارنده، بر بنیان شرحی که فردوسی در وصف اژدها ارائه میکند و روشی که بهرام گور برای کشتن او برمیگزیند، اژدهای مورد اشاره در حقیقت نوعی «کروکودیل» بوده است.
کروکودیل (Crocodile) یا تِمساح از خانواده کروکودیلیان (Crocodylidae)، جانوری خزنده و سختپوست با فک و دندانهای بسیار نیرومند و دارای چهار دست و پاست، که در آب به راحتی شنا میکند، اما همیشه در آب نمیماند و تخمهایش را در خشکی میگذارد. این خزنده بزرگ در آبهای شیرین و گاهی در آبهای کمی شور زندگی میکند و بزرگترین خزنده روی زمین، کروکودیل آب شور است10.
کروکودیل شکارچی فرصتطلبی است که در آب به کمین مینشیند و در لحظه نزدیک شدن انسان یا حیوان با چابکی جانوران بزرگ و انسان را شکار نموده و می خورد؛ حتی فیلها نیز ممکن است به عنوان شکار کروکودیلها به شمار آیند. این موضوع نشان میدهد که سخن فردوسی درباره «به بر کشیدن زنده پیل» توسط اژدها یا همان کروکودیل اغراق نیست.
حمله کروکودیل به فیل و بچهاش؛
مارتین نیفلر، جهانگرد سوئیسی زمانی که در حال بازدید از پارک ملی «لوآنگای جنوبی» در زامبیا بود موفق شد صحنه ای را که یک فیل آفریقایی و بچهاش مورد حمله یک کروکودیل قرار گرفته بودند، به تصویر بکشد13.
از آنجا که هندوستان در گذشته و حال زیستگاه بزرگترین کروکودیلهای جهان بوده و هست، پس شگفت نیست که در زمان بهرام گور نیز چنین جانور بزرگی در هندوستان برای مردم مشکلساز شده باشد و مردم آن را اژدها نامیده باشند.
گواه این موضوع در این دوران، کروکودیلی درشت اندام با طول 1/7 متر است که در آبهای شور در ایالت اوریسا (Orissa/Odisha) در شرق هندوستان زندگی میکند و در سال ۲۰۰۶ میلادی، به عنوان «بزرگترین کروکودیل زنده جهان» نامگذاری شد. نام این کروکودیل که در پارک ملی بیتارکانیکا (Bhitarkanika) زندگی میکند، با همین عنوان در کتاب رکوردهای گینس ثبت شده است10.
خاستگاه ها:
1- شاهنامه، ابوالقاسم فردوسی، به کوشش: جلال خالقی مطلق و محمود امیدسالار، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران، 1386 خورشیدی. دفتر ششم، ص 585.
2- فرهنگ شاهنامه، حسین شهیدی مازندرانی، نشر بلخ، تهران، 1379 خورشیدی، ص 170-65 .
3- ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستنسن، ترجمه: رشید یاسمی، ناشر: دنیای کتاب، تهران، 1374 خورشیدی. ص382- 374.
4- ایران از آغاز تا اسلام، رومن گیرشمن، ترجمه: محمد معین،انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1374 خورشیدی. ص 358-357.
5- تاریخ باستانی ایران، ریچارد نلسون فرای، مسعود رجب نیا، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1382 خورشیدی، ص 512 – 510.
6- شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران، مرتضی ثاقبفر، ناشر: قطره- معین، تهران، 1387 خورشیدی. ص302-294.
7- نمیرم از این پس که من زندهام (مجموعه مقالات)، به کوشش غلامرضا ستوده، مقاله: روابط سیاسی و فرهنگی بین ایران و هندوستان مطابق شاهنامه، محمد ولیالحق انصاری، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1374 خورشیدی. ص 676- 663.
8- شاهنامه و زبان پهلوی، داریوش اکبر زاده،ناشر: پازینه، تهران، 1379 خورشیدی.ص 184.
9- فرهنگ فارسی عمید، حسن عمید، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1364 خورشیدی. ص 126.
11- http://ns3.khabaronline.ir/news-156657.aspx
12- http://www.qudsdaily.com/archive/1387/html/5/1387-05-21/page6.html#top
13- http://hamshahrionline.ir/news-120643.aspx
با جستجو در نت، به نسخه ی الکترونیکی ِ کتاب ِ "مکاشفه ی یوحنای ِ رسول" دست یافتم، که می توانید آنرا از اینجا دریافت دارید. در باب ِ 12 این کتاب (زن و اژدها)، توصیف ِ جالبی از چهره ی "اژدها" گونه ی ِ "شیطان" می شود که بی درنگ اَوستاخوانان ِ پارسی را به یاد ِ چهره ی "ضحاک" یا "اژی دهاک" در اَوستا می اندازد:
«... اژدهای سرخ رنگ و بزرگی را دیدم که هفت سر و ده شاخ داشت ... اژدها در برابر آن زنی که نزدیک بود بزاید، ایستاد تا همین که نوزادش به دنیا بیاید، آن را ببلعد. آن زن پسری به دنیا آورد که قرار بود با عصایی آهنین بر همه ی ملت ها حکومت کند. اما کودک ِ او به سوی خدا و تخت ِ او ربوده شد ... در آسمان جنگی برپا شد. میکائیل و فرشتگانش با اژدها و فرشتگان او جنگیدند. اژدها شکست خورد و دیگر در آسمان جایی برای او و فرشتگانش نبود. پس آن اژدهای بزرگ از آسمان به زیر انداخته شد.
آن مار ِ قدیمی که کلیه ی دنیا را گمراه می کند و نامش ابلیس و شیطان است، با فرشتگانش به زمین افگنده شدند.»
"آلبرشت دورِر" (1471-1528 میلادی) نقاش شهیر آلمانی، همین روایت ِ مسیحی را به صورت ِ زیر به تصویر کشیده است:
دیدن ِ این تصویر، استوره ی ایرانی ِ "ضحاک" را از اَوستای ِ ورجاوند فرا یاد آوَرَد:
« "فریدون" پسر ِ "آتبین" ... چنین خواستار شد: ... مرا این کامیابی ارزانی دار که من بر "اَژی دَهاک" ِ سه پوزه ی سه کله ی شش چشم، آن دارنده ی هزار [گونه] چالاکی، آن دیو ِ بسیار زورمند ِ دُروج، آن دُروَندِ آسیب رسان ِ جهان، آن زورمندترین دروجی که "اهریمن" برای تباه کردن ِ جهان ِ اَشَه، به پتیارگی در جهان ِ استومند بیافرید پیروز شوم ...» (اَوستا- گوش یشت- کرده ی سوم - بند 14)
و نیز از "شاهنامه" و روایات ِ پارسی می دانیم که "اژی دهاک" (ضحاک)، قصد داشت تا "فریدون" را در همان بدو ِ زایش از مادرش "فرانَک" از میان ببرد، ولی به خواست ِ یزدان، کودک و مادر هر دو جان به سلامت بردند.
بررسی ِ ادامه ی روایت ِ مسیحی ِ کتاب ِ "مکاشفه ی یوحنای رسول" (باب ِ 20)، همچنان شباهت های فراوانی را با روایات ِ پارسی ِ کهن در فرجام ِ کار ِ "اژی دهاک" یا "ضحاک" نشان می دهد:
« ... سپس فرشته ای را دیدم که از آسمان به زیر می آمد و کلید چاه ِ بی انتها و زنجیر بزرگی در دست داشت. او "اژدها" و آن مار ِ قدیم را که همان ابلیس و یا شیطان است گرفت و او را برای مدت هزار سال در بند نهاده، به چاه ِ بی انتها انداخت و در ِ آن را به رویش بسته، مُهر و لاک کرد تا او دیگر نتواند ملت ها را تا پایان ِ آن هزار سال گمراه سازد. بعد از آن برای زمانی کوتاه، آزاد گذاشته خواهد شد ...
همین که این هزار سال به پایان برسد، شیطان از زندان ِ خود آزاد خواهد شد و برای فریب دادن ِ ملت هایی که در چهار گوشه ی زمینند، بیرون خواهد رفت ... آنها در پهنه ی زمین پخش شدند و اردوی ِ مقدسین و شهر محبوب او را محاصره کردند. اما از آسمان آتش بارید و آنها را نابود ساخت ... .»
همانطور که دیده می شود، این روایتِ مسیحی کاملاً با روایت ِ پارسی ِ به بند و زنجیر کردن ِ "ضحاک" در بُن ِ غاری در دماوند کوه و بعد رهایی ِ دوباره ی او پیش از رستاخیز و آمدن ِ موعود ِ زرتشتی یا "سوشیانس"، و در نهایت برانگیخته شدن ِ "گرشاسب" ِ پهلوان از سپاه ِ خیر و نابودی ِ نهایی ِ "ضحاک" و پیروان ِ دروج (دروغ) همخوانی دارد.
از سویی، تأکید ِ چند باره ی اَوستا بر دروغگویی ِ "ضحاک"، یادآور ِ توصیفات ِ روایات ِ اسلامی و روایات ِ مسیحی از شخصیت ِ "دجال" در پیش از رستاخیز است.
روایتی از امام صادق (ع) در کتاب ِ "طبیعت و کشاورزی از دیدگاه اسلام" خوانده ام، که نظر به علمی بودن ِ کتاب و نشر ِ آن توسط ِ "مرکز مطالعات و تحقیقات حوزه ی نمایندگی ولی فقیه در جهاد کشاورزی" معتبر می نماید. این روایت از خروج ِ "دجال" در آستانه ی قیام ِ حضرت ِ مهدی (عج) خبر می دهد.
من، «دیـــن» ِ تو-ام!
زیبا بودم؛ تو مرا زیباتر کردی.
دوست-داشتنی بودم؛ تو مرا دوست-داشتنی-تر کردی.
این-ها را آن دختر ِ جوان گفت.
تو کیستی ای دوشیزه-ی جوان؛ ای زیباترین دختری که تا کنون دیده-ام؟
ــ من، «دیـــن» ِ تو-ام!
من،
همان ایمانی هستم که تو به آن باور داشتی؛ ایمانی که الهامبخش تو بود؛
ایمانی که بدان پاسخ دادی و هادی و رهنمون تو بود؛ ایمانی که به تو قوّت
قلب میداد و اینک در موردت به داوری می نشیند؛ من، همان تصویری هستم که به
محض تولّدِ وجودت به خود پیشنهاد دادی؛ همان تصویری که خود خواسته بودی
("زیبا بودم؛ تو مرا زیباتر کردی").
آن-گونه که در نامه-ی باستانی ِ اَوستا (هادخت نسک- فرگرد دوم- بندهای 7 تا 15) آمده، بدان هنگام که روان ِ پارسا از تن می رهد، به سپیده-دم روز ِ چهارم، دختر جوانی را می یابد. دختر جوانی که در وزش ِ باد به جلو گام برمی دارد و زیبایی-اش از هر زیبایی که پارسا به دنیای خاکی دیده، فراتر است:
"در وزش ِ باد، «دیــن» ِ وی به پیکر دوشیزه-ای بر او نمایان می شود: دوشیزه-ای زیبا، درخشان، سپید بازو، نیرومند، خوش چهره، با پستانهای برآمده، نیکو تن، آزاده و نژاده که پانزده ساله می نماید و پیکرش هَمچند ِ همه-ی زیباترین آفریدگان، زیباست." (اَوستا- گزارش دکتر جلیل دوستخواه- انتشارات مروارید، تهران، 1377- ص 511)
این بخش ِ غزل-گونه از اَوستا، پیوسته مستشرقین را خوش آمده و برانگیخته است. "ژان مونسولون" در گفتاری تحت عنوانِ «ایـمان و اعتقاد هنری کُربن: خاک- فرشته- زن» به صورتی مشابه، از آن لحظه-ی شهود سخن می گوید که "هنــری کـُربن" به تاریخ 24 آوریل سال 1932 در کنار دریاچه-ای در دالـه کاردی بدان دست یافت:
«تمامی این چیزها، یک چیز است؛ که آن را می پرستم؛ و آن، در این جنگل نهفته است. غروب بر فراز دریاچه؛ کوهستان ... گوش فرا ده! چیزی حادث خواهد شد؛ آری، انتظار عظیم است».
_______________
ایران به نهادِ خود معمّا دارد / بس معرکه ی نهان و پیدا دارد
هم کوه یخ است و نیز هم شعله ی تاک / آتشکده-ای درون دریا دارد
استاد دکتر محمّدکریم پیرنیا (1301-76) روند انتقالِ فرهنگِ ایرانِ زردشتی به ایرانِ عهدِ اسلامی را اینگونه وصف می کند:
در زمانِ ساسانیان، کیش زرتشتی دیگر آن کیش سره و بی-پیرایه ی روزگار زرتشت نبود. آیینهای بسیاری بر آن افزوده شده بود. بَغانِ نامور ِ آریایی مانند "مهر" و "آناهیت" نیز جای خود را در پرستشگاه-ها بازیافته بودند.
" ... بگو ای اهل کتاب بیایید از آن کلمه ی حق که میان ما و شما یکسان است (و همه حق می دانیم) پیروی کنیم (و آن کلمه این است) که به جز خدای یکتا هیچکس را نپرستیم و چیزی را با او شریک قرار ندهیم." (آل عمران- آیه 63)
ایرانی، از دیرباز با این پیام آشنا بود. پیام آشنا را به گوش دل شنید. پروردگار یکتایی را که به نام "اهورا" می شناخت، دیگر باره با نام تازه-اش "الله" (که بسیار به "اهورا" می مانست) نیایش کرد. بغستان-هایی که از روزگار زرتشت، جایگاه پرستش یزدان پاک بود، دگرباره به نام "خداخانه" و "مزگت" و "مسجد" کاربرد نخستین خود را بازیافت. دیری نگذشت که ایرانی ِ مسلمان در هر شهر و روستا بر پایه-ی آتشکده-ها و مهرابه-ها، مسجدها و خداخانه-های باشکوهی برپای کرد. (محمدکریم پیرنیا- خانه های خدا در ایران زمین- مجله هنر و مردم- شماره 149- ص 7)
___________________
نوروز ِ گذشته، به "کرمانشاه" رفته بودم؛ به "بیستون". همانجا، این عکس را گرفتم. از قابِ آجری ِ این بنایِ عهد اسلامی، دورنمای ِ ساختمان لاشه-سنگی ِ عهد ساسانی و "فرهاد تراش" هویداست!
همینطور، به تکیه ی "معاون الملک" در کرمانشاه (1320 هجری)، نقش ِ این فرشتگان را در دو سوی ِ سردر ِ بنا دیدم.
همان فرشتگانِ دو سوی "تاق ِ بزرگِ" سنگی-اند در "تاق بستان" ... ؛ و امّا اینجا، با پیام وقایع ِ روز ِ عاشورا!
_________________________
بخش دوّم: نغمه های نوروزی
این نغمه های فولکلورِ گیلکی و ترکی که اینجا میآورم را پیشکش میدارم به مادرم و همه-ی مردم ِ گیلان؛ و پدرم و همه-ی مردم ِ آذربایجان و ... همه-یِ ایـرانیان.
گیلکی -
۱- لینک دانلود
کاکُله ی ... کاکُله ی
می دیم اَشکانَ بیدین چَقَده جوانه کاکله ی
کاکله ی سُرخی ِ لاله تی جوله مانِه کاکله ی
بشو تی مارَ بگو یاد ِ خواستگارَ کاکله ی
مرا وعده بده یی ایمسالَ بهاره کاکله ی
کاکله ی نُکون ناز، مِرا بخوان آواز
من تِرا زنم ساز، تا بیبیمی دَمساز
می چومان اشکباره، می دیل بی قراره، دِحالی نارَم کاکله ی
تی دوری بوکُشته مرا، دِ بیا من تی انتظارم کاکله ی
کاکله ی نُکون ناز، مِرا بخوان آواز
من تِرا زنم ساز، تا بیبیمی دَمساز
هر وقتی یاد آوَرَم تی قول و قرارَ کاکله ی
آلوچه دارانَ جیر اوسالَ بهاره کاکله ی
سر خرمن بوگوتی من تی خاطرخوایَم کاکله ی
گالِش کولا مانِه جور، تی واسی من آیم کاکله ی
کاکله ی نُکون ناز، مِرا بخوان آواز
من تِرا زنم ساز، تا بیبیمی دَمساز ...
(به اشکهای صورتم نگاه کن که چه جوانند
سُرخی لاله به مانند سُرخی ِ لُپ های توست
برو به مادرت بگو از یاد ِ خواستگارت
به من وعده ی بهار ِ امسال را داده بودی
ناز نکن، برایم بخوان
من برایت ساز می زنم تا با هم دَمساز شویم
چشمانم اشکباره، دلم بی قراره، دیگر حالی ندارم
دوری-ات مرا کُشت، بیا دیگه، من منتظرتم
ناز نکن، برایم بخوان
من برایت ساز می زنم تا با هم دَمساز شویم
هر وقتی قول و قرارت را به یاد می آورم؛ زیر ِ درختان ِ آلوچه در بهار ِ آن سال ...
سر ِ خرمن گفتی که خاطرخواه ِ تو-ام؛ کفش و کلاه نکرده به دنبال-ات می آیم ...)
* عکس ها:
1- دختر گیلانی در حال بافتن چادر شب (حدود پنجاه سال پیش) ــ از تارنمای ِ "شمالی ها".
2- رقص قاسم آبادی در گیلان ــ از آرشیو شخصی ِ هنرمند ِ رامسری، "هلر شمسی".
تُرکی-
۲- لینک دانلود
باران می بارد، باور دارم که یارم به انتظارم است
اگر یارم وفادار باشد، یقیناً به انتظارم است
دیدار نزدیک شده؛ به چشمهایم اطمینان ندارم
یار ِ من خیلی وقت است که به انتظار است
باران نبار! باران نبار!
باران می بارد، باور دارم که یارم به انتظارم است
اگر یارم وفادار باشد، یقیناً به انتظارم است
من را می بیند و به سویم می دود
آنقدر که سیر شوم به یارم نگاه می کنم
دستانش را محکم می فشارم
گیسوانش را نوازش می کنم
باران می بارد، باور دارم که یارم به انتظارم است
اگر یارم وفا دار باشد، یقیناً به انتظارم است ...
* توضیح ِ عکس:
دختران و پسرانِ جوانِ آذربایجان به حالِ رقص در آتشگاهِ باکو
منبع عکس: http://www.azerbaijanidances.4t.com
۱- هر وقت ریاضی می خوانید از خواندههای خود یاداشت بردارید و برای بار دوم و سوم از روی یاداشتهای خود مطالعه کنید .
۲- اگر از مطالعه ریاضی خسته شدید ؛ مدتی قدم بزنید و مغز خود را آرام کنید و برای ادامه مطالعه خود را آماده کنید .
۳- درس ریاضی را بین دروس خواندنی مطالعه کنید و هیچ وقت خودتان را با مطالعه محض ریاضی خسته نکنید .
۴- بعد از مطالعه هر بخش سعی کنید مثالهای کاربردی در آن مبحث برای خود بیابید مثلاً وقتی بخش مساحت را مطالعه می کنید سعی کنید مساحت اطاق خود و قسمتی از دیوار خانه که بشکل مثلث یا ذوزنقه است را محاسبه کنید .
۵- در ریاضی آنچه مهم است تکرار در مطالعه است تا می توانید تکرار کنید.
۶- خسته نشوید و نگویید ما استعداد ریاضی نداریم زیرا ۹۹ ٪ آنچه میآموزیم عرق جبین است و فقط ۱ ٪ استعداد است .بی استعدادترین افراد نبوغ وقت خود شده اند .
۷-خودتان را به فکر کردن روی مساله های ریاضی عادت دهید. توجه کنید که بسیاری از مسائل خوب به راحتی حل نمی شوند بنابر این اگر در حل هر مساله ای موفق نشدید، ناامید نشوید. برای حل مسائل تلاش کنید هر چند اگر ساعتها و روزها وقت شما را بگیرد. از وقتهای اضافی (هنگام پیاده روی – ایستادن در صفهای مختلف اتوبوس، خرید نان و …) برای حل مسائل و فکر کردن روی آنها استفاده کنید. روی مسائل کتابهای درسی خود خوب فکر کنید و برای حل آنها وقت بگذارید اما به آنها اکتفا نکنید. همیشه یک مساله جدید برای حل در ذهنتان داشته و به دنبال مسائل جدید باشید. از هیچ مساله ای نترسید. از مسائل مربوط به المپیادهای سالهای گذشته کشوری و بین المللی اطلاع داشته باشید و اگر فرصت کردید راه حل آنها را نیز پیدا کنید. در کل سعی کنید دایرة المعارف مسائل ریاضی ذهنتان را -یعنی مجموعه مسائلی که دیده اید نه مسائلی که حل کرده اید- دائماً توسعه دهید. اگر چند ماه خودتان را به این کارها عادت دهید، مسائل کتابهای درسی – و نتیجتاً تستهای کنکور- برایتان کاملا پیش پا افتاده خواهد شد. به امید خدا در همین تایپیک به بعضی از کتابهای معتبر مساله نیز اشاره خواهد شد
۸- نسبت به ریاضی دید بهتری پیدا کنید. برای این کار لیستی از کاربردهای ریاضی را در رشتههای مختلف و امور جاری زندگی بنویسید؛ مثلاً کاربرد ریاضی در ساختمانسازی.
۹- مطالبی که هنگام مطالعه میخوانید حتی فرمولها و معادلات و نیز سؤالات امتحان را به زبان فارسی برگردانید.
۱۰- برای حل سریع مسائل ریاضی، تمرین کنید و هنگام مطالعه وقت بگیرید که یک مسئله را در چند دقیقه حل میکنید. البته عجله داشتن و شتابزدگی را توصیه نمیشود؛ زیرا باعث اشتباه میشود ولی سرعت عمل در جایی که شما متوجه راهحل شدهاید و آن را بلدید، در جلوگیری از کمبود وقت به شما کمک میکند.
۱۱- مسئله را گام به گام حل کنید. این کار باعث فهم خوب مسئله و حدس راهحلهای درست میشود.
۱۲- قبل از انجام محاسبات، مسئله را تجزیه و تحلیل کنید و با جزئیات طرح کنید.
۱۳- برآوردی از پاسخ خود داشته باشید تا از طی کردن مسیر اشتباه، جلوگیری شود. مثلاً برآورد کنید که اگر از این راهحل استفاده کنید به فلان جواب میرسید. در این صورت آیا جواب مسئله درست خواهد بود؟
۱۴- از بازنمایی ذهنی استفاده کنید. این کار باعث از بین رفتن وقفهی ذهنی میشود؛ یعنی تصویر مراحلی را که میخواهید انجام دهید، در ذهن خود ترسیم کنید و تصاویرِ ذهنیِ مسائلِ مشابه را در ذهن خود بازسازی کنید.
۱۵- جوابی را که میدهید مرتب بررسی کنید که آیا مسیر را درست میروید یا خیر.
۱۶- هنگام مطالعه، تمرینها را به صورت کتبی انجام دهید. از اینکه مسائل را ذهنی حل کنید، بپرهیزید؛ زیرا موجب اشتباه میشود.
۱۷- از اینکه در آخرین لحظه، جواب خود را تغییر دهید بپرهیزید؛ مگر اینکه صددرصد از جواب خود مطمئن باشید.
۱۸- فرمولهای ریاضی را قبل از امتحان مرور کنید و با شروع امتحان آنها را در حاشیهی برگه بنویسید که هر وقت به آنها نیاز داشتید به راحتی در دسترس باشند. اگر زمانی که مسئله را حل میکنید فرمول را بازیابی کنید، احتمال اینکه اشتباهی پیش آید، وجود دارد.
۲۰- مسائل را مشابه مسائلی که قبلاً یاد گرفتید و حل کردید، در نظر بگیرید. همچنین شباهتهای آن را با مسائل دیگر پیدا کنید. این امر موجب از بین رفتن نگرانی میشود.
۲۱- برای آمادگی بیشتر سر جلسهی امتحان، مسائل زیادی حل کنید. از مثالها و تمرینهای کتاب غافل نشوید.
۲۲- همهی وقت خود را صرف چند مسئلهی سخت نکنید. ابتدا مسائل آسان را حل کنید. اگر دیدید مسئلهای سخت است از آن عبور کنید و بعد از پاسخ به تمام مسائل به آن برگردید.
۲۳- در صورتی که در حل بعضی مسائل مشکل دارید قبل از امتحان از معلم خود کمک بخواهید تا یک بار دیگر برای شما توضیح دهد.
۲۴- اگر نمیدانید از کجا شروع کنید، سؤال را دوباره بخوانید.
۲۵- مواظب اشتباهات پیشپاافتاده باشید؛ زیرا هر چهقدر مسیر را درست بروید ولی در یک محاسبهی کوچک (جمع و تفریق) اشتباه کنید، جواب شما غلط میشود.
دختر 40 گیس بهار در همین حوالی نفس می کشد...
منتظر نشسته است تا بانوی برف،کوله بارش را بردارد و پشت کوههای البرز ناپدید شود و با قدرت تمام شکوفه هایش را به رخ بکشد و عطرافشانی کند...
این روزهای میان خانه تکانی عید و روزهای نصفه نیمه بهاری،حسی عجیب در قلبم سر می خورد و چشمانم را نمدار می کند...
بوی ماده سفید کننده که می آید،به روزهای نوجوانی و عید گره می خورم.روزهایی که درخت گوجه سبز خانه مان بی هوا شکوفه می کرد و یاسهای زرد نمناک از پنجره سرک می کشیدند...
دوندگیهای شب عید،بوی پاساژهای شلوغ،اطلسی های تر،تنگ بلور و 7 سین مادربزرگ چه دورند از این روزها.
جوشش عیدانه تهران...دست فروشان دوره گرد...آسفالت خیس خیابان تجریش...چه خاطره انگیز می درخشند.
حیاط خلوت مادربزرگ و آن پوستر بزرگ برجسته از دو گربه مخملی که هر سال تمیز می شد،مرا به یاد روزهای دور می اندازد.
بوی ترشی و مربای به...بوی اسکناس نوی عیدی پدربزرگ...
بوی آینه و شمعدان و عطر سیب...
بوی قرآن و حول حالنا الی الاحسن الحال...
همه و همه مرا منقلب می کند...
دست به دعا بر می دارم:
یا رب...حال ما را به بهترین حال تبدیل کن...
و بعد در پس تمام این نو شدنها و سال شیشه ای جدید حقیقتی ذهنم را پر می کند:
عمر مثل باد می گذرد...
امشب چاره با شراب کردم . گفتمان سقراط و آگاتون را درباره ی اروس خدای
زیبایی خواندم / مهمانی جلد نخست دوره ی آثار افلاتون / شراب و رویاهای دور
دست و چشمان بارانی و... تا رسیدم به یکی از نوشته هایم به نام اردی بهشت
فصل بلوغ بهاری که در آن به این نتیجه رسیدم که حافظ غزل " حاشا که من به
موسم گل ترک می کنم " در ماه اردی بهشت سروده است : آیا حافظ در بهار توبه
شکن ،در اردی بهشت ، ماه می ، ماهی که خم ها به جوش می آیند و هوا شراب
خواره می شود ازقیل قال مدرسه دلش می گیرد و فریاد بر می دارد که ما پژواکش
را می شنویم :
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
من لاف عقل می زنم این کار کی کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار بانگ و بربت آواز نی کنم
از قیل قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم
کو پیک صبح تا گله هاى شب فراق
با آن خجسته طالع فرخنده پى کنم
چرا حافظ به یاد حکایت جم و کاووس کی می افتد و بی ترس و بیم "نامه ی سیاه " را به هیچ می گیرد ؟
کی بود در زمانه وفا ؟ جام مى بیار
تا من حکایت جم و کاووس کى کنم
از نامه ی سیاه نترسم که روز حشر
با فیض لطف او سد ازین نامه طى کنم
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزى رخش ببینم و تسلیم وى کنم
آیا این همان فتوای "عقل بر دانا " ست که پورسینا نیز آنرا مطرح کرده است ؟
می حلال گشت به فتوای عقل بر دانا
می حرام گشت به فتوای شرع بر احمق
در هواى بهارى پارس آنهم وقت گل ، چشم بستن بر جمال " دختر رز" کار دیوانگانست :
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از مى وقت گل دیوانه باشم گر کنم
شگفتا
دسترسی یافتم به یوتوبی که نادر گلچین همین غزل را به همره ویلن بدیعی
زنده یاد و به گمان سنتور ورزنده وادارم به شرابی بیشتر کرد .
نخستین پیش آهنگ خود طبیعت است ، کافی است به هوا و کیاه و درخت و پرنده
نگهی بشود تا متوجه این مهم شد که طبیعت از حال زمستانی خود بیرون می آید و
در حال تغیرست .
رند شیراز این معنا را چه زیبا تفسیر می کند :
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد .
از منظر دیالکتیک پیر " زمستان " خود را نفی می کند تا زمینه ی نو " بهار "
را بوجود بیاورد ، آن هم در شکل تدریجی به همین دلیل است که در فرهنگ مردم
ماه اسفند " پیش بهار " است .اگر نگاهی به فرهنگ مردم انداخته بشود به
تائید گفته می رسیم :
مردم نیریز فارس اسفند ماه را «مشکین فام»
می گویند و ماه مشکین فام که شروع شد می گویند بوی عید می آید به همین
خاطر به پیشواز نوروز می روند.. ایل قره پاپاق اسفند را " ماه عید " می
نامد .در بدخشان نوروز را با نام "شاگون بهار" یا "شاگونی" نام می برند به
همین دلیل یک ماه پیش از جشن "شاگونی" خود را آماده می کنند .
در مجموع آنچه را که مردم به عنوان پیش در امد نوروزدر خانه و کاشانه ی خود سامان می بخشند :
-خانه تکانی ( به گفته ی تاجیک ها خانه براری ) رنگ آمیزی ،تعمیرات
،نوسازی برای نمونه باید از سرزمین گیل ودیلم نامبرد که زنان از اوائل
اسفند به " گل کار "مشغول می شوند یعنی از حصیر شوری گرفته تا تمیزکاری و
صاف کردن کف اتاق ....
-دوختن رخت نو یا تمیز کردن رخت
-پاک کردن ظروف مسی یا نو کردن ظروف
- پختن نان و شیرینی و نان و خوراک و ویژه نوروز
- اماده کردن وسائل خوان نوروزی
- تخم مرغ رنگ کردن
- در برخی از سرزمین های برپاکننده نوروز ، پیش از نوروز درخت می کارند مانند قزاقستان ، تاتارستان ، آذربایجان باکو
آتش افروزان ها :
نخستین پیک نوروزی است که شاید بشود جا پایش را در آتشکده جست : از آنجایی
که آتش آتشکده همیشه روشن و فروزان بود ، خانه ها آتش از آتشکده می
اوردند تا اجاق یا آتشکده خانوادگی رو روشن بکنند ، این رسم هنوز در بویر
احمدی به نام " در چرا " به عمر خود ادامه می دهد . نصر احمدی در کتاب
مورفولوژه کرانه گمنام می نویسد : در تمام خانه ها و به ویژه فصل
زمستان در اجاق آتس کورسو می زند که این وضعیت سمبل روند زرتشت گرایی و
تقدس آتشکده است ، انتقال اتش از خانه ای به خانه ای دیگر وسیله شاخه هیزم
یا چوب دستی سورعت می گیرد که در گویش محلی " در چرا " نامیده می شود
از انجایی که جشن های ایرانی یک نقطه محوری به نام آتش دارد ، در نتیجه آتش
افروزی که نمونه بارز آن سده و سوری " چهار شنبه سوری " همیشه مطرح و
کاربرد دارد . امروز آتش افروزان چند نفری هستند که که پیش از نوروز با رخت
های رنگین و کلا دراز زنگوله دار در کوچه ها باخواندن و پایکوبی مردمان را
نوید نوروز می دهند :
آتش افروز آمده
سال یک روز امده
آتش افروزصغیرم
سالی یک روز فقیرم
روده پوده اومده
هر چه نبوده اومده .
نوروزی خوان ها :
نوروزی خوان ها
این گروه ترانه ها ی بهاری و نوروزی می خوانند و به این گونه شادی که بایسته ی گاه نوروزی است به میان مردمان می برند .
ترانه هایی که در سما مازندران خوانده می شود ؛
باد بهاران آمده
نوروز سلطان امنده
مجده دهید ای دوستان
این سال نو بازآمده
ای نو بهار مبارک باد
این لاله زار مبارک باد
یزدى ها و نوروزخوانى
«پیک بهارى» از ترانه های مشهور یزدی ها در گاه نوروزست
نوبهاره نوبمو گل بشکفتابو بمو نوروز خون ببوبمو
بادست دستچوبمو یاربورده امرو بمو دست دینگن جیف درون
انعام ره هاده بیرون راضى بوه نوروزخون بحق شاه مردون
بهار جدید تازه ونوآمد،
گل شکفته شد وبوى خوشى آمد
برادرنوروزخون آمد،
بادستى که چوبدستى دارد آمد،
دستهایت را در جیب کن وانعام مارا بیرون بیاور
ازاین کارنوروزخوان راضى مى شود به حق شاه مردان .
در یزد ترانه هاى زیادى براى نوروز و آغاز سال نو خوانده مى شود. زرتشتیان
این منطقه بیش از دیگران به خواندن آوازهاى نوروزى مى پردازند. یکى از
زیباترین ترانه هاى زرتشتیان ترانه "نوروزى دارى " است که زنان زرتشتى مى
خوانند.
تکم چی ها :
اروسک گردون های نوروزی هستند که در شهرهای
اردبیل و مشکین شهر و ..... با حرکت دادن تکم یا اروسک ترانه های بهاری و
نوروزی می خوانند و مژده سال پر برکتی را می دهند :
بهار آمد بهار آمد بهار امد
سیزون بوتازه بایراموز مبارک . یعنی عید نو مبارک
گل گردانی تاجیک ها !
از آمدن نوروز پیش از همه بچگان با اجرای مراسم گل گردانی به دیگران خبر
می دهند. آنها یک دو هفته قبل از نوروز گروه شده، به کوه و پشته ها رفته و
گلهای بهاری مثل بایچیچک، سیاهگوش و گل زردک را چیده و به دهه ها می آرند و
خانه به خانه گشته به مردم سرودخوانان مژده آمدن نوروز را می رسانند.
صاحب خانه ها گلها را بوی کشیده و به چشم می مالند و به بچه ها کلوچه و قند
و مویز، در بعضی جایها گندم و نخود می دهند. یکی از سرودهایی که در این
مراسم می سرایند، این است:
گل آوردیم به مهمانی، تو قدر گل نمی دانی؟
اگر دانی مسلمانی، بهار نو مبارک باد!
گل آوردیم از پایان، خبرت می کنیم دهقان
بته غله به گل گردان، بهار نو مبارک باد!
گل زردک ثنا می گه، ثنای کبریا می گه.
به هر پهلو دعا می گه، بهار نو مبارک باد!
گل سیاهگوش هفت رنگََََی، خوراک کبک دلتنگَی
همیشه بر سرش جنگَی، بهار نو مبارک باد! دلشاد رحیمف
پژوهشگر تاجیک
یملیک چی های روستا های سبلان :
این گروه نیز کارشان همانند نو جوانان تاجیک است ، اینان نوروز گلی و گل
های صحرایی و یملیک یا شنگ را به در خانه ها می کوبند و ترانه هایی درباره ی
نوروز می خوانند ،و دسته گل و سبزی به خانه ها داده و هدیه می گیرند .
کوسه برنشینان : یکی از نمایش های موزیکال پیش از نوروز که توسط پیس
اهنگان نوروزی اجرا می شود مراسم کوسه بر نشینان است ، نقش اصلی کوسه به
عهده دارد که با رختی و ریشی و کلاهی و آرایشی خنده دار به اتفاق همسرش یا
زن کوسه در کوچه و خیابان به راه افتند .
اروس گلی روستاهای گیلان :
این نیز نمایشی است شادی اور که توسط پیش آهنگان نوروزی اجرا می شود .
بازیگران این نمایش نوروزی عبارتند از پیر بابو، پیر غول ، اروس و همراهان
او .
خراسانى ها و شادیانه هاى نوروزى
موسیقیدانان
منطقه خراسان با دوتار خراسانى و آواز، مراسم ویژه نوروز را برگزار مى
کنند. که شادیانه ها ی نوروزی شهرت دارد ، این ترانه های نوروزی کهن مانده
های تاریخند که در گاه نوروز در کوچه و خیابان جاری می شوند .
نماد دیگر نوروز و بهار پرندگانی چون پرستو ، لک لک و درنا و.....است
و اما حاجی فیروز :
شخصیت نوروزی که بیش از همه ی پیش آهنگان آیین بهاری -نوروزی نامورست .
مردی با چهره ی سیاه ، رخت آتشین ، گیوه ی نوک تیز منگوله دار، کلاه دراز
منگوله دار و دایره زنگی ترانه شادی می خواند و با رقص و گویش ویژه اش
کودک ، جوان و پیر را به جهان شاد نوروزی میهمان می کند ، به ویژه کودکان
را از شادی سرشار می کند :
حاجی فیروزه،
سالی یه روزه،
همه میدونن،
منم میدونم،
عید نوروزه.
ارباب خودم سامالا علیکم،
ارباب خودم سر تو بالا کن،
ارباب خودم منو نیگا کن،
ارباب خودم لطفی به ما کن.
ارباب خودم بزبز قندی،
ارباب خودم چرا نمیخندی؟
بشکن بشکنه بشکن،
من نمیشکنم بشکن،
اینجا بشکنم یار گله داره،
اونجا بشکنم یار گله داره!
این سیاه بیچاره چقد حوصله داره.
نام حاجی فیروز که ترکیبی تازی / پارسی دارد می تواند چیز تازه ای باشد ،
شایدم دگر گون شده ای از پیش آهنگان نوروزی باشد ، به هر روی شباهت زیادی
به ترانه خوان های رو حوضی دارد .
دکتر مهرداد بهار حاجی فیروز را
بازمانده ی آیین بازگشت ایزد شهید شونده یا سیاوش دانسته است . چهره سیاه
نشانواره بازگشت از جهان مردگان و لباس سرخ نماد خون سیاوش .
در جای
دیگر دکتر مهرداد بهار ، دکتر کتایون مزدا پور این آیین را برگرفته از سنت
میان رودانی می دانند ، این قلم با وجود شباهتی که نامبردگان از آن اتخاذ
سند می کنند ، حاجی فیروز را یک آیین ساخته شده بعد از اسلام می داند و
احتمال می دهد که دگر گون شده یا تکمیل شده یکی از پیش آهنگان نوروزی باشد .
سرچشمه ها :
آیین های نوروزی نگارش دکتر مرتضا هنری
اساتیر و فرهنگ ایران دکتر جابر عناصری
جستاری چند در فرهنگ ایران دکترمهرداد بهار
مردم گیاه گاهنامه علمی و عاموی فرهنگ مردم . تاسال پنجم شماره ۱و۲ سال ۱۹۹۷
گزارش مهرداد فرهمند مارس ۲۰۰۴ بی بی سی
گزارش خورشید همدم جشن نوروز در تاجیکستان بی بی سی مارس ۲۰۰۴
شادان حنیف نوروز در سمرقند ۱۵ مارس ۲۰۰۴ بی بی سی
حاجی فیروز نماد کدام استوره است لادن پارسی بی بی سی
فشار تازیان به زرتشتیانی که نمی خواستند دین خود را تغیردهند زیاد بود ، از سوی دیگر جزیه کمر شکنی می باید پرداخت بکنند که توان آنرا نداشتند در نتیجه از خراسان به ویژه نیشابور سیل گریز آغازید گروهی تا چین فرارکردند به سوی جزیره هرمز گریختند اما اینجا نیز به دست تازیان افتادند، از اینجا نیز پس از پانزده سال اقامت با هر بدبختی خود را به جزیره ای به نام دیب رساندند پس از نوزده سال در این جزیره باز با بدبختی تمام رهسپار هند شدند در کرانه ی غربی هند به آنها با شرایطی اجازه سکونت دادند .نویسنده ی قصه سنجان می نویسد که : در سال ۷۸۵میلادی در " سنجان " ساکن شدند و آتشی را که ازایران با خود آورده بودند در آتشکده ای به نام " آتش ایران شاه " تخت نشین کردند .
و همانطور که در گاتا آمده است " در ابادانی جهان باید شرکت کرد " در ابادانی محل سکونت خود و.... شرکت کردند و خیر و نیکی را به کردار در آوردند.
اینان چه در زمانی که هندوستان تحت اشغال انگلستان بود و چه اینک که مستقل است و نقشی جهانی داشته و،گام نیک برداشته اند، در اینجا بسنده می شود از بردن نام سه تن :
دادابایینوروزجی پدر آزادی هند،
جمشید جی تاتا پدر صنعت هندوستان
و ژنرال مانکشاه نخستین فیلد مارشال هند !
دادابای نوروزجی نخستین فرد پارسی است که به نمایندگی پارلمان انگلستان برگزیده شد . با کوشش نامبرده کنگره ملی هند برای کسب استقلال تشکیل شد و ریاست کنگره را در سال های ۱۸۸۶،۱۸۹۳، ۱۹۰۶ به عهده داشت در زیر مجسمه دادابایی که در میدان
Flora Fountain
بمبی نسب شده نوشته شده
The grand old man of country
جمشید جی تاتاپور نوشیروانجی که او را پدر صنعت هند نام گذاشته اند نخست وارد کار تجارت شد و سپس به صنعت روی آورد و در سال ۱۸۷۷ کارخانه ی نخ ریسی و پارچه بافی تاتا در بمبی را سامان بخشید و پس تر پروژه بزرگ هیدروالکتریک که محصول برقش یک ششم برق هندوستان بود پیاده کرد . بزرگترین کار تاتا بنیادگذاری کارخانه آهن و پولاد جمشیدپوربود که امروز دارای بخش های پولادسازی ، ماشین سازی ، هواپیماسازی، و .... است که فرزندانش آنرا اداره می کنند. یکی از کارهای دیگرجمشید جی دادن بورس تحصیلی به دانشجویانی بود که در اروپا و امریکا دانش می اندوختند در همین راستا موسسه علمی بنگلور بوجود آورد .از یادمان های دیگر تاتا هتل بزرگ تاج محل است .
از جمله ی دیگر پارسیان نامور ژنرال سام هرمزجی مانکشاه رئیس ستاد ارتش و فرمانده ی نیروی زمینی هند است . در سال ۱۹۶۹ به مقام ریاست ستاد کشور رسید و بواسطه ی کاردانی که در جنگ هند و پاکستان از خود نشان داد در دوم ژانویه ۱۹۷۳ از سوی ریاست جمهوری هند به درجه فیلد مارشالی رسید. او نخستین کسی است که پس از استقلال هند به چنین درجه ای رسیده است .
پارسیان هند، نخستین تندیس فردوسی را ساختند
http://asatiriran.mihanblog.com/post/121
ساخت نخستین تندیس فردوسی توسی به دست پارسیان هند و برای گرامیداشت یاد و نام این حماسهسرای بزرگ ایران به شادباش هزارمین زادسال فردوسی انجام شد.
در جشن هزارمین زادسال فردوسی در ایران، سه تن از پارسیان هندوستان به نامهای «دستور نوشیروان خانصاب»، فرنشین پارسیان دکن٬ «جمشید جیاون والا» و «بهرام گورا نکلساریا» و نیز شماری دیگر از پارسیان به ریاست پشوتن جیمارکار بر آن شدند که برای گرامیداشت این بزرگچکامهسرای ایرانی، آثاری بسازند.
ساخت برج ساعت در یزد به کوشش پشوتن جی مارکار و ساخت نخستین تندیس فردوسی برای نصب در میدانی در تهران نمونهای از این کارها بود
به گزارش «تابناک»، داستان چگونگی نصب نخستین تندیس چکامهسرای نامی ایرانزمین، حکیم ابوالقاسم فردوسی، یکی از روایتهایی است که نشان از احترام ایرانیان به بزرگان مرز و بوم خود دارد. اسناد زیر گویای، چگونگی نصب و نامهنگاریهای انجامشده تا نصب این اثر در تهران است.
شماره سند: 720 – 123003
تاریخ سند: 5/10/1321 خورشیدی
عنوان سند: نامهنگاریهایی دربارهی تندیس فردوسی و جای نصب آن در میدان فردوسی
گزارش سند: نامه از سوی رستم گیو، فرنشین انجمن زرتشتیان تهران و نمایندهی زرتشتیان، خطاب به نخستوزیر [احمد قوام] نگاشته و در آن اشاره شده که تندیسی از حکیم فردوسی از جنس برنز و با وزنی نزدیک به دو تن و نیم در بمبئی هند ساخته شده و آمادهی فرستادن به ایران است. وی در این نامه، خواهان یاری برای ورود تندیس و نصب آن در جایی مناسب شده است. در پایین نامه، دستورهایی در اینباره دیده میشود.
ناموران پارسی در هنر
Zubin Mahta
Freddie Mercury (Farrokh Bulsara)
http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_Parsis
در نوشتن این مقاله از سایت های پارسیان و کتاب مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان کارکرد موبد اردشیر آذرگشسب بهره گرفته شد
نیک آگاهیم که پیمان حقوق کودک یک پیمان نامه ى جهانى است که برای دفاع
وحمایت ازحقوق کودکان تهیه شده است ، البته یافتن حلقه ى گمشده ى حقوق کودک
چهل سال پس از تصویب پیمان حقوق بشر پرسش بر انگیز است . آیا به خاطر می
آورند که سیزده میلیون کودک در جنگ دوم جهانى کشته شدند وهم اکنون سه
میلیارد کودک بر روى زمین زندگى مى کنند
به هر روى این پیمان پس ازده
سال گفتگو بین کشورهای عضو سازمان ملل درسال ۱۹۸۹ میلادی تدوین گردید
ودرسال ۱۹۹۰ به مرحله اجرا درآمد. هم اکنون از ۱۹۳ کشور جهان ۱۹۱ کشور به
این پیمان گرویده و مسئولیت اجراى مواد آنرا دارند( امریکا و سومالى
امضانکرده اند) پیمان جهانی حقوق کودک دارای یک مقدمه و پنجاه و چهار/۵۴
ماده است که ۴۱ماده آن حقوق کودک را مطرح می سازد و۱۳ماده آن درباره چگونگی
اجرای آن درهرکشور است .
ماده یک، "حقوق کودک را چنین تعریف مى کند:
کودک کسی است که سن اوکمتراز ۱۸سال باشد مگر این که براساس قانون ملی قابل
اعمال، سن قانونی کمترتعیین شده باشد"
ماده یک اصلى تعیین کننده است که
مواد دیگر از آن مایه گرفته اند. به همین دلیل مى باید روى آن تکیه بشود.
درکلیه مواد حقوق کودک در رابطه با پدرو مادر، جامعه و دولت به شکل آشکار
نمودار داده شده است که ماده دو وسه و سى و دو بسیار شایان توجه است:
ماده ۱- منع تبعیض :
"حقوق این پیمان بدون استثناء متعلق به همه کودکان است ودولت ها باید کودکان را دربرابر هرگونه تبعیض ، حمایت کنند."
ماده ۳-منافع کودک:
"درهراقدامی
باید منافع عالیه کودک درنظرگرفته شودودرصورتی که والدین یاسرپرستان کودک
دراین زمینه کوتاهی کنند،دولت ها بایدحمایت ومراقبت لازم را ازکودکان به
عمل آورند."
ماده ى ۳۲ دامنه کارکودک را چنین مى نمایاند:
"کودک باید دربرابر کاری که رشد وسلامت اورا تهدید می کند، حمایت شود. دولت ها باید حداقل سن کار وشرایط کارکودکان را مشخص کنند."
دریغا
دریغ که برخلاف خواست پیمان جهانى کودک ، هم اکنون ۱۸۶ملیون کودک میان پنج
تا چهارده سال کودکان کارند ، کودکانى که همه ى آرزوهایشان به تباهى کشیده
می شود ! کودکانی که همه سویه مورد بهره داری قرار می گیرند از تن فروشی
تا ابزار جنگ و....
"بر اساس آمار سازمان جهانی کار (ILO)، سالانه ۲۵۰
میلیون کودک ۵ تا ۱۴ ساله از دوران کودکی بریده می شوند . طبق این آمار ۱۲۰
میلیوننفر از آنها به بازار می شوند با روزهای سخت کار. قاچاق انسان
نیز یکی از راههای وارد کردن این کودکان به بازارکار است یعنی به جز
بردگی روزانه ، روسپیگری و فروش اعضای بدن کودکان نیز سرنوشت وحشتناکی است
که " سرمایه داری " برای آنان رقم زده است.
* برگرفته از مقاله ای زیر عنوان " چرا حسن نمی خنده " از همین قلم
http://en.wikipedia.org/wiki/Child_labour
Child
labour was employed to varying extents through most of history. Before
1940, numerous children aged 5–14 worked in Europe, the United States
and various colonies of European powers. These children worked in
agriculture, home-based assembly operations, factories, mining and in
services such as newsies. Some worked night shifts lasting 12 hours.
With the rise of household income, availability of schools and passage
of child labour laws, the incidence rates of child labour
fell.[8][9][10]
http://www.ilo.org/ipec/facts/lang--en/index.htm
گابریل گارسیامارکز به سرطان لنفاوی مبتلاست و میداند عمر زیادی برایش باقی نیست. بخوانید چگونه در این نامهٔ کوتاه از جهان و خوانندگان خود خداحافظی میکند:
«اگر پروردگار لحظهای از یاد میبرد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من میداد از این فرجه به بهترین وجه ممکن استفاده میکردم.
به احتمال زیاد هر فکرم را به زبان نمیراندنم، اما یقینا هرچه را میگفتم فکر میکردم.
هر چیزی را نه به دلیل قیمت که به دلیل نمادی که بود بها میدادم.
کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میبافتم؛ زیرا در ازای هر دقیقه که چشم میبندیم، شصت ثانیه نور از دست میدهیم. راه را از همان جایی ادامه میدادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر بر میخواستم که سایرین هنوز در خوابند.
اگر پروردگار فرصت کوتاه دیگری به من میبخشید، سادهتر لباس میپوشیدم، در آفتاب غوطه میخوردم و نه تنها جسم که روحم را نیز در آفتاب عریان میکردم.
به همه ثابت میکردم که به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمیشوند بلکه زمانی پیر میشوند که دیگر عاشق نمیشوند.
به بچهها بال میدادم، اما آنها را تنها میگذاشتم تا خود پرواز را فرا گیرند.
به سالمندان میآموختم با سالمند شدن نیست که مرگ فرا میرسد، با غفلت از زمان حال است.
چه چیزها که از شماها [خوانندگانم] یاد نگرفتهام...
یاد گرفتهام همه میخواهند بر فراز قلهٔ کوه زندگی کنند و فراموش کردهاند مهم صعود از کوه است.
یاد گرفتهام وقتی نوزادی انگشت شصت پدر را در مشت میفشارد، او را تا ابد اسیر عشق خود میکند.
یاد گرفتهام انسان فقط زمانی حق دارد از بالا به پایین بنگرد که بخواهد یاری کند تا افتادهای را از جا بلند کند.
چه چیزها که از شما یاد نگرفتهام... احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا.
اگر میدانستم امروز آخرین روزی است که تو را میبینم، چنان محکم در آغوش میفشردمت تا حافظ روح تو گردم. اگر میدانستم این آخرین دقایقی است که تو را میبینم، به تو میگفتم «دوستت دارم» و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلتها به ما دهد.
کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری.
مراقبشان باش.
به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش میکنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن.
هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان آنها کن.
به دوستان و همهی آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند.
اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت.
آرزو میکنم و امید دارم از این نامهی کوتاه خوشتان آمده باشد و آن را برای تمام کسانی که به آنها علاقهمندید بفرستید.»
همراه با عشق
«گابریل گارسیا مارکز»
منبع: مجله «بخارا»؛ شماره ۸۲؛ ص۷۸ و ۷۹ .
استرابو strabo ( ٢٤ ad - ٦٣ Bc ) تاریخ دانی که به پدر جغرافیا نامورست از چهار دریای دنیای قدیم نام می برد :
۱ - دریای روم که امروز دریای مدیترانه نامیده می شود
۲ _ دریای پارس یا سینوس پرسیکوس Sinus persicus
۳ - خلیج عربی که امروز دریای سرخ نامیده می شود
۴ - دریای مازندران
دریای
پارس یا سینوس پرسیکوس میان ایران و شبه جزیره ی عربستان واقع شده و با
دریای عمان از راه تنگه هرمز پیوند پیدا می کند . بر شمالی آن یعنی از
دهانه ی اروند رود تا تنگه هرمز کرانه ی ایران زمین است و در اندک مساحتی
از گوشه شمال غربی آن کشورهای ایراک ( عراق ) و کویت جا گرفته اند .
در روزگار شاهنشاهی هخامنشی این دریا را پارسا درایا
Parsa deraya
می گفتند که با آنچه امروزه ایرانیان کرانه نشین این دریا از بوشهر تا بندر عباس در گویش خود به کار می برند نزدیک است دریه ی پارس
Deryayay pars
از
آغاز سده ی بیستم میلادی در نوشتارهای جغرافیایی واژه "خلیج " به جای واژه
ی "دریا " به کار گرفته شد و در عوض کمتر از نام درست آن که دریای پارس
است و تاریخی چند هزار ساله پشت سر دارد سود جستند . چه خوبست ما نیز همچون
کرانه نشینان آنرا " دریای پارس " بخوانیم و از واژه ی خلیج بپرهیز یم
ساز ناکوک الخلیج العربی !
در سال ۱۹۳۰ یعنی نه سال پیش از جنگ دوم جهانی بر مبنای سیاست استعماری دولت انگلیس
Sir charles Belgrave
نام بی مسما و بی سند خلیج عربی را به کار برد . او که نماینده ی سیاسی
بریتانیا و از سال ۱۹۲۰ تا ده ۱۹۵۰ مشاور امیر بحرین بود طرح تغیر نام
همیشه پارس را ریخت و به وزارت امور خارجه دولت متبوعه خویش پیشنهاد داد و
پیش از آنکه پاسخی دریافت کند برخی ادارات دولتی را تشویق نمود تا از نام
جعلی خلیج عربی استفاده کنند ، اما دولت بریتانیا به علت درگیرهایی که با
رضا شاه و جنگ دوم جهانی پیدا کرد ، این پیشنهاد را بایگانی کرد اما البته
از چشم دور نگه نداشت بلکه شیوه دیگری را در پیش گرفت به این عبارت که از
ده ۱۹۵۰ کوشید عرب ها را از گوشه و کنار تشویق کند که به بحرین کوچ کنند تا
بومیان ایرانی در اقلیت قرار دهد . این کار نیز توسط چارلز بلگریو انجام
یافت بطوری که تا پایان ده ۱۹۶۰ بر جمعیت عرب مهاجر افزوده شد و گروه
اکثریت جامعه رارا تشکیل دادند و در واقع گامی دیگر در در ره ایران زدایی
از دریای پارس توفیق . نقشه شوم نماینده سیاسی انگلیس آتش زیر خاکستری بود
که نیاز به فرصت تازه داشت ، این فرصت هم در سال ۱۹۵۸ در ایراک - عراق -
به وجود آمد .
ایراک یا ( عراق ) همسایه ی غربی ما
چگونه کشوری به این نام شکل گرفت ؟
پس
از شکست دولت عثمانی در جنگ دوم جهانی اول ، فاتحان جنگ یعنی انگلیس و
فرانسه برای حفظ منافع خود در سرزمین های شکست خورده دست به تشکیل کشورهایی
کوچک چون سوریه ، ایراک ، لبنان و اردن زدند و در کشورهای تازه تاسیس دولت
های سرسپرده خود را بر سر کار آوردند .
در این زمان نقش موثر ادوارد لارنس
Edward Thomas Lawrence
نامور
به لارنس عربستان ( ۱۹۳۵ - ۱۸۸۸ م ) باستانشناس ، افسر ، سیاستمدار و
نویسنده ی انگلیسی یا به گفته ای جاسوس انگلیس که پس تر دارای عنوان Sir
هم شد برجسته است . لارنس ، فیصل پسر حسین شریف مکه را که از سرسپرده گان
دولت بریتانیا بود و در جنگ انگلیس بر علیه عثمانی شرکت بی چون و چرا
داشته به کنفرانس صلح پاریس (۲۹ ژانویه ۱۹۱۹ ) فرستاد ، پس از این کنفرانس
فیصل به عنوان پادشاه سوریه تعین شد ، اما چون سوریه تحت قیمومت فرانسه
قرار گرفت ، فرانسویان فیصل را نپذیرفتند ، لارنس دوباره به برپایی
کنفرانسی در قاهره دست می یازد که در آن سر چرچیل ، سرپرسی کاکس ، گرترودیل
و جان فیلیپی شرکت داشتند . در این کنفرانس فیصل با پذیرش همه ی شرایط
بریتانیا به عنوان دست نشانده انگلیس به پادشاهی کشور نو بنیاد ایراک تعین
یا منصوب شد ( اگوست ۱۹۲۱) در مدت ۳۷ سال سرسپردگی - پادشاهی فیصل یعنی از
اگوست ۱۹۲۱ تا کودتای جمهوری خواهان جولای ۱۹۵۸ به رهبری سرهنگ قاسم که
فیصل دستگیر و کشته شد ۵۸ هیات دولت در کشور ایراک تشکیل شد که از آن میان
نوری سعید ( ۱۸۸۸-۱۹۵۸ م )۱۴ بار به نخست وزیری رسید ، فیصل و هیات دولت او
سرسپرده سیاست استعماری انگلیس در منطقه بودند .
پیدا شدن سرهنگ قاسم در تصویر سیاسی ایراک
سرهنگی
به نام عبدالکریم ابن قاسم مقصود ( ۱۹۶۳-۱۹۱۴ م ) که درس خوانده ی مدرسه
های نظامی بغداد و انگلستان بود و در ۱۹۴۸ در جنگ بر علیه اسراییل و در
سال ۱۹۵۶ در دوران بحران کانال سوئز شرکت کرده بود در جولای ۱۹۵۸ کودتا کرد
و رژیم سلطنتی ایراک را بر انداخت و با سمت نخست وزیر و فرمانده ی کل قوا و
ریاست جمهور کار خود را آغاز کرد . این سرهنگ چهل و چهار ساله از همان
آغازبه دست آوردن قدرت سیاسی - نظامی ادعای رهبری جهان به اصطلاح عرب را
داشت ، اما رقیب او در این میان سرهنگ چهل و دو ساله ی مصری جمال عبدالناصر
(۱۹۷۰ - ۱۹۱۶۹ م ) بود که دشمنی با اسراییل نامش را بر سر زبان انداخته
بود و چشمان به اصطلاح جهان عرب به او دوخته شده بود . قاسم برای اینکه
میدان را از دست رقیب مصری بیرون بیاورد به پیشنهاد بایگانی شده ی
Sir Chales Belgrave
خون
تازه ای بخشید و آنرا دوباره به جریان انداخت ، به این عبارت که نام دریای
پارس را الخلیج العربی و و خوزستان را نیز عربستان اعلام کرد . اما شگرد
آقای قاسم نزد عرب ها نگرفت به طوریکه حتا کویت قرارداد استقلال خود را با
انگلیس نیز در سال ۱۹۶۱ همراه با نام الخلیج الفارس امضا کرد . اما سرانجام
تلاش و تبلیغات ناصر یسیم و بعث عراق و سوریه بی ثمر نماند و در دهه ی ۶۰
تا ۷۰ در جهت پیشبرد پان عربیسم که در واقع یک رودرویی با ایران بود
نهادهایی در شیخ نشین ها ی دریای پارس شکل گرفتند . این نهاد ها که اغلب
در دانشگاها و مراکز علمی و پژوهشی فعالیت می کردند زیر پوشش سیمنارها و
کنفرانس های پژوهشی ! با بودجه های کلان به شیوه های گوناگون پژوهشگران را
وادار می کردند که تا نام غیر تاریخی - حقوقی الخلیج العربی را به کار
گیرند . در این ره پول نفت کشورهای عربی بی دریغ پخش شد درنتیجه بسیاری از
مراکز دانشگاهی و پژوهشی به ویژه شرکت هایی که در حوزه ی چاپ تاریخ و
جغرافیا کار می کردند نام جعلی خلیج عربی را پراکندند و از خوان دلارهای
نفتی بهره ها بردند که در معرکه گیری پان عربیسم B B C
و تایمز لندن
نقش عمده ای را بازی کردند آنچنان که دهه ی شست و هفتاد روزنامه های انگلیس
تحت تاثیر رادیو ی فراگیر بی بی سی از نام من درآوردی و مصلحتی خلیج سود
جستند شگفت آورست که تمام خلیج های دنیا نام دارند مگر دریای پارس که در
تاریخ ، نام و هویت تاریخی دارد . نا گفته نماند که صدای سازموسسه ی نشنال
جیوگرافیک National Geographic
نیز قابل تامل بود اما با تلاش دکتر
تریتا پارسی ونایک و گروه از خردوران ایرانی ، نشنال ژوگرافی اشتباه عمد یا
غیر عمد خودرا جبران کرد ! !
نگهبانان دریای پارس persian golf task force.
شوربختانه
در برابر پان عربیسم کاری انجام نشد در نتیجه اینان نه تنها نام دریای
پارس را به خیال خود با پول نفت تغیر دادند بلکه پدیده های فرهنگ پربار
ایران زمین را نخست به نام تمدن اسلامی !!!! و سپس به نام "تمدن عرب " در
دنیا پراکندند . شوربختانه این کوتاهی سبب شده است که در انسیکلوپدیا ها ،
رادیوها تلویزیون ها ، کتاب های درسی مدرسه و دانشگاه های غرب آنچه ایرانی و
فرایند فرهنگ ایرانی است به نام عرب گفته و نوشته شود و با عبارت "غرب
مدیون تمدن عرب است " مهر تایید و تکریم پای آن گذاشته شود .
خوشبختانه
در سال ۱۹۸۸ ایرانیانی آگاه و مسئول که بیشتر آنها از دانشگاهیان هستند
احساس مسئولیت کرده دور از بی حالی و بی تفاوتی و حتا محافظه کاری سازمانی
برای نگهبانی و دفاع حقوقی - تاریخی هویت دریای پارس تشکیل دادند . این
سازمان برای نهادها و شرکت های متخلف نامه هایی را که از پشتوانه ی تاریخی
حقوقی برخوردارست می فرستد این روشنگری و آگاهی اثر مثبت داشته مگر نزد
شرکت هایی که منافع بی شماری در کشورهای عربی دارند .
سرچشمه ها
Sven Tägil Konflikt o samarbete vid Persika vilken lund University Press
پیروز مجتهد زاد خلیج پارس در درازنای تاریخ ره آورد شماره ۴۰ زمستان ۱۳۷۴
پیروز مجتهد زاده بحرین جز خاک ایران نبود که جدا شد
ره اورد شماره ۴۸ پاییز ۱۳۷۷
فرهنگ معین
ماهان عابدین کیهان لندن شماره ۹۷۰ دوازده شهریور ۱۳۸۲
نام دریای پارس در برخی زبان های گیتی
انگلیسی Persian Gulf
آلمانی Persischer Golf
ایتالیایی Golfo persco
فرانسه Golf Persique
روسی Персидский залив
ژاپونی Perusha wan
به مناسبت سال ۱۳۹۳ سال بزرگداشت جشن های ایرانی .
به پیشنهاد بنیاد میراث پاسارگاد
تورج پارسی
جشن
به معنای نیایش است ، نیایش به هستی ! در همین نیایش مسئولیت فردی نسبت به
هستی آشکار می گردد ! جشن یک گونه پذیرای حرکت از " بودن به شدن " است !
نموداری از پیوند آدمی به پیرامون خود است ! جشن
شادی و شادمانی هستی است که انسان خودرا در آن شریک می کند !
به
همین سبب " شادی " در آیین ایرانی بنیانی پر اعتبار دارد . نگهی کوتاه به
راز و رمز آفرینش به روشن شدن مطلب یاری خواهد داد . بنا بر آنچه در بندهش
آمده است ، آفرینش مادی در شش گاه در راستای یک سال سامان یافته است . نخست
" آسمان " و به یاری آسمان " شادی " آفریده شد .... و در ششمین گاه یا
آفرینش آخرین ، گیومرتن یا انسان میرنده پرهیزگار, هستی می یابد .....
پس
شادی از نخستین گاه آفرینش ، با هستی همزبان ، همزمان و همگام است . اینجا
این موضوع روشن می شود که شادی به نشانه ی درون مایه هستی از ویژ گی های
آفرینش است . مطرح شدن شادی به عنوان یک اصل عمده دراین نظام فکری بسیار
شایان نگرش است .
اگر نیستی را در برابر هستی بنهیم معنای شادی را در
این اندیشه باز و گویاتر می سازد ، چرا که شادی ، نیک کرداری و پایه ی
اعتماد آدمی است در زندگی . اگر چه مرگ را نقطه ی پایانی زندگی آدمی می
دانند ولی در همین ختم آغازی و وصلی هست یا به بیانی دیگر سیکل دیگری بر
مبنای نظم گیهانی اشا می آغازد .
این چنین است که در آیین ایرانی
مویه بر مرگ تن روا نمی باشد ، چرا که مویه انسان را به ورطه بیزاری از
هستی انداخته و از بار اعتمادش می کاهد . مویه خزان لحظه ی آدمی ، زنگ
کرکننده ای است که حتا " زمین را هم ناشاد می کند .
بازتاب چنین اندیشه ای را در هیژده سنگ نبشته ی شاهان هخامنشی از
داریوش بزرگ تا اردشیر سوم به روشنی می توان دید , چنانچه شعار و سرود دینی دوره هخامنشیان بوده است
بغ بزرگ است اهورا مزدا ،
او که این بوم " زمین " را آفرید ،
او که این " آسمان " را آفرید
او که " شــــــــادی " آفرید ،
مردم را .
بر
مبنای چنین آموزشی است که ایرانی می کوشد تا راستی را در کارهایش از میان
نبرد ، باچشمانی روشن و پاک به زمین و خورشید و ..... بنگرد . دستان را
برای آبادانی بکار ببرد و از روی خرد بر دامنه ی روشنایی بیفزاید . برآمد
نهایی چنین بینشی تبلور شادی است در جهانی که به گفته ی داریوش شاه شاهان
در نقش رستم : اهورامزدا آنرا زیبا آفریده است . ...
ایران سرزمین
جشن ها بود بیش از هفتاد دو جشن سالیانه داشتیم که بیشتر آنها در رابطه
با محیط زیست است و هم چنین جشن " آغازها " ست همچون نوروز و....
هر چند
در راستای تاریخ با هجوم بیگانگان این جشن ها مورد بی مهری و ستم قرار
گرفتند اما چون در مردم ریشه داشتند ، همچنان پابرجا هستند . از روزی هم که
جمهوری اسلامی پا گرفت شمشیرش را بر گلوگاه فرهنگ و آیین های ایرانی گذاشت
اما نتوانستند فرهنگ عزاداری و مویه را جایگزین شادی بکنند ، چرا که مردم
ما دارا و ندار ، فرد و جمع مسئولیت خودرا در برابر " علم سیاهان " مویه
پرداز به شکلی پیوسته سامان بخشیدند !
راز جاودانگی فرهنگ شادی پرور ما در خرد فردی و جمعی جامعه نهفته است .
به راستی " نوروزست که پیروزست "
چسب بسیار قدرتمندی بر پایه رزین اپوکسی اصلاح شده می
باشد که علاوه بر استحکام مکانیکی بالا ، دوام و طول عمر زیاد ، از چسبندگی
فوق العاده برای پیوند دادن بتن جدید و قدیم برخوردار می باشد.
با استاندارد ASTM C881/C881 M-02 مطابقت دارد.
خواص و اثرات
چسبندگی فوق العاده زیاد به سطوح زیر کار
قابل اجراء بر روی سطوح زیر کار خشک
دارای مقاومت های فوق العاده بالا کششی و مکانیکی
بدون حلال
حفظ خواص کیفی برابر با طول عمر بتن
موارد کاربرد
چسباندن بتن جدید به مقاطع بتن قدیمی
اتصال بتن به مقاطع فلزی
استفاده در معابر ، خیابانها ، پل ها ، پیاده روها و محل های بارگیری کارخانه ها
امکان کاربرد در سازه های با مصرف غرقابی
قابلیت تزریق در انواع ترک
چسباندن ورق های FRP بر روی بتن
میزان مصرف
بسته به میزان تخلخل سطوح مورد اجراء ، میزان مصرف چسب بتن اپوکسی 200 الی 300 گرم در هر متر مربع می باشد.
روش مصرف
سطح محل اجراء چسب اپوکسی می بایست عاری از هرگونه چربی ، گرد و غبار ، ذرات سست و ناپایدار ، روغن ، رطوبت و زنگ زدگی باشد.
تمامی سطوح را توسط دستگاه سندبلاست یا ابزارهای مخصوص خراش دهید ، تمامی
روغن و چربی های باقیمانده روی سطح را با فشار بخار و نیز پاک کننده مناسب
پاک کنید.
دو جزء چسب بتن اپوکسی را بوسیله یک همزن با حداکثر 200 دور
در دقیقه تا حصول اطمینان از اختلاط کامل مخلوط بنمائید ، مخلوط همگن حاصله
را بوسیله برس یا اسپری بر روی سطوح از قبل آماده سازی شده اجراء
بفرمایید.
همواره این ماده را پس از انجام گیرش اولیه بتن یا گذشت
حداقل 90 دقیقه در دمای 30 درجه سانتیگراد روی مقاطع تازه بتن ریزی شده
اجراء نمایید.
نکات ایمنی
در هنگام اجرای چسب بتن اپوکسی
در محیط های بسته از وجود سیستم تهویه مناسب اطمینان حاصل کنید و حتماً از
لباس مناسب کار و عینک ایمنی استفاده کنید و از تماس این ماده با پوست دست
جلوگیری به عمل بیاورید .
در صورت پاشیده شدن به چشم ، چشم های خود را چند دقیقه در ظرف آب باز و بسته کنید و حتماً به پزشک مراجعه نمائید.
مشخصات فیزیکی و شیمیایی
رنگ رزین : سفید
رنگ هاردنر : سیاه
رنگ اجزاء پس از خشک شدن : خاکستری
وزن مخصوص 1/35-1/45 gr/cm3
زمان گیرش اولیه : 2-4 ساعت
زمان رسیدن به مقاومت نهایی : 7 روز
حداکثر زمان اجراء پس از اختلاط دو جزء : 20 دقیقه
مقاومت فشاری هفت روزه : بیشتراز 85N/mm2
مقاومت کششی 25N/mm2
مقاومت ارتجاعی 45N/mm2
مقاومت برشی 40N/mm2
قابلیت چسبندگی به بتن : شکست بتن
قابلیت چسبندگی به فلز 15-20N/mm2
ویسکوزیته در 20 RTV Spindle #2
2pm5, 8000cps
ملاحظات
مدت نگهداری : یک سال در بسته بندی اولیه
شرایط نگهداری : در محل خشک و خنک ، دور از حرارت و تابش مستقیم نور خورشید
توجه 1 : تمامی زمان های اعلام شده در خصوص اجراء ، گیرش و سایر موارد ،
در دمای 20 درجه سانتیگراد محاسبه شده ، بدیهی است با گرمتر شدن هوا تمام
زمان ها کاهش یافته و با سرد شدن هوا این زمان ها افزایش می یابند.
توجه 2 : نگهداری این ماده در دمای بالا ، باعث کاهش مدت زمان نگهداری می شود.
توجه 3 : بعد از اجرای چسب بتن اپوکسی تمامی ابزار آلات و تجهیزات می
بایست توسط ماده پاک کننده شسته شوند ، حتماً مواد باقی مانده و سفت شده بر
روی بر روی تجهیزات را توسط ماشین های فشار بخار به سرعت پاک کنید.
3 دلایل اصلی باعث افزایش شب ادراری در درمانگاه وجود دارد : علل عصبی ، علل فیزیولوژیک ، پاتولوژیک reasons.Actually ، در دو مورد اول پدیده طبیعی به طور متوسط به عنوان مثال person.For ، مصرف مقدار زیادی آب یا سطح استرس بالا هم می توانید باعث increase.besides شب ادراری ، دلایل پاتولوژیک نیز ممکن است به این نتیجه منجر شود.
نفریت لوپوس ، ناشی از SLE ( لوپوس ) ، یک نوع بیماری ثانویه که ضایعات در glomerulus.The دلیل اصلی SLE رخ می دهد و باعث نفریت لوپوس رسوب کمپلکس های ایمنی در مویرگی گلومرول cells.In اپیتلیال علاوه بر این، وراثت، عادت است و محیط زیست نیز از عوامل مهم به مرحله it.In نفریت لوپوس 3 هستند، علائم آشکار و عوارض جزئی appearing.Although در تئوری، درمان موثر و به موقع می تواند بیماری را حتی معکوس کردن disease.But در واقع، زمانی که بیمار کنترل احساس خوب نیست و یا با این بیماری تشخیص داده شده ، عملکرد کلیه آسیب دیده است .
در واقع، آسیب به چند و organs.With چند روند بیماری های مرتبط ،لوله های کلیوی آسیب دیده نمی تواند به تدریج کار و باز جذب توبول های کلیوی نیز زخمی شدند ، که باعث می شود که شبانه increases.In شب ادراری علاوه بر این، این بیماری تنزل خواهد شد گلومرول را تحت تاثیر قرار و GRF را کاهش می دهد ، که منجر به بهره وری کار از گلومرول است declining.This نیز افزایش شب ادراری شود.
حالا شما شاید دانستن بیشتر در مورد بیماری خود را ، اگر شما مشکلات دیگری در مورد سلامتی خود ، لطفا با دکتر آنلاین و یا پست الکترونیک به kidney-healthy@hotmail.com به دریافت راهنمایی رایگان و حرفه ای است. البته، شما همچنین می توانید پیام ها در زیر در مورد وضعیت بیماری خود را ترک کنند ، ما به شما بعد از تماس خواهد گرفت.
برای درمان نفریت لوپوس ، سلول های بنیادی راه خوبی برای کنترل روند disease.It تشخیص این بیماری به وضوح در ابتدا ، پس از آن طول می کشد immunosuppressor برای کنترل و بهبود تحمل ایمنی بدن به ارائه یک فضای بهتر به repair.Besides کلیه ، تنظیم و حفاظت می تواند ترویج کلیه repair.The مهم ترخیص کالا از گمرک ایمنی بدن که از طریق چهار مرحله اجرا می شود است . Immunoadsorption طور موثر می تواند در بدن حذف چیزهای سمی و کنترل این بیماری در کوتاه ترین time.All از بالا لازم برای درمان LN می باشد.
اگر شما علاقه مند در این درمان وجود داشته باشد ، شما می توانید بحث را به زندگی دکتر به دانستن بیشتر .
امید آن می تواند به شما کمک کند.
بیماری کلیه پلی کیستیک (PKD) یک اختلال کلیه به ارث برده با کیست پر از مایع های متعدد در کلیه ها می باشد . این ممکن است عملکرد کلیه را مختل و منجر به بسیاری از مشکلات. درد مفاصل از عوارض شایع PKD است .
درد مفاصل در PKD
PKDچهارمین دلیل منجر به نارسایی کلیه است . به عنوان کاهش عملکرد کلیه ، کلیه بیمار خواهد برای از بین بردن مواد زائد از بدن شکست . درد مفاصل به طور عمده به سپرده اسید اوریک در مفاصل نسبت داد.
اسید اوریک محصول نهایی از پورین است و به طور معمول از بدن توسط کلیه ها از بین بروند. با این حال، کلیه بیمار قادر به حذف اسید اوریک از بدن به اندازه کافی . اسید اوریک در نقاط مختلف بدن واریز خواهد شد. اگر رسوبات اسید اوریک در مفاصل ، آن را به التهاب مفاصل ایجاد کند، در نتیجه منجر به ورم مفاصل . درد مفاصل نشانه نوعی از آرتریت است .
درمان PKD با درد مفاصل
درمان علامتی است به طور کلی تجویز شده برای درمان مفاصل. رژیم غذایی کم پورین معمولا توصیه می شود . علاوه بر این، برخی از داروهای ضد التهاب به طور کلی به سرکوب التهاب کلیه ها. با این حال، این اقدامات فقط می تواند درد مفاصل را کاهش دهد ، اما می توانید آن را کنترل نمی اساسا .
برای کنترل درد مفاصل در PKD ، درمان باید برای بازگرداندن ساختار دچار اختلال کلیوی و افزایش عملکرد کلیه استفاده شود. اگر کلیه ها می تواند موثر تر عمل کند ، اسید اوریک را از بدن حذف عنوان کارآمد به عنوان قبل از . اگر چنین است، درد مفاصل در PKD کنترل خواهد شد.
پزشکی میکرو چینی Osmotherapy یک درمان توصیه می شود برای PKD است و اثرات بسیار زیادی درمانی نشان داده است عملکرد بالینی بیش از 25 سال .
پزشکی Osmotherapy نه تنها می تواند کیست های بزرگ کوچک، اما همچنین می تواند کیست را از بزرگ متوقف شود. از همه مهمتر، داروها می توانند به خود تعمیراختلال در بافت کلیه و سلول های تحریک . اگر ساختار کلیه می تواند معکوس شود ، کلیه ها بهتر عمل خواهد کرد. اگر چنین است، سطح اسید اوریک به حالت عادی بازگشت و درد مفاصل تحت کنترل باشد.