-
راز آن چشم سیه...
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 14:07
راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن شوق سفرم هست در اقصای وجودت لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن دارم سر پرواز در آفاق تو، ای یار یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری از صافی عشقم ده و...
-
تپش قلب
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 14:06
تپش قلب که میآید جا میمانم از همه جا. کز میکنم. خاموش میشوم. از تپش قلب میترسم. دستم را بی حس میکند. جا میگذارد مرا در میان همه حسها...میمانم. گویی رها میشوم در خلائی که تنها صدای تپش های قلبم را تکرار میکند. یک خلا خاکستری. یا سیاه و سفید. حرفهایم را میخورد. خودم را میبلعد. تمامم میکند روزی این تپشهای بی هنگام.
-
نمی دانم...
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 14:05
نمی دانــم … چــرا بیــن ایــن همــه آدم پــیــله کــرده امــ بــه تــو ……….. شــاید فــقط با تــو پــروانــه می شـــوم …
-
اگر شعر های من زیباست...
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 13:46
اگر شعر های من زیباست دلیلش آن است که تو زیبایی .. حالا هی بیا و بگو چنین است و چنان است. اصلاً مهم نیست تو چند ساله باشی من همسن و سال تو هستم مهم نیست خانهات کجا باشد برای یافتنت کافی است چشمهایم را ببندم. خلاصه بگویم حالا هر قفلی که میخواهد به درگاه خانهات باشد عشق پیچکی است که دیوار نمیشناسد.
-
دوستت دارم تا مرز جنون
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 13:25
لبانم را در جوی سحر میشویم لحظههایم را در روشنی باران ها تا برای تو شعری بسرایم، روشن تا که بیدغدغه بیابهام سخنانم را در حضور باد این سالک دشت و هامون با تو بیپرده بگویم که تو را دوست میدارم تا مرز جنون
-
بوی بهار به سرم زده!
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 13:22
اسفند رو از بچگی دوست داشتم. بوی عید میده، بوی بهار میده، بوی تازگی میده. و من هیچ خجالت نمی کشم که بگم هنوز همون اندازه بچگی هام عاشق عیدم و براش کلی ذوق دارم. دوست دارم همه چی نو باشه، همه چی تمیز باشه، حتی دلم. تازه از این خرافات هم خوشم میاد که موقع تحویل سال هرچی هرجوری باشه تو سال جدید همون جوری ادامه پیدا می...
-
پارهای از هستی
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 11:34
لاک پشت پشتش سنگین بود و جادههای دنیا طولانی. میدانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته میخزید، دشوار و کُند و دورها همیشه دور بود. سنگپشت تقدیرش را دوست نمیداشت و آن را چون اجباری بر دوش میکشید . پرندهای در آسمان پر زد، سبک و سنگپشت رو به خدا کرد و گفت: این عدل نیست،...
-
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ...
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 11:33
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ ، ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﯾﺎ ﺯﺷﺖ … ﭼﺎﻗﯽ ﯾﺎ ﻻﻏﺮ … ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﻣﯽﺟﻨﮕﺪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻭ ﺍﺑﺰﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﻡ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺎﺷﺪ .. ﺑﺮﺍﯼ ﻧﮕﻬﺪﺍﺷﺘﻨﺖ ، ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ … ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﻣﺎﯾﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺶ … ﻣﺎﻟﺶ … شخصییتش … حتی ﺁﺑﺮﻭ ﻭ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﺵ … ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗــــــﻮ...
-
بهار بهانه ی خوبیه برای دل تکونی
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 11:15
دوستم دل تکونی از خونه تکونی واجب ترِه دلتو بتکون از حرفا ..... بُغضا ... آدما .... دلتو بتکون از هرچی که تو این یک سال ... یادش دلتو به درد آورد ..!! از خاطره هایی که گریه هاش بیشتر از خنده هاش بود از نفهمیدنِ اونایی که همیشه فهمیدیشون دلتو بتکون از کوتاهی های خودت اگه با یه " ببخشید! من هم مقصر بودم" یکی...
-
چه درونم تنهاست ...
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 11:09
دیشب توی رختخواب قبل از اینکه خوابم ببرد، داشتم با خودم فکر میکردم که چه چیزهایی را واقعا دوست دارم توی زندگی! بعد دیدم که دوستداشتم هیچچیز ذهنام را مغشوش نمیکرد و فقط مینوشتم از رویاها و فضاهایی که دوستشان دارم. دوستداشتم الان مشغول فیلمساختن باشم،چون من شیفته ی آفریدن و خلق کردن هستم.همین که دست به قلم شدم...
-
بهار می رسد ...
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 11:06
بهار می رسد، حتی اگر ته جیب پدر، نوک جوراب من و شقیقه لایه اوزون، سوراخ باشد. عجیب که نوروز هیچ وقت صبر نمی کند تا کمی وضع ما بهتر شود. کاش در این چند ساعت باقی مانده یکی پیدا شود، دوتا تقه بی منت به گلگیر ماشین پدر بزند که بدون رنگ در بیاید، یکی هم به پس کله من تا دیگر لباس های پلو خوریم را در مراسم متفرقه نپوشم. ولی...
-
ترکی آذربایجانی
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 18:54
زبان ترکی آذربایجانی (به ترکی آذربایجانی : Azərbaycan türkcəsi و یا Azərbaycan dili ) زبان گفتاری اهالی در منطقه آذربایجان ایران و سایر مناطق آذرینشین ایران و زبان رسمی جمهوری آذربایجان است. ترکی آذربایجانی به عنوان زبان گفتاری همچنین در نواحی شرقی ترکیه و جنوب گرجستان و داغستان رایج است. در دهههای اخیر...
-
زبانها و گویشهای ایرانی
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 18:49
در آثار مورخان و جغرافیا نویسان اسلامی، گذشته از فارسی دری که زبان رسمی و اداری کشور ایران بوده است و پهلوی جنوبی (پارسیک) که تا سه - چهار قرن بعد از اسلام زبان دینی ایرانیانی شمرده میشد که به آئین زرتشتی (زردشتی) باقی مانده بودند؛ از چندین گویش دیگر که در نقاط مختلف این سرزمین پهناور متداول بوده، ذکری آمده و گاهی...
-
بوی باران
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 18:16
بوی باران.... چشمانم را می بندم... احساس سبکی میکنم... حس پرواز دارم... به یاد تو می افتم... حتما تو هم به یاد من هستی! بارها با هم زیر باران قدم زدیم. دستهای تو سهم من بود و دستهای من سهم تو... چه آرامشی ! چه خاطرات شیرینی!زمانها گذشتند و من هنوز تو را در ذهنم زنده نگاه داشته ام. مثل یک نور. نوری که هیچوقت کور نمی...
-
به خودت نگیر
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 18:15
به خودت نگیر, شیشهی پنجره تمیزت میکنند که کوه را بیغبار ببینند و آسمان را بیلکه به خودت نگیر شیشه تمیزت میکنند که دیده نشوی!
-
بازوان تو
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 18:13
آسان شدم مثل آخرین برف اسفند، در بازوان تو.
-
عشق اگرچه حرف ربط نیست
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 18:10
عشق اگرچه حرف ربط نیست ربط میدهد مرا به تو شوق را به جان رنج را به روح همچنان که باد خاک را به دشت ابر را به کوه.
-
دلم برای خودم تنگ شده
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 18:09
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺵ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﮔﻨﺠﻪ ﺍﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻗﻔﻞ ﮐﻨﻢ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﮑﯽ ﻳﮏ ﮔﻨﺠﻪ ﺧﺎﻟﯽ ... ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺟﺎﯼ ﺳﺮﻡ ﭼﻨﺎﺭﯼ ﺑﮑﺎﺭﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪ ﺍﺵ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻴﺮﻡ ...
-
فردا به تو می گویم که چقدر دوستت دارم
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 18:06
خورشید را می دزدم فقط برای تو ! می گذارم توی جیبم تا فردا بزنم به موهایت فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم ! فردا تو می فهمی فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت. می دانم ! آخ ... فردا ! راستی چرا فردا نمی شود؟ این شب چقدر طول کشیده چرا آفتاب نمی شود؟ یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته
-
دارم سکوت میشوم
شنبه 17 اسفندماه سال 1392 10:32
عشق ؛ به زخم که برسد ، سکوت می شود زخم که عمیق شود ، بیداریِ دل ، درد دارد ! من در این بغض های هر لحظه در این دلتنگی های مدام در این آشفتگی های دقایقم دارم سکوت می شوم با من از عشق چیزی بگو پیش تر از آنکه زخم هایم عمیق شود…!
-
راندوو(کمدی سیاه)
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 16:19
بیا بخند هق هق به ریش خر، بیا و سکوت کن و جلف باش جلوی منطق فرا ملیتی، بیا و سیگار باش با طعم بادام تلخ، با هجی رویای واق سگ. بیا بخند ... هق هق به اثر آخر پیکاسو، قبل مرگ. به موهای تخمی سر به راست. به کت و شلوار شاشی رنگ از پوست کلفت مقام های ویرانه، یاران خر به ماتحت جفت در هوا. هی ... بیا و شاعر اکتشاف باش. بیا و...
-
آلت به جمال رویت(کمدی سیاه)
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 16:16
به گاه خلسه های پیش از افسانه، به گاه خواب های پیش از مستی. به گاه فلسفه شاعره هایی که با بهار می آیند و با تشویش و کینه پاییز می روند. به یاد شب و شعر و هبوط توی خانه های شراکتی، ویلای مرگ ... و به یاد آرامشی که از نجوای پلیدی های مداوم گرفته ام. به گاه خردسالانی که شاعر شده اند. حرف های مفلوکی که آدم شده اند. فواره...
-
رفیق...
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 15:25
رفیق سالها گذشت و هنوز زیر چشم آرزوهایم کبود مانده سیلی محکمی بود باور بی وفاییت ...
-
دلسرد
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 15:24
قصه ام دیگر زنگار گرفت: با نفس های شبم پیوندی است. پرتویی لغزد اگر بر لب او، گویدم دل : هوس لبخندی است. خیره چشمانش با من گوید: کو چراغی که فروزد دل ما؟ هر که افسرد به جان ، با من گفت: آتشی کو که بسوزد دل ما؟ خشت می افتد از این دیوار. رنج بیهوده نگهبانش برد. دست باید نرود سوی کلنگ، سیل اگر آمد آسانش برد. باد نمناک...
-
عطش
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 15:18
تعجبی ندارد ، باران که تو باشی عطش را من خواهم داشت ...
-
پادشاه فصل ها
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 15:17
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر با آن پوستین سرد نمناکش باغ بی برگی روز و شب تنهاست با سکوت پاک غمناکش ساز او باران، سرودش باد جامه اش شولای عریانی است ور جز اینش جامه ای باید بافته بس شعله ی زر تار پودش باد گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد باغبان و رهگذاری نیست باغ نو میدان چشم در راه بهاری نیست...
-
تنگنا
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 15:15
چهار دیواری دلم که میگیرد جایی جز گوشه برای گرفتن باقی نمیماند. دیوارهای به هم نزدیکی دارند، این چهاردیواری، این شبها. چیز زیادی نمیخواهد تنها یک نفس از پنجرهای که رو به حضور تو باشد، برایم کافیست .
-
هم سطر،هم سپید
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 15:14
صبح است گنجشک محض می خواند پاییز روی وحدت دیوار اوراق می شود رفتار آفتاب مفرح حجم فساد را از خواب می پراند یک سیب درفرصت مشبک زنبیل می پوسد حسی شبیه غربت اشیا از روی پلک می گذرد بین درخت و ثانیه سبز تکرار لاجورد با حسرت کلام می آمیزد اما ای حرمت سپیدی کاغذ نبض حروف ما در غیبت مرکب مشاق می زند در ذهن حال جاذبه شکل از...
-
ای هراس قدیم...
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 15:12
ای هراس قدیم در خطاب تو انگشت های من از هوش رفتند امشب دستهایم نهایت ندارند امشب از شاخه های اساطیری میوه می چینند امشب هر درختی به اندازه ی ترس من برگ دارد جرات حرف در هرم دیدار حل شد ای سرآغازهای ملون چشم های مرا در وزش های جادو حمایت کنید
-
چند تکه آرزو
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1392 19:23
کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم کاش بخشی از زمان خویش را وقف قسمت کردن شادی کنیم کاش وقتی آسمان بارانی ست از زلال چشم هایش تر شویم وقت پاییز از هجوم دست باد کاش مثل پونه ها پر پر شویم کاش وقتی چشم هایی ابریند به خود اییم و سپس کاری کنیم از نگاه زرد گلدانهایمان کاش با رغبت پرستاری کنیم کاش دلتنگ...