اشکهای من
ذره ذرهی وجود من که آب میشود
گریه میکنم
زندگی میان چشمهای من سراب میشود
موج آرزو
در فراز لحظهها به اوج میرسد
آه زندگی
موجها سقوط میکند
نقشهها بر آب میشود
جاده تا کجاست؟
هر چه میروم
هر چه میدوم
راه مانده را حساب میکنم
ای دریغ
با شکستنی
با نشستنی
راه مانده بیحساب میشود
خسته ام
از نشیب روزگار خستهام
از تمام فصل ها و روزها
از دروغ سبزی بهار خسته ام
با توام...
داری از خودت فرار میکنی
داری از جفا
با دلم
نیمه ی وجود خود چه کار میکنی؟
رحم کن
در هجوم سیلها
هر چه ساختم
خراب میشود
شاید من اصلا ساز نیستم که بخواهم کوک یا کم کوک یا ناکوک باشم. شاید من فقط و فقط یک حجم آبسترهء بی کاربردم: هنر ِ محض!، که یکسری ناآگاه آمده اند جلویم و توقع دمبل و دیمبوی نابجا دارند. بعد چون من فقط و فقط یک حجم آبسترهء بی کاربردم، صدایی هم ندارم بالطبع. شاید شاید شااااید یک معنی و مفهومی داشته باشم. برداشت آزاد. برداشت به تعداد مخاطب. مدرن و پس از آن!... اوف... بچه بودیم خیلی. سه تا، خیلی. یواشکی رفتیم توی اتاق پسره، تپل کشیک میداد و من ویولن پسره را برداشتم از کنج اتاقش و ژست گرفتم و حس گرفتم و چشمهایم نگران به تپل بود و ساز هیچ صدایی نداد. یک آرشهء مزخرف ِ آشفته داشت. شاید هم من سازم. آرشهء مزخرفی دارم. استاد ع گفت سه تار را بیخیال شوم و کمانچه را دریابم، به من نزدیک است. من نگاهش کردم و هی دلم خواست بپرسم چی باعث شده فکر کند، حس کند، من به کمانچه و کمانچه به من... نپرسیدم. گفتم «حتما» چون فقط، انگار، به یقین، منتظر بودم کسی این رابطهء نامیمون من و سه تار را پاره کند یکباره و آذربایجانی با آن شلوار سبزش صدای کمانچه را بی آرشه هم درمیآورد... اه یادم نیاید! من یک حجم آبسترهء بی کاربردم، متریال نامعلوم، الهام گرفته از هنر سرخپوستی، ابعاد انسانی، خالق روحش را دمید و چون روحانیتی ندید، خودش را پنهان کرد و گفت بیا! دنبالم بیا! بگرد! بجو! بخواه! بیاب! به من گفت. به یک حجم آبسترهء بی کاربرد که ازش انتظار رقص و نوا دارند، گفت و انتظار گشتن، یافتن، آسودگی داشت. آه... مضحک نیست؟ بیا پشت همین میله ها و شیشه ها و موزه ها بمانیم و بخندیم و بپوسیم!
امروز کتاب "بارورتر از بهار" را می خواندم. در همان مقدمه کتاب به مطالبی جالبی برخوردم.
.
.
.
آفرینش برای زن، یک فعالیت ذاتی و روانی و بدنی است. رویکرد زن به هنر می تواند کاملا منتطره باشد اما عواملی مانند بالندگی، مسایل بیرونی و اجتماعی و همچنین رویاروی ذهنی و عینی با مرد و بالاخره عشق و عاطفه هایی که در پیوند با آن پدید می آید، می تواند هنر زنانه را شکل طبیعی دهد و یا به انحراف کشد و از جنبه های مشخص زنانه عاری کند. و به عبرات دیگر تاثیر جامعه پدرسالار و مرد سالار را با خود داشته باشد و هویتی مستقل به دست ندهد. آن نیمه پنهان مردانه ای که به قول "یونگ" در هر زن می توان سراغ کرد در بازسازی جهان، بدانگونه که می خواهد باشد، تاثیر کند و این جاست که شاعر زن جهان را از دید خود می سازد یا که از دید پدر، همسر و حتی پسرش. شاعر در روح جهان حلول می کند و رفتارش را به شکل دلخواه خود در می آورد و در واقع تجربه های خود را بر آن تحمیل می کند. و آنجا که جهان در ذهن او به بدویت آغازین می رسد، از زهدان او شکل می گیرد و با کلام، طرح زده می شود. نوعی بردباری که حالا سر به عصیان برداشته است. اما تفاهم و دوستی و عشق را در رقت حسی شاعرانه برتر می داند، و گاهی حتی اسیر حس زنانه می شود. و ...
اولین کسی که به این زبانها (زبانهایی که اقوام قدیم سامی 1: بابلیان، کلدانیان، کنعانیان، آرامیان، آشوریان، نبطیان، عبرانیان، حبشیان و عربان به آنها تکلم می کردند) نام "زبانهای سامی" اطلاق کرد، خاورشناس آلمانی "شلوتزر Schlotzer" بود که در سال 1781 میلادی، زبانهای عبرانیان، عربان، آشوریان و اقوامی را که در تورات به عنوان اینکه از نسل "سام بن نوح" بوده اند، <<زبانهای سامی>> نامید.اگرچه این نام گذاری ظاهراً زیبا و جالب است اما مطابق با مسمای خود نیست. و در مقام تعریف علمی و منطقی جامع و مانع نمی باشد.
از این جهت غیرجامع است که در تورات عیلامی هاو لیدی ها نیز در زمره اقوام سامی شمرده شده اند. ولی مطابق تحقیقات تاریخی هیچ یک از آن اقوام سامی نبوده اند و زبان آنان با طبان سامی قرابت و ارتباطی نداششته است. و مانع نبودن آن از این جهت است که بعضی از آن اقوام مثل حبشیان <حامی> نژاد بوده اند اما به زبان سامی تکلم می کرده اند.
قرابت میان زبان های سامی از نظر کمیت و کیفیت کلمات و جملات بسیار واضح است. و این ارتباط بسیار بیشتر از ارتباط میان زبان های هند و اروپایی است. نخستین کسانی که به این قرابت پی بردند بعضی دانشمندان یهود قرون وسطی در اندلس(اسپانیا) بودند بخصوص شخصی به نام "یهوذبن قریش" در اوایل قرن دهم میلادی.پس از آنها خاور شناسان با کوشش بیشتری به شناخت زبان های سامی پرداختند و در آن رشته، علم زبان شناسی و فقه اللغة را به وجود آوردند.
اقسام زبان های سامی
مجموع زبانهای سامی به طور کلی و عمومی به سه دسته تقسیم می شوند:
۱- زبان های سامی شرقی؛ یا بابلی و آشوری.
۲- زبان های سامی غربی و کنعانی - فینیقی.
۳- زبان های جنوبی یا عربی.
هرکدام از دسته بندی های بالا دارای اقسام فرعی نیز می باشد. بعضی دانشمندان زبان های سامی را تنها به دو دسته شمالی و جنوبی تقسیم کرده اند.
تقسیم بندی سه گانه بالا که با مقتضیات جغرافیای طبیعی و زیستی و تکوین اجتماعی و وضع سیاسی و تطور طبیعی و اجتماعی مطابقت داردو مورد قبول اغلب خاورشناسان می باشد، دارای شاخه های فرعی زیر است:
الف) گروه زبانهای سامی شرقی:
بابلی
آشوری
کلدانی آرامی
ب) گروه زبانهای سامی غربی:
کنعانی-فینیقی
اخلامی
فینیقی-پونیک (کارتاجی)
آرامی
عبری
سریانی
تدمری یا پالمیری
نبطی
موآبی
آموری
ج) گروه زبانهای سامی جنوبی:
۱- عربی:
عربی باستان
عربی قحطانی
حمیری
سبائی
معینی
عدنانی مضری یا قرشی فصیح
۲- حبشی-اتیوپی:
حبشی یا اتیوپی
جعزی
تیگری
تیگرینائی
امهاری
هاراری
(از آنجا که از این به بعد مبحث "زبان های سامی" بسیار تخصصی و زبان شناسانه خواهد شد سعی خواهم کرد در حد توانم مختصر و با زبان ساده و با امانتداری آن ها را بازگو کنم.)
داشت گل "آگلونما"ی داخل گلدان را نگاه می کرد، که لبخندی بر لبش نشست. تا چند ماه پیش برگهایش به علت نامعلومی همه آویزان و بی رمق بودند. اما امروز برگهای زیادی از آن صاف و قبراق ایستاده بودند. اگرچه، چند برگی هم در اطرافش هنوز بی حال بودند.
یاد خودش افتاد. به مدت دو سال مثل آن برگها، افسرده و غمگین بود. خشکیده بود. تنها کاری که میدانست چگونه باید انجام دهد آه و اشک و ناله بود. گفتار و کردار غلط، ضعف شدید شخصیتی و ... که البته همیشه به آن اذعان داشت. حالی که نه قبل از آن، آنگونه بود و نه حالا- بعد از آن. لبخند می زد که باز مثل برگهای "اگلونما" شاد و قبراق است.
روزی را در خاطر آورد که تصمیم گرفت تکه های شکسته شده اش را جمع کند و خود را "بند" بزند و دوباره حق "زندگی" کردن به خودش بدهد. به یارش که حالا کوهها و دشتها میانشان فاصله بود، اما او باز هم "یارم" خطابش می کرد- البته در دل. گفت می خواهم زندگی کنم، نه روزمرگی. یا از امروز درست زندگی می کنیم یا هر کس زندگی خودش را می کند. یارش در چشمانش زل زد. انتظار نداشت. آنها حتی روی مبل کنار یا روبروی هم ننشسته بودند. یارش از پشت میز تدوین به سمت وی چرخیده بود و او روی مبل نشسته بود.
-حرف آخرت است؟!
-بله. زندگی حق همه انسانهاست. و من انسانم. برای دلم، وقتم و وجودم ارزش و احترام قایلم. برای تو هم همینطور. با من شاد نیستی با دیگری حتما خواهی بود.
-باشد. و دیگر هیچ نگفت.
او قرار گذاشت فردا صبح هرکس دنبال زندگیش برود. از رئیسش با بیان علت، مرخصی گرفت و آماده رفتن. یارش طبق معمول تا صبح تدوین کرد و نخوابید. وقتی او بیدار شد مطابق همیشه ندیدش. صبح تا ظهر ساعت خوابش بود. اما یارش نبود. او اصلا نخوابیده بود. فکر کرد شاید مثل بعضی وقتها رفته نان سنگک تازه و عسل و خامه بخرد -صبحانه مورد علاقه هردوشان. اما نه. نیامد. تلفن همراه هم در خانه بود. یادش آمد که گاه گاهی که یارش خامه و عسل می خرید و بعد او را بیدار می کرد تا با هم صبحانه بخورند، با برق خوشحالی در چشمانش می گفت: چقدر زندگی قشنگ است وقتی عشقت را از خواب بیدار کنی و باهم، بوی نان تازه را حس کنید و صبحانه بخورید! همیشه وقتی او یک روز مرخصی می گرفت، یارش از فردا -که باید او دوباره سرکار برود- بیزار بود.
او نیامد و نیامد. وقتی آمد که همه جا تعطیل شده بود.
-قرارمان چه شد؟
-می ریم. عجله نکن.
همیشه خونسرد بود. بعد از ساعتی آمد و گفت آماده شو برویم. او نیشخندی زد و گفت: حالا؟!!
-آره. و با اصرار او را برد، اما نه به دادگاه بلکه به پارکی که او عاشقش بود عاشق درختهای سربه فلک کشیده و کهنسالش. عاشق هوای خنکش. زمین اسکیت با آن شادی و شور و آهنگهای هیجان انگیزش: پارک قیطریه.
راه رفتند. یارش که همیشه بعد از چند دقیقه می نشست اینبار پا به پای او رفت. او که اگر می گذاشتندش تا آخر دنیا پیاده می رفت، رفت و رفت و یارش هم می آمد، بی کلامی، بی لبخندی.
بالاخر ه او نشست. به خودش آمد. یارش دوست داشت بنشیند،سیگاری روشن کند و از کارش برای او بگوید یا بحث اجتماعی یا فرهنگی را با هم آغاز کنند. یارش سر حرف را طبق معمول با شوخی گرفتن همه چیز حتی این موضوع شروع کرد. یکی دو ساعتی گفتند و گفتند. و در آخر هم به نتیجه خاصی نرسیدند.
فردا او که تا صبح بیدار بود، لباسش را پوشیده و داشت چایی کمرنگش را می خورد.
-سلام. چایی آماده است بریزم.
او که میل نداشت اما هرگز توان شکستن دل یارش را نداشت. گفت:
-آره . لطفا. باید بروی سر ضبط؟
-نه. می رسانمت.
-نه چه کاری است. در این شلوغی صبح. بری، برگردی. خودم می روم.
خیابانها را رد می کرد تا به پاسداران رسیدند. با لبخندی خداحافظی کرد. اما او گرفته و بلاتکلیف بود.
تغییری 180 درجه، نه، 360 درجه نه، 1000 درجه رخ داده بود. اطمینان نداشت حتما همین چند روز است. می گذرد.
... خوب حتما این هفته است. این ماه است. این سه ماه است. مثل مقاطع زمانی عضویت در کتابخانه-سه ماهه، شش ماهه، نه ماهه و یکساله- برای خودش قرار می گذاشت و وعده می داد که خوبی ها تمام می شود.
حالا که نشسته بود و "اگلونما" را نگاه می کرد، سالها از آن وعده ها می گذرد و یارش همچنان تغییریافته است. او دیگر همین است و بس. چه اتفاقی افتاد نمی فهمید. عشقی که در یک نگاه در یارش با دیدن او در حال گذر از خیابان هفت تیر ایجاد شده بود، و در او هم به مرور رسوخ یافته بود، هنوز باقی بود. فقط گرد و غباری سنگین رویش نشسته بود. که تنها نیازی به "ها"کردن و دستمال کشیدن داشت. حالا این علاقه حسابی اصیل و ناب شده بود.
اما او هرگز "دوستش " را که از او عشق ورزیدن را آموخته بود، فراموش نکرد. او یاد گرفت چگونه بگوید "دوستت دارم".و چگونه خسته نشود از دوست داشتن های بی جواب، چون حتما روزی جواب خواهد داد.
او همیشه دوستش را "بابالنگ دراز" خودش می دانست. البته هرگز این را به او نگفته بود. خجالت می کشید. مبادا ناراحت شود. او را به این نام می خواند چون برایش سنگ صبور بود و عزیز. و مثل جودی او را از حامیان خود می دانست. با او تمام درد دلهایش از روزگار و اجتماع و ... هر اتفاقی که می افتاد را یا می گفت یا می نوشت. تصمیماتش، ایده هایش و همه چیز را. و باز هم بابا بی خبر از همه اینها. بابا مهربان بود و همیشه حرفی تازه داشت. و چه زیبا عشق ورزیدن را به او آموخته بود!
هیچ کس بد نیست
هرگز
امـــــــــا
من همیشه خیلی با آدم ها بوده امــــــ
حالا دلم یک فاصله ی خیلی عمیق و دور می خواهد
از روح تا جسمـــــ
و چون ترک عادت موجب مرض استــــــ
دارم ذره ذره دور می شوم
می دانم
کسی دلش برای من تنگ نخواهد شد...
دلم آغوش می خواهد
دلم آغوش نابت را چه بی رحمانه می خواهد
دلم لبخند می خواهد
دلم با خنده ناب تو می خوابد
برای درک احساست
برای حس شیرین نفسهایت
دلم آغوش می خواهد
ز تنهایی گریزانم
برای دیدنت حیران حیرانم
نمیدانم نمیدانم
فقط آنقدر میدانم
دلم آغوش می خواهد
دلم یک بوسه از روی لبان داغ می خواهد
دفتر روزگار را ورق میزنم...
امروز پدری برای یک لقمه نان کلیه اش را فروخت!
همان نانی که دیروز قرار بود مجانی شود!
امروز کشاورز پیر پولی برای خرید بذر نداشت...
همان محصولی که از دیروز هر کیلویش 250 لیتر آب مصرف می کند !
امروز دختری از ادامه تحصیلش بازماند...
همان تحصیلی که دیروز خرجش به مرز تن فروشی رسید!
امروز پسری در بالای دیوار خانه ی مردم دستگیر شد...
همان پسری که دیروز از کارش به خاطر 2.5 میلیون فرصت شغلی اخراج شد !
امروز مادرم دیگر در خانه نیست!!!
همان خانه ای که فقط تا دیروز با کلیه ی پدر گرم می شد!!!
فردا هم روز دیگریست...
و کسانی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند!
نه کلیه ای برای پدر!
و نه تنی، برای مادر ...!
فردا هم روز دیگریست...
فردایی که بعضی ها همچنان نفس می کشند...
همان هایی که دیروز 3هزار میلیارد تومان را با پول کلیه و تن مادر به خانه بردند !
سکوتی میکنم سنگین تر از فریاد ...
یک زمانی
در یک جایی
ناخواسته خودشان را جا میگذارند و میروند...
وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومی است
و «دوستت میدارم» رازی است
که در میان حنجره ام دق میکند
ولی از غصه نیز لبریز است
در من این حالت دوگانه ز تو
التقاط بهار و پاییز است
شادی دیدنت ندیده دلم,
... با غم رفتنت گلاویز است
هرچه زیباتر است آمدنت
رفتنت بیش تر غم انگیز است
عشــق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشــــــــــــق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشـــــــــــــــــق یعنی سجده ها با چشم تر
عشــــــــــــــــــــــــــــــق یعنی دیده بر در دوختن
عشــــــــــــــــــــــــــق یعنی از فراقش سوختن
عشـــــــــــــــــــــــق یعنی سر به در آویختن
عشـــــــــــق یعنی اشک حسرت ریختن
عشــــــق یعنی چون محمد پا به راه
عشـق یعنی همچو یوسف قعرچاه
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشــــــــــق یعنی لحظه های التهاب
عشـــــــق یعنی گم شدن در کوی دوست
عشـــــــــــــق یعنی هر چه در دل آرزوست
عشـــــــــــــــــــــــــــــــق یعنی یک تیمم یک نماز
عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق یعنی عالمی راز و نیاز
عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق یعنی یک تبسم یک نگاه
عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق یعنی تکیه گاه و جان پناه
عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق یعنی سوختن یا ساختن
عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق یعنی زندگی را باختن
عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق یعنی همچو من شیدا شدن
عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق یعنی قطره و دریا شدن
عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق یعنی مستی ودیوانگی
عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــق یعنی با جهان بیگانگی
عشــــــــــــــــــــــــــــق یعنی با پرستو پر زدن
عشـــــــــــــــــــــق یعنی آب بر آذر زدن
عشــــــــــــــق یعنی سوزنی آه شبان
عشــــــق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشـق یعنی با گلی گفتن سخن
عشــــــق یعنی خون لاله بر چمن
عشـــــــــــق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشـــــــــــــــــــق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشــــــــــــــــــــــــــق یعنی بیستون کندن به دست
عشــــــــــــــــــــــــــــــــــق یعنی زاهد اما بت پرست
عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق یعنی یک شقایق غرق خون
عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق یعنی درد و محنت در درون
عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق یک تبلور یک سرود
عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق یعنی یک سلام و یک درود
عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق یعنی ع ش ق
امشب، از روزگار ایران باستان به شب یلدا معروف است. طولانی ترین شب سال که البته ما هر چه پارسال آن را اندازه گرفتیم، نفهمیدیم که چقدر بلند است، اما طوری که از این و آن شنیده ایم؛ ظاهرا به اندازه یک دقیقه شاید. و این یعنی که عمر آدم آن قدر عزیز است که اگر به اندازه یک دقیقه هم طول بکشد، باید از آن برای با هم بودن و دور هم بودن و قدر همدیگر دانستن، استفاده کرد. با عنایت به موارد فوق الذکر است که در شب یلدا، خانواده ها دور هم و بخصوص دور بزرگ ترهای خانواده جمع می شوند و پای صحبت های هم می نشینند.
تفألی به دیوان حافظ و خوردن قاچی هندوانه و آجیل شب چله ای و انار دانه شده و آماده رفتن توی گلو، از جمله اقدامات تامینی و جانبی در این شب سرد یلداست.
نکات ایمنی: از آنجا که امروز و امشب، عموم ملت باستانی ایران، سخت سرگرم تهیه و تدارک لوازم جانبی شب یلدا می باشند و خیلی فرصت ندارند به چیزهای دیگر فکر کنند؛ از این رو ما طبق معمول بزرگواری کردیم و به چیزهایی فکر کردیم که بعضا شاید به عقل جن هم نرسد. این موارد را که تماما در جهت ارتقای سطح کیفی مراسم شب یلدا و سالم برگزار شدن آن تنظیم شده است، تحت عنوان نکات ایمنی شب یلدا تقدیم حضور می کنیم:
1 ـ دزدگیر شب یلدا: از آنجا که شب یلدا فقط برای شما بلند نیست و برخی دزدها هم به اندازه یک دقیقه فرصت بیشتری برای سرقت دارند؛ لذا اگر قصد خروج از منزل و جمع شدن دور همدیگر را دارید؛ حتما و حکما در و پنجره خود را محکم قفل و بند کنید. در غیر این صورت ممکن است که شما مشغول خوردن هندوانه باشید و دزدها مشغول خوردن اموال شما!... نگذارید خوردن یک هندوانه، خیلی برای شما آب بخورد.
2 ـ تعطیلی موبایل حواس پرت کن: خارج از شعار و خیلی جدی، بیا تا قدر یکدیگر بدانیم. نکند که دور هم باشید، اما دور از هم. فلذا بیایید برای یکی دو ساعت هم که شده، بساط پیامک زدن و چت کردن و استفاده از نرم افزارهای وی چت و تانگو و وایبر و... امثالهم را برچینید و فقط با همدیگر صحبت کنید. چهره به چهره، روبه رو(همان فیس تو فیس اجانب!)
3 ـ حفظ سنگینی میزبان: یک شعر خوبی دارد بسحق اطعمه که در آن به جای خربزه، از هندوانه هم می شود استفاده کرد.
وی می گوید: «چون از درون خربزه واقف نشد کسی / هر یک حکایتی به تصور چرا کنند؟». به همین دلیل، هرکس که مسئولیت خرید هندوانه سربسته شب یلدا را برعهده داشته است، قبل از گشایش هندوانه مذکور، خیلی از قدرت و تبحر خود در امر خرید هندوانه های قرمز و شیرین، داد سخن سر ندهد. یک دفعه می بینید هندوانه بریده شد و آبروی شما پریده شد!
4 ـ فال درست و حسابی: بعضی ها ـ سوای برخی مجریان رادیو و تلویزیون ـ قبل از فال زدن به دیوان حافظ، یک شعر مناسبی را انتخاب می کنند و لای صفحه اش یک چیزی می گذارند که موقع فال زدن، همان را بیاورند و بخوانند. این کار الان دیگر کهنه شده است و اگر اطرافیان شما متوجه این عمل بشوند، ممکن است فال حافظ خیلی به آنها نچسبد و آن را جدی نگیرند. پس بیایید شب یلدا به خواجه شیراز رحم کنید!.... به حافظ اعتماد کنید و هر چه گفت، همان را بخوانید. ممیزی در همه جا لازم نیست. حتی اگر بزرگ خانواده قصد ارشاد داشته باشد.
مهر، بیش از 60 مورد ابتلا به ویروس تنفسی جدی که به آن مرس (MERS) گفته می شود، گزارش شده که 38 مورد آن به مرگ منتهی شده و اکثر آنها در عربستان سعوی بوده اند.
با آمار امروز به نظر نمی رسد که سرعت شیوع این بیماری با سرعت شیوع سارس در سال 2003 برابری کند، اما نرخ مرگ و میر این ویروس جدید بیشتر است.
سارس در سال 2003 طی یک شیوع جهانی منجر به کشته شدن 800 نفر شد.
یک تیم بین المللی از پزشکان که چندین مورد از ابتلا به این بیماری را در شرق عربستان بررسی می کرد به این نتیجه رسید که این ویروس جدید شباهتهای چشمگیری به سارس (SARS) دارد، اما برخلاف سارس دانشمندان در رابطه با منبع این ویروس مرس (MERS) هنوز به نتیجه قطعی نرسیده اند.
این تیم در نتایجی نگران کننده اظهار داشت که ویروس مرس ( سندروم تنفسی خاورمیانه) نه تنها به سادگی بین افراد منتقل می شود بلکه در بیمارستان نیز به سادگی منتقل می شود. این ویژگی در رابطه با سارس هم به عنوان خویشاوند دور این ویروس جدید مشاهده شده بود.
دکتر تریش پرل متخصص مسری شناسی دانشگاه جان هاپکینز که جزئی از این گروه بود، اظهار داشت: به نظر من این ویروس شباهتهای بسیاری به سارس دارد.
گزارش این گروه از پزشکان در مجله پزشکی نیوانگلند منتشر شده است.
پرل اظهار داشت که نمی تواند به درستی مشخص کند که هرکدام از این موارد به چه نوعی منتقل شده است، از طرق قطرات ناشی از عطسه، سرفه یا مسیرهای غیر مستقیم تر از این موارد. برخی از بیماران در بیمارستان حتی به شخص مبتلا نزدیک هم نبودند اما به این ویروس مبتلا شدند.
این موارد هنوز تحت نظر قرار دارند اما به نظر می رسد که شیوع این بیماری در عربستان ادامه دارد. همچنین مواردی از ابتلا به این ویروس در اردن، قطر، امارات، بریتانیا، فرانسه، آلمان، ایتالیا و تونس مشاهده شده است. اکثر افراد مبتلا شده ارتباط مستقیمی به منطقه خاورمیانه داشته اند.
پرل و همکارانش به این نتیجه رسیدند که علائم هر دو بیماری مشابه است. یک تب اولیه و سرفه که چند روز طول می کشد و پس از ذات الریه شکل می گیرد. اما به نظر می رسد که در مقایسه با سارس ویروس مرس کشنده تر باشد. نرخ مرگ سارس 8 درصد بود اما تاکنون نرخ مرگ و میر مرس در عربستان حدود 65 درصد بوده است و کارشناسان اظهار می دارند که ممکن است مواردی از ابتلا وجود داشته باشد که گزارش نشده باشد.
درحالی که دانشمندان رد ویروس سارس را پیش از ابتلا به انسان از طریق گربه سانان به خفاشها می رسد اما منبع ویروس مرس هنوز به عنوان یک راز باقی مانده است.
دکتر مریم ملکی اشاره به اینکه زیبایی بینی بدون عمل جراحی در میان جوانان
به ویژه دختران شایع است، اظهار کرد: در این روش مقدار مناسبی از یک ژل که
میتواند کلسیم هیدروکسی اپتات و اسیدهیالورونیک باشد با سوزن ظریفی به زیر
پوست تزریق میشود تا بینی ظاهری زیباتر پیدا کند.
وی با بیان
اینکه این تکنیک به صورت سرپایی و بدون بیهوشی انجام میشود، افزود: با
استفاده از این روش میتوان رفع قوز بینی و یا ناصافی، غیرقرینگی و یا
تورفتگیهای بینی را رفع کرد و همچنین با تزریق این ژل نوک بینی را بالا
برد.
این متخصص پوست و زیبایی با اشاره به اینکه دوام این روش بین
یک تا سه سال است، اضافه کرد: تزریق ژل در کمتر از ۱۰ دقیقه و بدون بیهوشی
صورت میگیرد و نسبت به جراحی بینی مقرون به صرفه تر است.
ملکی با
بیان اینکه اگر بینی دچار ناصافی، غیرقرینگی یا تورفتگی باشد میتوان با پر
کردن این نواحی سطح بینی را صاف و یکدست و ظاهری متناسبتر ایجاد کرد،
ادامه داد: همچنین در صورتی که بیمار از جراحی بینی رضایت نداشته و یا
بینی پس از جراحی دچار ناصافی یا عدم تناسب با دیگر اجزای صورت شده باشد با
تزریق این ژل، زیبایی بینی تکمیل میشود.
اگر مرا دوست نمیداری
دوست نداشته باش من هرطور شده
خودم را ازین تنگنا نجات میدهم
اما دوست داشتن را فراموش نکن
عاشق دیگری باش این ترانه نباید به پایان برسد
سکوت آدمها را میکشد
این چشمه نباید بند بیاید
میخکهایی که در قلبها شکوفا شدهاند
از تشنگی میخشکند
اگر دوستداشتن را فراموش نکنی
تمام زیباییها را به یاد خواهی آورد
دستی ست که جای چای سم می ریزد
زلفی ست که جای عشوه غم می ریزد
یک خاطره ی دورِ فراموش شده
.
گاهی همه چیز را به هم می ریزد
کباب از جمله غذاهای پرطرفدار میان مردم به ویژه مردان ایرانی است که
بسیاری از کشورها امروزه این غذا را در اکثر رستوران های خود سرو می کنند.
دانشمندان با ارائه نظر سنجی دریافتند بوی کباب تنها بویی است که با آن حس خوشایندی به سراغشان می آید.
متخصصان
تغذیه دانشگاه آلمان هم چنین در جدیدترین یافته های خود نشان دادند اگر
کباب از بهترین گوشت و مطابق با استاندارد ها تهیه شود می تواند در درمان
افسردگی بیماران موثر باشد.
پزشکان توصیه می کنند افرادی که ضعیف
هستند و ضعف جسمانی آن ها را از کارکردن باز می دارد باید هفته ای ۲ بار
کباب بخورند و در معرض بوی کباب قرار بگیرند زیرا نورون های مغزی سریعا به
این بو واکنش نشان می دهد و هورمون اکسی اوستین ر ا در بدن ترشح می کند و
نشاط و شادابی را افزایش می یابد.
این میوه برای تمام اعضای بدن فایده بسیاری دارد و به حفظ شادابی و تسریع در متابولیسم بدن کمک زیادی می کند.
بررسی ها نشان می دهند، موز به دلیل بافت ویژه ای که دارد به عنوان دارویی مفید برای جلوگیری از بروز اختلال در بدن به شمار می رود.
موز مهمترین میوه برای معده به شمار می رود و از پرزهای داخل روده محافظت می کند.
عده
ای براین باورند موز میوه سنگینی است و نمی توان آن را به تنهایی خورد و
به همین دلیل عده ای به شیر موز علاقه و واکنش بیشتری نشان می دهند از این
رو حتی پزشکان و متخصصان تغذیه شیر موز را بر موز ترجیح می دهند و معتقدند
شیرموز بدون شکر برای کودکان می تواندبسیار مفید باشد.
شیر موز حتی
اخلاق و روحیات را هم تحت تاثیر قرار می دهد و می تواند باعث افزایش انرژی
شود شیرموز در استخوان سازی و ترمیم بافت های آسیب دیده نقش بسزایی را
ایفا می کند.
خارش کف دست میتواند نشان دهنده بسیاری از بیماریهایی نظیر هپاتیت باشد و در صورت تکرار باید جدی گرفته شود و آزمایشات اساسی برای پیگیری بیماریها انجام شود.
وی در رابطه با حساسیتهای دارویی و خارش کف دست، گفت: احتمال واکنش بدن به دارویی خاص و اعلام ناسازگاری در قالب خارش کف دست نیز وجود دارد که در این صورت این نشانه باید جدی گرفته و نسبت به مشورت با پزشک معالج آن دارو اقدام شود.
صداقتپیشه برخی از مواد شیمیایی را محرک پوست دانست و ادامه داد: حساسیت تماسی در برخورد دست با برخی مواد شیمیایی چون سیمان، شویندهها، برخی رنگها که حساسیتزا هستند ممکن است باعث خارش دست شود.
این متخصص پوست و مو به اهمیت سلامتی پوست اشاره کرد و گفت: پوست بزرگترین ارگان بدن است که وظیفه محافظت از کل بدن را بر عهده دارد، ولی به این معنی نیست که نیازی به مراقبت از پوست احساس نمیشود.
وی ادامه داد: پوست انسان در صورتی که در مقابل آفتاب، جراحت و خشکی مراقبت شود میتواند سلامت کل بدن را حفظ کند.
صداقت پیشه معتقد است: این نگهداری برای ما چندان دشوار نیست فقط کافی است که از جراحت و زخم جلوگیری کنیم و یا ضد آفتابی با SPF مناسب استفاده کنیم و رطوبت مورد نیاز آن را تامین کنیم.